گفتگوها و گفتمان‌های مهندسان شیمی

bera

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عاشق همه حال مست ورسوا بادا
دیوانه وشوریده وشیدا بادا
زهوشیاری غصه هر چیز خوریم
چو مست شدیم هرچه بادا بادا
 

sssepideh

عضو جدید
عاشق همه حال مست ورسوا بادا
دیوانه وشوریده وشیدا بادا
زهوشیاری غصه هر چیز خوریم
چو مست شدیم هرچه بادا بادا
حق داره حمید وقتی یه همچین مسئله ای پیش میاد آدم احساس خالی بودن میکنه انگار که دیگه همه چیز آخرشه ولی خوبه همون موقع حرف بقیه رو که میگن فراموش میکنی رو باور کنی چون واقعا فراموش میکنی.
 
  • Like
واکنش ها: bera

hamed_majhool

عضو جدید
کاربر ممتاز
حق داره حمید وقتی یه همچین مسئله ای پیش میاد آدم احساس خالی بودن میکنه انگار که دیگه همه چیز آخرشه ولی خوبه همون موقع حرف بقیه رو که میگن فراموش میکنی رو باور کنی چون واقعا فراموش میکنی.

میفهممش و معتقدم کار بدی انجام نمیده داره برای اعتقاداتش میجنگه و این همیشه خوبه البته تو این مسیر ممکنه دم یسری چیزا از دست بده ولی تجربه ای که تو این مسیر بدست میاره خیلی بیشتر میارزه...از صمیم دل براش ارزوی موفقیت دارم
 
  • Like
واکنش ها: bera

(✿◠‿◠) Darya

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میفهممش و معتقدم کار بدی انجام نمیده داره برای اعتقاداتش میجنگه و این همیشه خوبه البته تو این مسیر ممکنه دم یسری چیزا از دست بده ولی تجربه ای که تو این مسیر بدست میاره خیلی بیشتر میارزه...از صمیم دل براش ارزوی موفقیت دارم
بچه ها حمید خان گفت داره میره شاه چراغ
احمد بن موسی شخص خیلی بزرگ و کریمی هست
ایشالا ک کمکش میکنه......و برمیگرده پیشمون دوباره......
 

hamed_majhool

عضو جدید
کاربر ممتاز
هد
وای من خیلی ناراحت شدم حامد.

سپید همیشه همینه یکی میره یکی میاد...زندگی ظاهرش قشنگه فقط خرش هیچی نیست خیلی کوتاهه خیلی...امروز داشتم فکر میکردم پارسال این موقع کجا بودم...بخدا انگار همین دیشب بود پارسال...پشت سر هم میان و میرن زمان که ضرری نمیکنه این وسط فقط ادما پیر میشن و آخرش .......
 
  • Like
واکنش ها: bera

sssepideh

عضو جدید
میفهممش و معتقدم کار بدی انجام نمیده داره برای اعتقاداتش میجنگه و این همیشه خوبه البته تو این مسیر ممکنه دم یسری چیزا از دست بده ولی تجربه ای که تو این مسیر بدست میاره خیلی بیشتر میارزه...از صمیم دل براش ارزوی موفقیت دارم
آره با یه همچین اتفاقایی تو زندگی انگار آدم بزرگ میشه.دعا میکنم حمید وهمه ما با دردامون بزرگ بشیم .
 
  • Like
واکنش ها: bera

sssepideh

عضو جدید
هد

سپید همیشه همینه یکی میره یکی میاد...زندگی ظاهرش قشنگه فقط خرش هیچی نیست خیلی کوتاهه خیلی...امروز داشتم فکر میکردم پارسال این موقع کجا بودم...بخدا انگار همین دیشب بود پارسال...پشت سر هم میان و میرن زمان که ضرری نمیکنه این وسط فقط ادما پیر میشن و آخرش .......
آره واقعا....چه میشه کرد من که چند وقته دارم سعی میکنم تو لحظه زندگی کنم فکر کردن به گذشته اذیتم میکنه.
 
  • Like
واکنش ها: bera

bera

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایی امشب حمید حالمون روگرفت .الان هر چی فکر میکنم فراموشی بهترین نعمتیه که خدا به ادم داده
 

sssepideh

عضو جدید
خدایی امشب حمید حالمون روگرفت .الان هر چی فکر میکنم فراموشی بهترین نعمتیه که خدا به ادم داده
واااااای من خودم یه وقتایی یه چیزایی یادم میافته که خیلی وقته فراموش کردم یه آن تمام بدنم یخ میکنه همون موقع خدارو شکر میکنم که فراموششون میکنم.
 
  • Like
واکنش ها: bera

bera

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هنوز هم بعد از اين همه سال، چهره‌ي ويلان را از ياد نمي‌برم. در واقع، در طول سي سال گذشته، هميشـه روز اول مـاه کـه حقوق بازنشستگي را دريافت مي‌کنم، به ياد ويلان مي‌افتم ...

ويلان پتي اف، کارمند دبيرخانه‌ي اداره بود. از مال دنيا، جز حقوق اندک کارمندي هيچ عايدي ديگري نداشت. ويلان، اول ماه که حقوق مي‌گرفت و جيبش پر مي‌شد، شروع مي‌کرد به حرف زدن ...

روز اول ماه و هنگامي‌که که از بانک به اداره برمي‌گشت، به‌راحتي مي‌شد برآمدگي جيب سمت چپش را تشخيص داد که تمام حقوقش را در آن چپانده بود.

ويلان از روزي که حقوق مي‌گرفت تا روز پانزدهم ماه که پولش ته مي‌کشيد، نيمي از ماه سيگار برگ مي‌کشيد، نيمـي از مـاه مست بود و سرخوش...

من يازده سال با ويلان هم‌کار بودم. بعدها شنيدم، او سي سال آزگار به همين نحو گذران روزگار کرده است. روز آخر کـه من از اداره منتقل مي‌شدم، ويلان روي سکوي جلوي دبيرخانه نشسته بود و سيگار برگ مي‌کشيد. به سراغش رفتم تا از او خداحافظي کنم.

کنارش نشستم و بعد از کلي حرف مفت زدن، عاقبت پرسيدم که چرا سعي نمي کند زندگي‌اش را سر و سامان بدهد تا از اين وضع نجات پيدا کند؟

هيچ وقت يادم نمي‌رود. همين که سوال را پرسيدم، به سمت من برگشت و با چهره‌اي متعجب، آن هم تعجبي طبيعي و اصيل پرسيد: کدام وضع؟

بهت زده شدم. همين‌طور که به او زل زده بودم، بدون اين‌که حرکتي کنم، ادامه دادم:
همين زندگي نصف اشرافي، نصف گدايي!!!
ويلان با شنيدن اين جمله، همان‌طور که زل زده بود به من، ادامه داد:
تا حالا سيگار برگ اصل کشيدي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا تاکسي دربست گرفتي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا به يک کنسرت عالي رفتي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا غذاي فرانسوي خوردي؟
گفتم نه
گفت: تا حالا همه پولتو براي عشقت هديه خريدي تا سورپرايزش كني؟
گفتم: نه !
گفت: اصلا عاشق بودي؟
گفتم: نه
گفت: تا حالا يه هفته مسکو موندي خوش بگذروني؟
گفتم: نه !
گفت: خاک بر سرت، تا حالا زندگي کردي؟
با درماندگي گفتم: آره، ...... نه، ..... نمي دونم !!!

ويلان همين‌طور نگاهم مي‌کرد. نگاهي تحقيرآميز و سنگين ....

حالا که خوب نگاهش مي‌کردم، مردي جذاب بود و سالم. به خودم که آمدم، ويلان جلويم ايستاده بود و تاکسي رسيده بود. ويلان سيگار برگي تعارفم کرد و بعد جمله‌اي را گفت. جمله‌اي را گفت که مسير زندگي‌ام را به کلي عوض کرد.

ويلان پرسيد: مي‌دوني تا کي زنده‌اي؟
جواب دادم: نه !
ويلان گفت: پس سعي کن دست کم نصف ماه رو زندگي کني

هر 60 ثانيه اي رو كه با عصبانيت، ناراحتي و يا ديوانگي بگذراني، از دست دادن يك دقيقه از خوشبختي است كه ديگر به تو باز نميگردد
زندگي كوتاه است، قواعد را بشكن، سريع فراموش كن، به آرامي ببوس، واقعاً عاشق باش، بدون محدوديت بخند، و هيچ چيزي كه باعث خنده ات ميگردد را رد نكن
 

sssepideh

عضو جدید
هنوز هم بعد از اين همه سال، چهره‌ي ويلان را از ياد نمي‌برم. در واقع، در طول سي سال گذشته، هميشـه روز اول مـاه کـه حقوق بازنشستگي را دريافت مي‌کنم، به ياد ويلان مي‌افتم ...

