[نقد و گفتگو] پیرامون کتاب "زندگی در پیش رو" اثر رومن گاری

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
سلام
من بالاخره تمومش کردم
این کتاب با سلیقه من برای انتخاب کتاب فرق داشت اما خوشم اومد ازش
از اون دسته از کتاب هاییه که دقیقا توی اوج به آخرین صفحه اش میرسی
انگار تمام منظور نویسنده و تمام نتایجی که از خوندن کتاب باید گرفت توی صفحه های آخر مشهود میشه
خب الان نمیشه راجع به داستان حرف زد؟یعنی فرصت مطالعه تمدید شد؟

سلام دوست عزیز
خوشحالم که کتابو خوندید و ممنونم بابت حضورتون در این تاپیک :gol:
نه؛ شما میتونید در مورد کتاب و شخصیت ها و داستان صحبت کنید
مخصوصا در مورد نیمه ی اول کتاب ( ترجیحا این نقطه ی اوج اخرش فعلا دست نخورده بمونه بهتره :) )
ʚϊɞ دوستانی که کتابو کامل خوندند میتونند تا زمان هست ، نقد نهایی خودشون رو برای بررسی و شرکت در مسابقه آماده کنند (#3)
ممنونم :gol:
---------------
چه جالب
برای همین بیشتر دوست دارم بخونم و به اخرش برسم و جواب سوالاتمو بگیرم.
حالا من قبل تر ها که کتاب میخوندم ، نمیتونستم تحمل کنم میرفتم چند صفحه ی اخرشم نگاه میکردم :|
الان این عادتمو ترک کردم خداروشکر :|



دقیقااااااا به نکته ی خیلی خوبی اشاره کردید
واقعا اوج داستان اخرش بود اما این باعث نشد که خواننده در طول داستان کسل بشه یا دیگه نخواد بخوندش و بزارش کنار
عناصر داستان به صورت فوق العاده ای با هم مچ شدن تا ب اخر داستان برسیم و ضربه نهایی رو به مخاطب وارد کنن...
من اینو. خیلی پسندیدم در این کتاب عالی بود : )

یک دوست عزیزی میگفت آخر کتاب خیلی هم زیباست و چرا فکر میکنید تلخه؟
این حرف باز حس کنجکاوی منو بیشتر کرده :D
من چند روز هست شروع کردم ولی همچنان تو صفحه 17 موندم . :D
اوایل کتاب آدمو جذب نمیکنه به هیچ وجه . البته بگم منم مثل سمانه خانم وقت نکردم کتاب رو بخرم از پی دی اف دارم میخونم. نمیخواستم ادامه بدم ولی اومدم اینجا نظرات دوستان رو خوندم نظرم عوض شد ایشالا یکشنبه کتاب رو میخرم و دوباره شروع میکنم به امید خدا .

سلام دوست عزیز
خیلی خوش اومدید :gol:
من فکر می کنم نمیشه از روی صفحات آغازین به این نتیجه رسید.
بیشتر نظرم این هست که خوندن از روی پی دی اف، انگیزه ی ادامه رو کاهش میده! نظرتون چیه؟
مطمئنم انشالله کتاب رو بخرید نظرتون عوض میشه. :)
ʚϊɞ ضمنا ما یک برنامه ی عکاسی ویژه هم در این زمینه داریم.
بزودی پستش رو مینویسم .

ممنونم :gol:
 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
من چند جایی که خوشم اومد رو مینویسم : )
البته تا صفحه 24

* ... خیلی در این باره فکر کردم و فکر کردم که آقای هامیل در گفتن آن حرف اشتباه کرده. فکر میکنم ا
ین گناه کارانند که راحت می خوابند، چون چیزی حالیشان نیست و برعکس، بی گناهان نمیتوانند حتی یک لحظه چشم روی هم بگذارند، چون نگران همه چیز هستند. اگر غیر از این بود، بی گناه نمی شدند... *

* ....من چیزهایی یاد میگرفتم که اصلا نمی فهمیدمشان. اما آقای هامیل آنها را برایم نوشته بود،
پس نفهمیدن من اهمیتی نداشت. میتوانم برایتان نوشته هایش را بخوانم چون خوشش می آید.
الا حبَ الله لا... غیر سبحانه الدائم لایزول
یعنی کسی که خدا رو دوست دارد، غیر از او نمیخواهد فقط اوست که جاودان است.
اما
من چیزهای دیگری هم میخواستم ولی آقای هامیل مذهبم را بهم یاد میداد و حتی اگر مثل خود اقای هامیل تا زمان مرگم هم در فرانسه ماندگار میشدم باید میدانستم کشوری دارم که مال خودم است و این از هیچی بهتر است ... *


*...
اگر اتفاق در بیرون بیافتد، مثل وقتی که اردنگی میخوریم، میشود زد ب چاک. اما از درون غیر ممکن است . وقتی ب این حالت دچار میشوم میخواهم بروم بیرون و دیگر ب هیچ کجا بر نگردم. مثل این است که وجود دیگری در من باشد. شروع میکنم ب زوزه کشیدن، خود را روی زمین می اندازم، سرم را به این طرف و ان طرف میکوبم تا بیرون برود. اما غیر ممکن است پا ندارد. آدم که خیلی از داخل پا ندارد، راستی، انگار ک حرف زدن در این باره حالم را جا می آورد. مثل این است که قدری بیرون بریزد. میفهمید چ میگویم؟ ... *
و منم میگفتم میفهمم میفهمم :دی

*... تنها چیزی که برایش مانده بود زندگی بود. آدمها بیش از هر چیزی ب زندگی چسبیده اند و شنیدن این حرف وقتی بامزه میشود که به تمام چیزهای قشنگی که در این دنیا هست فکر کنیم ... *

*... رزا خانوم وقتی بچه ای را غمگین میگفت که بچه غم زده شده باشد. درست به معنای واقعی کلمه. یعنی این که
از زندگی بریده باشد و به یک شی عتیقه مبدل شده باشد. غیر از چیزهای دیگر، این بدترین چیزی است که ممکن است برای یک بچه اتفاق بیافتد... *
بشدت قبول دارم

