اندر حکایات باشگاه مهندسان

پیرجو

مدیر ارشد
مدیر کل سایت
مدیر ارشد
آدامس پیازی

آدامس پیازی

bmd نزد بقالی آمد و گفت پیاز هم ده تا دهان بدان خو شبوی سازم بقال گفت: مگر چه خورده ای که خواهی با پیازش خوشبوی سازی.
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
محسن ز به پیرجو گفت دوست ترین مردمان در نزد تو کیست گفت آن که شکمم را سیر سازد گفت من سیر سازم پس مرا دوست خواهی داشت یا نه گفت دوستی نسیه نمی شود.
دوستی ما هم عجب قدی کشیده است این که شدبرنج باسمتی:D
 

پیرجو

مدیر ارشد
مدیر کل سایت
مدیر ارشد
مارمولک 2

مارمولک 2

گفتمش ادمین را نقشی بکش از زندگی، با قلم اخطاری بر پیرجو کشید :w16:

گویند روزی هیلیش خود را در شهری آخوند جا زد...ادامه داستان...

روزی جمعی از مریدان به نزد شیخ هیلیش شهر رفتند که ای شیخ مدتی است دخترها در شهر شلوارکوتاه می پوشند و پسران همواره پیرامون دختران می چرخند سخنی بگو در این باب تا چاره ایی کنیم . شیخ هیلیش و از جا برخواست و فریاد زد که خاموش باشید که اندر کوتاهی شلوار دخترها بسیار فایده باشد . مریدان انگشت حیرت به سوراخ ماندند . شیخ گفت : گر شلوار دخترها کوتاه باشد پسران همواره سر به پایین داشته باشند و چون سر به زیر باشند هم از چاله های خیابان در امان بمانند و هم از گزند نگاه به صورت نامحرم و تیر شیطان . پس چنین نقل شده است که :

الا ای دختر که شلوارت بلند است بیـا از کـوچـــه مـــا هـم گـــذر کـن
بــرای حفظ من از شــر شیـطــان کمی شــلوار خــود کـــوتـاه تر کــن
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گویند روزی هیلیش خود را در شهری آخوند جا زد...ادامه داستان...

روزی جمعی از مریدان به نزد شیخ هیلیش شهر رفتند که ای شیخ مدتی است دخترها در شهر شلوارکوتاه می پوشند و پسران همواره پیرامون دختران می چرخند سخنی بگو در این باب تا چاره ایی کنیم . شیخ هیلیش و از جا برخواست و فریاد زد که خاموش باشید که اندر کوتاهی شلوار دخترها بسیار فایده باشد . مریدان انگشت حیرت به سوراخ ماندند . شیخ گفت : گر شلوار دخترها کوتاه باشد پسران همواره سر به پایین داشته باشند و چون سر به زیر باشند هم از چاله های خیابان در امان بمانند و هم از گزند نگاه به صورت نامحرم و تیر شیطان . پس چنین نقل شده است که :

الا ای دختر که شلوارت بلند است بیـا از کـوچـــه مـــا هـم گـــذر کـن
بــرای حفظ من از شــر شیـطــان کمی شــلوار خــود کـــوتـاه تر کــن

گویند روزی پیرجو نزد کاربری رفت و ادعای ادمینی کرد، کاربر به او گفت، اگر راست میگویی قفل فلان تاپیک را باز کن، پیرجو گفت: من ادعای ادمین بودن کردم نه آهنگری
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گویند پیرجو سوزنی در خانه گم کرده بود و در کوچه به دنبالش میگشت، گفتند ای پیرجو به دنبال چه میگردی؟؟
گفت : سوزنی در خانه گم کرده ام ... گفتند : پس اینجا چه میکنی؟؟
گفت : چه کنم که خانه تاریک است و چراغ ندارم
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گویند پیرجو وصیت کرد که در کفن کهنه ای گذاشته شود، علت را جویا شدند.
گفت : اگر مرا در کفن کهنه ای بگذارید نکیر و منکر گمان میکنند که من مدتهاست که اینجا هستم پس مرا مواخذه نمیکنند
 

VRWH

عضو جدید
کاربر ممتاز
پیرجو غلامی(سهیل) سخت تنبل داشت .روزی او را به بازار فرستاد تا انگور و انجیر بخرد ،دیر کرد و صبرپیرجو به آخر رسید .وقتی سهیل آمد تازه یکی را خریده بود .پیرجو او را بزدن گرفت و گفت:پس از این هر وقت از تو یک کار بخواهم باید عوض یک کار دو کار بکنی !قضا پیرجو بیمار شد و سهیل را بفرمود تا پزشکی به بالین او بیاورد .سهیل رفت و پزشک(canopus ) را آورد و مرد(لرد) دیگری هم با او بود .پیرجو پرسید که این کیست ؟گفت:مگر مرا نزدی و نفرمودی که به عوض یک کار دو کار بکنم .طبیب آوردم که خدا شفایت دهد واگر نداد این یکی گورت را بکند ،این پزشک است و آن گور کن
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کاربری به پیرجو گفت که من هر پست را 2 تا میبینم، پیرجو به او گفت تو چرا 4 بار این پیام را فرستاده ای؟
کاربر گفت: من باید به فکر مدیر دیگری باشم، چون چیزی که من 2 تا میبینم را وی 4 تا میبیند!
 

پیرجو

مدیر ارشد
مدیر کل سایت
مدیر ارشد
خانه درویشان

خانه درویشان

پیرجو غلامی(سهیل) سخت تنبل داشت .روزی او را به بازار فرستاد تا انگور و انجیر بخرد ،دیر کرد و صبرپیرجو به آخر رسید .وقتی سهیل آمد تازه یکی را خریده بود .پیرجو او را بزدن گرفت و گفت:پس از این هر وقت از تو یک کار بخواهم باید عوض یک کار دو کار بکنی !قضا پیرجو بیمار شد و سهیل را بفرمود تا پزشکی به بالین او بیاورد .سهیل رفت و پزشک(canopus ) را آورد و مرد(لرد) دیگری هم با او بود .پیرجو پرسید که این کیست ؟گفت:مگر مرا نزدی و نفرمودی که به عوض یک کار دو کار بکنم .طبیب آوردم که خدا شفایت دهد واگر نداد این یکی گورت را بکند ،این پزشک است و آن گور کن

روزی VRWH مرده ای را دید می برند پرسید از پیرجو این را کجا میبرند:
گفت جایی که آب هست نه غذا نه نور نه امید نه ....
گفت پس به باشگاه ما میاورندش...
 

پیرجو

مدیر ارشد
مدیر کل سایت
مدیر ارشد
طبیب باشگاه

طبیب باشگاه

canopus را دیدند که هرگاه به گورستان رسیدی، ردا بر سر کشید. از سبب آن پرسیدند. گفت:
(( از مردگان این گورستان شرم دارم، زیرا بر هر که می گذرم، شربت من خورده است و در هر که می نگرم، از شربت من مرده است!))
 

پیرجو

مدیر ارشد
مدیر کل سایت
مدیر ارشد
تفکر هیلیشی

تفکر هیلیشی

کاربری به پیرجو گفت که من هر پست را 2 تا میبینم، پیرجو به او گفت تو چرا 4 بار این پیام را فرستاده ای؟
کاربر گفت: من باید به فکر مدیر دیگری باشم، چون چیزی که من 2 تا میبینم را وی 4 تا میبیند!

دوست هیلیشی (سهیل) را در چاه افتاد، هیلیش گفت عزیز جان جائی مرو تا من بروم ریسمان بیاورم و تو را بیرون بکشم.
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پیرجویی با 10 انگشت تایپ میکرد، او را گفتند که چرا با 10 انگشت تایپ میکنی، گفت چون 10 انگشت بیشتر ندارم
 

پیرجو

مدیر ارشد
مدیر کل سایت
مدیر ارشد
هیلیش و ردا

هیلیش و ردا

پیرجویی با 10 انگشت تایپ میکرد، او را گفتند که چرا با 10 انگشت تایپ میکنی، گفت چون 10 انگشت بیشتر ندارم

هیلیش اكثر شبها به دزدي رفتي و چندانكه سعي كرد چيزي نيافت. دستار خود بدزديد و در بغل نهاد. چون در خانه رفت زنش گفت: چه آورد هاي؟ گفت: اين دستار آورده ام. گفت: اين كه از آن خود توست. گفت: خاموش
تو نداني. از بهر آن دزديد هام تا آرمان دزديم باطل نشود.
 

پیرجو

مدیر ارشد
مدیر کل سایت
مدیر ارشد
هیلیش و پیرجو

هیلیش و پیرجو

هیلیش شبي پيش بزرگي چو پیرجو خفته بود. هر بار با پیرجو ميگفت: چيزي بگوي تا ميبخسبم. چون چند بار مكرر كرد سيد را خواب غلبه نموده بود گفت: تو خفشو، چيزي مگوي تا من بخسبم.
 

VRWH

عضو جدید
کاربر ممتاز
پیرجو به vrwh گفت :چه گویی در حق لرد که دیگران در حق وی به طعنه سخن ها گفته اند ؟گفت: بر ظاهرش عیب نمی بینم و در باطنش غیب نمی دانم
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
پیرجوی قالب پنيري ديد
به دهان بر گرفت و زود پريد
بر درختي نشست در راهي
که از آن مي گذشت آرامی
آرام پر فريب و حيلت ساز
رفت پاي درخت و کرد آواز
گفت: به به، چقدر زيبايي
چه پستی، چه امتیازی، عجب فعالیتی
پر و بالت سياه رنگ و قشنگ
نيست بالاتر از پیرجو مدیر قشنگ
گر خوش آواز بودي و خوشخوان
نبدي بهتر از تو در مدیران
پیرجو مي خواست تاپ تاپ کند
تا که فعالیت خویش آشکار کند
طعمه افتاد چون دهان بگشود
آرامک جست و طعمه را بربود
 

پیرجو

مدیر ارشد
مدیر کل سایت
مدیر ارشد
خربزه های VRWH

خربزه های VRWH

پیرجو به vrwh گفت :چه گویی در حق لرد که دیگران در حق وی به طعنه سخن ها گفته اند ؟گفت: بر ظاهرش عیب نمی بینم و در باطنش غیب نمی دانم

سهیل به خربزه فروشی VRWH رفت که طرف فریاد می زد : بدوید این خربزه عسل است نه اصلا نه قند و رطب است
سهیل رسید و گفت ببخشید بیماری دارم که هوس خربزه ترش کرده است اگر داری بده، VRWH گفت بین خودمان بماند این ها همه سرکه اعلا است.
 

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
bmd نزد بقالی آمد و گفت پیاز هم ده تا دهان بدان خو شبوی سازم بقال گفت: مگر چه خورده ای که خواهی با پیازش خوشبوی سازی.

در اسفهلان مردی زاده شد به نهایت کمال.. روزی شتری بر در خانه اش نشست
گفتند ای مرد شانس برتو رو کرده .ملایی فلان منبر تو را آراسته گردد..
از فرط هیجان سخنی فی البداه بر زبان راند و از خوشخوشان دلنوشته اش نقش زمین شد
 

پیرجو

مدیر ارشد
مدیر کل سایت
مدیر ارشد
آتوسا و چشم درد

آتوسا و چشم درد

روزي ادمین را خبر آوردند كه پیرجو سكته ناقص كرده است.

ادمین گفت:

اگر او را" مغزي كامل بودي " ، سكته ناقص ننمودي...؟!

آتوسا با پژمان گفت كه مرا چشم درد مي كند تدبير چه باشد؟ گفت: مرا پارسال دندان درد مي كرد که آن را بر كندم.
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گویند روزی لرد پیرجوی خویش را گم کرده بود، فریاد میزد هرکس پیرجوی مرا به من برگرداند 2 پیرجو به او مژدگانی میدهم. به او گفتند : این چه کاری است؟ دو پیرجو بدهی که یک پیرجو به دست آوری؟؟
در پاسخ گفت : شما لذت پیدا کردن و بخشیدن را نمیدانید
 

atousa_m

عضو جدید
کاربر ممتاز
ديوانه پیرجویي گرسنه در بيابان ميرفت و ميگفت: "لُردا در اين جهان از من گرسنه تر هم هست؟"، هاتفي پاسخ داد: "اكنون كسي را كه گرسنه تر از تو باشد را به تو نشان خواهيم داد"، در اين ميان گرگي گرسنه به او حمله آورد، پیرجو گفت: "بار لُردا، از خود گرسنه تر ديدم، به جان من ببخشاي و مرا از دست اين گرگ رهايي بخش، اكنون بدون نان سير شدم و ديگر از تو نان نخواهم خواست."
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تعدادی از مدیران برای دادخواهی نزد مدیر سایت رفتند و از مدیر ارشد او شکایت کردند.
ادمین گفت: در میان اعضای سایت من به درستی و عدالت او کسی سراغ ندارد، از نوک پا تا سر فرق او، همه عضو بدنش پر است از عدل و انصاف. یکی از مدیران گفت: ادمینا! حال که اینطور است، هر عضوی از اعضای او را به تالاری بفرست تا همه سایت تورا عدل فرا گیرد و کاربران در رفاه زندگی کنند!
 