ويلان پتي اف، کارمند دبيرخانه‌ي اداره بود. از مال دنيا، جز حقوق اندک کارمندي هيچ عايدي ديگري نداشت. ويلان، اول ماه که حقوق مي‌گرفت و جيبش پر مي‌شد، شروع مي‌کرد به حرف زدن ...

روز اول ماه و هنگامي‌که که از بانک به اداره برمي‌گشت، به‌راحتي مي‌شد برآمدگي جيب سمت چپش را تشخيص داد که تمام حقوقش را در آن چپانده بود.

ويلان از روزي که حقوق مي‌گرفت تا روز پانزدهم ماه که پولش ته مي‌کشيد، نيمي از ماه سيگار برگ مي‌کشيد، نيمـي از مـاه مست بود و سرخوش...

من يازده سال با ويلان هم‌کار بودم. بعدها شنيدم، او سي سال آزگار به همين نحو گذران روزگار کرده است. روز آخر کـه من از اداره منتقل مي‌شدم، ويلان روي سکوي جلوي دبيرخانه نشسته بود و سيگار برگ مي‌کشيد. به سراغش رفتم تا از او خداحافظي کنم.

کنارش نشستم و بعد از کلي حرف مفت زدن، عاقبت پرسيدم که چرا سعي نمي کند زندگي‌اش را سر و سامان بدهد تا از اين وضع نجات پيدا کند؟

هيچ وقت يادم نمي‌رود. همين که سوال را پرسيدم، به سمت من برگشت و با چهره‌اي متعجب، آن هم تعجبي طبيعي و اصيل پرسيد: کدام وضع؟

بهت زده شدم. همين‌طور که به او زل زده بودم، بدون اين‌که حرکتي کنم، ادامه دادم:
همين زندگي نصف اشرافي، نصف گدايي!!!
ويلان با شنيدن اين جمله، همان‌طور که زل زده بود به من، ادامه داد:
تا حالا سيگار برگ اصل کشيدي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا تاکسي دربست گرفتي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا به يک کنسرت عالي رفتي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا غذاي فرانسوي خوردي؟
گفتم نه
گفت: تا حالا همه پولتو براي عشقت هديه خريدي تا سورپرايزش كني؟
گفتم: نه !
گفت: اصلا عاشق بودي؟
گفتم: نه
گفت: تا حالا يه هفته مسکو موندي خوش بگذروني؟
گفتم: نه !
گفت: خاک بر سرت، تا حالا زندگي کردي؟
با درماندگي گفتم: آره، ...... نه، ..... نمي دونم !!!

ويلان همين‌طور نگاهم مي‌کرد. نگاهي تحقيرآميز و سنگين ....

حالا که خوب نگاهش مي‌کردم، مردي جذاب بود و سالم. به خودم که آمدم، ويلان جلويم ايستاده بود و تاکسي رسيده بود. ويلان سيگار برگي تعارفم کرد و بعد جمله‌اي را گفت. جمله‌اي را گفت که مسير زندگي‌ام را به کلي عوض کرد.

ويلان پرسيد: مي‌دوني تا کي زنده‌اي؟
جواب دادم: نه !
ويلان گفت: پس سعي کن دست کم نصف ماه رو زندگي کني

هر 60 ثانيه اي رو كه با عصبانيت، ناراحتي و يا ديوانگي بگذراني، از دست دادن يك دقيقه از خوشبختي است كه ديگر به تو باز نميگردد
زندگي كوتاه است، قواعد را بشكن، سريع فراموش كن، به آرامي ببوس، واقعاً عاشق باش، بدون محدوديت بخند، و هيچ چيزي كه باعث خنده ات ميگردد را رد نكن
خیلی خیلی خیلی خیلی قشنگ بود نمیدونم از کجا بود ولی منو یاد شخصیت زوربا انداخت.مرسی.
 

hamed_majhool

عضو جدید
کاربر ممتاز
آره واقعا....چه میشه کرد من که چند وقته دارم سعی میکنم تو لحظه زندگی کنم فکر کردن به گذشته اذیتم میکنه.

