گریه کن ای دل..........

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیگه از دست تو و ترانه هات خسته شدم
دیگه از شنیدن رنگ صدات خسته شدم
چه جوری بگم هنوز خیلی دوست دارم ولی
انگار از بیشتر از این بودن باهات خسته شدم
منی که عمرم و زندگیم تو چشمای تو بود
باورت نمی شه که از رنگ چشات خسته شدم
انقدر نگام کردی که دیگه زد به سرم
از اون آتیش خوابیده تو نگات خسته شدم
تو به من می گی بی انصافم و حق داری بگی
با کدوم بهونه بنویسم برات خسته شدم
انقد آب و هوا واسم عروض کردی که من
آخر از دست همون آب و هوات خسته شدم
گفتم این کار و نکن کردی و رفتی و ببین
دیدی آخر از تموم اون کارات خسته شدم
حرفات انگار دیگه روی دل من نمی شینه
انقدر عوض شدی که من به جات خسته شدم
شب و روزات مث روز و شبای قدیم نبود
از دس تفاوت روز و شبات خسته شدم
دیگه فرقی نداره پیشت باشم یا نباشم
تو یه بی تفاوتی ، من از فضات خسته شدم
دوس داری بری ، برو ، دلت می خواد باشی بمون
من که از تمام حرف و تصمیمات خسته شدم
انقدر صدام نکردی از خودم بدم میاد
از این اسم مریم و نگفتنات خسته شدم
یه روزی غریبه ای ، یه روز آشنا، من از
بازی زشت غریب آشنات خسته شدم
تو چی فکر کردی خیال کردی من عاشق می مونم
من از این فکرای غرق ادعات خسته شدم
واسه تو حتی دیگه شبا دعا نمی کنم
راستشو بخوای دیگه من از دعات خسته شدم
من شکایت تو رو به کی کنم ؟ برم کجا ؟
به جون خودت قسم نه ، به خدات خسته شدم
چه قدر ببخشمت من دیگه چیزی ندارم
به خدا از دس این همه خطات خسته شدم
روزی صد تا غم و غصه توی قلبم می ذاری
منم آدمم از این درد و بلات خسته شدم
انقدر واست می میرم واسه من تب می کنی ؟
حق دارم از این دل بی اعتنات خسته شدم
تو خودت منو نخواستی ، من گناهی ندارم
از دس اون چشای دور از وفات خسته شدم
شعر و اینجوری نوشتم کسی با خبر نشه
مثلا من از تو و خاطره هات خسته شدم
کی می دونه تو پشیمون شدی و نوشتی که
حتی از دیدن عکس و هدیه هات خسته شدم
ای خدا ، اینو فقط من و تو و اون می دونیم
نشونم بده یه جور راه نجات ، خسته شدم
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
پر تنش کشیده می شود روی دیوار ...

سنگین از وزنه های این بغض لعنتی !

نمی رود ...

نمی گذرد ...

ما مانده ایم و روز نمی آید ...!
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
گریه کن
گریه کن گریه قشنگه

گریه سهمه دل تنگه

گریه کن گریه غروبه

مرهم این راه دوره

سر بده آواز هق هق

خالی کن دلی که تنگه

گریه کن گریه قشنگه


گریه سهمه دل تنگه


بذار پروانه ی احساس

دلتو بغل بگیره

بغض کهنه رو رها کن

تا دلت نفس بگیره

نکنه تنها بمونی

دل به غصه ها بدوزی

تو بشی مثل ستاره

تو دل شب ها بسوزی

گریه کن گریه قشنگه

گریه سهمه دل تنگه

سیاوش قمیشی
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
شعری برای تو

گاه گاهی آرزو می کنم
کاش بودی
نه !
آروز می کنم کاش
می دانستی
مخاطب این همه اشک
این همه انتظار
این همه شعرو احساس
تو بودی ...
آری
برای تو می نویسم
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
غریب آمده بودم غریب خواهم رفت
نچیده سیب به رویای سیب خواهم رفت

میان بوسه طنابی به دار می بافند
به گونه با گل سرخ فریب خواهم رفت

صدای خواب براحساس شهر می پیچید
وگفت با دل من بی نصیب خواهم رفت

ومرگ سهم تمام حیات حـّوا بود
اسیردست رسوم عجیب خواهم رفت

به شوق باغ پراز یاس های شهرقدیم
ازاین بهاردروغین نجیب خواهم رفت

اگرچه گریه براین شهرجرم زندان داشت
میان همهمه هاعن قریب خواهم رفت

زمان کوچ شد افسوس،دست من خالیست
غریب آمده بودم غریب خواهم رفت
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزهای بی تو می گذرند و من

دست از پا درازتر

چشمم را به انتظار فردایی که نخواهی رسید

دوخته ام ...!
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
آه پنجره...

در دشواری سخنی نهفته بود
و نفسی در دماغ یکی کودک
انباشته می شد ناگاه
سرمایی سخت
بدان زمان که گرمایی در دستی نبود
آه پنجره
آه پنجره
از تمام مناظر گرمت عکسی به من بده
وز تمام روشنی ات
بی پرده با من باش
در دشواری سخنی نهفته بود
و نفسی در دماغ کودکی انباشته
و مدادی به دفتری پیچ میخورد
انگار واژه ای واژگون پهنه ای غریب می شد
تبانی آسمان و خانه
سکوتی شوم است و سرد
آه پنجره
راهی به رسوایی از آن سو به من بده
پای می گیرد و افسوس در این سراب
آواز قمری کوچکی
انگار
می کشاندم به شک
در آمیزه ی دیوار و باد
تصویری از رهایی و تردید خفته است
آه پنجره
احساس را به شانه های خمیده ام بده.
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از نگفته‌ها، از نسروده‌ها پُرَم;
از انديشه‌هاي ِ ناشناخته و
اشعاري که بدان‌ها نينديشيده‌ام.


عقده‌يِ اشکِ من دردِ پُري،
دردِ سرشاري‌ست.
و باقي‌ِ ناگفته‌ها
سکوت نيست، ناله‌ئي‌ست.


اکنون زمانِ گريستن است،
اگر تنها بتوان گريست،
يا به رازداريِ دامانِ تو اعتمادي اگر بتوان داشت،
يا دستِ کم به درها
ــ که در آنان احتمالِ گشودني هست به رویِ نابه‌کاران.

با اين ‌همه به زندانِ من بيا
که تنها دريچه‌اش به حياطِ ديوانه‌خانه
مي‌گشايد.


اما چه‌گونه، به‌راستي چه‌گونه ؟
 
  • Like
واکنش ها: floe

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
با تنهایم خلوت می کنم

به گذشته بر بال خیال
پر پرواز به فراسوی محال
از توانایی تنهایی خود
میگیرم به عاریت
قطرات خیس سکوت
در فضای بیکران وجود
بی هراس از عدم
بی تمنا از خواهش نفس
پرواز با بال خیال
بر فراز پست ترین ارتفاع
به دنبال همدمی همچون خود
میگردم تا بیابم و ببینم
بر نخواهم گشت تا نبینم
همدمی چون خود من
شاید آرامش من باشد
در میان قطرات خیس اشک و تنهایی
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مثل شمع نيمه‌جون ، داره مي‌سوزه تنم
كسي باور نداره ، اين تن خسته منم
خيره مونده به افق ، چشم انتظار من
هم‌زبون شعله‌هاست ، داد من ، هوار من
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]قصه زندگي من ، قصه ماه و پلنگ
قصه رفتن و موندن ، قصه شيشه و سنگ
شب به پایان نرسونده ، شعله آخر من
صبح صادق ندميده ، روي خاكستر من
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شعله از سرم گذشت ، آشنايي نرسيد
قطره قطره شد تنم ، در فضاي شب چكيد
هرچه گفتم نشنيد ، كسي جز سايه من
تو كه با من مي‌ميري ، سايه فريادي بزن
[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بي‌صدا سوختم و ساختم ، در دل اين شب درد
از تنم چيزي نمونده ، غير خاكستر سرد
غيرتم مي‌كُشد اما ، روشني‌بخش شبم
مي‌رسم به صبح صادق ، با همه تاب و تبم
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مثل شمع نيمه جون ، لحظه لحظه جون به لب
داره مي‌سوزه تنم ، بي‌صدا در دل شب
اوج التهاب من ، آخرين لحظه شب
پيك صبح شب‌شكن ، مي‌رسه خنده به لب
تا شب از پا ننشست ، صبح صادق ندميد
تنم آسوده نشد ، تا به آخر نرسيد
[/FONT]​
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
لکه‌های خون بر بالهای سپيد

آه عشق عشق
ای مرگ لرزان
ای حصار ياد من
در پريشانحالی و آشفتگی
گوهر تابناک به مرداب افتاده را چه سود
يا هشدار من بر کوهساران
که حتی خسی از جا نجنبيد
از خروشانی لاله‌های سرخ صحرا
آه عشق عشق
سوسوی آخرينی زفانوس شکسته اميد
بر اين پرستوی مسافر احساس من
ترانه مرغان مهاجر را مخوان
آخر اين راهها به خانه ستاره‌ها نمی‌رود
آه عشق عشق
زپنجره قلب من
که شبی دزدانه گشودمش
نگاه کن آن آدمک را
خطی مستقيم و نقطه‌ای گيج
ببين آن انبوه ناپاک را
که در آينه من
علامتهای تعجبند
دايره‌وار
پروانه‌وارند
آه عشق عشق
که با تن‌پوشی از مهتاب و نور
روح خسته و برفی مرا
به پيرهن عزای زندگی
هر سحرگاه پينه می‌کنی
نگاه کن
نگاه کن عنکبوت سياه بيهودگی را
که بر تارهای حنجره‌شان چگونه تار بندد
آه عشق عشق
درين هوای خفقان‌آور حياط ما
که از حرارت گفتار آتشينشان
سوزان و گرم است
اينجا که حتی در صبحانه من
انقلاب و شوری بپاست
برای فانوس سرگذر
دستی نيست
پای رهروان زخرده شيشه‌ها خليده
احساس چشمه‌سار را
آبشاری نيست
گل شیپوری
ناقوس کليسای نور
دير زمانيست نمی‌زند زنگ
برای هر شاخ هر برگ
برای مهر
که زلف رخشانش زبام شرق
هنوز پيداست
گوش کن
ناله زارش در پای پنجره لرزان است
آه
آه عشق عشق
ای مرگ لرزان
ای حصار ياد من
بگذر ازين وطن
بگسل اين زنجيرهای بسته بر پای من
زندگی کردن و ديدن و خودآزاری بس است
رنج بردن و رنجور ديدن و هم‌آوازی بس است
آه عشق عشق
بگذار از راه‌آب گوشه‌ايت
که پرده‌ای از جهنم بر آن کشيده‌ای
پرواز کنم به سوی آزادی
آرامش
آنجا که ديگر حصاری نيست
شاديها و شورها
شهر نورها
آنجا که برای ستارگان غروبی نيست
آه عشق عشق
با دو بال سپيد
که لکه‌های خون تو بر آن ميدرخشد.
 

گلابتون

مدیر بازنشسته

اي عشق، شكسته ايم، مشكن ما را
اينگونه به خاك ره ميفكن ما را

ما در تو به چشم دوستي مي بينيم
اي دوست مبين به چشم دشمن ما را

غير از غم عشق تو ندارم , غم ديگر

شادم كه جز اين نيست مرا همدم ديگر

گر نرخ بوسه را لب جانان به جان كند

حاشا كه مشتري سر مويي زيان كند

 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
نمیدانم

نمی دانم که دانست او دلیل گریه هایم را؟ نمی دانم که حس کرد او حضورش در سکوتم را؟ و می دانم که می دانست ز عاشق بودنش مستم وجود ساده اش بوده که من اینگونه دل بستم!
خدا را به خاطر خدا بودنش دوست دارم
خدا رو دوست دارم چون حرف های آدم ها رو سند تو آل نمیکنه ... خدا رو دوست دارم چون آیدیش همیشه روشنه ...خدا رو دوست دارم چون هیچ کس رو ignore نمیکنه ... خدا رو دوست دارم چون خداست.
تو رفتی و رد پایت در دلم ماند
شکوه خنده هایت در دلم ماند
شریک دردهایم بودی اما
غم بی انتهایت در دلم ماند
هزار و یک شبم چون باد بگذشت
طنین قصه هایم در دلم ماند
سپردی سرنوشتم را به پاییز
بهار با صفایت در دلم ماند
و حالا مثل یک رویای برفی
تو رفتی ردپایت در دلم ماند.
کاش ساده و بی ریا باشیم مثل کشکول ساده درویش، مثل برگهای درخت بید، مثل نارنج روی شاخه، مثل رویای کودکانه، کاش مثل باران بهاری مثل خلوت حافظ ساده و بی ریا باشیم.
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
من به خورشید اعتقاد دارم, حتی اگر ندرخشد.
من به عشق اعتقاد دارم, حتی اگر تنها باشم.
من به خدا معتقدم, حتی اگر ساکت باشد.
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
به ساعت نگاه می کنم

حدود سه نصف شب است !

چشم می بندم تا مباد که چشمانت را

ازیاد برده باشم ...

وطبق عادت کنار پنجره می روم ...