VRWH

عضو جدید
کاربر ممتاز
VRWH به در خانه رسید ، در بزد و چیزی بخواست . اتوسا از پنجره سر بیرون آورد. VRWH گفت:ای بانو ، در راه خدا چیزی به من بدهید.اتوسا گفت :چه می خواهی ؟گفت :درهمی بده ،گفت:ندارم ،گفت: یک پول سیاه بده،گفت:ندارم،گفت،یک پشیز بده .گفت:ندارم ،گفت پوشاک کهنه یی بده .گفت: ندارم،گفت: مشتی آرد بده ،گفت ندارم،گفت:اندکی روغن بده،گفت:ندارم...وخلاصه گدا هر چیزی در خانه باشد بر شمرد و اتوسا گفت ندارم VRWH را خشم آمد و فریاد کشید :ای زن برای چه در این خانه نشسته ای بیا با هم به گدایی برویم.
 

پیرجو

مدیر ارشد
مدیر کل سایت
مدیر ارشد
ديوانه پیرجویي گرسنه در بيابان ميرفت و ميگفت: "لُردا در اين جهان از من گرسنه تر هم هست؟"، هاتفي پاسخ داد: "اكنون كسي را كه گرسنه تر از تو باشد را به تو نشان خواهيم داد"، در اين ميان گرگي گرسنه به او حمله آورد، پیرجو گفت: "بار لُردا، از خود گرسنه تر ديدم، به جان من ببخشاي و مرا از دست اين گرگ رهايي بخش، اكنون بدون نان سير شدم و ديگر از تو نان نخواهم خواست."

آتوسایی از کوچه ای در شب بگذشت، که ناگه سگی بر وی حمله کرد و او را بچسبید، چو هر چه تقلا کرد از دستش رها نیافت به ستایشش بپرداخت.
 

Alireza_2003

عضو جدید
کاربر ممتاز
علیرضا زیر باران از دهکده کوچکی می گذشت . خانه ای دید که داشت می سوخت و لرد را دید که وسط شعله ها در اتاق نشیمن نشسته بود
علیرضا فریاد زد : هی،خانه ات آتش گرفته است! لرد جواب داد : میدانم
علیرضا گفت:پس چرا بیرون نمی آیی؟
لرد گفت:آخر بیرون باران می آید . مادرم آتوسا همیشه می گفت اگر زیر باران بروی ، سینه پهلو میکنی
 

پیرجو

مدیر ارشد
مدیر کل سایت
مدیر ارشد
آتوسا و ادعای پیغمبریش

آتوسا و ادعای پیغمبریش

ديوانه پیرجویي گرسنه در بيابان ميرفت و ميگفت: "لُردا در اين جهان از من گرسنه تر هم هست؟"، هاتفي پاسخ داد: "اكنون كسي را كه گرسنه تر از تو باشد را به تو نشان خواهيم داد"، در اين ميان گرگي گرسنه به او حمله آورد، پیرجو گفت: "بار لُردا، از خود گرسنه تر ديدم، به جان من ببخشاي و مرا از دست اين گرگ رهايي بخش، اكنون بدون نان سير شدم و ديگر از تو نان نخواهم خواست."


آتوسایی پيش پیرجویی دعوي پيغمبري ميكرد. پیرجو از او پرسيد كه محمد پيغمبر بود؟ گفت: آري. گفت چون او فرموده است كه « لا نبي بعدي » پس دعوی تو باطل باشد. گفت او فرمود كه لا نبي بعدي، « لا نبية بعدي » نفرموده است.
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آتوسایی از کوچه ای در شب بگذشت، که ناگه سگی بر وی حمله کرد و او را بچسبید، چو هر چه تقلا کرد از دستش رها نیافت به ستایشش بپرداخت.

پیرجو شعری در مدح ادمین سرود و گفت: ادمینا! خواهم که این شعر را در صفحه اول سایت آویزان کنم تا مشهورم کند. ادمین گفت: کاربران از کجا بدانند که این شعر توست؟ مگر آنکه تورا هم کنار شعرت آویزان کنند!!
 

پیرجو

مدیر ارشد
مدیر کل سایت
مدیر ارشد
گویند کاربری از باشگاه زني بخواست. بعد از سه ماه پسري بياورد. از پدرش پرسيدند اين پسر را چه نام نهيم؟ گفت: چون نه ماه را به سه ماه آمده است او را چاپار ايلچي نام بايد كرد.
 
بالا