اشعار و نوشته هاي عاشقانه

MOHAMMAD -99

عضو جدید
در حسرت دیدار تو
از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست

گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست

سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم

هر لحظه جز این دست مرا مشغله ای نیست

دیریست که از خانه خرابان جهانم

بر سقف فرو ریخته ام چلچله ای نیست

در حسرت دیدار تو آواره ترینم

هر چند که تا منزل تو فاصله ای نیست....
 

MOHAMMAD -99

عضو جدید
گذر...
سالها پیش از این در بهاری زیبا در غروبی غمگین در سکوتی سنگین ما به هم برخوردیم
تو برای دل من آن غروب غمگین آن سکوت سنگین
من برای دل تو آن بهارزیبا
تو هزاران فتنه در نگاهت خفته
من به دنبال نگاهت به بلا افتاده
روزها از پی هم , تو جدا از غم و فارغ از غم
من و غم دست به هم از گذرگاه زمان میگذریم
تو سراپا شادی غرق در نغمه این آزادی فارغ از سلسله بند نگاهت بودی
دل بیچاره من , در بهاری زیبا , در غروبی غمگین , در سکوتی سنگین
بی خبرگشت اسیر
من در اندیشه آن فصل بهار در زمستانی سرد , با دلی رفته ز دست زیر لب می گویم
کاش می شد به تو گفت : تو تنها نفس شعر من , تو تنها امید دل نا امیدمن
کاش می شد به تو گفت : تو بمان , دور مشو از بر من , تو بمان تا نمیرد دل من
حیف می دانم من
تو همانگونه که بود آمدنت
در بهاری زیبا , در غروبی غمگین , در سکوتی سنگین
دل مجنون مرا زیر پا می نهی و می گذری....
 

moya_memar

عضو جدید
ياس كبود خاطرم
تنها تويي بهانه ام
چند گاهيست دلم بي دليل هواي بودنت را دارد
نيازم وجودت را مي طلبد
وقلبم پيوند عجيبي خورده است با روحت
و تو همچنان سنگ دل
شايد اين در ذات بشر است
بشر آنقدر گرفتار زمان است
كه فراموش مي كند گهگاهي
گذر اين بي زماني را
.......
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
از آتش پرسیدم عشق چیست ؟ گفت : از من سوزنده تر
از کوه پرسیدم عشق چیست ؟ گفت : از من استوارتر
از گل پرسیدم عشق چیست ؟گفت : از من زیباتر
از اقیانوس پرسیدم عشق چیست ؟ گفت : از من وسیع تر
از خودش پرسیدم : تو کیستی که هم زیبایی هم استواری هم وسیعی هم سوزان
گفت : من گناهی بیش نیستم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عشق يعني خاطرات بي غبار دفتري از شعر و از عطر بهار
عشق يعني يك تمنا , يك نياز زمزمه از عاشقي با سوز و ساز
عشق يعني چشم خيس مست او زير باران دست تو در دست او
عشق يعني "بي تو هرگز ...پس بمان " تا سحر از عاشقي با او بخوان
عشق يعني هر چه داري نيم كن از برايش قلب خود تقديم كن ...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عشق لالايي بارون تو شباس
نم نم بارون پشت شيشه هاس
لحظه ي شبنم و برگ گل ياس
لحظه ي رهايي پرنده هاس
تو خود عشقي كه همزاد مني
تو سكوت منو فرياد مي زني
تو خود عشقي كه شوق موندني
غم تلخ و گنگ شعراي مني
وقتي دنيا درد بي حرفي داره
تويي كه فرياد درداي مني
تو خود عشقي كه همزاد مني
تو سكوت منو فرياد مي زني
دستاي تو خورشيد و نشون مي دن
چشماي بستمو بيدار مي كنن
صداي بال پرنده رو لبات
تو گوشام دوباره تكرار مي كنن
زندگي وقتي كه بيزاري باشه
روز و شب هاش همه تكراري باشه
شايد عشق براي بعضي عاشقا
لحظه ي بزرگ بيداري باشه
عشق لالايي بارون تو شباس
نم نم بارون پشت شيشه هاس
لحظه ي عزيز با تو بودنه
آخرين پناه موندن منه
تو خود عشقي كه همزاد مني
تو سكوت منو فرياد مي زني
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
در این سکوت دمادم که درد می بارد
شب است و حسرت یک حنجره غزلخوانی
تو هستی و غزل عاسقانه ی بودن
من و ستاره و اشک و شب پریشانی
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
من به خورشید اعتقاد دارم, حتی اگر ندرخشد.
من به عشق اعتقاد دارم, حتی اگر تنها باشم.
من به خدا معتقدم, حتی اگر ساکت باشد.
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو بزرگی مث شب
اگه مهتاب باشه یا نه
تو بزرگی مث شب
خود مهتابی تو اصلا خود مهتابی تو
تازه وقتی بره مهتاب و هنوز
شب تنها باید راه دوری بری تا دم دروازه ی روز.

مث شب رود بزرگی مث شب
تازه روزم که بیاد
تو نمیری
مث شبنم مث صبح

تو مث مخمل ابری
مثل اون ململ نازک
روی عطر علفا
مثل «بلاتکلیفی»!
هاج و واج مونده مردد
میون موندن و رفتن
میون مرگ و حیات
. . .
. . .
من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو بهار

ناز انگشتای بارون تو باغم می کنه
مییون جنگلا طاقم می کنه.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شب شده چشمم تو را دائم تمنا مي کند
دل اسير درد تنهاييست حاشا مي کند

نازنين ،آرام جان ! اين غصه ها از بهر چيست ؟
يا زبهر چيست دل امروز و فردا مي کند

پشت پلکت مينشينم پلک بر هم ميزني
عاقبت عشق است ما را زود رسوا مي کند

اين غم دوريت جا نم را به لب آورده است
دل اسير درد تنهاييست حاشا ميکند
 

MOHAMMAD -99

عضو جدید
دریا دل
دور از تو هر شب تا سحر ، گریان چو شمع محفلم
تا خود چه باشد حاصلی ، از گریه ی بی حاصلم ؟

چون سایه دور از روی تو ، افتاده ام در کوی تو
چشم امیدم سوی تو، وای از امید باطلم

از بسکه با جان و دلم ، ای جان و دل آمیختی
چون نکهت از آغوش گُل ، بوی تو خیزد از گِلم

لبریز اشکم جام کو؟ آن آب آتش فام کو؟
و آن مایه ی آرام کو؟ تا چاره سازد مشکلم

در کار عشقم یار دل، آگاهم از اسرار دل
غافل نیم از کار دل، وز کار دنیا غافلم

در عشق و مستی داده ام، بود و نبود خویشتن
ای ساقی مستان بگو ، دیوانه ام یا عاقلم؟

چون اشک می لرزد دلم از موج گیسوئی رهی
با آن که در طوفان غم ، دریا دلم دریا دلم
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
می خواهمت چنان که شب خسته خواب را

می جویمت چنان که لب تشنه آب را

محو توام چنان که ستاره به چشم صبح

یا شبنم سپیده دمان آفتاب را

بی تابم آنچنان که درختان برای باد

یا کودکان خفته به گهواره خواب را

بایسته ای چنان که تپیدن برای دل

یا انچنان که بال پریدن عقاب را

حتی اگر نباشی می آفرینمت

چونانکه التهاب بیابان سراب را

ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی

با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
 

بی خیال

عضو جدید
عشق یعنی

عشق یعنی

عشق یعنی ... برای همه

· عشق یعنی ... نتونی صبر کنی تا کسی شما رو به هم معرفی کنه.

· عشق یعنی ... همون سلام اول.


· عشق یعنی ... چیزی مثل تنفس در هوای پاک کوهستان.


· عشق یعنی ... یک موهبت طبیعی که باید اونو پرورش داد.


