محفل ادبی.....موضوع بحث((ادبیات تطبیقی))

واقعا معذرت میخوام
بخصوص از میزبان
راستی من الان بعد اینکه رفتم سفر و اومدم حدود یک هفته و نیم اینجا نبودم
در کل تالار رو نبودم
کافر جان بخاطر مطلبت ممنون;)
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
خداپرست جان بابت این نکته سنجی و نقدهای بی نظیری که گذاشتی ازت ممنونم:w27:
هنوز وقت مناسبی برای خوندن تک تکشون پیدا نکردم...........:sweatdrop:

ولی یه سوالی برام پیش اومد:w16:....اینکه کدوم یک از شاعرا یا نویسنده های ایرانی تو نوشته هاشون از یک شاعر یا نویسنده خارجی تاثیر گرفتن...
من مورد خاصی به نظرم نمیاد اصلا....:w19:
به صورت خاص فعلا حضور ذهن ندارم... اما به صورت کلي، به نظر تو، تحولاتي که پس از مشروطه تا به الان در شعر و نثر ما رخ داده است، همگي با تکيه بر ذهن و سليقه‌ خودمان بوده است و هيچ تعامل و الهامي از شاعران و نويسندگان خارجي درميان نبوده است؟ :gol:
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمیدونم دقیقا خداپرست جان...اخه هیچی به ذهنم نمیاد اصلا....من فقط یه مورد به یاد دارم اونم لیلی و مجنونه که براساس یه داستان عربی فکر میکنم سروده شده...
در کل احساس میکنم ادبیات تطبیقی در ایران خیلی جدی گرفته نشده....(البته مسلما چون موردی یادم نمیاد این حرفو میزنم...و معتقدم حرفم درست نیست):D
نظرتون چیه....؟؟؟
____________________
کوروش جان این حرفا چیه؟...رسیدن بخیر.....;)
 
به صورت خاص فعلا حضور ذهن ندارم... اما به صورت کلي، به نظر تو، تحولاتي که پس از مشروطه تا به الان در شعر و نثر ما رخ داده است، همگي با تکيه بر ذهن و سليقه‌ خودمان بوده است و هيچ تعامل و الهامي از شاعران و نويسندگان خارجي درميان نبوده است؟ :gol:
تحولات بعد مشروطه اکثرا تحت تأثیر دیگران بودن
از اولش که شعر فرانسوی ها ترجمه شد
تا زمانی که خیلی از کسانی که استانبول بودن شروع به سراییدن کردن
مثلا تو شعرهای برخیشون واقعا تأثیرپذیریشون به چشم میاد
حتی در لغات فرانسوی کاربردیشون از قبیل فاکولته، استامپ و پارلمان و....
که مثلا تو شعرهای ادیب الممالک هم فراوونن
البته به هیچ وجه نمیشه گفت فقط کارشون تأثیرپذیری بوده
اونا کار بزرگی کردن
 

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
به صورت خاص فعلا حضور ذهن ندارم... اما به صورت کلي، به نظر تو، تحولاتي که پس از مشروطه تا به الان در شعر و نثر ما رخ داده است، همگي با تکيه بر ذهن و سليقه‌ خودمان بوده است و هيچ تعامل و الهامي از شاعران و نويسندگان خارجي درميان نبوده است؟ :gol:

از همگی عذر می خوام که یک باره اومدم وسط بحث..شرمنده..اما من دو سه مورد موضوعی و کاملا" جزئی سراغ دارم از بعد ِدوران مشروطه که در آن،شاعران ایرانی به طور مستقیم مضامینی را از شاعران غربی گرفته اند..
نمی دونم به درد بحث شما می خوره یا نه..چون همون طور که گفتم کلی نیستند.
:gol:
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
تحولات بعد مشروطه اکثرا تحت تأثیر دیگران بودن
از اولش که شعر فرانسوی ها ترجمه شد
تا زمانی که خیلی از کسانی که استانبول بودن شروع به سراییدن کردن
مثلا تو شعرهای برخیشون واقعا تأثیرپذیریشون به چشم میاد
حتی در لغات فرانسوی کاربردیشون از قبیل فاکولته، استامپ و پارلمان و....
که مثلا تو شعرهای ادیب الممالک هم فراوونن
البته به هیچ وجه نمیشه گفت فقط کارشون تأثیرپذیری بوده
اونا کار بزرگی کردن
دست‌مريزاد کورش! من از تأثير هنر و ادبيات فرانسه، موارد زيادي دارم که نيازه اونا رو بازنگيري کنم تا بتونم به صورت منسجم تقديم کنم... حتا در موسيقي... شاهدم کسيه مثل استاد عليزاده (استاد تار و سه‌تار)
در ادبيات يه مورد خيلي آشکار همين صادق هدايته... به نظرتون ادبيات فرانسه در او بي‌تأثير بوده؟
از همگی عذر می خوام که یک باره اومدم وسط بحث..شرمنده..اما من دو سه مورد موضوعی و کاملا" جزئی سراغ دارم از بعد ِدوران مشروطه که در آن،شاعران ایرانی به طور مستقیم مضامینی را از شاعران غربی گرفته اند..
نمی دونم به درد بحث شما می خوره یا نه..چون همون طور که گفتم کلی نیستند.
:gol:
باران عزيزم! اتفاقا مطالب بايد جزئي باشه... تا دقيق‌تر موارد رو نشون بده.
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
نمیدونم دقیقا خداپرست جان...اخه هیچی به ذهنم نمیاد اصلا....من فقط یه مورد به یاد دارم اونم لیلی و مجنونه که براساس یه داستان عربی فکر میکنم سروده شده...
در کل احساس میکنم ادبیات تطبیقی در ایران خیلی جدی گرفته نشده....(البته مسلما چون موردی یادم نمیاد این حرفو میزنم...و معتقدم حرفم درست نیست):D
نظرتون چیه....؟؟؟
____________________
کوروش جان این حرفا چیه؟...رسیدن بخیر.....;)
خب کليله و دمنه و هزار و يک‌شب ... هم جزو اين مواردن که از زباني به زبان ديگه ترجمه شدن...
 

