حق داره حمید وقتی یه همچین مسئله ای پیش میاد آدم احساس خالی بودن میکنه انگار که دیگه همه چیز آخرشه ولی خوبه همون موقع حرف بقیه رو که میگن فراموش میکنی رو باور کنی چون واقعا فراموش میکنی.عاشق همه حال مست ورسوا بادا
دیوانه وشوریده وشیدا بادا
زهوشیاری غصه هر چیز خوریم
چو مست شدیم هرچه بادا بادا
وای من خیلی ناراحت شدم حامد.اه از همون اولش روز بدی بود امروز....
حق داره حمید وقتی یه همچین مسئله ای پیش میاد آدم احساس خالی بودن میکنه انگار که دیگه همه چیز آخرشه ولی خوبه همون موقع حرف بقیه رو که میگن فراموش میکنی رو باور کنی چون واقعا فراموش میکنی.
بچه ها حمید خان گفت داره میره شاه چراغمیفهممش و معتقدم کار بدی انجام نمیده داره برای اعتقاداتش میجنگه و این همیشه خوبه البته تو این مسیر ممکنه دم یسری چیزا از دست بده ولی تجربه ای که تو این مسیر بدست میاره خیلی بیشتر میارزه...از صمیم دل براش ارزوی موفقیت دارم
وای من خیلی ناراحت شدم حامد.
آره با یه همچین اتفاقایی تو زندگی انگار آدم بزرگ میشه.دعا میکنم حمید وهمه ما با دردامون بزرگ بشیم .میفهممش و معتقدم کار بدی انجام نمیده داره برای اعتقاداتش میجنگه و این همیشه خوبه البته تو این مسیر ممکنه دم یسری چیزا از دست بده ولی تجربه ای که تو این مسیر بدست میاره خیلی بیشتر میارزه...از صمیم دل براش ارزوی موفقیت دارم
آره واقعا....چه میشه کرد من که چند وقته دارم سعی میکنم تو لحظه زندگی کنم فکر کردن به گذشته اذیتم میکنه.هد
سپید همیشه همینه یکی میره یکی میاد...زندگی ظاهرش قشنگه فقط خرش هیچی نیست خیلی کوتاهه خیلی...امروز داشتم فکر میکردم پارسال این موقع کجا بودم...بخدا انگار همین دیشب بود پارسال...پشت سر هم میان و میرن زمان که ضرری نمیکنه این وسط فقط ادما پیر میشن و آخرش .......
واااااای من خودم یه وقتایی یه چیزایی یادم میافته که خیلی وقته فراموش کردم یه آن تمام بدنم یخ میکنه همون موقع خدارو شکر میکنم که فراموششون میکنم.خدایی امشب حمید حالمون روگرفت .الان هر چی فکر میکنم فراموشی بهترین نعمتیه که خدا به ادم داده
خیلی خیلی خیلی خیلی قشنگ بود نمیدونم از کجا بود ولی منو یاد شخصیت زوربا انداخت.مرسی.هنوز هم بعد از اين همه سال، چهرهي ويلان را از ياد نميبرم. در واقع، در طول سي سال گذشته، هميشـه روز اول مـاه کـه حقوق بازنشستگي را دريافت ميکنم، به ياد ويلان ميافتم ...
ويلان پتي اف، کارمند دبيرخانهي اداره بود. از مال دنيا، جز حقوق اندک کارمندي هيچ عايدي ديگري نداشت. ويلان، اول ماه که حقوق ميگرفت و جيبش پر ميشد، شروع ميکرد به حرف زدن ...
روز اول ماه و هنگاميکه که از بانک به اداره برميگشت، بهراحتي ميشد برآمدگي جيب سمت چپش را تشخيص داد که تمام حقوقش را در آن چپانده بود.
ويلان از روزي که حقوق ميگرفت تا روز پانزدهم ماه که پولش ته ميکشيد، نيمي از ماه سيگار برگ ميکشيد، نيمـي از مـاه مست بود و سرخوش...
من يازده سال با ويلان همکار بودم. بعدها شنيدم، او سي سال آزگار به همين نحو گذران روزگار کرده است. روز آخر کـه من از اداره منتقل ميشدم، ويلان روي سکوي جلوي دبيرخانه نشسته بود و سيگار برگ ميکشيد. به سراغش رفتم تا از او خداحافظي کنم.
کنارش نشستم و بعد از کلي حرف مفت زدن، عاقبت پرسيدم که چرا سعي نمي کند زندگياش را سر و سامان بدهد تا از اين وضع نجات پيدا کند؟
هيچ وقت يادم نميرود. همين که سوال را پرسيدم، به سمت من برگشت و با چهرهاي متعجب، آن هم تعجبي طبيعي و اصيل پرسيد: کدام وضع؟
بهت زده شدم. همينطور که به او زل زده بودم، بدون اينکه حرکتي کنم، ادامه دادم:
همين زندگي نصف اشرافي، نصف گدايي!!!