 
آخرین ویرایش:

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
ʚϊɞ دوستانی که کتابو کامل خوندند میتونند تا زمان هست ، نقد نهایی خودشون رو برای بررسی و شرکت در مسابقه آماده کنند (#3)

یک دوست عزیزی میگفت آخر کتاب خیلی هم زیباست و چرا فکر میکنید تلخه؟
این حرف باز حس کنجکاوی منو بیشتر کرده :D

من بشخصه نقد حرفه ای بلد نیستم کار سخت نخوایید دیگه :دی
خوب اگه بگم داستان لو میره. بگم؟


ببخشید من تشکراتم تموم شده :|
 
آخرین ویرایش:

mech.shima

دستیار مدیر مهندسی مکانیک
کاربر ممتاز
شاید برداشت من از کتاب خیلی متفاوت باشه
اما به نظر منیه نوع متفاوت تری از عشق رو بیان میکنه
در تمام طول کتاب راوی از زنی حرف میزنه که گاهی نبودنش هزاران بار بهتر از بودنشه
اما روال داستان طوری تغییر میکنه که نشون میده مومو تنها کسی که توی دنیا داره رزا خانومه
و مومو همون زن پیر و چاق رو ارجیح میده به نادین زنی جوان با موهای طلایی
یعنی حسش به رزا عمیق تر از اون چیزیه که بتونه ترکش کنه

فضای داستان یه طوریه که به راحتی میتونیم تجسمش کنیم
شاید در طول داستان هیچ اتفاقی نمیفته همین یکنواختی بیشتر خواننده رو کنجکاو میکنه که مفهوم داستان چیه پس و از اون دست کتاباییه که باید کامل خوندش که منظور نویسنده رو دریافت کنی
 

mech.shima

دستیار مدیر مهندسی مکانیک
کاربر ممتاز
بخشی از کتاب که خیلی دوست داشتم:

اون قسمتی که میره به تماشای صحنه هایی که نادین کار میکنه و اینکه چقدر خوب میشد زمان به عقب برگرده
همه ما حداقل یک بار در طول زندگی مون به این فکر میکنیم کاش میشد به زمان گذشته برگشت

جمله هایی که برام جالب بود:

او لیاقت داشتن آسانسور را داشت:تا حالا دقت نکرده بودم این جور چیزام رو میشه به عنوان داشتن یا نداشتن لیاقت بهش نگاه کرد)

برایش قسم خورده هیچ کس از ته دل نمیخواهد بدی کند

برای آسودگی کامل باید می مرد .در زندگی همیشه وحشت وجود دارد.

آنقدر خوش بودم که دلم میخواست بمیرم.چون خوش بختی را وقتی که هست باید دودستی چسبید


و از همه مهمتر که خیلی خیلی جالب بود که بعد از اون تصویر زشتی که رزا تو ذهن خواننده میسازه یهو یه جمله عجیبی میگه:

حالا که فکرش را می کنم به نظر می رسد که خیلی زیبا بودبستگی دارد به این که چطوری به یک نفر نگاه کنیم


 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
بخشی از کتاب که خیلی دوست داشتم:

اون قسمتی که میره به تماشای صحنه هایی که نادین کار میکنه و اینکه چقدر خوب میشد زمان به عقب برگرده
همه ما حداقل یک بار در طول زندگی مون به این فکر میکنیم کاش میشد به زمان گذشته برگشت

جمله هایی که برام جالب بود:

او لیاقت داشتن آسانسور را داشت:تا حالا دقت نکرده بودم این جور چیزام رو میشه به عنوان داشتن یا نداشتن لیاقت بهش نگاه کرد)

برایش قسم خورده هیچ کس از ته دل نمیخواهد بدی کند

برای آسودگی کامل باید می مرد .در زندگی همیشه وحشت وجود دارد.

آنقدر خوش بودم که دلم میخواست بمیرم.چون خوش بختی را وقتی که هست باید دودستی چسبید


و از همه مهمتر که خیلی خیلی جالب بود که بعد از اون تصویر زشتی که رزا تو ذهن خواننده میسازه یهو یه جمله عجیبی میگه:

حالا که فکرش را می کنم به نظر می رسد که خیلی زیبا بودبستگی دارد به این که چطوری به یک نفر نگاه کنیم



ارههههه منم اون قسمتو خیلی دوست داشتم خیلییییییییی
بیشتر از ی بار بهش فک کردیم خیلی بیشتر ... واقعا عالی بود


الان ک شما این جملات رو نوشتید منو راغب کردید بازم از جاهایی که دوست داشتم بنویسم : )

*... لبخند زنان برایم تشریح کرد که هیچ چیز سفید سفید یا سیاه سیاه نیست و سفید گاهی همان سیاه است که خودش را جور دیگری نشان میدهد و سیاه هم گاهی سفید است که سرش کلاه رفته ... *

*... آقای هامیل مرد بزرگی است اما روزگار نگذاشته است که بزرگ باشد ... *



*... تف به هرچه هروئینی است. بچه هایی ک هروئین میزنند، به خوشبختی همیشگی عادت میکنند. کارشان تمام است. چون
خوشبختی وقتی حس میشود که کم بودنش را جس کنیم. انهایی که از این چیزها به خودشان تزریق میکنند ، حتماًدر جستجوی خوشبختی هستند و فقط احمقها برای پیدا کردن ان چنین راهی را انتخاب میکند. من هرگز گرتی نشدم. چندبار با دوستانم ماری جوانا کشیدم، ان هم برای اینکه باهاشان همراهی کرده باشم و به هر حال ده سالگی سنی است که ادم خیلی چیزها را از بزرگتر ها یاد میگیرد اما من میل چندانی به خوشحالی نداشتم. زندگی را ترجیح میدادم. اینجور خوشبختی اشغال است . اب زیر کاه است. باید راه و رسم زندگی را بهش یاد داد. آبمان توی یک جوی نمیرود و من کاری به کارش نمیخواهم داشته باشم. هرگز هم سیاست بازی نکرده ام. چون بهرحال یکی همیشه استفاده اش را میبرد. ولی برای خوشبختی هم باید قانونی وضع کرد تا نتواند کلک بزند. من هرچه به کله ام میاید میگویم و شاید هم اشتباه میکنم اما هرگز برای اینکه خوشحال بشوم نمیروم سوزن بزنم. گهش بگیرند. نمیخواهم درباره خوشبختی با شما حرف بزنم... *


