ش.د
عضو جدید
کم کم باید خودمو واسه یه اتفاق تکراری آماده کنم.باید یه قیافه ی بی تفاوت به خودم بگیرم انگار که هیچ خبری نیست.فکر میکردم تو دنیا هیچی بدتر از این نیس که آدم 21ساله بشه و من امشب 21 ساله میشم.از حالا باید تو آینه دنبال خود پیر شدم بگردم انگار که الان پیر نیستم..
چرا منتظر باشم؟خودمو واسه چی آماده کنم؟همه چی مثل سالای قبله.16بهمن میرسه با مزه ی بد شیرکاکاوو.خیلی مسخرس .هیچی واسم مهم نیس نه کادو نه پیام تبریکو نه زنگ تلفنی ولی شیر کاکاوو...
میدونم امشب مثل همه ی سالای قبل دیوونه میشم، بد اخلاق میشم،لجباز میشم،میدونم امشب هر کسی بهم زنگ بزنه میشنوه:دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد
دوستام زنگ میزنن خونه که میای بریم بیرون و من میگم دارم میرم خونه دایی یا خاله یا...بعدش توی خونه میگم با بچه ها میرم بیرون.از خونه میزنم برون توی پارک تنها میشینم یه ساعت بعد برمیگردم خونه و یواشکی میرم توی حیاط خلوت میشینم مثل یکی دو ساعت قبل به هیچی فکر میکنم و بعد یهو: تو اینجایی؟ کی اومدی؟ وبدون هیچ سوالو حرف دیگه ای میره تو خونه که با بقیه تدارک غافلگیر کردن منو بده. آره اینم همون اتفاقی که همه ی سال منتظرشیم..
21سال پیش بچه ای بدنیا اومد که هیچکی صدای گریه شو نشنید،اونقدر آروم بدنیا اومد که انگار هیچ بچه ای بدنیا نیومده یا یه بچه ی مرده بدنیا اومده که مرده بدنیا اومدن همون بدنیا نیومدنه.
بچه ای که پیرزنا میگفتن یا لال میشه یا میمیره..حالا اون بچه بزرگ شده لال نیست ولی حرف نمیزنه نمرده اما زندگی نمیکنه.. پیشونی بلندی داره و پیرزنا میگن بختش بلنده...
تولد منه کسی که از همه چی فرار میکنه،ادمی که نمیتونه خودشو تحمل کنه،کسی که روحش داره نصف میشه،آدمی که بهش میگن حرفات با هم همخونی نداره،یه آدم حساس که شکنندگیشو پشت یه چهره ی سرد و اخمو پنهون میکنه
کسی که 5 ساله روز تولد دفترشو برمیداره واسه نوشتن آرزوهاش،برای اینکه آدم دیگه ای بشه،برای اینکه خودشو عوض کنه،برای اینکه با چند تا جمله ی مثبت دل خوش کنک به خودش روحیه بده،ادمی که هر سال روز تولدش تصمیم میگیره نماز بخونه و هر صبح ورزش کنه با یه برنامه واسه تفریح و...
یه ماه بعد از دفترخبری نیست و بعد نماز و بعد ورزش و تفریح
توی دفترش خاطرات بچگیشو مینویسه که بدونه این شخصیت بیخود از کجا اومده و وقتی مدرکی پیدا نکرد همه چیو میذاره پای ماه و سال تولد و حتی اسمش..
آدمی که مثل همه وقتی ناراحت و دلتنگه دنبال معنی زندگیشه و وقتیم ناراحت نیست ناراحته.
روز تولدش دفتر خاطراتش ودفتر شعرای مسخرشو برمیداره و میسوزونه و بعد با احساس رضایت و لذت به آتیش نگا میکنه که البته اینم جزء برنامه ی تغییر و تحوله..
یه بار دیگه دفتر آرزوهامو بر میدارم و مینویسم:
16بهمن88
آرزوی 1:آرزویی داشته باشم
2: ...باید فکر کنم تا آرزوی دیگه ای به ذهنم برسه..