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
در دوران مشروطه شاعرانی پیدا شدند که به خاطر آشنایی با ادبیات غرب و زبان های اروپایی،مضامین یا واژگانی را از شاعران غربی الهام گرفتند و برخی از آن ها اگر دقیق تر بگوییم،شاید صرفا" تقلید کردند..یعنی به صورت خودآگاه؛نه این که الهام گرفته باشند.مثلا" در اشاره ای که شاعران دوره ی مشروطه و بعد از آن به داستان "آدم و حوا" کرده اند، میوه ی ممنوعه ای که آدم خورد،"سیب" است،نه گندم..که این دقیقا برگرفته از ادبیات غرب است..به عنوان نمونه،شعر "فتح باغ" از فروغ؛آن جا که می _ گوید:"..سیب را چیدیم"؛و گویی این "گندم" در ادبیات ما دارد فراموش و یا حداقل کمرنگ می شود.
یا مثلا" میر زاده ی عشقی شاعر دوره ی مشروطه شعری دارد که می گوید:
قصه ی آدم و حوا همه وهم است و دروغ
نسل میمونم و افسانه بود از خاکم
که این،به دلیل آشنایی او با ادبیات فرانسه و شاید نظریه ی "بنیاد انواع" داروین است.
یا درباره ی به صلیب کشیده شدن مسیح،که هنوز هم در بعضی شعرها می بینیم.مثلا" "مرگ ناصری" شاملو..در حالی که طبق روایات اسلامی می دانیم که حضرت مسیح به صلیب کشیده نشد.
:gol:
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممنونم از همتون....من واقعا نمیدونستم که شاعرا و نویسنده های ما اینقدر از نویسنده های دیگه الهام گرفته باشن....
:gol:
خب کليله و دمنه و هزار و يک‌شب ... هم جزو اين مواردن که از زباني به زبان ديگه ترجمه شدن...
ممنونم....پس یعنی ترجمه هارو هم میشه جزو تطبیقی دونست؟:gol:
 
دست‌مريزاد کورش! من از تأثير هنر و ادبيات فرانسه، موارد زيادي دارم که نيازه اونا رو بازنگيري کنم تا بتونم به صورت منسجم تقديم کنم... حتا در موسيقي... شاهدم کسيه مثل استاد عليزاده (استاد تار و سه‌تار)
در ادبيات يه مورد خيلي آشکار همين صادق هدايته... به نظرتون ادبيات فرانسه در او بي‌تأثير بوده؟

باران عزيزم! اتفاقا مطالب بايد جزئي باشه... تا دقيق‌تر موارد رو نشون بده.
کاملا موافقم دوستم، اشاره ی فوق العاده ای بود،
حتی در رابطه با تأثیرپذیری صادق هدایت میتونیم به شخص کافکا هم اشاره کنیم
همونطور که خودش هم در مقدمه ی ترجمه ی محکومین کافکا، مقاله ای تحت عنوان پیام کافکا مینویسه

همین الان هم یک مورد دیگه یادم اومد
سهراب سپهری
راستش اینکه چقدر تحت تأثیر ادبیات شرق بوده رو دوست دارم از بچه هایی که اشنایی بیشتری با او دارن بپرسم،چون در واقع هیچ اطلاعی ندارم
اما وقتی نام او یادم اومد ، نکته ای که باعث شد این مطلب رو بگم شعر "اهل کاشانم" اوست
به نظر من ، یا شاید بهتره این طور بگم که برای من یکی از زیباترین شعرهاست
که در اون تأثیر عرفان شرق، هند و چین ،بر او به چشم میاد و در واقع از اطلاعات(شاید بتونیم بگیم اعتقادات) خودش در این زمینه خیلی قشنگ استفاده کرده
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
کاملا موافقم دوستم، اشاره ی فوق العاده ای بود،
حتی در رابطه با تأثیرپذیری صادق هدایت میتونیم به شخص کافکا هم اشاره کنیم
همونطور که خودش هم در مقدمه ی ترجمه ی محکومین کافکا، مقاله ای تحت عنوان پیام کافکا مینویسه

همین الان هم یک مورد دیگه یادم اومد
سهراب سپهری
راستش اینکه چقدر تحت تأثیر ادبیات شرق بوده رو دوست دارم از بچه هایی که اشنایی بیشتری با او دارن بپرسم،چون در واقع هیچ اطلاعی ندارم
اما وقتی نام او یادم اومد ، نکته ای که باعث شد این مطلب رو بگم شعر "اهل کاشانم" اوست
به نظر من ، یا شاید بهتره این طور بگم که برای من یکی از زیباترین شعرهاست
که در اون تأثیر عرفان شرق، هند و چین ،بر او به چشم میاد و در واقع از اطلاعات(شاید بتونیم بگیم اعتقادات) خودش در این زمینه خیلی قشنگ استفاده کرده
سهراب به يقين از مکاتب هنري تحت تأثير رومانتيسيسم بوده است... و از اديان تحت تأثير "تائو" يا "دائو" در چين که از اديان شرق محسوب مي‌شد... در اين آيين، طبيعت مظهر خداست، و در رو بايد در طبيعت جستجو کرد، بين خدا و طبيعت اتحادي عميق است... به نوعي به پرستش طبيعت معتقد است.
و خدايي که در اين نزديکي است:
لاي اين شب‌بوها، پاي آن کاج بلند،
روي آگاهي آب، روي قانون گياه.

من مسلمانم
قبله‌ام يک گل سرخ
جانمازم چشمه، مُهرم نور
دشت سجاده‌ي من.
من وضو با تپش پنجره‌ها مي‌گيرم.
در نمازم جريان دارد ماه، جريان دارد طيف.
سنگ از پشت نمازم پيداست:
همه ذرات نمازم تبلور شده است.
من نمازم را وقتي مي‌خوانم
که اذانش را باد، گفته باشد سر گل‌دسته‌ي سرو
من نمازم را،‌ پي تکبيره الاحرام علف مي‌خوانم
پي قد قامت موج

کعبه‌ام بر لب آب
کعبه‌ام زير اقاقي‌هاست
کعبه‌ام مثل نسيم، مي‌رود باغ به باغ، مي‌رود شهر به
شهر.
حجر الاسود من روشني باغچه است...!
:gol:
 
آخرین ویرایش:

soqrat

عضو جدید
ممنونم از همتون....من واقعا نمیدونستم که شاعرا و نویسنده های ما اینقدر از نویسنده های دیگه الهام گرفته باشن....
:gol:

ممنونم....پس یعنی ترجمه هارو هم میشه جزو تطبیقی دونست؟:gol:
ببخشين من خودمو قاطي ادبيات ميکنم. ولي خودم معتقدم ترجمه يه کار تطبيقي نيستش.
 

paras2

عضو جدید
ممنونم از همتون....من واقعا نمیدونستم که شاعرا و نویسنده های ما اینقدر از نویسنده های دیگه الهام گرفته باشن....
:gol:

ممنونم....پس یعنی ترجمه هارو هم میشه جزو تطبیقی دونست؟:gol:
خب بهتر نبود شماها يکيتون با اين همه معلوماتي که دارين اول ادبيات تطبيقي رو تعريف ميکردين که اين سوالا پيش نياد؟:que: من هنوز تعريف دقيقشو نميدونم چيه.:( فقط ميام مطابتونو ميخونم که يه چيزايي ياد بگيرم.:gol:
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
ببخشين من خودمو قاطي ادبيات ميکنم. ولي خودم معتقدم ترجمه يه کار تطبيقي نيستش.
در مجموع با تو هم عقيده‌ام... اما وقتي به يکي از سخنراني‌هاي دکتر داوري دقت مي‌کنم:
ترجمه آن هم در عرصه‌ي علوم انساني نه علوم تجربي، به اين‌گونه بايد باشد که محتوا را از ذهن گذرانده و مطلبي "توليد" شود...
به گمانم اين نوعي تآليف قابل تطبيق است...
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
امروز براي تاپيک "تاگور" به دنبال شعري مي‌گشتم، با حيرت به اين برخوردم:

اين گل کوچک را بچين و به دست گير! "درنگ را جايز مشمار!" بيم آن دارم که بپژمرد و بر غبار افتد.
اين گل را شايد وقر آن نباشد که در گل‌آويز تو مکان گيرد، اما با تماسي، انگشتانت را رنجه بدا و آن‌را بچين. مي‌ترسم بي‌خبر، روز پايان گيرد و زمان پيشکشي بگذارد.
همه‌ مرا نه رنگي هست روشن و نه شميمي عطرآگين، اما آن‌را به خدمت خود برگزين و پيش از آن‌که زمان بگذرد، برچين!

به ياد تطبيق يک دوبيتي از خيام افتادم که در رباعي و دوبيتي مطرحش کرده بودم:
اي دوست! بيا تا غم فردا نخوريم
وين يک دم عمر را غنيمت شمريم

فردا که از اين دير کهن در گذريم
با هفت هزارسالگان سر به‌سريم

ترجمه‌ي فيتز جرالد:

Ah; my Beloved, fill the Cup that clears To-day of past Regrets and future Fears Tomorrow? – Why, Tomorrow may be Myself With Yesterday's Sev'n Thousand Years

غم ديروز و فردا نخوردن، نسخه‌اي است که از روان‌شناسان بزرگ توصيه مي‌شود...
نيز دم را غنيمت شمردن، از شعارهاي مکتب رمانتي‌سيسم است. در فيلم "انجمن شاعران مرده" به وفور و وضوح اين دعوت رامي‌شنويد:

گل غنچه‌هاي سرخ را "کنون" که مي‌تواني، برچين
اما باز زمانِ سال‌خورده در گذر است
و همين گلي که امروز لبخند مي‌زند،
فردا خواهدمرد.