ويلان با شنيدن اين جمله، همانطور که زل زده بود به من، ادامه داد:
تا حالا سيگار برگ اصل کشيدي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا تاکسي دربست گرفتي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا به يک کنسرت عالي رفتي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا غذاي فرانسوي خوردي؟
گفتم نه
گفت: تا حالا همه پولتو براي عشقت هديه خريدي تا سورپرايزش كني؟
گفتم: نه !
گفت: اصلا عاشق بودي؟
گفتم: نه
گفت: تا حالا يه هفته مسکو موندي خوش بگذروني؟
گفتم: نه !
گفت: خاک بر سرت، تا حالا زندگي کردي؟
با درماندگي گفتم: آره، ...... نه، ..... نمي دونم !!!
ويلان همينطور نگاهم ميکرد. نگاهي تحقيرآميز و سنگين ....
حالا که خوب نگاهش ميکردم، مردي جذاب بود و سالم. به خودم که آمدم، ويلان جلويم ايستاده بود و تاکسي رسيده بود. ويلان سيگار برگي تعارفم کرد و بعد جملهاي را گفت. جملهاي را گفت که مسير زندگيام را به کلي عوض کرد.
ويلان پرسيد: ميدوني تا کي زندهاي؟
جواب دادم: نه !
ويلان گفت: پس سعي کن دست کم نصف ماه رو زندگي کني
هر 60 ثانيه اي رو كه با عصبانيت، ناراحتي و يا ديوانگي بگذراني، از دست دادن يك دقيقه از خوشبختي است كه ديگر به تو باز نميگردد
زندگي كوتاه است، قواعد را بشكن، سريع فراموش كن، به آرامي ببوس، واقعاً عاشق باش، بدون محدوديت بخند، و هيچ چيزي كه باعث خنده ات ميگردد را رد نكن
آره واقعا....چه میشه کرد من که چند وقته دارم سعی میکنم تو لحظه زندگی کنم فکر کردن به گذشته اذیتم میکنه.
خیلی خیلی خیلی خیلی قشنگ بود نمیدونم از کجا بود ولی منو یاد شخصیت زوربا انداخت.مرسی.
سخته ولی امیدوارم همه بتونیم این کارو بکنیم.سپیده این بزرگترین رمز موفقیته...جوونا این روزا خیلی مشکلات دارن..کسی که بتونه این کارو کنه برندست
بهنام (اگه اشتباه نکنم)تا حالا بین کتابایی که خوندم دوتا شخصیتو خیلی دوست دارم یکی همین زوربا یکی شخصیت کافه پیانو.من کتاب زوربا رو خوندم وعاشق کازانتزاکیس هستم .خواهش میکنم سپیده خانم
بهنام جان خیلی قشنگ بود حتی اگه 10 ها بار دیگه بشنومش...شرمندت تشکرام تموم شده
بهنام (اگه اشتباه نکنم)تا حالا بین کتابایی که خوندم دوتا شخصیتو خیلی دوست دارم یکی همین زوربا یکی شخصیت کافه پیانو.
اکثر کتاباشو خوندم.قشنگن.الان دارم ناتور دشت رو دانلود میکنم.بعد مدتها میخوام کتاب بخونم.سعی کن بقیه کتابهای کازانتزاکیس رو بخون .مسیح باز مصلوب و بیداری ....به نظرم ارزش خوندن رو داره
من کتابه زوربا رو خوندم کتاب جالبیه بخصوص بخش پایانیش!
توصیه می کنم اگه کسی وقتشو داره و این کتاب به دستش رسید حتما بخونه.
خواهش میکنم خامد خان.ببخشید اونقدر حمید ناراحتم کرد یادم رفت سلام کنم.
خوب هستید؟
اکثر کتاباشو خوندم.قشنگن.الان دارم ناتور دشت رو دانلود میکنم.بعد مدتها میخوام کتاب بخونم.
نمی دونستمترنم خانم اتفاقا فیلم زوربا هم است انتونی کویین بازی کرده
نه حامد تورو خدا تو دیگه نگو اینو من ظرفیت این چیزارو ندارم.برو ولی سر حال برگرد.مثل همیشهشرمنده سلام از ماست...بقول تو حمید حال هممون رو گرفت
گرچه منم حال و روزم بهتر از اون نیست...
با اجازتون من برم...فعلا...
نه حامد تورو خدا تو دیگه نگو اینو من ظرفیت این چیزارو ندارم.برو ولی سر حال برگرد.مثل همیشه
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
فهرست طرح های توجیهی و مطالعات امکان سنجی موجود در باشگاه مهندسان ایران | مهندسی شیمی | 7 | ||
تکمیل ویکی باشگاه مهندسان ایران | مهندسی شیمی | مهندسی شیمی | 1 |