 
آخرین ویرایش:

Samaneh

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام.
منم تازه دارم شروع می کنم به خوندن کتاب!
بعد از اتمام داستان به شما می پیوندم دوستان.
نگران نباش سمانه،تو باز خوب شروع کردی عزیزم.
من تازه اول راه هستم.
:gol:
دوست خودمی دیگه
عین خودم تنبلی
اگر تموم نکردی هم می تونی نظر بزاری مهسا
مثلا بنده اگرچه خیلی کنجکاوم ، اما مثل یک مخاطب خوب ، نه ته کتابو خوندم ، و نه سه چهار تا پست آخر همین تایپیکو ، می دونم جلوتر از جای که من خوندم صحبت می کنند، گذاشتمشون وقتی مطالعم تموم شد نظارتشونو بخونم
من چند روز هست شروع کردم ولی همچنان تو صفحه 17 موندم . :D
اوایل کتاب آدمو جذب نمیکنه به هیچ وجه . البته بگم منم مثل سمانه خانم وقت نکردم کتاب رو بخرم از پی دی اف دارم میخونم. نمیخواستم ادامه بدم ولی اومدم اینجا نظرات دوستان رو خوندم نظرم عوض شد ایشالا یکشنبه کتاب رو میخرم و دوباره شروع میکنم به امید خدا .
فکر کنم ما باهم تموم کنیم
ولی من هنوز با پی دی اف پیش می رم :cool:
من تازه شروع کردم .
همه خوندن:eek:
منتظرمنم بمونید:cool:

سارا تو شروع کن ، من کماکان منتظر همه هستم
من خیلی کُند پیش می رم ، صفحه 30 هستم :cool::redface:
فقط این وسطهای خوندن ، اگر چیزی به ذهنت رسید راجع به داستان
پیش بینی خاصی داشتی بیا برامون بگو
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دوست خودمی دیگه
عین خودم تنبلی
اگر تموم نکردی هم می تونی نظر بزاری مهسا
مثلا بنده اگرچه خیلی کنجکاوم ، اما مثل یک مخاطب خوب ، نه ته کتابو خوندم ،
و نه سه چهار تا پست آخر همین تایپیکو ، می دونم جلوتر از جای که من خوندم صحبت می کنند، گذاشتمشون وقتی مطالعم تموم شد نظارتشونو بخونم
من هنوز صفحه ی 35 هستم!
اوایلش که خیلی جذاب و خاص نبود برام.
دلم میخواد بشینم بخونمش تموم بشه.
یه جاهاییش اعصابمو می ریزه بهم.
یه قسمت هاییش رو مارک کردم که بعد اتمام داستان بیام و بنویسم.
تو تمام قسمت های داستان همش حس میکنم که این مرد کوچک [مومو]،که هر چند از نظر درک و شعور کوچک نیست، عاشق رزا خانوم هست..!:دی
یه بخشهاییش رو چقدر زیبا اما ساده، از دید خودش عشق رو بیان میکنه..
دارم عاشق داستان میشم.
 

art-s

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ی بیست صفحه ای خوندم. ادبیاتش یکم برام نامانوس بود ، کلماتی که از ی کتاب معمولا دور از انتظار هست.
(منم فایل ش رو دارم که تو گوشی ریختم که در هر فرصتی بتونم بخونم )
تا اینجا کنجکاو باقی داستان شدم.
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
سلام به همگی
از حضور و نظرات دوستان سپاسگزارم
خوندن نوشته های شما لذت خاصی دار
ه :gol:

من بشخصه نقد حرفه ای بلد نیستم کار سخت نخوایید دیگه :دی
خوب اگه بگم داستان لو میره. بگم؟


ببخشید من تشکراتم تموم شده :|

دوست عزیزم
ما از هیچکس انتظار نقد حرفه ای نداریم
همین حرف ها و نوشته ها فقط یخرده فشرده تر و جمع و جور تر :) ( صرفا بخاطر اینکه در پایان بتونیم بصورت یکجا همه ی نوشته های یک کاربر رو ببینیم )
:gol:

شاید برداشت من از کتاب خیلی متفاوت باشه
اما به نظر منیه نوع متفاوت تری از عشق رو بیان میکنه
در تمام طول کتاب راوی از زنی حرف میزنه که گاهی نبودنش هزاران بار بهتر از بودنشه
اما روال داستان طوری تغییر میکنه که نشون میده مومو تنها کسی که توی دنیا داره رزا خانومه
و مومو همون زن پیر و چاق رو ارجیح میده به نادین زنی جوان با موهای طلایی
یعنی حسش به رزا عمیق تر از اون چیزیه که بتونه ترکش کنه

فضای داستان یه طوریه که به راحتی میتونیم تجسمش کنیم
شاید در طول داستان هیچ اتفاقی نمیفته همین یکنواختی بیشتر خواننده رو کنجکاو میکنه که مفهوم داستان چیه پس و از اون دست کتاباییه که باید کامل خوندش که منظور نویسنده رو دریافت کنی

ممنونم
واقعا نظراتتون برام جالب بود
چیزهای جدیدی یاد گرفتیم :)
:gol:

من تازه شروع کردم .
همه خوندن:eek:

منتظرمنم بمونید:cool:

منتظریم :)
:gol:

من هنوز صفحه ی 35 هستم!
اوایلش که خیلی جذاب و خاص نبود برام.
دلم میخواد بشینم بخونمش تموم بشه.
یه جاهاییش اعصابمو می ریزه بهم.
یه قسمت هاییش رو مارک کردم که بعد اتمام داستان بیام و بنویسم.
تو تمام قسمت های داستان همش حس میکنم که این مرد کوچک [مومو]،که هر چند از نظر درک و شعور کوچک نیست، عاشق رزا خانوم هست..!:دی
یه بخشهاییش رو چقدر زیبا اما ساده، از دید خودش عشق رو بیان میکنه..
دارم عاشق داستان میشم.