از پنجره به آسمون نگاه میکنم امسال برعکس سالهای قبل بارون نمیاد و حتی یه تکه ابرم تو آسمون نیست برعکس دل من که مثل همیشه بارونیه...
چرا منتظر باشم؟خودمو واسه چی آماده کنم؟همه چی مثل سالای قبله.16بهمن میرسه با مزه ی بد شیرکاکاوو.خیلی مسخرس .هیچی واسم مهم نیس نه کادو نه پیام تبریکو نه زنگ تلفنی ولی شیر کاکاوو...
میدونم امشب مثل همه ی سالای قبل دیوونه میشم، بد اخلاق میشم،لجباز میشم،میدونم امشب هر کسی بهم زنگ بزنه میشنوه:دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد
دوستام زنگ میزنن خونه که میای بریم بیرون و من میگم دارم میرم خونه دایی یا خاله یا...بعدش توی خونه میگم با بچه ها میرم بیرون.از خونه میزنم برون توی پارک تنها میشینم یه ساعت بعد برمیگردم خونه و یواشکی میرم توی حیاط خلوت میشینم مثل یکی دو ساعت قبل به هیچی فکر میکنم و بعد یهو: تو اینجایی؟ کی اومدی؟ وبدون هیچ سوالو حرف دیگه ای میره تو خونه که با بقیه تدارک غافلگیر کردن منو بده. آره اینم همون اتفاقی که همه ی سال منتظرشیم..
21سال پیش بچه ای بدنیا اومد که هیچکی صدای گریه شو نشنید،اونقدر آروم بدنیا اومد که انگار هیچ بچه ای بدنیا نیومده یا یه بچه ی مرده بدنیا اومده که مرده بدنیا اومدن همون بدنیا نیومدنه.
بچه ای که پیرزنا میگفتن یا لال میشه یا میمیره..حالا اون بچه بزرگ شده لال نیست ولی حرف نمیزنه نمرده اما زندگی نمیکنه.. پیشونی بلندی داره و پیرزنا میگن بختش بلنده...
تولد منه کسی که از همه چی فرار میکنه،ادمی که نمیتونه خودشو تحمل کنه،کسی که روحش داره نصف میشه،آدمی که بهش میگن حرفات با هم همخونی نداره،یه آدم حساس که شکنندگیشو پشت یه چهره ی سرد و اخمو پنهون میکنه
کسی که 5 ساله روز تولد دفترشو برمیداره واسه نوشتن آرزوهاش،برای اینکه آدم دیگه ای بشه،برای اینکه خودشو عوض کنه،برای اینکه با چند تا جمله ی مثبت دل خوش کنک به خودش روحیه بده،ادمی که هر سال روز تولدش تصمیم میگیره نماز بخونه و هر صبح ورزش کنه با یه برنامه واسه تفریح و...
یه ماه بعد از دفترخبری نیست و بعد نماز و بعد ورزش و تفریح
توی دفترش خاطرات بچگیشو مینویسه که بدونه این شخصیت بیخود از کجا اومده و وقتی مدرکی پیدا نکرد همه چیو میذاره پای ماه و سال تولد و حتی اسمش..
آدمی که مثل همه وقتی ناراحت و دلتنگه دنبال معنی زندگیشه و وقتیم ناراحت نیست ناراحته.
روز تولدش دفتر خاطراتش ودفتر شعرای مسخرشو برمیداره و میسوزونه و بعد با احساس رضایت و لذت به آتیش نگا میکنه که البته اینم جزء برنامه ی تغییر و تحوله..
یه بار دیگه دفتر آرزوهامو بر میدارم و مینویسم:
16بهمن88
آرزوی 1:آرزویی داشته باشم
2: ...باید فکر کنم تا آرزوی دیگه ای به ذهنم برسه..
از پنجره به آسمون نگاه میکنم امسال برعکس سالهای قبل بارون نمیاد و حتی یه تکه ابرم تو آسمون نیست برعکس دل من که مثل همیشه بارونیه...