ثانیه های خاکستری...

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]غورباقه ها بی اعتنا به وسعت هستی [/FONT]
[FONT=&quot]در کنار باتلاق ها ، [/FONT]
[FONT=&quot]با دستهای بلندشان ، با کثافت پیمان بسته اند[/FONT][FONT=&quot] . [/FONT]
[FONT=&quot]به گل ها و کرم ها قانع هستند [/FONT]
[FONT=&quot]سوسک ها برایشان ترانه می خوانند[/FONT][FONT=&quot] . [/FONT]
[FONT=&quot]قورباغه های مست [/FONT]
[FONT=&quot]سرشار از شادی و خیال [/FONT]
[FONT=&quot]روی دو پا نشسته [/FONT]
[FONT=&quot]شکسته ، شکسته می خوانند [/FONT]
[FONT=&quot]اینجا بهشت ماست[/FONT][FONT=&quot] .[/FONT]
[FONT=&quot]اینجا بهشت برین است[/FONT][FONT=&quot] .[/FONT]
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
من نمی دانم و نمی فهمم
فقط، فکرقفس آرامم می کند
میله های آهنینی که کشیده شده اند از خدا تا خاک
چه قدر نزدیک اند
من نمی دانم ونمی فهمم
فقط، فکر قفس آرامم می کند
قفسی که آب را در آن حک کرده اند
قفسی که می تواند نگه دارد، خاک را
من نمی دانم و نمی فهمم
و باز نخواهم دانست
کجا بنشینم تا تصویرخاک را برآسمان ببینم
درد خاک را از ارتعاش فریادش
بر میله های قفس حس می کنم
مرا ببخش، نمی دانم و نمی فهمم
مرا ببخش که انگاشتم
چون شبی
فقط شبی
بر زمین باریدی
دیگر از تبار ابرها نیستی
مرا ببخش
آرام ببخش
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
اتفاق تازه ای نخواهد افتاد.
تمام سیگارهای دنیا را هم که دود کنی
تنهایی ات
توجه هیچ کسی را
جز پیرمرد سیگار فروش
جلب نخواهد کرد.
مخاطب شعرهایت هم
تنها بادهای هرزه گردی هستند
که از بد روزگارشان
از خانه تو می گذرند.
تلفن هم
دیگر آن قاصد خوش خبر سابق نیست.
حالا می توانی
با خیال راحت
جلوی پنجره بنشینی
و آرزو کنی
که کاش
تنهایی هم
مثل عشق
تنها مفهومی انتزاعی بود...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز آئینه خورشید از آن اوج بلند
راست برسنگ غروب آمد و آهسته شكست
شب رسید از ره و آن آینه خرد شده
شد پراكنده و در دامن افلاك نشست

تشنه‌ام امشب, اگر باز خیال لب تو
خواب نفرستد و از راه سرابم نبرد
كاش از عمر شبی تا بسحر چون مهتاب
شبنم زلف ترا نوشم و خوابم نبرد

روح من در گرو زمزمه‌ای شیرینست
من دگر نیستم, ای خواب برو, حلقه مزن
این سكوتی كه تو را می‌طلبد نیست عمیق
وه كه غافل شده‌ای از دل غوغائی من

می‌رسد نغمه‌ای از دور بگوشم, ای خواب
مكن, این نغمه جادو را خاموش مكن:
«زلف, چون دوش, رها تا بسر دوش مكن
ای مه امروز پریشانترم از دوش مكن»

در هیاهوی شب غمزده با اختركان
سیل از راه دراز آمده را همهمه‌ایست
برو ای خواب, برو عیش مرا تیره مكن
خاطرم دستخوش زیر و بم زمزمه‌ایست

چشم بر دامن البرز سیه دوخته‌ام
روح من منتظر آمدن مرغ شب ست
عشق در پنجه غم قلب مرا می‌فشرد
با تو ای خواب, نبرد من و دل زین سبب ست

مرغ شب آمد و در لانه تاریك خزید
نغمه اش را بدلم هدیه كند بال نسیم
آه . . . بگذار كه داغ دل من تازه شود
روح را نغمه همدرد فتوحی‌ست عظیم .
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای عشق ای کشیده به خون ننگ و نام را
گلگونه به غاز کرده رخ صبح و شام را
با دست های لیلی خود بافته به هم
طومار قیس و رشته ی ابن السلام را
ای قبله ی قبیله ! که در هر نماز خود
هشیار و مست رو به تو دارد سلام را
در بسته شد به روی همه چون تو آمدی
ای خاص کرده معنی هر بار عام را
نیلوفری که بوی تو را داشت ، یاس من
شاهد که پک وقف تو کردم مشام را
نفس شدن ! ادامه ! بدانسانکه می کشی
از حسرت تمام نبودن ، تمام را
شکر تو باد عشق ؟ که گاهی چشانده ای
در جام شوکران ، شکر این تلخکام را
کلمه گرفتم اینکه خدا بود یا نبود
من از دم تو روح دمیدم کلام را
انبوه شد به رغم تو اندوه در دلم
از هم بپاش عشق من ! این ازدحام را
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
سخن از بخت نگاهی نیست
که براوعایق بیرنگ بلور
راه نتواند بست
به زمانی که بلوغ نور
رنگ ها را به هماغوشی درباغ فرا می خواند .
سخن از بهت مه آلوده چشمانی ست
که پس پنجره بسته به جا می ماند .
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنقدر زمین خورده ام که بدانم
برای برخاستن
نه دستی از برون
که همتی از درون
لازم است
حالا اما...
نمی خواهم برخیزم
در سیاهی این شب بی ماه
می خواهم اندکی بیاسایم
فردا
فردا
برمی خیزم
وقتی که فهمیده باشم چرا
زمین خورده ام
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
فلسفه مي گويد:
بپذير!
و به آنچه پذيرفتي مشكوك شو!
و پس از نشيب و فراز اين راه حزن انگيز
آنچه را كه شايسته است جدا كن
و باور كن!
من نپذيرفته ام
نه مشكوك شده ام
نه جدا كرده ام!
و باور نكرده ام
هيچ چيز را!
به اصل بودن
به اصل پذيرفتن
معترضم!
 

amir fadaie

عضو جدید
من غم را در سکوت.سکوت را در شب. شب را به خاطره اندیشیدن به تو دوست دارم.
من زندگی را در عشق .عشق را در قلب..و قلب را به خاطره اینکه آشیانه توست دوست دارم.
من اندوه را در اشک ..اشک را در چشم وچشم را به خاطره دیدن روی تو دوست دارم.
من عشق را در سکوت ..سکوت را در تنهایی ..تنهایی را به خاطره تبیدن قلب..
تپیدن قلب را برای تو دوست دارم.
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
ازماهیان کوچک این جویبار
هرگز نهنگ زاده نخواهدشد .
من خردی عظیم خود را می دانم
و می پذیرم .
اما
وقتی که پنجه فتادن ریگی
خواب هزارساله مردابی را می آشوبد ،
این مشت خشم
برجدار دلم ،
بی گمان ،
بیهوده نیست که می کوبد .
 

amir fadaie

عضو جدید
در دلم مي پرسم . . . كي ؟ كجاست ، پايانم

و سكوت ، پاسخ ِ گستاخي من

بي خوابي ،يا مرگ را خواب ديدن

پرسه هايم ، از سر درد كمر

خاطره از خنده هاي مبهم . . .
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
دستهایم خسته اند

و پاهایم بی رمق !

این همه رویاهای بازیگوش

و انگیزه های من که تمام شده اند ...

اگر تو چشم بگذاری

من پنهان می شوم ...

شاید به این بهانه دوباره پیدایم کنی ...!
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
چقدر سخت است لحظه هاي تكرار

لحظه هايي كه درگير اجبارند

بي انكه مي خواهي مي ايند

با انكه مي خواهي نمي روند

وچقدر تنهاست دلي كه اسير تكرار شود!
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
سقوط !
گاهي احساس مي كني
تنها تو، تنها تو
در متن تاريخ اضافه هستي
آن گاه
دلت مي خواهد
از بلند ترين ساختمان شهرتان بالا بروي
و با چتري كه نداري سقوط كني
و ايمان داري
نقشي كه از جسد له شده ات

بر روي خاك حك مي شود
تو را تا ابديت
در ذهن ِ زمين
ماندگار مي كند...
 

amir fadaie

عضو جدید
دوس دارم . . .

دوس دارم از تو بشنوم هر آنجه را كه ديگري نشنيد

دوس دارم احساست كنم هر آنچه را كه ديگري حس نكرد

دوس دارم . . . اما مجال نمي دهي

دوس دارم با تو باشم هر لحظه كه ديگري مي خواست و نتوانست

دوس دارم . . . اما امان از فاصله ها

اي كاش . . .

اي كاش احساسم را مي فهميدي حتي براي لحظه اي

اي كاش كمي مرا درك مي كردي حتي براي ثانيه اي

اي كاش همراهم مي شدي

اي كاش . . .

ولي . . .
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتي دلم مي گيرد

احساس مي كنم دلش مي خواهد فرياد بزند همه ي درد هاي وجودش را

اما ...

وقتي سكوت مي كنم تا فرياد زند دردش را

خاموش مي شود ...

پيله مي تند در سكوت ...

و من بار دیگر باور مي كنم دروغ بودن احساسم را ...!
 

amir fadaie

عضو جدید
حالا كه دست هایت چتر نمی شوند
حالا كه نگاهت ستاره نمی بارد
حالا كه خانه ای برای ما شدن نداریم
از كاغذ شعرهایم اتاقی می سازم
تا آوار تنهایی بر سرت نریزد
و آرامش خیالت ، ‌خیس اشك هایم نشود
 

amir fadaie

عضو جدید
چه قدر سخته تو چشمای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید
و به جاش یه زخم همیشگی رو به قلبت هدیه داد زل بزنی و
به جای اینکه لبریز کینه و نفرت شی‌ ، حس کنی هنوزم دوسش داری
چه قدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش
همه وجودت له شده ....
چه قدر سخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی
اما وقتی دیدیش هیچ چیزی جز سلام نتونی بگی....
چه قدر سخته وقتی
پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی
تا نفهمه هنوزم دوسش داری .......
چه قدر سخته گل آرزوهاتو تو باغ دیگری ببینی
و هزار بار تو خودت بشکنی و اون وقت آروم زیر لب
بگی : گل من باغچه نو مبارک​
 

لی لی جون

عضو جدید
تيك، تيــــك، تيك، تيك،
چه زهر آلود است صداي نحس تكراري ثانيه گرد ساعت زمان؛
چه تكرار احمقانه ايست اين روزها، هفته ها، ماه ها و سالها
چه سرنوشت شومي است كودكي، نوجواني، جواني، ميانسالي ، كهنسالي و مرگ
چه دايره مضحكي است صبح، ظهر و شب
شايد او هم ديگر خسته شده است از اين همه سپاسگزاري موجودات كوچك و پست خود
شايد كمي گلايه برايش تنوعي باشـــد...
دوباره يخ زده ها! در اجاق مي افتند تمام ِ حادثه ها ، اتفاق مي افتند
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
می خواهی بروی ؟!

پس بی بهانه برو !

بيدار نکن خاطره های خواب آلوده را ...

صدايت همان صدا ، نگاهت نـاتـنی و دستهايت سرد است ...

و من می دانم :

محبت ساختگی ات ،عشق دروغينت و چشمان پر فريبت

آخر روزی گرفتارت خواهند ساخت !!!
 

saba90

عضو جدید
رهایم کردی و رهایت نکردم!
گفتم حرف ِ دل یکی ستّ
هفتصدمین پادشاه راهم اگر به خواب ببینی،
کنار ِ کوچه ی بغض و بیداری
منتظرت خواهم ماند!
چشمهایم را بر پوزخند ِ این آن بستم
و چهره ی تو را دیدم!
گوشهایم را بر زخم زبان این آن بستم
و صدای تو را شنیدم!
دلم روشن بود که یک روز،
از زوایای گریه هایم ظهور می کنی!
حالا هم،
از دیدن ِ این دو سه موی سفید آینه تعجب نمی کنم!
قفط کمی نگران می شوم!
می ترسم روزی در آینه،
تنها دو سه موی سیاه منتظرم باشند
و تو از غربت ِ بغض و بوسه برنگشته باشی!
تنها از همین می ترسم​
 

amir fadaie

عضو جدید
برای چشم عاشق تو نامه پست می کنم
همیشه آن تبسمی که میل توست می کنم
غم شکستن من وتو هم تمام می شود
تو فکر راه را نکن خودم درست می کنم
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو حرفت را بزن …چکار داری که باران نمی بارد

اینجا سالهاست که دیگر به قصه های هم گوش نمی دهند

دست خودشان نیست

به شرط چاقو به دنیا آمده اند

و تا پیراهنت را سیاه نبینند…

باور نمی کنند چیزی از دست داده باشی
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرا در اعماق اقيانوس دفن كنيد
تا روح سرگردانم به جاي آسمان
مثل تمام كشتي هاي شكسته
به گل بنشيند!
صعود من
به اندازه ي نجات يك كشتي دكل شكسته و بي بادبان
احمقانه است!
 
بالا