من قسمت های بیشتری خوندم و تقریبا نظراتم راجع به سوالات خودم داره دگرگون میشه :|
من عشق مومو رو هنوز حس نکردم
بیشتر این نگرانی ش برای زنده موندن رزا خانوم رو ازین حرف که بارها تکرار میکنه، حس می کنم : " کسی رو جز همدیگه ندارن "
ممنونم :gol:

ی بیست صفحه ای خوندم. ادبیاتش یکم برام نامانوس بود ، کلماتی که از ی کتاب معمولا دور از انتظار هست.
(منم فایل ش رو دارم که تو گوشی ریختم که در هر فرصتی بتونم بخونم )
تا اینجا کنجکاو باقی داستان شدم.

نکته ی جالب این کتاب، ترجمه ی صریح، شفاف و شجاعانه ی خانوم "لیلی گلستان " هست.
و خداروشکر که جلوی این لغات رو نگرفتن و اجازه ی چاپ دادن چون داستان خیلی باورپذیرتر شده!
واقعا از ترجمه ش لذت بردم و می برم.
ممنونم و منتظریم :gol:
 

باران 686

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کتابو خیلی دوس داشتم.جزو معدود کتابایی هست که به دیگران هم پیشنهاد خواهم کرد که بخوننش.
شخصیت محمد و وابستگیش به رزا خانم با اون تفاسیری که ازش میکرد خیلی برام جذاب بود.
اگر تو متن کتاب بخوای خیلی ریزبین باشی حتی میتونی قسمتایی که کاملا سیاسی هست رو هم درک کنی.مثلا شاید برتری نژادی و حق و حقوق سیاسی داشتن نژاد و کشوری خاص.
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
Setayesh
؛
من قسمت های بیشتری خوندم و تقریبا نظراتم راجع به سوالات خودم داره دگرگون میشه :|
من عشق مومو رو هنوز حس نکردم
بیشتر این نگرانی ش برای زنده موندن رزا خانوم رو ازین حرف که بارها تکرار میکنه، حس می کنم : " کسی رو جز همدیگه ندارن "
ممنونم :gol:

این نظر شخصیه منِ،منظورم عشقِ مادر به فرزند و بالعکسِ!
چون در واقع تنها کسی که از مومو نگهداری میکنه فقط رزا خانوم هست،
و در بعضی از بخش های کتاب از اون به خوبی و زیبا یاد می کنه و این برای من مفهوم خوبی داره!
در بعضی از بخش های داستان کاملا میشه حس کرد.
به زودی میام نقد[نیمه حرفه ایی] کامل خودم رو در مورد کتاب و بقیه موارد هم میگم.

:gol:
 

art-s

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
تا اینجا که خوندم :
بعضی چیزها رو چند بار و چند بار تکرار میکنه
از این شاخه به اون شاخه پریدنش هم جالبه برام . مثلا داره درباره دیدن آقای نداآمده میگه یهو وصل میکنه به جای دیگه بعد از یک صفحه تازه بر میگرده سر موضوع قبلی ، این زیاد تکرار میشه ، ماجراهایی که پاره پاره گفته میشن و باید تمرکز داشته باشی که یادت بیاد از کجا شروع کرده
این سبک رو خیلی ها تو صحبت کردن مون هم داریم و برای من چیز آشنایی بود این
 

fateme_003

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
منم فعلا تا صفحه 40 خوندن
زبان صریح وشفافش برام جالب بود.بعضی جاهای داستان یه حرفایی میزنه که ادم واقعا شک میکنه همچین حرفی از زبان یه بچه زده شده!!فروختن سگش که اینقدر عزیز بود ودور انداختن پولش برام جالب بود.توی توصیفاتش خیلی ریز ودقیق در مورد هر چیزی توضیح میده برخلاف خیلی از ماها که از هر چیزی سریع رد میشیم
در کل کتاب جالبیه ایشالا بتونم تمومش کنم
 

mech.shima

دستیار مدیر مهندسی مکانیک
کاربر ممتاز
نقد منفیش البته شاید از نظر من یه جور نقد منفی محسوب میشه

اینکه نویسنده کلمات و حرفای رک و به اصطلاح زشتی رو به کار میبره
شاید الان دیگه در ادبیات مدرن خیلی مشهود این جور الفاظ به کار برده میشه اما من هنوزم نمیتونم خودمو با این جو ادبیات وفق بدم
و هنوزم حس میکنم حد و مرزهایی اگه نگه داشته بشه مطابق با سلیقه درصد بیشتری از خواننده ها میشه
 

Samaneh

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نقد منفیش البته شاید از نظر من یه جور نقد منفی محسوب میشه

اینکه نویسنده کلمات و حرفای رک و به اصطلاح زشتی رو به کار میبره
شاید الان دیگه در ادبیات مدرن خیلی مشهود این جور الفاظ به کار برده میشه اما من هنوزم نمیتونم خودمو با این جو ادبیات وفق بدم
و هنوزم حس میکنم حد و مرزهایی اگه نگه داشته بشه مطابق با سلیقه درصد بیشتری از خواننده ها میشه
سلام
من موافق این نظر شما هستم-نقدهای قبلی شما رو نخوندم چون هنوز کتاب رو کامل نخوندم و بعد از مطالعه نقدها ی شما که جلوتر از مطالعه من هست رو می خونمشون- اما راجع به این نظر ، منم مثل شما نمی تونم خودمو با این جَوِ ادبیات وفق بدم ، این سبک علاوه بر ادبیات مدرن ، در ادبیات گذشته (البته ایران منظورم نیست) وجود داشته
و به نقل از ستایش این صراحت ترجمه نشان دهنده جسارت مترجم هست ، چون ما داشتیم ترجمه کتابهای رو که مترجم ها متن رو خیلی محطاط ترجمه می کردند که به مخاطب و وباور پذیری داستان صدمه می زده
وقتی کم سن تر بودم و تازه شروع به خوندن کتابهای ترجمه کرده بودم برام سوال بود که چرا چخوف بزرگترین داستان کوتاه نویس جهان هست ، یه کتاب مجموعه داستانش رو گرفته بودم از کتابخونه و اصلا ازش سر در نمی آوردم و هر داستانش بی محتوا تر از داستان قبلی بود ، طوری که کلا نسبت بهش جبهه گرفته بودم ، که توسط یک دوست خوب ، با تفاوتهای یک ترجمه خوب و یک ترجمه بد آشنا شدم
در مورد این کتاب اگرچه این کتاب فقط همین ترجمه رو داره اما همونطور که همه در زمان مطالعه متوجه اش شدیم شیوای بیان و همون جسارتِ مترجم در صریح ترجمه کردن باعث شده داستان ملموس تر بشه .
وقتی به این فکر می کنیم که محمد بزرگ شده کدام محیط هست هرچند ذاتش خوب باشه باید پذیرای این ادبیات گفتاری از طرفش باشیم، که اگر خلاف این بود باور پذیر نبود
.
 
آخرین ویرایش:

MaRaL.arch

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
سلاممممم
من این تاپیکو گمش کرده بودم: (
کتابو خوندممممم
اوایل واسم جذاب نبود.. مث اکثر دوستان
و دیر پیش میرفت
اما از ی جایی ب بعد دیگه نتونستم بذارمش کنار و تا آخر خوندمش!!
واقعا داستان متفاوت و جذابی داشت!!
و دسمریزاد ب مترجمش
با اینکه با این ادبیات موافق نیستم اما این کتاب با هر ادبیاتی جز این نمیتونست رعایت امانت در مفهوم رو بکنه!

درباره لولا خانومم من با خوندن نقد دوستان متوجه شغلش شدم:| اینقد ک من سربزیر و چشم و گوش بسته ام:دی

این پیام صرفا اعلام حضور بود. با نقد های خوبی برمیگردم: )

ممنونم از ستایش عزیز بابت این ایده زیبا و از تمهم دوستان بابت همراهیشون!
 

fateme_003

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نقد منفیش البته شاید از نظر من یه جور نقد منفی محسوب میشه

اینکه نویسنده کلمات و حرفای رک و به اصطلاح زشتی رو به کار میبره
شاید الان دیگه در ادبیات مدرن خیلی مشهود این جور الفاظ به کار برده میشه اما من هنوزم نمیتونم خودمو با این جو ادبیات وفق بدم
و هنوزم حس میکنم حد و مرزهایی اگه نگه داشته بشه مطابق با سلیقه درصد بیشتری از خواننده ها میشه
اتفاقا نظر من اینکه این نوع حرف زدن از نکات مثبت کتابه!!من نمیدونم این ادبیات در مدرن هست یا نه ولی این جور حرف زدن خیلییییی تو کوچه وبازار ومراکز سرپرستی این جور بجه ها میبینیم.....یعنی اگه اینجوری حرف نمیزد کتاب حالت مصنوعی پیدا میکرد
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
سلام به دوستان عزیز
من در یک سوم انتهایی کتاب هستم ! :cool:
و از روند طی شده در تاپیک تا بدین جا و حضور دوستان خیلی خوشحالم و امیدوار! :gol:
ممنون

:
لیست عزیزانی که در مطالعه و نقد کتاب شرکت کردند تا بدین جا به ترتیب حضور در تاپیک:
i am...
samanehghasemi
eti68
mech.shima
خیال شیشه ای
sara360
art-s
باران 686
fateme_003
MaRaL.arch


چندین نفر دیگه هم میدونم کتابو خوندن و تموم کردن اما هنوز اینجا نیومدن!
منتظریم :)
ممنونم از همه :gol:
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
کتابو خیلی دوس داشتم.جزو معدود کتابایی هست که به دیگران هم پیشنهاد خواهم کرد که بخوننش.
شخصیت محمد و وابستگیش به رزا خانم با اون تفاسیری که ازش میکرد خیلی برام جذاب بود.
اگر تو متن کتاب بخوای خیلی ریزبین باشی حتی میتونی قسمتایی که کاملا سیاسی هست رو هم درک کنی.مثلا شاید برتری نژادی و حق و حقوق سیاسی داشتن نژاد و کشوری خاص.

خوشحالم که دوس داشتید دوست گرامی.
اگر مایلید میتونید راجع به قسمت های سیاسی کتاب، بیشتر صحبت کنید. :gol:

Setayesh

این نظر شخصیه منِ،منظورم عشقِ مادر به فرزند و بالعکسِ!
چون در واقع تنها کسی که از مومو نگهداری میکنه فقط رزا خانوم هست،
و در بعضی از بخش های کتاب از اون به خوبی و زیبا یاد می کنه و این برای من مفهوم خوبی داره!
در بعضی از بخش های داستان کاملا میشه حس کرد.
به زودی میام نقد[نیمه حرفه ایی] کامل خودم رو در مورد کتاب و بقیه موارد هم میگم.

:gol:

منتظریم :gol:

تا اینجا که خوندم :
بعضی چیزها رو چند بار و چند بار تکرار میکنه
از این شاخه به اون شاخه پریدنش هم جالبه برام . مثلا داره درباره دیدن آقای نداآمده میگه یهو وصل میکنه به جای دیگه بعد از یک صفحه تازه بر میگرده سر موضوع قبلی ، این زیاد تکرار میشه ، ماجراهایی که پاره پاره گفته میشن و باید تمرکز داشته باشی که یادت بیاد از کجا شروع کرده
این سبک رو خیلی ها تو صحبت کردن مون هم داریم و برای من چیز آشنایی بود این

درسته.
یک جای کتاب هم خودش میگه : " نمی تونم همه چیزو با هم براتون بگم ".
http://www.www.www.iran-eng.ir/images/smilies/icon_gol.gif

منم فعلا تا صفحه 40 خوندن
زبان صریح وشفافش برام جالب بود.بعضی جاهای داستان یه حرفایی میزنه که ادم واقعا شک میکنه همچین حرفی از زبان یه بچه زده شده!!فروختن سگش که اینقدر عزیز بود ودور انداختن پولش برام جالب بود.توی توصیفاتش خیلی ریز ودقیق در مورد هر چیزی توضیح میده برخلاف خیلی از ماها که از هر چیزی سریع رد میشیم
در کل کتاب جالبیه ایشالا بتونم تمومش کنم

بار ها در کتاب به اینکه : "مومو بیشتر از سنش میدونه " اشاره شده که فکر میکنم نویسنده میخواد تاکید کنه بر این موضوع.
به نظرم، یکی از الزامات نوشتن داستان های بلند ، بیان ماهرانه ی جزییات، هست. :gol:

نقد منفیش البته شاید از نظر من یه جور نقد منفی محسوب میشه

اینکه نویسنده کلمات و حرفای رک و به اصطلاح زشتی رو به کار میبره
شاید الان دیگه در ادبیات مدرن خیلی مشهود این جور الفاظ به کار برده میشه اما من هنوزم نمیتونم خودمو با این جو ادبیات وفق بدم
و هنوزم حس میکنم حد و مرزهایی اگه نگه داشته بشه مطابق با سلیقه درصد بیشتری از خواننده ها میشه

ممنونم دوست گرامی.
نقد خودش به معنای بیان نکات مثبت و منفی هست و نقد خوب، هر دو رو در نظر میگیره. :gol:
----------
من فکر میکنم با توجه به فضای داستان و راوی ، طرز بیان انتخاب میشه.
مثلا اگر کتاب های تاریخی رو خونده باشین
نوع ترجمه ش ( که خب برگرفته از ادبیات خود نویسنده س) طوری هست که خیلی خوب، اون دوران رو برات تداعی میکنه
محمد پسر زنی که "زندگیش رو خودش می چرخوند"، پرورش یافته ی محیط فقر و فحشا ، بیانی غیر این نمیتونه داشته باشه.
یعنی مسلما محمد نمیتونه برای ما لفظ قلم حرف بزنه و مترجم هم به خوبی این رو منتقل کرده که یکی از عناصر اصلی ترجمه هست.
البته گاها میتونست مواردی رو تغییر بده ولی باز هم به این خوبی در نمی اومد چون بسیاری ازین لغات جایگزین هم دارن. : )
 
آخرین ویرایش:

MaRaL.arch

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
سلام دوباره ب دوستان گل کتابخونم: )
خب نقد یا بهتربگم نظرمو با پاسخ ب سوالات شروع میکنم..

_موضوع داستان و بیان نویسنده باعث جذب شما گردید؟ (یعنی زمانی که این کتاب رو در دست می گیرد دوست دارید ادامه بدید و زودتر به انتها برسید یا محتوا سنگین هست و نمی تونید سریع و پشت هم مطالعه کنید)
منم مث اکثر دوستان اوایل جذب کتاب نشدم! صادقانه بگم اگه بخاطر تاپیک نبود شاید ادامه نمیدادم خوندنشو!! تا این حد :دی
اما کمی ک گذشت کم کم با موموی داستان ارتباط برقرار کردم و سرنوشتش واسم جذاب شد.
دلیل این موضوع/جذاب نبودن اوایل کتاب/ هم بنظرم اینه ک اوایل کتاب هیچ اتفاقی نمیفته درحالی ک اتفاقات زیادی هم میفته!! اما شاید چون نتیجشو نمیبینیم یا میون پرحرفیهای مومو گم میشه نمیتونیم متوجهشون بشیم..

_آیا در هنگام مطالعه کتاب موضوع ،پاراگراف،جمله یا کلمه ای بود که برای شما تداعی کننده ، جمله یا سخن و حتی شعر از نویسنده و شاعر دیگری باشه ؟ (اگر بله ، اون قسمت رو ذکر کنید)
بله!! زیاد!
کما اینکه عبارات ودیالوگهای زیادی هم در متن وجود داشت ک میتونن ماندگار بشن..
من pdf کتابو دارم و مارک نکردم جایی رو.. باید بازخوانی کنم تا نمونه هاشو بنویسم

_ کدام کارکتر برای شما جالب بود و ممکنه تا مدتی در ذهن شما ماندگار باشه ؟
بیشتر روابط بین شخصیتها واسم ماندگاری داره! مثل احساس مومو ب رزا خانم!
اما شخصیت لولاخانم شاید مدتی ذهنمو درگیر کنه..شخصیت عجیب/مرموز(نمیدونم چ واژه ای بیارم) ک من بشخصه بعد از تموم شدن کتاب و خوندن نقد دوستان بیشتر شناختمش!!


_تاثیر گذار ترین جمله کتاب از نظر شما کدام جمله بود؟
خیلی از عبارات رو دوستان عنوان کردن! و کتاب سرشار ازین عباراته!!
دوستانی ک نخوندن حتما بخونن!! :دی


نظرتون درباره نقد شاید کمی حرفه ای تر چیه؟؟
مثلا شروع و پایان بندی یک داستان و یا طرز بیان راوی خیلی مهمه!! و با بررسیش تو هر کتابی ک میخونیم میتونیم خیلی چیزا یادبگیریم.
اما خوب تخصصی تر میشه و نیاز ب مطالعات جانبی داره احتمالا!



:gol:
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
ممنونم مارال جان که به یادم آوردی میخواستم این سوالات رو در تاپیک قرار بدم :

§ چرا نویسنده درباره­ ی این موضوع کتاب نوشته است، نه درباره­ ی موضوعی دیگر؟
§ دیدگاه اصلی نویسنده در کتاب چیست؟
§ آیا نویسنده مطلبی تخصصی نوشته، یا با شاخ و برگ ­دادن به یک رویداد و برجسته­ سازی آن، تلاش کرده که خواننده را متقاعد کند؟

§ ژانر اصلی کتاب چیست و کتاب چگونه در قالب این ژانر قرار گرفته است؟ دانستن ژانر به درک بهتر فرم هنری کتاب و شیوه­ ی پرداخت موضوع کمک می­کند.
§ مخاطب کتاب کیست؟

§ سبک نویسنده چیست؟ شیوه­ای معمول است یا روشی بدیع؟ کیفیت شیوه نگارش را می­توان با سنجه ­هایی چون: پیوستگی مطالب، وضوح و شفافیت، اصالت، باورپذیری، استفاده ­ی درست از واژگان فنی، گویاییِ بدون حشو، بسط کامل و کافی، روانی خوانش، و تناسب با مخاطب هدف ارزیابی کرد.

§ کتاب چگونه سازمان یافته است؟ این کار به تشخیص ایده­ ها و درک منظور اصلی نویسنده و تقدم و تأخر زمانی و موضوعی کمک می­کند.
§ کتاب بر شما چه تأثیری گذاشته است؟ آیا فرضیات شما درباره­ ی موضوع با خواندن این کتاب تغییر کرد؟ تقویت شد؟ یا به کل از آنها گذشتید؟ کتاب تا چه اندازه به منطق فکری و دانسته ­های شخصی شما نزدیک است؟ در موضوع کتاب چه تجربه­ های شخصی داشته ­اید؟

§ به نظر شما کتاب به چه میزان به هدف­ های خود رسیده است؟
§ آیا خواندن این کتاب را به دیگران پیشنهاد می­کنید؟ چرا؟

و یا


1- حوزه یا ژانر کتاب از چه قرار است؟ آیا نویسنده در آن حوزه و یا ژانر حرکت کرده است؟ (اگر ضرورت دارد آن را با حوزه‏‌ها و ژانرهاى موجود مقایسه کنید)
2- کتاب از چه زاویه‏‌اى روایت شده است؟ (راوى کتاب یا همان بحث دیدگاه اول‏ شخص، داناى کل و غیره)
3- سبک نویسنده چیست؟ رسمى یا غیر رسمى؟ آیا سبک نویسنده مناسب مخاطب مورد نظر اوست؟ اگر کتاب مورد بررسى از نوع ادبى است، نویسنده از کدام ابزارهاى ادبى بهره گرفته است؟
4- آیا مفاهیم به روشنى بیان شده‌‏اند؟ نظریات نویسنده چطور پرورش داده شده است؟ چه حوزه‏‌هایى را پوشش داده و چه حوزه‏‌هایى را پوشش نداده است؟ این امر به شما کمک مى‏‌کند تا نحوه نوشته شدن کتاب و به عبارت بهتر اقتدار اثر را ارزیابى کنید.
5- اگر کتاب مورد بررسى شما از نوع داستانى است ،درباره مقولاتى چون طرح داستان، شخصیت‏‌ها، موقعیت‏‌هاى مکانى و نحوه ارتباط آنها با مضمون اصلى یادداشت‏ بردارى کنید. نویسنده چگونه شخصیت‏‌هایش را ارائه و ترسیم کرده است؟ شخصیت‏‌ها چطور پرورش داده شده‌‏اند؟ (شخصیت‏‌پردازى) ساختار داستان چگونه است؟
6- اطلاعات ارائه شده چقدر دقیق و موثق است؟ اطلاعات ارائه شده را با منابع دیگر مقایسه و کنترل کنید.
7- و بالاخره، اثرى که خواندید کارى را به جلو برده و یا به پایان رسانده است؟ آیا به اثر دیگرى در این زمینه نیاز نیست؟ کار او را با دیگران مقایسه کنید.

:gol:
 

باران 686

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوستان یه سوال:
لولا خانم یک انسان دو جنسه هست یعنی یک انسانی که در ظاهر مرده ولی خلق و خوی زنانه داره.حالا سوالم اینه که ایشون توی اون جنگل چه شغلی داشتن؟من اصلا نتونستم متوجه شغلش بشم!!!
 

modir banoo

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی وقته این تاپیک رو دیدم و کتابو دانلود کردم اما وقت نمی شد که بخونمش
اما دیشب که شروع کردم به خوندنش دیگه نتونستم دست بردارم و امروز تمومش کردم
برعکس خیلی از دوستان من خیلی سریع با این کتاب ارتباط برقرار کردم و خوشم اومد ازش...شاید واسه این بود که شخصیت مومو رو دوس داشتم و از بیان و طرز تعریف کردنش خوشم اومد و ناخودآگاه می رفتم تو فضایی که مومو باهاش درگیر بود... یه جاهاییش آدم می خندید و یه جاهاییش هم واقعا غصه می خورد براش
البته این رو هم بگم که ترجمش خیلی عالی و دلچسب بود و چیزی که این کتاب رو جذاب ترش کرد ترجمه خوب لیلی گلستان بود و واقعا دستش درد نکنه...خدا این جور مترجمارو زیادترشون کنه ایشالله....
به نظرم هدف کتاب این بود که بگه آدم ها رو دوست بداریم فارغ از جنسیت و مذهب و گذشته و حتی دو جنسه بودنشون....مهم نیس تو چه شرایطی هستیم و چه مشکلاتی داریم و حتی کسی که دوستش داریم چه مشکلاتی داره، باید همدیگرو دوست داشته باشیم ...و واقعا هم نمی تونیم بدون دوست داشتن کسی زنده بمونیم...باید دوست داشت


چند تا جمله ی کتاب رو خیلی دوست داشتم
یکی اینکه : ترسیدن دلیل نمی خواد.......که واقعا حقیقته
و یکی دیگه : فکر
می کنم این گناهکارانند که راحت می خوابند چون چیزی حالیشان نیست و بر عکس بی گناهان نمی توانند بخوابند حتی یک لحظه چشم روی هم بگذارند چون نگران همه چیز هستند.اگر غیر از این بود بی گناه نمی شدند .



