وز نور تو روشنی دهم عالم را
چون بیتو بوم، قوت آنم نبود
کز سینه به کام خود برآرم دم را
ایا شاهنشه قاهر چه قحط رحمتست آخر
دمی که تو نهای حاضر گرفت آتش چنین بالا
اگر آتش تو را بیند چنان در گوشه بنشیند
کز آتش هر که گل چیند دهد آتش گل رعنا
وز نور تو روشنی دهم عالم را
چون بیتو بوم، قوت آنم نبود
کز سینه به کام خود برآرم دم را
شب همه بي تو کار من شکوه به ماه کردنست
روز ستاره تا سحر تيره به آه کردنست
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ / نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد / نامه ای تا دل من شاد کند
فروغ فرخزاد
[/quo
دوش وقت سحر از قصه نجاتم دادند
وندران ظلمت شب آب حیاتم دادند
در ازل داده ست مارا ساقي لعل لبت
جرعه جامي كه من مدهوش آن جامم هنوز
اي كه گفتي جان بده تا باشدت آرام دل
جان به غمهايش سپردم نيست آرام هنوز
تنها نه ز راز دل من پرده بر افتاد
تا بود فلك شيوه او پرده دري بود
اوقات خوش آن بود كه با دوست بسر رفت
باقي همه بي حاصلي و بي خبري بود
تا رفت مرا از نظر آن نور جهان بين
كس واقف ما نيست كه از ديده چها رفت
تنی آلودۀ درد و دلی لبریزِ غم دارمدردا و حسرتا كه عنانم زدست رفت
دستم نمي رسد كه بگيرم عنان دوست
تنی آلودۀ درد و دلی لبریزِ غم دارم
ز اسبابِ پریشانی تو را ای عشق کم دارم
"ابوالحسن ورزی"
مخور غم بيش و كمي
كه اين جان هست دمي
ببين از اين راه دراز
زرفته كي آمده باز
تو مشغول خود و من باتو در بيداري و خوابمز آن یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت
حافظ
تو مشغول خود و من باتو در بيداري و خوابم
تو رويا نيستي من فكر رويا افرين دارم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |