اشعار و نوشته هاي عاشقانه

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
اسم تو

این همه شهر عاشقونه هق هق گریه شبونه
این همه قصه از یک اسمه اسمی که مثل یک طلسمه
یک اسمه طلسمه
یاد تو یاد تو روزهای رفته
اسم تو اسم تو اسم هر روز هفته است
شیشه ی عمر من افسون این یه اسمه
زندگیم بسته ی جادوی این طلسمه
دنیای من طلسمه یک اسمه یک اسمه
سب های چوبی تکیده بادبادک های پر کشیده
این همه خاطره طلسمه یاد یک عمره و ی ه اسمه
طلمسه ، یک اسمه
اسم تو اسم دریا ، کبوتر
بوی تو بوی گل گل های سرخ پرپر
اسم تو ،‌ رو تن هرسنگ و هر درخته
گفتنش ، خواستنش مثل عشق تو سخته
کی گفته این یک اسمه ... طلسمه ... طلسمه
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق لالايي بارون تو شباس
نم نم بارون پشت شيشه هاس
لحظه ي شبنم و برگ گل ياس
لحظه ي رهايي پرنده هاس
تو خود عشقي كه همزاد مني
تو سكوت منو فرياد مي زني
تو خود عشقي كه شوق موندني
غم تلخ و گنگ شعراي مني
وقتي دنيا درد بي حرفي داره
تويي كه فرياد درداي مني
تو خود عشقي كه همزاد مني
تو سكوت منو فرياد مي زني
دستاي تو خورشيد و نشون مي دن
چشماي بستمو بيدار مي كنن
صداي بال پرنده رو لبات
تو گوشام دوباره تكرار مي كنن
زندگي وقتي كه بيزاري باشه
روز و شب هاش همه تكراري باشه
شايد عشق براي بعضي عاشقا
لحظه ي بزرگ بيداري باشه
عشق لالايي بارون تو شباس
نم نم بارون پشت شيشه هاس
لحظه ي عزيز با تو بودنه
آخرين پناه موندن منه
تو خود عشقي كه همزاد مني
تو سكوت منو فرياد مي زني
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چه رنگهاست که آن شوخ دیده نامیزد
که تا مگر دلم از صحبتش بپرهیزد

گهی ز طیره گری نکته‌ای دراندازد
گهی به بلعجبی فتنه‌ای برانگیزد

به هیچ وقت به بازی کرشمه‌ای نکند
که صد هزار دل از غمزه درنیاویزد

گهی کزو به نفورم بر من آید زود
گهش چو خوانم با من به قصد بستیزد

ز بهر خصم همی سرمه سازد از دیده
چو دود یافت ز بهر سنایی آمیزد

خبر ندارد از آن کز بلاش نگریزم
که هیچ تشنه ز آب فرات نگریزد

هزار شربت زهر ار ز دست او بخورم
ز عشق نعره‌ی «هل من مزید» برخیزد

نه از غمست که چشمم همی ز راه مژه
هزار دریا پالونه‌وار می‌بیزد

به هر که مردم چشمم نگه کند جز از او
جنایتی شمرد آب ازان سبب ریزد

جواب آن غزل خواجه بو سعید است این
«مرا دلیست که با عافیت نیامیزد»
 

امیر-حسین

عضو جدید
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پر پر شدنش سوز و نوایی نکنیم
پرپروانه شکستن هنر انسان نیست
گر شکستیم زغفلت من و مایی نکنیم
یادمان باشد سر سجاده ی عشق
جز برای دل محبوب دعایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق زهر بی سرو پایی نکنیم
عشق یعنی یک تمنا یک نیاز
زمزمه ی عاشقی با سوز و ساز
عشق یعنی چشم خیس مست او
زیر باران دست تو در دست او
عشق یعنی ملتهب از یک نگاه
غرق در گلبوسه تا وقت پگاه
عشق یعنی عطر خجلت. ...شور عشق
گرمی دست تو در اغوش عشق
عشق یعنی بی تو هرگز...پس بمان
تا سحر از عاشقی با او بخوان
عشق یعنی هر چه داری نیم کن
از برایش قلب نور تقدیم کن...
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نمیرد هر که در گیتی تو باشی یادگار او را
چراغی کش تو باشی نور با مردن چه کار او را؟

اگر نه دامن از گوهر بریزد چون فلک شاید
که هر صبحی تو برخیزی چو خورشید از کنار او را

دلم لعل لبت بر دست، اگر پوشیده می‌داری
من اینک فاش می‌گویم! به نزدیک من آر او را

مجو آزار آن بیدل، که از سودای وصل تو
دلش پیوسته در بندست و جان در زیر بار او را

سر زلفت پریشانی بسی کرد، از به چنک آید
بده تا بی و بر بند و به دست من سپار او را

بحال اوحدی هرگز نکری التفات اکنون
چو می‌گویی، غلام ماست، یاری نیک دار او را

نگاهی کن درو یک بار و او را بنده خود خوان
گذاری کن برو یک روز و خاک خود شمار او را
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
((سکوت بعد طوفان))
بذار خالی شم از رویات،که این شبها پر از درده
چرا اون لحظه های خوب، دوباره بر نمی گرده؟
بذار خالی شم از فکرت که من در فکر پایانم
حالا محو تماشای ، سکوت بعد طوفانم
تمام دلخوشیه من ، همون حرفای خوبت بود
ولی باور نمی کردم که دنیامون بشه محدود
حالا بین من و چشمات فقط یک شیشه ی ماته
ببین تو سینه ی خسته م، هنوز عطر نفسهاته
ولی با اینهمه امروز، من از فکر تو لبریزم
نمی دونم برای چی، هنوزم اشک میریزم
بذار خالی شم از فکرت که من در فکر پایانم
حالا محو تماشای ، سکوت بعد طوفانم
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو نيستي و صداي تو هواي خوب اين خونه است
صدايِ پايِ عطرِ گُل صداي عشق ديوونست
تو از من دور و من دل تنگ تو آبادي و من ويرون
هميشه قصه اين بوده يکي خندون يکي گريون
هميشه قصه اين بوده تو يک لحظه ،
تو يک ديداريه زخم از زهر يک لبخند
تموم عمر فقط يک بار پس از اون زخم پروردن
پس از اون عادت و تکرار ولي نصف يه روح اين ور يه نيمه اون ور ديوار خودت نيستي صدات مونده صدات چشمام و گريونده دلم روي زمين مونده فقط از تو همين مونده نفسهاي عزيز منصداي پاي شب بو هاستصداي باد و بوي نخلهواي شرجي دريا ست
سکوت اينجا صداي تو هوا اينجا هواي تو پر از تکرار اين حرفم دلم تنگ براي تو هميشه قصه اين بوده يا مرگ قصه يا آدم ته دريا چه هاي عشق مي جوشن چشمه هاي غم هميشه عشق يعني زخم هميشه شعر يعني درد تو در من جوشش شعري صداي اين لباي سرد خودت نيستي صدات مونده صدات چشمام و گريونده دلم روي زمين مونده فقط از تو همين مونده...
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شبي که پرشده بودم زغصه هاي غريب
به بال جان سفري تا گذشته ها کردم
چراغ ديده برافروختم به شعله اشک
دل گداخته را جام جان نما کردم
هزار پله فرا رفتم از حصار زمان
هزار پنجره بر عمر رفته وا کردم
به شهر خاطره ها چون مسافران غريب
گرفتم از همه کس دامن و رها کردم
هزار آرزوي ناشکفته سوخته را
دوباره يافتم و شرح ماجرا کردم
هزار ياد گريزنده در سياهي را
دويدم از پي و افتادم و صدا کردم
هزار بار عزيزان رفته را از دور
سلام و بوسه فرستادم و صفا کردم
چه هاي هاي غريبانه که سردادم
چه ناله ها که ز جان وجگر جدا کردم
يکي از آن همه يايران رفته بازنگشت
گره به باد زدم قصه با هوا کردم
طنين گمشده اي بود در هياهوي باد
به دست مننرسيده آنچه دستو پاکردم
دريغ از آنهمه گلهاي پرپر فرياد
که گوشواره گوش کر قضا کردم
همين نصيبم ازين رهگذر که در همه حال
ترا که جان مرا سوختي دعا کردم
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]از اونور شبای خیس ، از اونور پنجره ها
از همه ذرات زمین ، از همه حنجره ها
یکی به شکل خود من ، همیشه دنبال منه
از همه جای همه جا ، اسم منو داد می زنه
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اون که محبت هنوزم براش هوای نفسه
مرگمو باور نداره ، می خواد به دادم برسه
اون که هنوز سنگ نشده ، همون من ساده دله
همون دهاتی نجیب ، نه این من بی حوصله
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]همشهری عزیز من ، همزاد ساده دل من
گذشته از علاج تو ، درد من و مشکل من
مشکل من خود منم ، منم که با من دشمنم
نه اهل اون ده عزیز ، نه اهل شهر آهنم
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]وقتی که راهی می شدم کاشکی پاهام می شکست
یا کاشکی کوله بارمو هیچ کسی هرگز نمی بست
راهی آبادی شدم ، ویرونیمو اینجا دیدم
سوختم و فریاد کشیدم ، آب شدم و هی چکیدم
اگه هنوز فکر می کنی ، با تو رفیق سفرم
نجیب و خوبم مثل تو ، بیا از اینجا ببرم
[/FONT]​
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تاب مي خورم
تاب مي خورم
مي روم به سوي مهر
مي روم به سوي ماه
در کجا به دست کيست
بند گاهواره ام ؟
برگهاي زرد
برگهاي زرد
روي راهي از ازل کشيده تا ابد
مثل چشم هاي منتظر نگاه ميکنند
در نگاهشان چگونه بنگرم
چگونه ننگرم ؟
از ميانشان چگونه بگذرم
چگونه نگذرم ؟
بسته راه چاره ام
از درون آينه
چهرهاي شکسته خسته
بانگ مي زند که
وقت رفتن است
چهره اي شکسته خسته
از برون جواب مي دهد
نوبت من است؟
من در انتظار يک شاياره ام
حرفهاي خويش را
از تمام مردم جهان نهفته ام
با درخت و چاه و چشمه هم نگفته ام
مثل قصه شنيده آه
نشنود کسي دوباره ام
اي که بعد من درون گاهواره ات
سالهاي سال
مي روي به سوي مهر
مي روي به سوي ماه
يک درنگ
يک نگاه
روي راهي از ازل کشيده تا ابد
در ميان برگهاي زرد
مي تپد به ياد تو هنوز
قلب پاره پاره ام
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
مي دونم خيلي كمم براي تو واسه دستات،واسه خنده هاي تو

واسه قلب مهربون و صادقت واسه تنهايي و لحظه هاي تو
مي دونم با همه دلبستگيا همه ي خاطره ها وخوشيا
هنوزم جايي تو قلبت ندارم فراموشم نمي شي باز به همين سادگيا
مي دونم كه همزبونت نمي شم واسه اين دلت يه درمون نمي شم
اما تنهام نذار اي نامهربون آخه آسوده از عشقت نمي شم
توي تنهايي كه مجنون نمي شم تو خيال تو كه پنهون نمي شم
وقتي از دلم مي گم دوست دارم مطمئن باش كه پشيمون نمي شم
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گر او پیدا شود بر من به شیدایی کشد کارم
و گر من زو شوم پنهان به پیدایی کشد زارم

دو رنگی در میان ما به یک بار آن چنان کم شد
که غیر از نقش یک رنگی، نه او دارد، نه من دارم

دلم گر چشم اقراری براندازد بغیر او
دو چشم او برانگیزد جهانی را به انکارم

مرا از بس که او دم داد و دل غم دید در عشقش
غمش بگسیخت تسبیحم، دمش دربست زنارم

میان خواب و بیداری شبی دیدم خیال او
از آن شب واله و حیران، نه در خوابم، نه بیدارم

تو از هر چاردیواری نشان من چه می‌پرسی؟
که یار از شش جهت بیرون و من در صحبت یارم

کسی کو جان من باشد چه با او دوستی ورزم؟
نباشد دوستی با او که خود را دوست میدارم

ز باغ ورد او دوری نخواهم کرد تا هستم
بهل، تا داغ ورد او بسوزد اوحدی‌وارم
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
برادر جان نمی دونی چه دلتنگم
نمی دونی برادرجان چه غمگینم
نمی دونی برادرجان
گرفتار کدوم طلسم و نفرینم
نمی دونی چه سخته در به در بودن
مثل توفان همیشه در سفر بودن
برادر جان نمی دونی
چه تلخه وارث درد پدر بودن
دلم تنگه برادر جان ، برادر جان دلم تنگه
دلم تنگه از این روزای بی امید
از این شبگردی های خسته و مایوس
از این تکرار بیهوده دلم تنگه
همیشه یک غم و یک درد و یک کابوس
دلم خوش نیست غمگینم ، برادرجان
از این تکرار بی رؤیا و بی لبخند
چه تنهایی غمگینی که غیر از من
همه خوشبخت و عاشق ، عاشق و خرسند
به فردا دلخوشم ، شاید که با فردا
طلوع خوب خوشبختی من باشه
شب رو با رنج تنهایی من سر کن
شاید فردا روز عاشق شدن باشه
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گل نگاه تو در کار دلربايي بود
فضاي خانه پر از عطر آشنايي بود
به رقص آمده بودم چو ذره اي در نور
ز شوق و شور
که پ رواز در رهايي بود
چه جاي گل که تو لبخند مي زدي با مهر
چه جاي عمر که خواب خوش طلايي بود
هزار بوسه به سوي خدا فرستادم
از آنکه ديدن تو قسمت خدايي بود
شب از کرانه دنياي من جدا شده بود
که هر چه بود تو بودي و روشنايي بود
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman, times, serif][/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]نمی شود که تو باشی، به مهربانی مهتاب
در آن زمان که روح دردمند ولگردم
بستری می جوید
بالینی می خواهد
تا شاید دمی بیاساید
نمی شود که تو باشی به مهربانی مهتاب
و این روح دردمند ولگرد
باز هم کوله را زمین نگذارد
و سر را بر زانوی مهربانی تو
نمی شود که تو باشی و شعر هم باشد
نمی شود که تو باشی، ترانه هم باشد
نمی شود که شب هنگام
عطر نگاه تو باشد
«محبوبه های شب» هم باشند.
نمی شود که تو باشی، من عاشق تو نباشم
نمی شود که تو باشی
درست همینطور که هستی
و من، هزار بار خوبتر از این باشم
و باز، هزار بار ، عاشق تو نباشم
نمی شود، می دانم
نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد......
[/FONT]
 

زيگفريد

عضو جدید
کاربر ممتاز
دنيا را بد ساختند

کسي را که دوست داري، دوستت ندارد

کسي که تو را دوست دارد، تو دوستش نداري

اما کسي که تو دوستش داري، و اوهم دوستت دارد؛

به رسم و آئين زندگاني به هم نمي رسند.

و اين رنج است؛

زندگي يعني اين.

:razz:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چون نمی‌آید به ساحل غرقه‌ی دریای عشق
می‌زند بیهوده از بهر چه چندین دست و پا:gol:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عشق شوری در نهاد ما نهاد.....جان ما در بوته ی سودا نهاد
گفت و گویی در زبان ما فکند.....جست و جویی در درون ما نهاد
داستان دلبران آغاز کرد.....آرزویی در دل شیدا نهاد:gol:
.

 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
حرف يعني فاصله
و با دو حرف شروع شد
گفتگوي نگاه

آ مثل آرامش
چيدن تاب سكوت
با نوازش‌ ِ تابش

رويش سبز خاك
پيچش نرم دو گل
افسوس دور...
دور خود پيچيديم

ب مثل بارش
و حرف هاي ناتمام
چرا؟
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]عروسک کوکی را زنده کن[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]بگذار طعم لذت بخش [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]زنده بودن و [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]شادی بخشیدن را[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]حس کند ....[/FONT]
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز

یه شب خوب تو اسمون
یه ستاره بود چشمک زنون
خندید و گفت کنارتم تا اخرش تا پای جون
ستاره ی قشنگی بود ارومو ناز و مهربون
ستاره شد عشق منو منم شدم عاشق اون
اما زیاد طول نکشید عشق منوستاره جون
ابره اومد ستارمو دزدید و برد نا مهربون
حالاشبا به یاد اون زول میزنم به اسمون
دلم می خواد داد بزنم اخه این بود قرارمون...؟؟؟؟؟!!!!!!
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بگذارسربه سينه من تا كه بشنوي آهنگ اشتياق دلي دردمند را
شايدكه بيش ازاين نپسندي به كارعشق آزاراين رميده سردركمند را
بگذارسربه سينه من تابگويمت اندوه چيست عشق كدامست غم كجاست
بگذار تا بگويمت اين مرغ خسته جان عمريست درهواي تو ازآشيان جداست
دلتنگم آنچنان كه اگر بينمت بكام خواهم كه جاودانه بنالم به دامنت
شايدكه جاودانه بماني كنارمن اي نازنين كه هيچ وفانيست با منت
تو آسمان آبي آرام و روشني من چون كبوتري كه پرم درهواي تو
يك شب ستاره هاي تورا دانه چين كنم بااشك شرم خويش بريزم به پاي تو
بگذارتاببوسمت اي نوشخندصبح بگذارتابنوشمت اي چشمه شراب
بيمارخنده هاي توام بيشتربخند خورشيدآرزوي مني گرم تر بتاب
فريدون مشيري
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
سفر کردم که از عشقت جدا شم ،

دلم می خواست دیگه عاشق نباشم
ولی عشقت تو قلبم موند و ای وای،

دل دیوونم و سوزوند و ای وای
هنوزم عاشقم رسوای مرگم
مثل پروانه ها دورت می گردم
سفر کردم که از یادم بری دیدم نمی شه

آخه عشق یه عاشق با ندیدن کم نمی شه
غم دورازتو موندن، یه بی بال و پرم کرد

نرفت از یاد من عشق،سفر عاشق ترم کرد
هنوز پیش مرگتم من بمیرم تا نمیری
خوشم با خاطراتم این و ازمن نگیری
دلم از ابرو بارون، به جز اسم تو نشنید

تو مهتاب شبونه،فقط چشمام تو رو دید
نشو با من غریبه ،مثه نامهربونا

بلا گردون چشمات،زمین و آسمون ها
می خوام برگردم اما، می ترسم بگی حرفی نداری
بگی عشقی نمونده، می ترسم بری تنهام بذاری
هنوز...........
تو رو دیدم تو بارون، دل صحرا تو بودی

تو موج سخت سردتنه دريا تو بودی
مگه می شه ندیدت تو مهتاب شبونه

مگه می شه نخوندت تو شعر عاشقونه
می خوام برگردم اما، می ترسم بگی حرفی نداری
بگی عشقی نمونده، می ترسم بری تنهام بذاری ...
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي مرغ مهاجر به كجا خواهي رفت ؟
به كدامين سو پرواز خواهي كرد ؟
هجرت براي نبودن !
رسيدن در اعماق پوچ !
رسيدن براي مرگ !
در كدامين انتظار ، خواهي ماند ؟
به ياد كدامين سرزمين مي ماني ؟
بدون بازگشت ؟!
از كدامين قسمت خواهي رسيد ؟
از كدامين تبار آسودگي مي نالي ؟
در مسير تنهاي هجران
با كه همقدم خواهي شد ؟
زخم هاي تنت را به كدامين آغوش خواهي سپرد ؟
و به عشق كدامين دل فرياد خواهي برآورد ؟
هجرت براي چيست ؟
روزي مرگ فرا خواهد رسيد
و در آن هنگام
آسمان غربت بار هجرت
براي تو نمي نالد
كه عمري در شب هاي بي ستاره آن
پرواز كردي
و همدم تنهايي شبهايش شدي
پرهايت به دور از آتش باد !
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
باز آی و دل تنگ مرا مونس جان باش
وان سوخته را محرم اسرار نهان باش
زان باده که در میکده عشق فروشند
ما را دوسه ساغر بده و گو رمضان باش
در خرقه چو آتش زدی ای سالک عارف
جهدی کن و سر حلقه رندان جهان باش
دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو می رسم اینک به سلامت نگران باش
خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش
ای درج محبت به همان مهر و نشان باش
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل روان از عقب نامه روان باش
حافظ که هوس می کندش جام جهان بین
گو در نظر آصف جمشید مکان باش
 

MOHAMMAD -99

عضو جدید
غزل پایان
گفتم که... هر چه بود گذشت و تمام شد
اما چه ساده عشق به پایت حرام شد

این که رفیق نیمه ی راهی ، درست نیست
همراهی تو با دل من یک دو گام شد

گوش تو با حروف صمیمی غریبه بود
نفرین به سین و لام که صرف سلام شد

می سوزم از دلم که علیرغم پختگی
این گونه با تبسم گرم تو خام شد

فردا نگو که کوچه ی چشمم بدون تو
از مردمان اشک، پر از ازدحام شد

سرشارم از گلایه و تو تنگ حوصله
صد ناله نی خلاصه در این یک کلام شد:

با آن که عشق هیچ به پایان نمی رسد
گفتم که ... هر چه بود گذشت و تمام شد.

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو


هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو

رو سینه را چون سینه ها هفت آب شوراز کینه ها
وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو

باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان میروی مستانه شو مستانه شو:gol:
 

MOHAMMAD -99

عضو جدید
گمگشته
بیان نامرادیهاست اینهایی كه من گویم
همان بهتر به هر جمعی رسم كمتر سخن گویم
شب و روزم بسوز و ساز بی امان طی شد
گهی از ساختن نالم گهی از سوختن گویم
خدا را مهلتی ای باغبان تا زین قفس گاهی
برون آرم سر و حالی به مرغان چمن گویم
مرا در بیستون بر خاك بسپارید تا شبها
غم بی همزبانی را برای كوهكن گویم
بگویم عاشقم ، بی همدمم ، دیوانه ام ، مستم
نمی دانم كدامین حال و درد خویشتن گویم
از آن گمگشته ی من هم ، نشانی آور ای قاصد
كه چون یعقوب نابینا سخن با پیرهن گویم
تو می آیی ببالینم ، ولی آندم كه درخاكم
خوش آمد گویمت اما ، در آغوش كفن گویم.
 

Similar threads

بالا