· عشق یعنی ... انفجار احساسات.


· عشق یعنی ... وقتی دلت می ره نتونی جلوشو بگیری.


· عشق یعنی ... جذب شخصیتش بشی.


· عشق یعنی ... وقتی تو از اون بخوای که مرد زندگیت بشه


· عشق یعنی ... وقتی من و تو ما می شیم

· عشق یعنی ... حاصل جمع دو انسان


· عشق یعنی ... مایه قوت قلب


· عشق یعنی ... شادی و نشاط


· عشق یعنی ... جواهر قیمتی خودتو به دست بیاری.


· عشق یعنی ... توی ذهنت خودتو با اون مجسم کنی.


· عشق یعنی ... وقتی توی انتخابت شک نداری.

· عشق یعنی ... وقتی دل پادشاهی می کنه.


· عشق یعنی ... وقتی اطمینان پیدا میکنی که اون مرد دلخواهته.


عشق یعنی ... وقتی مردی به دختر دلخواهش برمی خوره.


· عشق یعنی ... کم کردن فاصله ها.


· عشق یعنی ... کلید یه رابطه محکم.


· عشق یعنی ... دو تایی سوار یه ماشین قوی توی پستی و بلندی ها.


· عشق یعنی ... فرار کردن به دنیای خصوصی خودتون
 

بی خیال

عضو جدید
عشق یعنی

عشق یعنی

عشق یعنی ... برای همه

· عشق یعنی ... نتونی صبر کنی تا کسی شما رو به هم معرفی کنه.

· عشق یعنی ... همون سلام اول.


· عشق یعنی ... چیزی مثل تنفس در هوای پاک کوهستان.


· عشق یعنی ... یک موهبت طبیعی که باید اونو پرورش داد.


· عشق یعنی ... انفجار احساسات.


· عشق یعنی ... وقتی دلت می ره نتونی جلوشو بگیری.


· عشق یعنی ... جذب شخصیتش بشی.


· عشق یعنی ... وقتی تو از اون بخوای که مرد زندگیت بشه


· عشق یعنی ... وقتی من و تو ما می شیم

· عشق یعنی ... حاصل جمع دو انسان


· عشق یعنی ... مایه قوت قلب


· عشق یعنی ... شادی و نشاط


· عشق یعنی ... جواهر قیمتی خودتو به دست بیاری.


· عشق یعنی ... توی ذهنت خودتو با اون مجسم کنی.


· عشق یعنی ... وقتی توی انتخابت شک نداری.

· عشق یعنی ... وقتی دل پادشاهی می کنه.


· عشق یعنی ... وقتی اطمینان پیدا میکنی که اون مرد دلخواهته.


عشق یعنی ... وقتی مردی به دختر دلخواهش برمی خوره.


· عشق یعنی ... کم کردن فاصله ها.


· عشق یعنی ... کلید یه رابطه محکم.


· عشق یعنی ... دو تایی سوار یه ماشین قوی توی پستی و بلندی ها.


· عشق یعنی ... فرار کردن به دنیای خصوصی خودتون.
 
آخرین ویرایش:

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي نگاهت نخي از مخمل و از ابريشم
چند وقتست كه هر شب به تو مي انديشم
به تو ، آري به تو يعني به همان منظر دور
به همان سبز صميمي به همان باغ بلور
به همان سايه ، همان وهم ، همان تصويري
كه سراغش ز غزلهاي خودم ميگيري
به تبسم، به تكلم ، به دل آرايي تو
به خموشي ، به تماشا ، به شكيبايي تو
به نفسهاي تو در سايه سنگين سكوت
به سخنهاي تو با لهجه شيرين سكوت
شبحي چند شبي آفت جانم شده است
اول نام كسي ورد زبانم شده است
در من انگار يكي در پي انكار من است
يك نفر مثل خودم عاشق ديدار من است
يك نفر ساده چنان ساده كه از سادگيش
مي شود يك شبه بي پرده به دلدادگيش
آه اي خواب گران سنگ سبكبار شدي
تو كه بر روح من افتاده و آوار شدي
آه اي بيرنگ تر از آينه يك لحظه بايست
راستي اين شبح هر شبه تصوير تو نيست؟.
اگر اين حادثه هر شبه تصوير تو نيست
پس چرا رنگ تو و آينه اينقدر يكيست؟.
آري آن سايه كه شب آفت جانم شده بود..
آن الفبا كه همه ورد زبانم شده بود
اينك از پشت دل آينه پيدا شده است
خود تماشا گه اين خيل تماشا شده است.
آن الفباي دبستاني دلخواه ، تويي
عشق من ، آن شبح شاد شبانگاه ، تويي
حتم دارم كه تويي آن شبح آينه پوش
عاشقي جرم قشنگي است به انكار مكوش​
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چه بخواهی چه نخواهی

دیوانه ی عشقم من و مجنون نگاهی
با گنج هنر فارغم از مالی و جاهی
گلشن، دلم از منظره ی روی سپیدی
روشن ،شبم از شعشعه ی چشم سیاهی
با بال سخن شب همه شب ابر نوردم
گویی که نسیمی بردم چون پر کاهی
از شوق به رقص آوردم چامه ی نغزی
آن گونه که رقصد ز دم باد گیاهی
گه زخمه به دل می زندم پنجه ی سازی
گاهی به نوا می کشدم شور سه گاهی
ما مشعل عشقیم و کند محفلمان گرم
آتشکده ی شعر تری، شعله آهی
یعقوب زمانم من در خلوت شبها
گریم ز غم یوسف افتاده به چاهی
ای مدعی ای آنکه به دشنام پیاپی
ما را بنوازی ز حسد گاه به گاهی
در غیبتم از رشک شنیدم شب و روزت
باشد شب طاعون زده یی، روز تباهی
اما به حضورم همه تن مدح تمامی
گاهی به زبانبازی و گاهی به نگاهی
ای دوست برو دست به دامان خدا زن
جز او نبود ما و تو را پشت و پناهی
از مهر خداوند کلامم بدرخشید
چون در دل شب های سیه پر تو ماهی
ما را مزن ای یار که در عرصه ی گیتی
جز شهرت دیرینه نداریم گناهی
مهرت به دل اندوختم و از تو گذشتم
امید تو هم بگذری از کینه، الهی
این دفتر شعرم چه بخوانی چه نخوانی
من شهر ه ی شهرم چه بخواهی چه نخواهی
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دستهایم را در باغچه میکارم[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]سبز خواهم شد، میدانم، میدانم، میدانم[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]تخم خواهند گذاشت[/FONT]
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
برای خواب معصومانه عشق
کمک کن بستری از گل بسازیم
برای کوچ شب هنگام وحشت
کمک کن با تن هم پل بسازیم
کمک کن سایه بونی از ترانه
برای خواب ابریشم بسازیم
کمک کن با کلام عاشقانه
برای زخم شب مرهم بسازیم
کسی به فکر مریم های پر پر
کسی به فکر کوچ کفترا نیست
به فکر عاشقای در به در باش
که غیر از ما کسی به فکر ما نیست
تورو می شناسم ای شبگرد عاشق
تو با اسم شب اشنایی
از اندوه تو و چشم تو پیداست
که از ایل تبار عاشقای
تو رو می شناسم سر در گریبون
غریبگی نکن با هق هق من
تن شکستتو بسپار به دست
نوازش های دست عاشق من
به دنبال کدوم حرف و کلامی
سکوتت گفتن تمام حرفهاس
تورو از تپش قلبت شناختم
تو قلبت.قلب عاشقای دنیاس
تو با تن پوشی از گلبرگ وبوسه
منو به جشن نور واینه بردی
چرا از سایه های شب بترسم
تو خورشید به دست من سپردی
کمک کن جادهای مه گرفته
من مسافر و از تو نگیره
کمک کن تا کبوتر های خسته
روی یخ بستگی شاخه نمی رن
کمک کن از مسافر های عاشق
سراغ مهربونی رو بگیریم
کمک کن تا برای هم بمونیم
کمک کن تا برای هم بمونیم
بزار قسمت کنیم تنهاییمونو
میون سفره شب تو با من
بذار بین من و تو دست های ما​
پلی باشه واسه از خود گذشتن
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو شبستون چشات پای پله ها پلکت مچ مهتابو می گیرم
اون دمی که گرگ و میشه با یه گله ی شقایق پیش پای تو میمیرم
من شبو به خاطراتم وصله می کنم می دوزم
من به هر رعد نگاهت گر می گیرم و میسوزم
اگه روز و خواسته باشی شبو تا تهش می نوشم
می زنم به آبو آتیش با خود خورشید می جوشم
زخم خورشیدی تن رو با شب و شبنم می بندم
اگه مقتول تو باشم دم جون دادن می خندم
تو شبستون چشات پای پله ها پلکت مچ مهتابو می گیرم
اون دمی که گرگ و میشه با یه گله ی شقایق پیش پای تو میمیرم

تو با این نگاه یاغی قرق سینه مایی
فاتح قلعه رویا کی به فتح ما میایی؟
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

دفتر قلب مرا وا كن و نامی بنویس
سند عشق به امضا شدنش می ارزد

گرچه من تجربه‌ای از نرسیدن‌هایم
كوشش رود به دریا شدنش می ارزد

كیستم ؟
باز همان آتش سردی كه هنوز
حتم دارد كه به احیا شدنش می ارزد

با دو دست تو فرو ریختنِ دم به دمم
به همان لحظه‌ی بر پا شدنش می ارزد

دل من در سبدی
ـ عشق ـ
به نیل تو سپرد
نگهش دار
،
به موسی شدنش می ارزد

سال‌ها گرچه كه در پیله بماند غزلم
صبر این كرم به زیبا شدنش می ارزد

علی‌اصغر داوری

 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
سايه بوني ديگه نيست
بازم آفتاب داره غوغا ميکنه

مگه اين دل سايه بوني ديگه پيدا ميکنه

نيمه جوني ديگه نيست

رنگ رخساره گمونم پيش مردم مارو رسوا ميکنه
پا ها خسته ،دل شکسته
اين چه ظلميه که آفتاب داره با ما ميکنه
سرگذشتي ديگه نيست
کوه ودشتي ديگه نيست
يه کوير خشک و سوزان و يک آفتاب داغ
نه پرنده اي که چيزي بخونه
نه مسافري که روزي بمونه
سوت و کوره همه جا
نه يه جايي که ماوايي کني
نه يه سقفي که امروزتو فردايي کني
همه جا دوره از اينجا
اينجا دوره از همه جا
مگه اين دل از کسي نام و نشوني ديگه پيدا ميکنه؟
نه جرقه اي که آتيش بگيرم
نه اميدي که بتونم راه رفتنو پيش بگيرم
شهر ما تا دور دوراش بيابونو بيابونه
تشنه ي بارونه و ابراي اون بي بارونه
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
باز از جنــون عشـــق به كوي تو آمدم ..:gol:.. بيــگانگي مكــن كه بـه بـوي تو آمدم
در بر رخم مبند كه همچون نگاه شوق ..:gol:.. با كـاروان اشـــك به ســـوي تو آمدم
از شهربند عقــل به سر منزل جنــون ..:gol:.. اين ســـان به شوق ديدن روي تو آمدم
از رفته عـذرخـواه و ز آينده بيمناك .:gol:... آشفــــته تر ز حلــــقه مــــوي تو آمدم
مانند اشـك ، دور ز ديــدار مردمــان ..:gol:.. با ســـر دويـــده تا ســـر كوي تو آمدم
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]​
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد
ور نه اندیشه این کار فراموشش باد