شاعر انگليسي، 1591-1674 Robert Herrick
 
آخرین ویرایش:
در مجموع با تو هم عقيده‌ام... اما وقتي به يکي از سخنراني‌هاي دکتر داوري دقت مي‌کنم:
ترجمه آن هم در عرصه‌ي علوم انساني نه علوم تجربي، به اين‌گونه بايد باشد که محتوا را از ذهن گذرانده و مطلبي "توليد" شود...
به گمانم اين نوعي تآليف قابل تطبيق است...
من هم موافقم
همونطور که در زبان فارسی هم داشتیم
ترجمه دو نوعه (در حالت کلیه کلی!)
تحت اللفظی و آزاد
البته آزادهایی مانند ترجمه ی دکتر شهیدی از نهج البلاغه که در ادبیات پیش دانشگاهی ما هم آمده بود میشه گفت تطبیق نیستند
اما "ترجمه های زیادی آزاد" به نوعی خودشون تطبیقن
هدف ترجمه هم با هدف تطبیق کمی هم خوانی داره
هدف انتقال متنی از زبان نویسنده به زبان مترجم به گونه ایست که مفهوم آسیب نبیند( هرچند فوق العاده تعریف ناقصی کزدم!)
حال ما بیاییم و مفهوم رو انتقال بدیم و متن رو دگرگون کنیم؛
البته نظر سقراط هم اگر قرار باشه نظر کلی بدیم و حالت کلی و معروف ترجمه رو در نظر بگیریم کاملا درسته؛
قطعا نسبی است و ما نمی توانیم مطلق اصل رو بر فصل یا وصل اونها بگذاریم;)
 

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
کتابی رو که گفته بودم،پیداش کردم..اسمش هست:"سه رساله درباره ی حافظ"؛از:"یوهان کریستف بورگل"؛ با ترجمه ی "کورش صفوی"..شامل سه بخش کوتاه که فقط یک بخش آن مربوط به حافظ و گوته است. فردا نمونه هایی از تاثیر پذیری گوته رو از حافظ می نویسم.
:gol:
 
آخرین ویرایش:

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
تاثیر پذیری گوته از حافظ(1)

تاثیر پذیری گوته از حافظ(1)

"حافظا!
این چه جنون است،با تو یکسان بودن؟!"
"گوته"

این متن، با تصرف و تلخیص و اضافاتی بر کتاب "سه رساله درباره ی حافظ"، اثر "یوهان کریستف بورگل"،پژوهشگر و استاد اسلام شناسی دانشگاه "بورن" سوییس است.وی در زمینه های تخصصی شعر و ادب پارسی و عربی،عرفان اسلامی،حکمت اسلامی و اسلام،و یونان عهد باستان تدریس کرده و پژوهش های گسترده ای انجام داده.این کتاب را نشر "مرکز" با ترجمه ی "کورش صفوی" چاپ کرده است.

ابتدا به مختصری از آشنایی گوته با شرق و سپس حافظ می پردازیم.
حافظ و گوته دو نقطه ی اوج تاریخ روح آدمی به شمار می روند.هم حافظ و هم گوته از بزرگ ترین شاعران سرزمین خود اند.
از زیباترین وقایع تاریخ ادب جهان،برخورد مسیر این دو ستاره ی سخن با یکدیگر است.گوته به گونه ای بی نظیر از حافظ متاثر گشته و با او ارتباط روحی عمیقی برقرار کرده است.
مشغولیت ذهنی گوته با شرق در اوان جوانی شاعر آغاز شد. و این بیشتر،به خاطر تصویر متمایزی بود که در زمان وی از شرق وجود داشت.عصر خرد گرایی گوته، دیدگاه های غرض آلود پیشین را درباره ی شرق،مردود می ساخت و دشمنی پیشین،جای خود را به ستایش و تمجید می داد.
گوته با ترجمه ای که از "هزار و یک شب"،و نیز "داستان محمد(ص)" و ترجمه ای از قرآن به زبان آلمانی موجود بود،با شرق آشنا شد.او از داستان های هزار و یک شب بسیار تاثیر پذیرفت و بسیار از آن الهام گرفت.هم چنین زندگی نامه ی حضرت محمد اثر "تورپن"، را خواند و با خواندن "داستان محمد" اثر "ولتر"،که غرض آلود و غیر منصفانه و یک جانبه نوشته شده بود،در صدد برآمد تا خود،داستان زندگی محمد(ص)را بنویسد.اما هیچ گاه موفق به تکمیل این داستان نشد.
تا این که در سال 1814 گوته با دیوان حافظ آشنا،و شیفته ی آن می شود.او در حافظ نبوغی همتای خود و در ابتدا نبوغی والاتر از خود می بیند.او در دفترچه ی خاطراتش درباره ی تاثیر حافظ بر خود،چنین می نویسد:
"دارم دیوانه می شوم،اگر برای تعدیل هیجان خود دست به غزل سرایی نزنم.نفوذ عجیب این شخص خارق العاده را که ناگهان پا به زندگی من نهاده تحمل نمی توانم کرد."
شیدایی حاصل از مطالعه ی اشعار حافظ،او را بر ان داشت تا تا در سن 75 سالگی به یادگیری زبان فارسی بپردازد تا بتواند حافظ را بی واسطه تر بخواند.
در جایی دیگر از خاطرات خود می نویسد:
"اگرچه پیش تر،از این شاعر بزرگ،این جا و آن جا مطالبی می خواندم و چیزی قابل ملاحظه نمی یافتم،لیک اکنون اشعار او در کنار هم آن چنان بر من تاثیر گذاشته است که مجبورم برای بقای خود به گونه ای خالقانه دست به قلم برم."
ثمره ی این برخورد خالقانه،دیوان شرقی اوست.دیوان شرقی،کوششی است برای تلفیقی خالقانه از شرق و غرب؛ و پیش از هر چیز تلفیقی ست از ساختار ذهنی حافظ و گوته؛ و سر انجام تمجیدی بی مانند، که نبوغ غرب از نبوغ شرق می کند.
اما چرا "حافظ " چنین تاثیر یگانه ای بر او گذاشته است؟
:gol:
 
آخرین ویرایش:

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
تاثیر پذیری گوته از حافظ(2)

تاثیر پذیری گوته از حافظ(2)

جای تردید نیست که حافظ در معارف اسلامی،مطالعات عمیقی داشته..برخی اشارات او در دیوانش موید این معنی ست.تالیف رساله ای را نیز در علم کلام_به زبان عربی_ به او نسبت می دهند.تاثیر حافظ ِ قرآن بودنش هم در سرتاسر دیوانش آشکار است.
اما حافظ به همان اندازه که در الهیات و معارف اسلامی خبره است،در فنون و صناعات شعر فارسی و عربی استادی کم نظیر به شمار می رود.حافظ به سنت های ادبی محیط و زمانه اش وفادار است؛او سنت کهن شعر تازی را که در آن زمان دست کم هشتصد سال قدمت داشت و از عصر جاهلیت ریشه می گرفت،با سنت شعر پارسی که سرچشمه اش در ایران ِ پیش از اسلام بود،در هم آمیخت.این آمیزه ،هم موضوعات و مضامین را در بر می گیرد و هم هر آنچه به شیوه های بیان ادبی و فنون بلاغت و سخنوری مربوط است.حافظ در عین حال که به سنت وفادار است،در بازی ِ مناسبت های کلام و سخن،استادی چیره دست و بی بدیل است.او با مهارت تمام و گزینشی خاص،عناصری را از سنت می گیرد و آن را با ظرافت تمام در ذهن خود می پرورد وهمین نکته است که او را به اوج شکوه رسانده است.
گوته برای شناخت حافظ،خود را بیش از پیش به شرق مشغول داشت و خواندن تمامی منابع قابل دسترس را آغاز کرد.از جمله ی این منابع،کتاب "تاریخ سخنوری در ایران" اثر هامر پور گشتال است و نیز مجله ی تخصصی شرق شناسی که به زبان آلمانی منتشر می شد.هم چنین کتاب "تاملاتی درباره ی آسیا" اثر فریدریش فن دیز،از دیگر منابع گوته برای آشنایی هر چه بیشتر با شرق بود.علاوه بر این ها باید از چند کتاب دیگر هم یاد کرد:کتابی درباره ی شعر عرب نوشته ی سر ویلیام جونز،شرق شناس انگلیسی و نیز ترجمه ی آلمانی گلستان سعدی و قابوس نامه.
بنابر این دیوان شرقی،محصول مشغولیت ذهنی گوته با این منابع بوده است و تمامی آنچه را در بر دارد که ذهن گوته از شرق ایرانی و اسلامی می توانسته تاثیر بپذیرد.
:gol:
 
آخرین ویرایش:

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
تاثیر پذیری گوته از حافظ(3)

تاثیر پذیری گوته از حافظ(3)

با این همه،حافظ که نخستین انگیزه ی تالیف دیوان شرقی به شمار می رود،در محور اصلی باقی می ماند.گوته بخش های نخست این مجموعه را "به حافظ" می نامد و عنوان کنونی دیوان را بعدها بر می گزیند.حافظ تنها شاعری است که فصلی از دیوان شرقی به نام اوست.از حافظ بیش از هر شاعر دیگری در دیوان شرقی سخن می رود و کسی نیست که این چنین مورد تحسین گوته قرار بگیرد.شیفتگی گوته تا بدان حد می رسد که می گوید:
حافظا!این چه جنون است، با تو یکسان بودن!
این،مطلع ِشعری است که گوته برای حافظ سروده،اما در دیوانش نیاورده است.این شعر در آثار منتشر نشده ی گوته به چشم می خورد.گوته در این شعر نسبت خود را با حافظ به قایقی تشبیه می کند که مغرورانه بر اقیانوس شناور است،لیک ناگاه امواج به جوشش در آمده و خطر غرق شدن قایق می رود.
در اشعار حافظ که به ظاهر آرامند،امواجی آتشین نهفته است که ناگاه به جوشش در می آید.
در اشعار آسان و سبکبال تو
دریایی نهفته است آرام،
که جوشیده،آتشین امواجت؛
شراره اش مرا می بلعد.
لیک ناگاه گوته ی پیر جسارتی یافته،شعرش را چنین به پایان می برد:
ولی در من غروری به پا خیزد،
که مرا گستاخ می سازد.
چه،من نیز در دیار آفتاب
زیسته و عشق ورزیده ام.
بدین ترتیب گوته این جسارت را به خود می دهد تا خود را همسان حافظ بداند.
در شعر دیگر،گوته چنین به حافظ خطاب می کند:
و اگر جهان فنا شود،باکی نیست
حافظا! با تو،با تو تنهاست
که می خواهم برابر شوم!
شادی و غم ما را چون دو همزاد مشترک باد!
چون تو عشق ورزیدن و نوشیدن،
افتخار من و زندگی من باد.