یکی دیگه هم بود در مورد خوشبختی بود که پیداش نکردم الان
 

art-s

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دوستان یه سوال:
لولا خانم یک انسان دو جنسه هست یعنی یک انسانی که در ظاهر مرده ولی خلق و خوی زنانه داره.حالا سوالم اینه که ایشون توی اون جنگل چه شغلی داشتن؟من اصلا نتونستم متوجه شغلش بشم!!!

صفحه 50 هستم.
این اولا خانم برا من هم سوال هست ، یه جاهایی انگار درباره شخصیت ی مرد میگه اما خوب میگه خانم و درباره خانم بودنش هم میگه !

بعضی قسمت هاش هم خیلی خنده دار هست برام.
ی جاهایی بنظرم اومد با کنایه درباره عقاید هامیل صحبت میکنه و(جملات رو پیدا میکنم میزارم)
اول داستان انتظار داشتم به پیدا شدن خانوداه اش برسه اما کمی بعد گفت که این اتفاق نمی افته و منتظرش نباشید ، خوشم اومد که متفاوت با پیش بینی ام بود
- پلیس رو خیلی قوی میدونه ، مثل خیلی از بچه ها
- ی جا تو تصورتش میگه شاید بزرگ شدم تروریست بشم و هواپیما بدزدم
- قسمت دوبله فیلم و توصیفاتش از بازگشت به عقب رو خیلی دوست داشتم
- برای رزا خانم دنبال همسر بود قبل مرگ ش ، پیشنهاد ازدواج به هامیل

چند روز قبل با یکی از دوستان که رشته اش ادبیات بود صحبت میکردم و درباره از این شاخه به اون شاخه پریدن تو داستان پرسیدم که گفت این رو تو ادبیات قدیمی ایران هم داریم ، مثلا تو داستانهای سعدی هم این رو می بینم
درباره ادبیات صریح و رک و استفاده از واژه های نامعتارف هم میگفت تو کتابهای صادق چوبک هم داریم (من نخوندم هیچ کدوم رو اطلاعات نداشتم )
 
آخرین ویرایش:

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
اتفاقا نظر من اینکه این نوع حرف زدن از نکات مثبت کتابه!!من نمیدونم این ادبیات در مدرن هست یا نه ولی این جور حرف زدن خیلییییی تو کوچه وبازار ومراکز سرپرستی این جور بجه ها میبینیم.....یعنی اگه اینجوری حرف نمیزد کتاب حالت مصنوعی پیدا میکرد

منم با شما بشدت موافقم
فکرش رو بکنید با توجه به فضایی ک اتفاقات داستان در اون رخ میدن ادما بیان خیلی ادبی متین شسته رفته حرف میزدن.. اون وقت بنظرتون میشد که با فضای داستان با اون محله پایین شهر که شرایطشو میدونیم ... ارتباط برقرار کرد؟ قطعا جواب خیر هستش... ب نظرم اگر اینجوری نبود اصلا قابل خوندن نمیبود


دوستان یه سوال:
لولا خانم یک انسان دو جنسه هست یعنی یک انسانی که در ظاهر مرده ولی خلق و خوی زنانه داره.حالا سوالم اینه که ایشون توی اون جنگل چه شغلی داشتن؟من اصلا نتونستم متوجه شغلش بشم!!!


لولا خانوم همونطور که خودت گفتی دو جنسه بود من اینو اخر داستان فهمیدم و وقتی فهمیدم برگشتم ب بخشایی که لولا خانوم حضور داشت اینجور که برداشت کردم لولا خانم هم روسپی بودن اما روسپی دو جنسه که بنا بر وضعیتی که داشته .... خوب دیگه بیشتر از این نمیتونم توضیح بدم : |
کافی بود؟

به نظرم هدف کتاب این بود که بگه آدم ها رو دوست بداریم فارغ از جنسیت و مذهب و گذشته و حتی دو جنسه بودنشون....مهم نیس تو چه شرایطی هستیم و چه مشکلاتی داریم و حتی کسی که دوستش داریم چه مشکلاتی داره، باید همدیگرو دوست داشته باشیم ...و واقعا هم نمی تونیم بدون دوست داشتن کسی زنده بمونیم...باید دوست داشت


اما چیزی که در مورد مومو و لولا خانوم و در کل بهتره بگم در مورد کل داستان برام جالب بود این بودش که از هر مذهب از هر نژادی از هر جنسیتی توی این داستان وجود داره و این به نوعی تفاوت ها رو بی اهمیت جلوه میده نویسنده
و باهاتون موافقم ک نویسنده ورای تمام این تفاوتهای جزیی و کلی میخواد بگه که این مسائل مانعی برای دوست داشتن، عشق ورزیدن ،با هم زندگی کردن و ... نیس : )
 
آخرین ویرایش:

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آفرین!!!:victory:یکی از بهترین حسای دنیا تموم کردن کتابه چه درسی چه غیر درسی
خب نظر؟!:smile:
اوهوم.
در واقع باید بگم این کتاب برای من به شخصه خیلی جذاب نبوده.
اما اواخر داستان رو خیلی دوست داشتم.و بیشتر درگیر داستان شدم.
خیلی حرفها دارم.
فقط منتظرم ببینم بقیه ی دوستان کتاب رو تمام کردند.
که در کنارِ هم یه نقد و گفتگوی دوستانه داشته باشیم؟!

:gol:
 
بالا