آن که یک جرعه می از دست تواند دادن
دست با شاهد مقصود در آغوشش باد

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد

شاه ترکان سخن مدعیان می‌شنود
شرمی از مظلمه خون سیاووشش باد

گر چه از کبر سخن با من درویش نگفت
جان فدای شکرین پسته خاموشش باد

چشمم از آینه داران خط و خالش گشت
لبم از بوسه ربایان بر و دوشش باد

نرگس مست نوازش کن مردم دارش
خون عاشق به قدح گر بخورد نوشش باد

به غلامی تو مشهور جهان شد حافظ
حلقه بندگی زلف تو در گوشش باد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هر دارو که علاج بود
در خانه داشتم
اما تنم در باد
به تماشای غزلهای آخر می رفت
امروز را بی تو خفتم
فردا که خاک را به باد بسپارند
تو را یافته ام
مگر تو نسیم ابر بودی
که تو را در باران گم کردم ؟
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
میام از شهر عشق و کوله بار من غزل
پر از تکرار اسم خوب و دلچسب عسل
کسی که طعم اسمش طعم عاشق بودنه
طلوع تازه ی خواستن تو رگ های منه
میام از شهر عشق و کوله بار من غزل
پر از تکرار اسم خوب و دلچسب عسل
عسل مثل گله ، گل بارون زده
به شکل ناب عشق که از خواب اومده
سکوت لحظه هاش هیاهوی غمه
به گلبرگ صداش هجوم شبنمه
نیاز من به او ،‌ ورای خواستنه
نیاز جویبار ، به جاری بودنه
کسی که طعم اسمش طعم عاشق بودنه
تمام لحظآها مثل خود من با منه
تویی که از تمام عاشقا عاشق تری
منو تا غربت پاییز چشات می بری
کسی که عمق چشماش جای امن بودنه
تویی که با تو بودن بهترین شعر منه
تو مثل خواب گل ،‌ لطیف و ساده ای
مثل من عاشقی به خاک افتاده ای
یه جنگل رمز و راز یه دریا ساده ای
اسیر عاطفه ،‌ ولی آزاده ای
نیاز من به تو ورای خواستنه
نیاز جویبار به جای بودنه
نیاز من به تو ، ورای خواستنه
نیاز جویبار به جاری بودنه
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بی تو دل من دمی قرار نگیرد
پند نصیحت کنان به کار نگیرد

هر چه در امکان عقل بود بگفتیم
این دل شوریده اعتبار نگیرد

داد من امروز ده، که روز ضرورت
یار نباشد که دست یار نگیرد

صید توام، ترک من مگیر، که دیگر
صید چنین کس به روزگار نگیرد

روز نباشد که در فراق رخ تو
روی من از خون دل نگار نگیرد

بر سر من گر تو خاک راه ببیزی
از تو دلم ذره‌ای غبار نگیرد

هر چه بخواهی بکن، که بنده‌ی منقاد
حکم خداوند خویش خوار نگیرد

رنج کش، ای اوحدی، که بی‌المی کس
آرزوی خویش در کنار نگیرد

طالب وصلی، که بردبار نباشد
بوسه از آن لعل قند بار نگیرد
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی

آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سریست خدایی

پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی

حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی

عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی

روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی

سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد
که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی

خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
به چرک می‌نشيند خندهبه نوارِ زخم‌بندی‌اش ار ببندی.
رهای‌اش کن

رهای‌اش کن اگر چندقيلوله‌یِ ديو آشفته‌می‌شود.

چمن است اين
چمن است
با لکه‌های آتش‌خونِ گُل
بگو چمن است اين، تيماجِ سبزِ ميرغضب نيست

حتا اگر ديری است تا بهاربر اين مسلخ
برنگذشته‌باشد.



تا خنده‌یِ مجروح‌ات به چرک اندر ننشيند
رهای‌اش‌کن
چون ما رهای‌اش‌کن!
 

Similar threads

بالا