سپیده این بزرگترین رمز موفقیته...جوونا این روزا خیلی مشکلات دارن..کسی که بتونه این کارو کنه برندست
 

hamed_majhool

عضو جدید
کاربر ممتاز
بهنام جان خیلی قشنگ بود حتی اگه 10 ها بار دیگه بشنومش...شرمندت تشکرام تموم شده
 
  • Like
واکنش ها: bera

sssepideh

عضو جدید
من کتاب زوربا رو خوندم وعاشق کازانتزاکیس هستم .خواهش میکنم سپیده خانم
بهنام (اگه اشتباه نکنم)تا حالا بین کتابایی که خوندم دوتا شخصیتو خیلی دوست دارم یکی همین زوربا یکی شخصیت کافه پیانو.
 

bera

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بهنام (اگه اشتباه نکنم)تا حالا بین کتابایی که خوندم دوتا شخصیتو خیلی دوست دارم یکی همین زوربا یکی شخصیت کافه پیانو.

سعی کن بقیه کتابهای کازانتزاکیس رو بخون .مسیح باز مصلوب و بیداری ....به نظرم ارزش خوندن رو داره
 

taranom.s

عضو جدید
من کتابه زوربا رو خوندم کتاب جالبیه بخصوص بخش پایانیش!
توصیه می کنم اگه کسی وقتشو داره و این کتاب به دستش رسید حتما بخونه.
 

sssepideh

عضو جدید
سعی کن بقیه کتابهای کازانتزاکیس رو بخون .مسیح باز مصلوب و بیداری ....به نظرم ارزش خوندن رو داره
اکثر کتاباشو خوندم.قشنگن.الان دارم ناتور دشت رو دانلود میکنم.بعد مدتها میخوام کتاب بخونم.
 
  • Like
واکنش ها: bera

bera

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من کتابه زوربا رو خوندم کتاب جالبیه بخصوص بخش پایانیش!
توصیه می کنم اگه کسی وقتشو داره و این کتاب به دستش رسید حتما بخونه.

ترنم خانم اتفاقا فیلم زوربا هم است انتونی کویین بازی کرده
 

hamed_majhool

عضو جدید
کاربر ممتاز
خواهش میکنم خامد خان.ببخشید اونقدر حمید ناراحتم کرد یادم رفت سلام کنم.
خوب هستید؟

شرمنده سلام از ماست...بقول تو حمید حال هممون رو گرفت
گرچه منم حال و روزم بهتر از اون نیست...
با اجازتون من برم...فعلا...
 

bera

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اکثر کتاباشو خوندم.قشنگن.الان دارم ناتور دشت رو دانلود میکنم.بعد مدتها میخوام کتاب بخونم.

عالیه ادم با کتاب خوندن خیلی سبک میشه .من کتاب ناتور دشت رو دارم ولی هنوز نخوندمش
 

sssepideh

عضو جدید
شرمنده سلام از ماست...بقول تو حمید حال هممون رو گرفت
گرچه منم حال و روزم بهتر از اون نیست...
با اجازتون من برم...فعلا...
نه حامد تورو خدا تو دیگه نگو اینو من ظرفیت این چیزارو ندارم.برو ولی سر حال برگرد.مثل همیشه;)
 

mahta.r

عضو جدید
مهندس توروخدا................. چرا باخودت اینطوری میکنی؟..به جای اینکه ازدنیا دست بکشی بیشتر تودنیا باش به خدا درکت میکنم خودمم اینجوری بودم ولی تلاشم روکردم تابتونم تودنیا باقی بمونم
مهندس به خدا الان دارم باگریه اینارو مینویسم آخه چرا ؟چرا وقتی که تازه اومدی جزودوستام میخوای به همین زودی بری؟
توروخدابرگرد....دختره خیلی بی وفابوده میدونم ولی توباید بپذیری........مهندس جون به جای اینکه بگی اون تورو نخواست بگو من اونونخواستم اصلا اون لیاقت منو نداشت........نمیدونم چرا یه دفعه دلم واست تنگ شد ....خواهش میکنم برگرد به خدا تاحالا اینقدر واسه دوستام ناراحت نشده بودم ....
مهندس تو یه آدم خاص بودی ازهمون اول هم که واسم عکس فرستادی فهمیدم یه غم توی حرفات بود........
از الان تا وقتی که بیای منتظر میمونم تادوباره بتونم بهت پیام بدم وحالت وبپرسم.......
دوست عزیزم به امید بازگشتت منتظر خواهم نشت............

mahta.r


:crying2:
:crying:
 
بالا