اما دو بیت پایانی این شعر نشان می دهد که منظور از این برابری صرفا" تقلید نیست:
کنون ای سرود،به نغمه درآ،با آتش خود!
که تو کهن تری،که تو تازه تری!

(در مورد این بیت بحث های فراوانی شده است.به اعتقاد "ک.الینگر" صفت کهن تر به شعر گوته باز می گردد؛ زیرا در طول زمان به کمال رسیده است و صفت "تازه تر"بدان خاطر است که از نظر زمانی،جدیدتر به شمار می رود."بویتلر"معتقد است که کهن تر به این خاطر است که شرقی ست و تازه تر به بدان خاطر که غربی است.این برداشت نیز وجود دارد که "کهن تر" به تاریخ انسان باز می گردد و از این رو شعر گوته نسبت به زمان حافظ کهن تر است.)
:gol:
 

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
تاثیر پذیری گوته از حافظ(4)

تاثیر پذیری گوته از حافظ(4)

در دیوان شرقی،سعی در همدلی و هم سخنی با حافظ است و هر یک از بخش های آن نشانگر چنین کوششی است."حکمت نامه"عمدتا شامل اشارات،کنایات و نکات حکیمانه است و "فلسفه ی رندی در "ساقی نامه"به وضوح دیده می شود و به هر حال جای انکار نیست که در تمامی موارد،اندیشه و تعبیر،بیشتر از حافظ است و باز قابل انکار نیست که بخشی از این موارد قالبی است که گوته اگاهانه پذیرفته تا از طریق آن نغمه ی قرابت با شرق سر دهد.
شرقی و غربی بودن دیوان گوته نه تنها به خاطر آن است که عناصر شرقی و غربی در کنار هم مطرحند و گوته مضامین شرقی را با روح غربی پرورانده،بلکه به این دلیل نیز هست که گوته در جا به جای دیوان خود به نحوی شایسته و ضمنی،خود را با حافظ موافق می بیند.
و اگر جهان فنا شود باکی نیست
حافظا!با تو،با تو تنهاست
که می خواهم برابر شوم!
شادی و غم،ما را چون دو همزاد مشترک باد!...
این بیت که پیش تر هم به آن اشاره شد،بیان گر تاثیر پذیری شدید گوته از حافظ ،به اعتراف خود اوست.
:gol:
 
آخرین ویرایش:

goshtasb

عضو جدید
نمیدونم دقیقا خداپرست جان...اخه هیچی به ذهنم نمیاد اصلا....من فقط یه مورد به یاد دارم اونم لیلی و مجنونه که براساس یه داستان عربی فکر میکنم سروده شده...
در کل احساس میکنم ادبیات تطبیقی در ایران خیلی جدی گرفته نشده....(البته مسلما چون موردی یادم نمیاد این حرفو میزنم...و معتقدم حرفم درست نیست):D
نظرتون چیه....؟؟؟
____________________
کوروش جان این حرفا چیه؟...رسیدن بخیر.....;)
درود
ببخشید از وسط بحث شروع می کنم ولی چون بیم داشتم این نکته را فراموش کنم ابتدا به این موضوع می پردازم
....

اما در سرودن منظومه "لیلی و مجنون"،بیش از میل شاعر،اطاعت فرمان شاهانه منظور است که "شروان شاه اخستان بن منوچهر"قاصدی نزدش فرستاده است،با این فرمان که :در پی داستان "خسرو وشیرین"،اکنون «لیلی مجنون ببایدت گفت».و نظامی حیران مانده است تا چه کند که «اندیشه فراخ و عرصه تنگ است»،سرگذشت "لیلی و مجنون"داستان ملال انگیز بی هیجان و از اینها بدتر عاری از شکوه تجملی است،«نه باغ و نه بزم شهریاری-نه رود و نه می نه کامکاری».جوان سودازده دیوانه وضعی که مبتلا به جنون خودآزاری است و عاشق عشق و دیوانه دیوانگی،دل به دختری می بندد از تحقیر شدگان و بی پشت و پناهان روزگار،آنهم در کویر خشک و سوزان عربستان و در محیطی که میان زن و مرد تفاوت از زمین تا آسمان است.
شاعر با اکراه تن بدین کار می دهد،اما به برکت طبع توانا موفق می شود داستانی ملال انگیز را بر صدر غمنامه های ادب فارسی بنشاند......
 

