یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند
بیوفا یاران که بربستند بار خویش را
از شکار دیگران چشم و دلی دارم سیر / شیرم و جوی شغالان نبود ابخورم
یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند
بیوفا یاران که بربستند بار خویش را
ما خستگانیم و تویی صد مرهم بیمار ما
ما بس خرابیم و تویی هم از کرم معمار ما
یا دهان ما بگیر ای ساقی ور نی فاش شد
آنچ در هفتم زمین چون گنجها گنجور بود
دل کز طواف کعبهکویت و قوف یافت
از شوق ان حریم ندارد سر حجاز
زهر است عطای خلق هر چند دوا باشد
حاجت زچه کش خواهی جایی که خدا باشد
دیوانهٔ روی اوست دایم
آشفتهٔ موی اوست پیوست
در سایهٔ زلف او بیاسود
وز نیک و بد زمانه وارست
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می رود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم می رود
تا همتم به دست طلب زد در بلا
دربست شد مسخر من کشور بلا
یاقوت جان فزایش از آب لطف زاده
شمشاد خوش خرامش در ناز پروریده
تازه شد آوازهي خوبي ، گلستان تراهر چند بنزد عامه این باشد زشت
سگ به ز من ار برم دگر نام بهشت
[FONT="]مجنون شده ام از بهر خدا
زان زلف خوشت یک سلسله کن[/FONT]
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |