بوسیدن معشوقه در مقابل دیدگان زندانبان!

hirta23

عضو جدید
پس از آزادی، در مقابل چشمان حیرت زده زندانبان، معشوقه ام را تنگ در آغوش می گیرم و سخت می بوسم، او از عشق میان ما بی خبر است، او عاشقی نمی داند!
خیره خیره به قامت کوتاه و نحیف او می نگرد، با خود می گوید: " این کوتاه قد لاغر اندام سبزه رو چه دارد که این چنین عاشقانه او را در آغوش می کشد و می بوسد!"

آری من عاشق صدای اویم، چون فریاد می کشدبا داود نبی رسیلی می کند، من دلباخته فریادهای اویم، امروز در بند است و خاموش، چو آزاد شود فریادش دنیایی را اسیر خود خواهد کرد، او آنقدر دوست داشتنی است که می ارزد بخاطرش حبس ابد باشی!

هر چند مرا به جرم او در بند کردند، او نیز به جرم ناکرده من در بند بود، او را در کیسه ای تنگ و تاریک بر قلاب قصابی آویخته بودند، چه سخت بود جدایی ما، آنها از او می ترسیدند و از تبانی ما!

آری آنروز حکم آزادی ام را ابلاغ کردند، مرا به رختکن زندان بردند، کیسه لباسهایم را که چون قصابان از قلاب آویخته بود، برایم آوردند، معشوقه ام ( قلم سبزم ) را اول آزاد کردم و در مقابل دیدگان زندانبان او را در آغوش کشیدم و سخت بوسیدم، به زندانبان گفتم:" من بخاطر او در حبس بودم و او بخاطر من"

9 آذر 1389 / مهدی خزعلی
سلول انفرادی
 

hirta23

عضو جدید
روزی چهار مرد و یک زن کاتولیک در باری ، مشغول نوشیدن قهوه بودند. یکی از مردها گفت : من پسری دارم که کشیش است. هرجا که میرود مردم او را "پدر" خطاب میکنند.
مرد دوم گفت : من هم پسری دارم که اسقف است و وقتی جایی میرود مردم به او میگویند " سرورم"!
مرد سوم گفت " پسر من کاردینال است و وقتی وارد جایی میشود مردم میگویند او را "عالیجناب" صدا میکنند.
مرد چهارم گفت : پسر من پاپ است و وقتی جایی میرود او را "قدیس بزرگ" خطاب میکنند!
زن حاضر در جمع نگاهی به مردان کرد و گفت : من یک دختر دارم. 178 سانت قدش است ، بسیار خوش هیکل ، سایز........ 38 است ، دور کمرش 61، دور باسنش 92 سانت ، با موهای بلوند و چشمهای روشن . وقتی وارد جایی میشود همه میگویند : "وای ! خدای من ! "
 

Similar threads

بالا