goshtasb

عضو جدید
تحولات بعد مشروطه اکثرا تحت تأثیر دیگران بودن
از اولش که شعر فرانسوی ها ترجمه شد
تا زمانی که خیلی از کسانی که استانبول بودن شروع به سراییدن کردن
مثلا تو شعرهای برخیشون واقعا تأثیرپذیریشون به چشم میاد
حتی در لغات فرانسوی کاربردیشون از قبیل فاکولته، استامپ و پارلمان و....
که مثلا تو شعرهای ادیب الممالک هم فراوونن
البته به هیچ وجه نمیشه گفت فقط کارشون تأثیرپذیری بوده
اونا کار بزرگی کردن
درود
در ادبیات باستان به علت محدود بودن مراودات فرهنگی که آن نیز حاصل بعد مسافت و طولانی و سخت بودن سفر تاثیرات فرهنگی و به خصوص ادبی در حد همسایگان هم مرز محدود می شده مگر اثری بسیار گرانمایه و ارزشمند (همچون دیوان سعدی در چین).اما از دوره ی صفویه به بعد و باز شدن پای مستشرقان به ایران داد و ستد های فرهنگی جلوه و شتابی روز افزون یافت.در ابتدای امر شیب این مراودات از ایران به سوی غرب بود.اما کم کم و با رجمه شدن اکثر کتب ایرانی و کم شدن تولیدات ایرانیان که حاصل روی آوردن ایرانیان به علوم سفسته و نقلی بود و از طرفی جهش علمی غرب بر پایه ی کتب ترجمه شده از ایران جهت این شیب بر عکس شد .طبیعتا هنگامی که مردم پیش رفت های علمی غرب نسبت به خویش را می دیدند تمایل به غرب در درون آنها ریشه می دوانید.این تمایل نه تنها در مصنوعات ایشان بود که به طور طبیعی در وجهه ی فرهنگ نیز رخ نمایاند.
اوج این دوران را در دوره ناصری و پس از آن شاهد هستیم
با دو دسته شدن مزدم در تمایلات غرب گرایانه و بیگانه پرستی (روسیه و انگلستان) اهال فرهنگ نیز خود را در یکی از این دو دسته حا دادند و هنر و ادب خویش را در خدمت این تفکر بیگانه پرستی قرار دادند.
با روی کار آمدن کمونیست ها در شوروی جبهه ی جدیدی در این میان گشوده شد
از شاعران به نام تخت تاثیر کمونیست م توان به نیما یوشیج اشاره کرد(شعر با این مضمون که زمین من بی حاصل است اما در کشور همسایه زمین ها بسیار محصول می دهند و ...)
و یا جلال که در ابتدا عقاید کمونیست را در نوشته هایش رسوخ داد
در مورد شاعران با تمایل غرب گرایانه به سهراب اشاره می کنند(پشت در یا شهری است...)
و نمونه های بسیار دیگر
از طرفی باب ترجمه ی آثار نیز در ادبیات ما گشوده شد و به سرعت جای خود را در میان اهالی به اصطلاح اهل ادب باز کد به همین دلیل ما شاهد افت محتایی در آثار ایرانی هستیم(عدم اقبال به آثار)
امیدوارم منظور به روشنی رسانده باشم
 

goshtasb

عضو جدید
خب کليله و دمنه و هزار و يک‌شب ... هم جزو اين مواردن که از زباني به زبان ديگه ترجمه شدن...
با عرض پوزش
در قدیم ایرانیانهیچ گاه به ترجمه ی صرف رو ننهاده اند
بلکه همواره به باز آفرینی اثر اقدام کرده اند و به همین دلیل کتب فارسی از اصل اثر بسیار پر محتوا تر و پر مغز تر است
این را نمی توان تاثیر در یک فرهنگ یا ادبیات دانست
 

