من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باشمن اگر رند خراباتم و گر زاهد شهر
اين متاعم که هميبيني و کمتر زينم
بنده آصف عهدم دلم از راه مبر
که اگر دم زنم از چرخ بخواهد کينم
هر کسی آن درود عاقبتِ کار که کشت
من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باشمن اگر رند خراباتم و گر زاهد شهر
اين متاعم که هميبيني و کمتر زينم
بنده آصف عهدم دلم از راه مبر
که اگر دم زنم از چرخ بخواهد کينم
ترک گدایی مکن که گنج بیابیمن اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبتِ کار که کشت
در کارِ عشقم یارِ دل،آگاهم از اسرارِ دلترک گدایی مکن که گنج بیابی
از نظر ره روی که در گذر آید
صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید
در کارِ عشقم یارِ دل،آگاهم از اسرارِ دل
غافل نیم از کارِ دل،وز کارِ دنیا غافلم
همه خفتند بغیر از من و پروانه و شمعوقت بیداری شده – اشک خون جاری شده
در چنین هنگامه ای – وقت غمخواری شده
ما زنده بر آنیم که آرام نگیریمز ازل تا به ابد ، مست ولایَ تو ، شده ام
گرچه روشن نشد این چشم ، فدایت شده ام
این معبرِ زندگی محلِ گذر استتا كه ديدم قطره هاي اشك را
گو كه با دندان گرفتم مشك را
توئى و ضربهاى و فرق ز هم وا شدهاى
سعى بسيار مكن تا كه ز جا برخيزى
یک دست جامِ باده و یک دست زلف یارتوئى و ضربهاى و فرق ز هم وا شدهاى
سعى بسيار مكن تا كه ز جا برخيزى
یک دست جامِ باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانۀ میدانم آرزوست
تنها اگر به خلوتِ رویا نشسته امتابعی هنگام دیدن شرح شوق ازمن مپرس
اضطراب دل تماشا کن که در پهلوی توست
ممکن ز تو چون نیست که بردارم دل
آن به که به سودای تو بسپارم دل
گر من به غم تو نسپارم دل
دل را چکنم بهر چه میدارم دل
ما زندۀ عشقیم، فنا را نشناسیمما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بردار زرخ پرده كه مشتاق نگاهيم
حلاج وشانيم كه از دار نترسيم
مجنون صفتانيم كه در عشق خداييم
من اين همه شيدايي دارم زلب جاميما زندۀ عشقیم، فنا را نشناسیم
شایستۀ دردیم ،دوا را نشناسیم
عمرِ ابدی یافته ایم از مددِ عشق
خضریم، ولی آبِ بقا را نشناسیم
دانم که آن سروِ سهی ،از دل ندارد آگهیمن اين همه شيدايي دارم زلب جامي
در دست تو اي ساقي پيمانه چنين بايد
موي تو و تسبيح شيخم بدر از راه برد
يادام چنان بايد يا دانه چنين بايد
دانم که آن سروِ سهی ،از دل ندارد آگهی
چند از غمِ دل چون رهی،فریادِ بی حاصل کنم
من جلوۀ شباب ندیدم به عمرِ خویشمن آن شقايقم كه به جرم تبسمي
عمري دريده دامن و خوناب خورده ام
داني چرا خميده چو چنگ است قامتم
در بزم غير سيلي احباب خور ده ام
نکته ها رفت و شکایت کس نکردمی بخور منبر بسوزان مردم آزاری مکن
این دو روز عمر کوته را دل آزاری مکن
مر غان سبك بال چمن را خبري نيستنکته ها رفت و شکایت کس نکرد
جانبِ حرمت فرو نگذاشتیم
همه شب خواب بینم خوابِ دیدارمر غان سبك بال چمن را خبري نيست
زآن عمر كه بر طوطي محبوس گذشته
همه شب خواب بینم خوابِ دیدار
دلی دارم دلی بی تابِ دیدار
تو خورشیدی و من شبنم چه سازم
نه تابِ دوری و نه تابِ دیدار
"قیصر امین پور"
روز عمرت شب شد و در فکر اسبابی هنوز
بر تنت هر موی صبحی گشت و در خوابی هنوز
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |