ثانیه های خاکستری...

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
شمع می‌شوم وقتی

من یادت می‌رود !

شعله ام

ذره ذره

آبم می‌کند ...

آب می‌شود، از آسمان

بارانم می‌کند ...

کودکی‌ام می‌نشیند

نگاه می‌شود چشمم را ...

اشک می‌شود ...

می ریزم کاغذ را

پ....خ....ش می شود

پ...خ...ش...می‌شوم

م...ح...و می شود

م...ح...و می‌شوم

و ...

تو یادم می‌روی ...!
 

amir fadaie

عضو جدید
http://www.cloob.com/share/link/add/?url=http://www.raahaa.mihanblog.com/post/4&title=خداحافظ

خداحافظ گل نازم
نمی دانم چگونه توصیف تو را
روی کاغذ پاره ی مات کهنه خیالم روشن بسازم
نمی دانم چگونه چشم تو را
قبله ی راز و نیازم بگردانم
خداحافظ گل نازم
شبیه آسمان باش
مثل هرای دریای طوفانی
تا ابد پاینده و بی باک
که زیر سایه ات جان بگیرد آرزوها
تا میان ساحل قلب پاک و مهربانت
پر بکشد دعای ما
خداحافظ گل نازم
اگر از من این آشفته خیال و عابر ناچیز چشمانت
به اکراه جمله ای دیدی
که لرزاند شیشه ی نازک احساس نابت را
ببخش بر من
لبم اقرار دارد بر ناتوانی
نهایت ای الهه ی پاکی
برابرت ناچیز ناچیزم
خداحافظ گل نازم
 

جاذبه

عضو جدید
قراره ما!!!!!!!!!!!!!!

قراره ما!!!!!!!!!!!!!!



قرار ما هر کجاي دنيا که هيچکس حتي نامش را نمي داند ...


هيچ عابري هر گز نميتواند از آنجا عبور کند ...


قرار ما کنار دريا جايي که آسمان هميشه اشک ميريزد ...


قرار ما پشت مه نبودن..نزديک پيچکهاي مجنون ...


ميان دنياي شقايقها..جايي که ستارگان آنجا متولد ميشوند ...


هر کجا که به ملکوت نزديکتر بود ....


اصلا قرار ما آسمان هفتم ... پيش خدا ...


جايي که فقط تو باشي ومن و خدا ...




قرار ما هر کجاي دنيا که هيچکس حتي نامش را نمي داند ...


هيچ عابري هر گز نميتواند از آنجا عبور کند ...


قرار ما کنار دريا جايي که آسمان هميشه اشک ميريزد ...


قرار ما پشت مه نبودن..نزديک پيچکهاي مجنون ...


ميان دنياي شقايقها..جايي که ستارگان آنجا متولد ميشوند ...


هر کجا که به ملکوت نزديکتر بود ....


اصلا قرار ما آسمان هفتم ... پيش خدا ...


جايي که فقط تو باشي ومن و خدا ...




قرار ما هر کجاي دنيا که هيچکس حتي نامش را نمي داند ...


هيچ عابري هر گز نميتواند از آنجا عبور کند ...


قرار ما کنار دريا جايي که آسمان هميشه اشک ميريزد ...


قرار ما پشت مه نبودن..نزديک پيچکهاي مجنون ...


ميان دنياي شقايقها..جايي که ستارگان آنجا متولد ميشوند ...


هر کجا که به ملکوت نزديکتر بود ....


اصلا قرار ما آسمان هفتم ... پيش خدا ...


جايي که فقط تو باشي ومن و خدا ...




قرار ما هر کجاي دنيا که هيچکس حتي نامش را نمي داند ...


هيچ عابري هر گز نميتواند از آنجا عبور کند ...


قرار ما کنار دريا جايي که آسمان هميشه اشک ميريزد ...


قرار ما پشت مه نبودن..نزديک پيچکهاي مجنون ...


ميان دنياي شقايقها..جايي که ستارگان آنجا متولد ميشوند ...


هر کجا که به ملکوت نزديکتر بود ....