goshtasb

عضو جدید
حضرت حافظ از ديدگاه گوته شاعر آلماني
حضرت خواجه شمس الدین محمد حافظ
تجلی نور حضرت حق
لسان الغیب خواجه شمس الدین محمد حافظ را به جرات میتوان یکی از نورهای آسمانی دانست که خداوند آن را در سرزمین عرفان , معنویات و ادبیات جهان یعنی ایران زمین نهاده است . شاعری که صوفی منشانه و در اوج افتادگی سخن از عشق و معشوق می زند . گاه عشق زمینی و گاه عشق آسمانی و حل شدن در ذات حضرت حق . چنان زیبا و رندانه سخن میگوید که انسان شیفته کلامش میشود و نور حق را در غزلیاتش به روشنی می بیند . آنچه تا امروز در مورد حضرت حافظ گفته شده است شاید فقط ذره ای از این اقیانوس بی همتا باشد که شاید سالهای پس از ما حق مطلب در مورد وی بیان شود . آنچه مسلم است حافظ به ستاره ای بی بدلیل در آسمان خداشناسی و عرفان ایران زمین تبدیل شده است و در سرزمینی که حضرت مولانا , عطار نیشابوری , خیام فیلسوف , حضرت شمس تبریزی , بایزدید بسطامی , حسین ابن منصور حلاج و . . . همچون گوهرانی تابناک می درخشیدند ظهور کرد و سرآمد زمان شد . در این سخن کوتاه گوشه ای از سخنان گوته شاعر بزرگ آلمانی را در مورد حضرت حافظ میخوانیم و تنها به گوشه ای کوچک از اوج بزرگی لسان الغیب شیرازی اشاره میکنیم :
ای حافظ سخن تو همچون ابدیت بزرگ است . زیرا آن را آغاز و انجامی نیست . کلام تو همچون گنبد آسمان , تنها به خود وابسته است و میان نیمه غزل تو با آغاز و پایانش فرقی نمی توان گذاشت , زیرا همه آن در نهایت جمال و کمال است . تو آن سرچشمه فیاض شعر و نشاطی که از آن , هر لحظه موجی از پس موج دیگر بیرون می تراود . دهان تو همواره برای بوسه زدن و طبعت برای نغمه سرودن و گلویت برای باده نوشیدن و دلت برای مهر ورزیدن آماده است .
اگر هم دنیا به سر آید , ای حافظ آسمانی آرزو دارم که تنها با تو و در کنار تو باشم و چون برادری , هم در شادی و هم در غمت شرکت جویم . همراه تو باده نوشم و چون تو عشق ورزم , زیرا این افتخار زندگی من و مایه حیات من است . ای طبع سخن گوی من , اکنون که از حافظ ملکوتی الهام گرفته ای به نیروی خود نغمه سرایی کن و آهنگی ناگفته پیش آر , زیرا امروز پیرتر و جوانتر از همیشه ای .
تقلید
حافظا آرزو دارم از سبک غزلسرایی تو تقلید کنم . همچون تو قافیه بپردازم و غزل خویش را به ریزه کاریها گفته ات بیارایم . نخست به معنی اندیشم و آنگاه لباس الفاظ زیبا را بر تن آن بپوشانم . هیچ کلامی را دوبار در قافیه نیاورم مگر آنکه با ظاهری یکسان , معنایی جدا داشته باشد . آرزو دارم همه این دستورها را به کار بندم تا شعری چون تو ای شاعر شاعران جهان سروده باشم .
ای حافظ , همچنان که جرقه ای برای آتش زدن و سوختن شهر امپراتوران کافی است , از گفته شورانگیز تو چنان آتشی بر دلم نشسته که سراپای این شاعر آلمانی را در تب و تاب افکنده است .
ای حافظ مقدس , تو را لسان الغیب نامیدند ولی سخنت را چنانکه باید وصف نکرده اند , عالمان خشک واژه پرداز نیز کلامت را به میل خود برداشت میکنند . زیرا از سخن نغز تو جز آن مهملات که خود میپندارند در نیافته اند . لاجرم دست به تفسیر سخنت می گشایند تا شراب آلوده خویش را به نام تو سر کشند , ولی تو بی آنکه راه و رسم زاهدان ریایی پیشه کنی , راز نیک بختی آموخته و صوفیانه ره به سرچشمه سعادت برده ای , این است آنچه فقیه و محتسب در حق تو اقرار نمی خواهند کرد .
به حافظ
تو خود بهتر از همه دانی که چگونه همگی ما , از خاک تا افلاک در بند هوس اسیریم , مگر نه این است که عشق نخست غم می آورد و آنگاه نشاط می بخشد و اگر هم کسی در نیمه راه آن را از پای درافتد , دیگران از رفتن نمی ایستند تا راه را به پایان برند ؟
پس ای استاد مرا ببخش اگر گاه در رهگذری دل در پای سروی خرامان مینهم که به نازپا به سرزمین میگذارد و نفسش چون باد شرق جان مشتاقان را نوازش میدهد ؟
حافظا بگذار لحظه ای در بزم عشق تو نشینم تا در آن هنگام که حلقه های زلف پر شکن دلدار را از هم میگشایی و به دست نسیم یغماگر می سپاری , پیشانی درخشانش را چون تو با دیدگان ستایشگر بنگرم و از این دیدار , آیینه دل را صفا بخشم , آنگاه مستانه گوش به غزلی دهم که تو با شوق و حال در وصف یار می سرایی و با این غزلسرایی , روح شیفته خویش را نوازش میدهی .
سپس ای استاد , تو را بنگرم که در آن لحظه که مرغ روحت در آسمان اشتیاق به پرواز در می آید , ساقی را فرا میخوانی تا با شتاب می ارغوانی در جامت ریزد و یک بار و دوبار سیرابت کند , خود بی صبرانه در انتظار می مانی تا باده گلرنگ , زنگار اندیشه از آیینه دلت بزداید و آنگاه کلامی پند آمیز بگویی تا وی با گوش دل بشنود و به جانش بپذیرد .
آنگاه نیز که در عالم بیخودی ره به دنیای اسرار میبری و خبر از جلوه ذات میگیری , تو را بینم که رندانه گوشه ای از پرده راز را بالا می زنی تا نقطه عشق دل گوشه نشینان خون کند و اندکی از سر نهان از پرده برون افتد . ای حافظ , ای حامی بزرگوار , ما همه در پی تو روانیم تا ما را با نغمه های دلپذیرت در نشیب و فراز زندگی رهبری کنی و از وادی خطر به سوی سر منزل سعادت بری .
حافظ , خود را با تو برابر نهادن جز نشان دیوانگی نیست , تو آن کشتیی هستی که مغرورانه باد در بادبان افکنده و سینه دریا را میشکافد و پا بر سر امواج می نهد , من آن تخته پاره ام که بیخودانه سیلی خور اقیانوسم . در دل سخن شورانگیز تو گاه موجی از پس موج دیگر می زاید و گاه دریایی از آتش تلاطم میکند , اما مرا این موج آتشین در کام خویشتن میکشد و فرو میبرد .
با اینهمه هنوز در خود جراتی اندک می یابم که خویش را مریدی از مریدان تو شمارم , زیرا من نیز چون تو در سرزمینی غرق نور زندگی کردم و عشق می ورزم .

بن مایه :
دیوان غربی - شرقی - یوهان ولفگانگ گوته - شاعر آلمانی
 

Similar threads

بالا