اصلا قرار ما آسمان هفتم ... پيش خدا ...


جايي که فقط تو باشي ومن و خدا ...


 

amir fadaie

عضو جدید
اوايل حالش خوب بود

نمي دونم چرا يهو زد به سرش

حالش اصلا طبيعي نبود

همش بهم نگاه مي كرد و مي خنديد

به خودم گفتم: عجب غلطي كردم قبول كردم ها . . .

اما ديگه براي اين حرفا دير شده بود

بايد تا برگشتن اونا از عروسي پيشش مي موندم

خوب يه جورایي اونا هم حق داشتن كه اونو با خودشون نبرن

اگه وسط جشن يهو ميزد به سرش و ديوونه مي شد

ممكن بود همه چيزو به هم بريزه و كلي آبرو ريزي مي شد

اونشب براي اينكه آرومش كنم

سعي كردم بيشتر بهش نزديك بشم و باهاش صحبت كنم

بعضي وقتا خوب بود ولي گاهي دوباره به هم مي ريخت

يه بار بي مقدمه گفت: تو هم از اون قرصها داري ؟!

قبل از اينكه چيزي بگم گفت:

وقتي از اونا مي خورم حالم خيلي خوب ميشه

انگار دارم رو ابرا راه ميرم . . .

روي ابرا كسي بهم نميگه ديوونه . . . !

بعد با بغض پرسيد تو هم فكر ميكني من ديوونه ام ؟ . . .

اما اون از من ديوونه تره

بعد بلندخنديد و گفت :

آخه به من ميگفت «دوسِت دارم»

اما با يكي ديگه عروسي كرد و بعد آروم گفت :

امشبم عروسيشه . . .
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
این لیوان، نیمه ی پر ندارد.
سروته ـش هم که کنی.. دریغ از یک قطره
اما تو این کار را هم نکن؛
بعضی چیزهاست که ادم را سر ِپا نگه میدارد
مثل همین ردِّ آب تبخیر شده از اندی سال پیش.
-چیزی شبیه همان سراب شاید.
 

amir fadaie

عضو جدید
گاهی اوقات

احتیاج به یه آدمی داری

یه دوستی

که وایسته رو به ‌روت

که توی چشمات نگات کنه

و محکم بزنه تو گوشت !

که تو ٬ صورتت خم شه و دستت رو بذاری روی گونه‌ت

و دوباره نگاش کنی

ببینی که خشمگینه

ببینی که از دستت عصبانیه

توی اخم صورتش ببینی که دوستت داره

ببینی که دوستته

که نگاش کنی

همون‌جوری که دستت روی صورتیه که اون بهش کشیده زده

که بهت بگه « تو چته؟ بسه ٬ به خودت بیا . . . تو چته . . . »

که سرت فریاد بکشه

که تو یههو بلرزی

که بری بغلش

که بغلت کنه

همون دستی که کوبید تو صورتت رو بذاره رو سرت

توی موهات

که سرت رو فشار بده توی گودی‌ شونش

که تو چشمات رو ببندی

روی شونه‌ش گریه کنی ، بلرزی

و با خودت فکر کنی که:

تو واقعاً چته . . . ؟
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
خرد می شوم ... وقتی که عاشقانه نگاه می کنی و غریبانه عبور ! تکه تکه می شوم ... روی سنگفرش پخش می شوم ... باد مرا می برد روی ابرها ... می گذاردم زمین ... فوت می کند مرا ... روی شانه ی مترسکی ، تنها ... تکه تکه های من اما ... لحظه لحظه تو را ... تکرار می کنند ... من ... واژه فراموشی را از بر می کنم ... تا فردا فراموشت می کنم ... باور کن! ... حتی اگر تکه ای باقی نماند ... این خط ، این هم نشان ! این هم تکه های من ...!

 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبی خواب دیدم
کنار دریا
با مرواریدها
خانه ای ساخته ام
مرواریدهای ریز و درشت
دست مهربانی
جدا می کرد ازهم
هزاران مروارید
بوی نم می آمد
و صدفی که هنوز تشنه ی قطره آبی بود
آرام ، آرام پلک زدم
سقف آبی آسمان
وصله ی خوابم شد
و دگرگونی آن خواب قشنگ
قطره های باران بود
که از سقف اتاقم میچکید
 

amarjani200

عضو جدید
کاربر ممتاز
بيا گلم كه هنوزم به عشقت پايبندم
و هنوزم خواب ميبينم كه ماه من تويي
به رسوايي تو هنوز بار طعنه ميكشم
و به خيال تو هنوز ستاره ميشمارم

وبه تكرار درد اين همه ثانيه خاكستري
روزي از نگاه من خواهي رفت ...
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
کسی نیست
بیا زندگی را بدزدیم آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم.
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیزها را ببینیم
ببین عقربک های فواره در صفحه ی ساعت حوض
زمان را به گردی بدل می کنند
بیا آب شو مثل یک وازه در سطر خاموشی ام
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]گفتی از عشقم حذر کن چه بد کردم نکردم یادم و از سر به در کن چه بد کردم نکردم [/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]با توعشق آمد گم شد هرچه بود زیرو زبرشد لحظه ها خالی و خسته زندگی بیهوده تر شد[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]عشق اولین تو بودی با تو من عشق و شناختم ای تو عشق آخرینم رفتی و درد و شناختم[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]از کسی گلایه ای نیست اگه باختم به تو باختم[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]هر کسی پس از تو آمد خلوت منو به هم زد تورو باز به یادم آورد اگه از عاطفه دم زد
[/FONT]
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.
وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.
وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.
وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.
وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.
دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم.
 

amir fadaie

عضو جدید
ببخشید اگر اینجا کمی بهم ریخته است

هنوز حوصله ام نشده

شش روز پخش شده کف اتاق را جمع کنم




ببخشید اگر . . .

آه . . . حواسم نبود

آنقدر تنهایم

که کسی نیست که مرا ببخشد !
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
باشعر و سیگار
به جنگ نابرابری ها می روم
من، دون کیشوتی مضحک هستم
که جای کلاهخود و سرنیزه
مدادی در دست و
قابلمه ای بر سر دارد
عکسی به یادگار از من بگیرید
من انسان قرن بیست و یکم هستم!
 

amir fadaie

عضو جدید
بدبخت ما که خوردن یک سیب راندمان

از آن بهشت راند و در اینجا نشاندمان



بعدش برای داشتن چشمهای تو

آواره کرد و عاشق و دیوانه خواندمان



اصلا مگر نه اینکه خودش وعده داده بود

اصلا مگر نه اینکه خود او دواندمان



سمت درخت ِ میوه ی ممنوعه در بهشت

پس علتش چه بود به اینجا رساندمان ؟



علت چه بود ، خلق زمین یا گناه ما ؟

یا خسته شد ز شاخه طوبی پَراندمان



آری فقط به خاطر یک گاز سیب سرخ

ما را ببین ، به کجاها کشاندمان !



بدبخت هر که مثل من و تو گرسنه بود

بدبخت ما که خوردن یک سیب راندمان . . .
 

amir fadaie

عضو جدید
چقدر آرام و زيبا پا بر ساحل وجودم گذاشتي

آن زمان كه من به فكر پوچي بودم

آن زمان كه با ناز صدايم مي كردي و من در انديشه بي خيالي به سر مي بردم

چقدر زيبا گلبرگ هاي وجودت را به گردنم مي آويختي

و من در روياي گم شدن بودم

نگاهت چه گرم بود

زماني كه معناي نگاهت از گستاخي بيش نمي دانستم

نوازش دستانت چه مهربان بود

ولي نوازشش بر روي گونه هايم شلاقي بيش نبود

بوسه هايت چه آتشين بود

و من به فكر سردي آنها بر روي لبانم مي انديشيدم

تو اين را دانستي و رفتي

ولي با رفتنت آسمان قلبم به يكباره سياه و مبهم شد

انگار در درونم چيزي فرو ريخت

پوچ بودم ، پوچ تر شدم

پائيز بودم زمستان شدم!

آن زمان بود كه دانستم كه بدون تو هيچم . . .

و اين بار منم

كه خواهشانه فرياد مي زنم تا بيايي آهسته و آرام بيا

همان گونه كه براي اولين بار آمدي

بدون صدا فقط با يك نگاه

خوب و آرام و زيبا

براي اولين بار چه با ناز آمدي آن زمان كه نفرت در دلم خانه كرده بود

و تو با آهسته آمدنت عشق را جايگزين اين كوير خالي كردي

و من ندانستم . . .

آهسته بيا كه مي خواهم آواي قامهايت را با موسيقي قلبم يكسان كنم

اين بار من نگاههم را بر وجودت خواهم دوخت

اين بار من لبانم را با گونه هايت همرنگ مي كنم ت

و بيا تا من دستانم را با دستانت انس دهم

آهسته قدمهايت را بر ساحل قلبم بگذار

كه مي خواهم اين بار تو را به معراج ببرم

تو را با فرشتگان آسمان همگام كرد

و آواي صدايت را هماهنگ با نوازندگان بهشت جاودان كنم

ولي اين بار . . .

ولي اين بار تو بخوان و من بگريَم . . .

بگريَم براي روزهاي فراموش شده

براي شبهاي بي ستاره

براي سالهاي بي كسي براي . . .

تو بخوان و من همچنان بگريَم . . .
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
بگذار گریه کنم برای عاطفه ای که نیست

و دنیایی که انجمن حمایت از حیوانات دارد

اما انسان پا برهنه و عریان میدود

بگذار گریه کنم برای انسانی که راه کوره های

مریخ را شناخته است اما هنوز!

کوچه های دلش را نمی شناسد!!!
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
احساساتم درد می کند ... افکارم ورم کرده اند ...
انگار هر روز کسی
چاقویی تیز را تا دسته در من فرو می کند ...
و من سگ جان تر از آنم که بمیرم ...
دلم
چینی بند زده ایست ...
که هر روز می شکند و خردتر می شود ...
باشد که پودر شود ...
هر حرکتی که می کنم
اشتباه است!
انگار روی شیشه خرده راه می روم...
می خواهم شخصیتم را بشویم! چیزی نمی یابم...
انگار محو شده ام ... !
دلم تنگ است
دلم برای خنده هایم تنگ شده!!!
امروز لبانم به خطی صاف تبدیل شده
اگر بخواهم خنده را به آن بنشانم
باید کنار لب هایم را جر بدهم ...!
خون می ریزد...!
من می ریزم...!
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
می دانی ...
احســاســـــاتم ایـــن بــــار درد نمــی کنند ...
نــــم کشیده است ...
انگار برای گفتن چیزی ندارد ...
هر چه صدایـــش می کنم ساکــت است ...
با هیـــچ کدام از این عابر ها کاری ندارد ...
شاید مریـــض شده اند ...
تو هیـــچ دکتری می شناسی؟ ...
نه ...! اصـــلا بی خیال! این طوری بهتر است ...
وقتی ساکـــت یک گوشه بنشیند و مزاحمتــی ایجاد نکند ...
خیـــالم راحت تر است ...
بهتر می توانـــم به آینده فکر کنم ... بدون هیـــــــــچ احـــــســـــــاســــــــ ی ...
می دانی ...
افکارم ورم نکرده اند ...
گره خورده اند ...
گاهی فکر های زیادی هست که منتظرند نوبتــشـــان شود ...
ولی من هیچ اولیتی برایشان ندارم ...
همه با هم در ســرم می پیچند و یک دفـعــــــــه ...
گره می خورند ...
به هر حـــال امروز یک عالــمه حـــس شـیــرین دارم ...
می تـــرســـم همه را با هم بخورم ...
مبـــادا دلم را بزند ...
بهتـــر است جیره بندی شان کنم ...
هـــشــــت ماه وقت لازم دارم تا تمام این شیرینی ها را بخورم ...
نگران نباش سعی می کنم مریض نشوم ...
مراقبم ...
تــــــــــو با من بــــــــاش ...
و سعی کن ، دردســــری درست نکنی ...
تا مجبور شوم مثل آشغال پرتت کنم بیرون ...
آخر می دانی ..
احســـاســــاتـــم نــــــم کشـــیـــده ...
می دانــــــی که ...
 

amir fadaie

عضو جدید
دارم تو را به آخر خط می رسم ، ولی

در ايستگاه ِ پُر شده از حسّ ِ اولی



هذيان تر از منی که فقط ايستاده ام

لم داده فکرهای غلط ، روی صندلی



دارم قطار می شوم و از تو می روم

- با چشم های خسته - به خواب مجللی



پشت سرم که شاعري ام هيز می شود

هی بوسه پشت بوسه به لبهای مخملی !



احساس می کنم که چه قدر از تو دورم و

احساس می کنم که تو را بی معطلی _



بايد دورن شعر و غزل ها بياورم

[ مثل حضور لاله به مرداب انزلی ]



داری مرا به آخر خط می رسی ، و باز

بيخود تر از تمام غزلها شدم ، بلی
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
از همان روز اول که به دنیا می آییم دلمان خوش است
دلمان خوش است که مادری داریم که شیرمان می دهد
دلمان خوش است که پدری داریم که می توانیم با موهای صورتش بازی کنیم
دلمان خوش است که همه گوسفند ها و گاو ها و مرغ ها برای شکم ما آفریده شده اند
دلمان به این خوش می شود که زمین زیر پای ماست و آسمان هم ,
دلمان به قیافه خودمان توی آینه خوش می شود
یا به اینکه توی جیبمان یک دسته اسکناس داریم
دلمان به لباس نویی خوش می شود و به اصلاح سر و صورتی ذوق می کنیم
یا وقتی که جشن تولدی برایمان می گیرند
یا زمانی که شاگرد اول می شویم
دلمان ساده خوش می شود به یک شاخه گل یا هدیه ای که می گیریم
یا به حرف های قشنگی که می شنویم
دلمان به تمام دروغ ها و راست ها خوش می شود
به تماشای تابلویی یا منظره ای یا غروبی یا فیلمی در سینما و شکستن تخمه ای
دلمان خوش می شود به اینکه روز تعطیلی را برویم کنار دریا و خوش بگذرانیم
مثلا با خنده های بی دلیل
یا سرمان را تکان بدهیم که حیف فلانی مرد یا گریه کنیم برای کسی
دلمان خوش می شود به تعریفی از خودمان و تمسخری برای دیگران
یا به رفتنی به مهمانی و نگاه های معنی دار و اینکه عاشق شده ایم مثلا
دلمان خوش می شود به غرق شدن در رویاهای بی سرانجام
به خواندن شعر های عاشقانه و فرستادن نامه های فدایت شوم
دلمان ساده خوش می شود با آغوشی گرم و حرف هایی داغ
دلمان خوش است که همه چیز رو براه است
که همه دوستمان دارند
که ما خوبیم.

چقدر حقیریم ما....
چقدر ضعیفیم ما...
دلمان خوش است که می نویسیم و دیگران می خوانند و عده ای می گویند , آه چه زیبا
و بعضی اشک می ریزند و بعضی می خندند
دلمان خوش است به لذت های کوتاه ... به دروغ هایی که از راست بودن قشنگ ترند
به اینکه کسی برایمان دل بسوزاند یا کسی عاشقمان شود
با شاخه گلی دل می بندیم و با جمله ای دل می کنیم
دلمان خوش است به شب های دو نفری و نفس های نزدیک
دلمان خوش می شود به برآوردن خواهشی و چشیدن لذتی
و وقتی چیزی مطابق میل ما نبود
چقدر راحت لگد می زنیم و چه ساده می شکنیم همه چیز را
روز و شب ها تمام می شود و زمان می گذرد
دلمان خوش می شود به اینکه دور و برمان پر می شود از بچه ها
دلمان به تعریف خاطره ها خوش می شود و دادن عیدی
دلمان به اینکه دکتر می گوید قلبت مشکلی ندارد ذوق می کند
و اینکه می توانیم فوتبال تماشا کنیم و قرص نیتروگلیسیرین بخوریم
دلمان به خواب های طولانی و بیداری های کوتاه خوش است
و زمان می گذرد

حالا دلمان خوش می شود به گریه ای و فاتحه ای
به اینکه کسی برایمان خیرات بدهد و کسی و به یادمان اشک بریزد
ذوق می کنیم که کسی اسممان را بگوید
و یا رهگذری سنگ قبرمان را بخواند
و فصل ها می گذرد
دلمان تنها به این خوش می شود که موشی یا کرمی از گوشت تنمان تغذیه کند
یا ریشه گیاهی ما را بمکد به ساقه گیاهی
دلمان خوش است به صدای عبور آدم هایی که آن بالا دلشان خوش است که راه می روند
روی قبر ما
و دلمان می شکند از لایه های خاکی که سنگ قبرمان را در مرور زمان می پوشاند
و اینکه اسممان از یاد بچه ها رفته است
و زمان باز می گذرد

دلمان خوش است به استخوان بودن
به هیچ بودن
به خاک بودن دلمان خوش است
به مورچه ها و موش ها و مارها

ما آدم ها چه راحت دلمان خوش می شود
مثل کودکانی که هنوز نمی فهمند
ما اشرف مخلوقات عالم هستیم و چقدر خوش به حالمان می شود
ما خیلی خوبیم ... !
و من دلم خوش است به نوشتن همین چند جمله
و این است پایان سایه روشن...
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
ایستاده ام
تنها
پشت میله های خاطرات دیروز
این جا
انگشت هایم را می شمارم
یک
دو
سه......
ودست های تو در هم فرو رفته اند
تو
غزل را مشت مشت به حراج گذاشتی
که مهربا نی ات را ثابت کنی
ولی...
ولی نفهمیدی که من
آن سوی خیابان
انتظارت را می کشم
تو بی وقفه فریاد کشیدی...
ومن
دیگر آزارت نمی دهم
زین پس
قصه هایم را برای هیچ کس تعریف نمی کنم
مطمئن باش...
هنوز هم قافیه را به چشمان تو
می بازم
مطمئن باش!
 

amir fadaie

عضو جدید
من همانم که به دلها گفتم

رو به درگاه خداوند اگر

تو نگاهی ز سر عشق کنی

گرکه امید ببندی به خدا

قلب پر مهر خدا

همرهت خواهد بود

دیده بر عرش خدا باید داشت

چشم امید به درگاه خدا باید بست

گفتم و گفتم و می گویم باز

چشم امید به درگاه خدا باید داشت

دستهایم خالی ست

قلبم اما لبریز

زهمه عشق و محبت به هر آن سینه ی درد

به هر آنکس که ز آرامشِ ِ دل محروم است

و چه امید و محبت دادم

با هرآن یکه کلام

که ز نام تو و امید تو ، دریایی بود

پاک و لبریز ز عشق

بر دلم خرده مگیر

گر که خود غمگینم

عمر کوتاه و دلم غمگین است

طاقتم نیست دگر دیدن هر غم به دلم

طاقتم نیست دگر دیدن رنجی به دلی !

دستهایم خالی ست

گرچه سرشار ز عشق

گرچه لبریز زمهر تو و سرشار نیاز

و دلم می داند که نیازم به تو و باز به توست

دست خالی مرا قلب سرشار ز عشق

در نگاه دگران پر می کرد !

و امیدم به تو بود

و امیدم به تو هست

که تو یاور باشی ، بدل سرشاری

که تو را میجوید ، که "تو را" می گوید !

به هر آن دل که پریشان مانده است

تو مرا خوار مکن

تا توانم ز تو قدرت گیرم

و بگویم از مهر

که دل دنیایی . . . در نیازی ز محبت سوزد

و کسی نیست که بر این دلها

سخن از عشق و محبت گوید

تو مرا یاری کن

که سخنگوی محبت باشم

و نویدی ز امید

تو مرا یاری ده . . .
 
بالا