سوسوی چند چراغ مهربان

وسایه های کشدار شبگردان خمیده

وخاکستری گسترده بر حاشیه ها

وصدای هیجان انگیز چند سگ

وبانگ آسمانی چند خروس !

از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

وخوشحال که هنوز

معمای سبزی رودخانه از دور

برایم حل نشده است ...

آری از شوق به هوا می پرم

وخوب می دانم

سال هاست که مرده ام !!!
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
هنوز حرفهای ناگفته دارم گوش کن



شیشه ای می شکند...یک نفر می پرسد:چرا شیشه شکست؟
مادر می گوید:شاید این رفع بلاست!
باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان امد.شیشه پنجره را زود شکست یک نفر زمزمه کرد...
کاش امشب که دلم مثل ان شیشه مغرور شکست.عابری خنده کنان تکه ای از ان برمی داشت مرهمی بردلتنگم می شد....
اما امشب دیدم ...هیچ کس هیچ نگفت...غصه ام را نشنید
از خودم پرسیدم:ایا ارزش قلب من از شیشهء پنجره هم کمتر است؟
دل سخت شکست اما ...هیچ کس هیچ نپرسید و نگفت
 

reza.izadi

عضو جدید
وصیت نامه.
مر در تابوتی به سیاهی رنگ شب قرار دهید و بر روی قبرم دسته گلی بگذارید تا همه بدانن در جوانی مردم.
بر روی قبرم قالب یخی بگذارید تا با اولین تابش خورشید به جای مادرم گریه کند.
مرا در کنار جوی ابی دفن کنید تا با صدای شرشر اب به یاد صدای لالایی مادرم ارام گیرم.
و در اخر دهانم را باز بگذارید تا همه بدانند اخرین جمله ی عمرم این بود که دوستت دارم ...


 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم گرفته آسمون نمي‌تونم گريه كنم
شكنجه ميشم از خودم نمي‌تونم شكوه كنم
انگاري كوه غصه‌ها رو شونة‌ من اومده
آخ داره باورم ميشه خنده به ما نيومده
خنده به ما نيومده
دلم گرفته آسمون از خودتم خسته‌ترم
تو روزگار بي كسي يه عمر كه در‌به‌درم
حتي صداي نفسم ميگه كه توي قفسم
من واسه آتيش زدن يه كوله بار شب بسم
دلم گرفته آسمون يه كم منو حوصله كن
نگو كه از اين روزگار يه خورده كمتر گله كن
منو به بازي ميگيرن عقربه‌هاي ساعتم
برگه‌ي تقويم ميكنه لحظه به لحظه لعنتم
آهاي زمين يه لحظه تو نفس نزن
نچرخ تا آروم بگيره يه آدم شكسته‌تر...
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
آرام و بی‌صدا گام بر‌می‌داشت.
در اعماق سرد و تاریک اکنون خویش،
اندیشه‌ای بود گوییا خاموش!
نقش گنگ آرزوهای نهان‌اش،
بود شاید
کاین چنین پیدا
غلت می‌خورد در هذیان گرم خویش!
الهه‌ی سکوتی سرشارتر از خیال بود شاید کاین چنین به شهوت
به زیر سینه‌ی خویش می‌کشیدش!
گیج و عبوس گام برمی‌داشت.
در رویایی که از تنگنای پر پیچ و خم ذهن‌اش
رهی سخت دشوار می‌پویید.
در خیالی که از دالان دیوارهای پر سکوت‌اش
بی‌خیال و شاد چرخ می‌زد.
در بخارآلود خاکستری خام نگاه‌اش گام برمی‌داشت.
تنها، امیدی در دست داشت که مدام می‌فشردش؛
سیمایی گشاده که از روشنای‌اش، لبخند بروید
و زندگی در تولدی دوباره اوج گیرد!
 

samira3242

عضو جدید
کاربر ممتاز
خسته ام میفهمید؟!
خسته از آمدن و رفتن و آوار شدن.
خسته از منحنی بودن و عشق.
خسته از حس غریبانه این تنهایی.
بخدا خسته ام از اینهمه تکرار سکوت.
بخدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ.
بخدا خسته ام از حادثه صاعقه بودن در باد.
همه عمر دروغ،
گفته ام من به همه.
گفته ام:
عاشق پروانه شدم!
واله و مست شدم از ضربان دل گل!
شمع را میفهمم!
کذب محض است،
دروغ است،
دروغ!!
من چه میدانم از،
حس پروانه شدن؟!
من چه میدانم گل،
عشق را میفهمد؟
یا فقط دلبریش را بلد است؟!
من چه میدانم شمع،
واپسین لحظه مرگ،
حسرت زندگیش پروانه است؟
یا هراسان شده از فاجع? نیست شدن؟!
به خدا من همه را لاف زدم!!
بخدا من هم? عمر به عشاق حسادت کردم!!
باختم من همه عمر دلم را،
به سراب !!
باختم من همه عمر دلم را،
به شب مبهم و کابوس پریدن از بام!!
باختم من همه عمر دلم را،
به حراس تر یک بوسه به لبهای خزان!!
بخدا لاف زدم،
من نمیدانم عشق،
رنگ سرخ است؟!
آبیست؟!
یا که مهتاب هر شب، واقعاً مهتابیست؟!
عشق را در طرف کودکیم،
خواب دیدم یکبار!
خواستم صادق و عاشق باشم!
خواستم مست شقایق باشم!
خواستم غرق شوم،
در شط مهر و وفا
اما حیف،
حس من کوچک بود.
یا که شاید مغلوب،
پیش زیبایی ها!!
بخدا خسته شدم،
میشود قلب مرا عفو کنید؟
و رهایم بکنید،
تا تراویدن از پنجره را درک کنم!؟
تا دلم باز شود؟!
خسته ام درک کنید.
میروم زندگیم را بکنم،
میروم مثل شما،
پی احساس غریبم تا باز،
شاید عاشق بشوم!!
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
همه اينو مي دونن
که بارون
همه چيز و کسمه
آدمي و بختشه
حالا ديگه وقتشه
که جوجه ها را بشمارم
چي دارم چي ندارم
بقاله برادرم
مي رسونه به سرم
آخر پاييزه
حسابا لبريزه
يک و دو ! هوشم پريد
يه سياه و يه سفيد
جا جا جا
شکر خدا
شب و روزم بسمه
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
تنها هم آغوش من
ای تنها هم آغوش من
بیا که احساسم را برایت
دست نخورده نگاه داشته ام و
جسمم را به لذت بوسه ای نفروخته ام
بیا که میخواهم وقتی دستانت را به روی احساسم میگذاری
از فرط لذت
قطره های اشک بر گونه هایت بدرخشد
میخواهم با اشکهایت بر تمام احساسم بوسه زنی
میخواهم اشکهایت تمام روحم را خیس کنند،بیا که سالهاست
سر به دیوار نهاده ام
بیا ای تنها هم آغوش من، بیا.....بیا




 

گلابتون

مدیر بازنشسته
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]حرف هیچکس را باور نکن![/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اگر شبی فانوس ِ نفسهای من خاموش شد ،[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] اگر به حجله آشنایی ،[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]در حوالی ِ خیابان خاطره برخوردی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
وعده ای به تو گفتند،[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif] کبوترت در حسرت پر کشیدن پرپر زد ![/FONT]


[FONT=arial, helvetica, sans-serif] تو حرفشان را باور نکن ![/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
تمام این سالها کنار ِ من بودی![/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
کنار دلتنگی ِ دفاترم[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
در گلدان چینی ِ اتاقم[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
در دلم...[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif] تو با من نبودی و من با تو بودم[/FONT]


[FONT=arial, helvetica, sans-serif] مگر نه که با هم بودن ،[/FONT]


[FONT=arial, helvetica, sans-serif] همین علاقه ساده سرودن فاصله است ؟[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
من هم هر شب ،[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif] شعرهای نو سروده باران و بوسه را[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
برای تو خواندم[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif] هر شب، شب بخیری به تو گفتم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
و جواب ِ تو را ،[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif] از آنسوی سکوت ِ خوابهایم شنیدم ![/FONT]


[FONT=arial, helvetica, sans-serif] تازه همین عکس ِ طاقچه نشین ِ تو ،[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
همصحبت ِ تمام ِ دقایق تنهایی ِ من بود![/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif] فرقی نداشت که فاصله دستهامان[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
چند فانوس ِ ستاره باشد،[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif] پس دلواپس ِ‌انزوای این روزهای من نشو،[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
اگر به حجله ای خیس[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif] در حوالی ِ خیابان خاطره برخوردی ...[/FONT]


[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شب ها که در خیابان خلوت خواب[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
پا به پای غرور و قافیه می روی
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مرگ با لباس چین دار بلندش[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
پای پنجره ی اتاقم می آید
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] سوت می زند [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
و منتظر می ماند
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] قوطی قرص های این قلب بی قرار که سبک تر شد[/FONT]



[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مرگ هم بر می گردد [/FONT]



[FONT=arial, helvetica, sans-serif] می رود سراغ سرایدار پیر همسایه[/FONT]


[FONT=arial, helvetica, sans-serif] نه ! عزیز دلم [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
تازگی بوف کور هدایت را نخوانده ام
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
اینها که نوشتم حقیقت محض است
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
باور نمی کنی ، یک شب به کوچه ی دلتنگ ما بکوچ
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]کنار همان درخت که پر از خاطرات خط خورده است[/FONT]


[FONT=arial, helvetica, sans-serif] بایست و تماشا کن [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تا ببینی چگونه به دامن دریا و گریه می روم [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] بس کن ای دل ساده [/FONT]


[FONT=arial, helvetica, sans-serif]صفحه صفحه برای که گریه می کنی ؟[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]کتاب کبود گریه ها را آهسته ببند [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] گوش کن! درمانده ی درد آلود[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]از پس پرده های پنجره [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]صدای سوت می آید . . . [/FONT]
 

amir fadaie

عضو جدید
قرارمان این بود یادت هست ؟

قرار بود تا همیشه مال هم باشیم

و تو هر بار با خنده می گفتی:

" تا همیشه یعنی تا کی ؟ "

و من با اخم و سکوتی معنی دار پاسخت را می دادم

یادت هست همیشه فراموش می کردی

که " بین ما خداحافظی حرام است "

یادت هست هربار لفظ " خداحافظ " را به زبان می آوردی من . . .

از ابتدا هم بی مرامی رسمت بود

وای . . .

اگر می دانستی چه دنیایی با تو ساخته بودم ؟

اگر می دانستی قلب پیر و خسته ام را

چگونه به وجد آورده بودی ؟

هرگز حتی به رفتن فکر نمی کردی

می گفتند: " معشوق زیبارو وفا ندارد "

و من هربار با دلی قرص و لحنی کنایه دار می گفتم:

" معشوق زیباروی زیباروی زیبارو اما وفا دارد "

هر بار لرزشی را در اعماق وجود حس می کردم

معنای آن تشویش را نمی فهمیدم

اما گمان می کردم ترس از جدایی

چیزی ست که همه را می رنجاند

" عشق تعصب می آفریند ! "

آنروز را هرگز فراموش نمی کنم

با طنین دلربای صدایت سلام کردی

از خنده هایت خبری نبود

با بغضی در گلو گفتی:

" می شود لطف کنی بروی از پیشم ؟

می شود. . . ؟

می شود بازی این عشق فراموش شود . . . ؟! "

یادت هست وقتی رفتی ؟

حتی بدون یک نشان ، بدون یک روزنه ی امید

دریغ از یک . . .

" بی معرفت حالا خبرم می کنی ؟

حالا که تنها حرفی که میانمان رد و بدل می شود

نفس های آخر توست ؟!

و چشمهای من لبریز از غم جدایی فقط می بارند "

در آغوش من جان سپردی یادت هست ؟

فریادهایم را می شنیدی ؟

یادت هست عهدمان را شکستی ؟

از ابتدا هم بی مرامی رسمت بود !

تو رفتی و تنها کاری که از دستم می آمد

گریه بود !

تو باز هم خداحافظی کردی اما من فراموش نمی کنم

" تا همیشه مال هم خواهیم بود "
 

amir fadaie

عضو جدید
حُرمت نگه دار گلم ، دلم !

اين اشک خون بهای عمر ِ رفته ی من است

پس گريه کن مرا

اين سرگذشت مردي ست

که هيچکس نبود

و هميشه گريه مي کرد . . .

بی مجال به بغض های خود

تا کی مرا گريه کند

تا کی ؟!

و می رفتم

داد ِ خود را به بی دادگاه خود آورده ام

همين

نه به کفر من نترس !

نترس کافر نميشوی هرگز

زيرا به نمي دانم های خود ايمان دارم . . .

پس ادامه مي دهم سرگذشت مردی را که هيچکس نبود

و سند زده ام همه را به چشمانت

مهر و موم شده

تا شمارش معکوس آغاز شده باشد بر اين مقصود بی مقصد . . .

آری گلم ورق بزن مرا

به آفتاب فردا بينديش

که برای تو طلوع مي کند

من آخرين دَکه ی اين بازار ِ ورشکسته ام . . .
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفت راوی که زمین طوفانی ست


آسمان در طلب قربانی ست





بغض سنگین و نفسگیری هست


که در ابعاد گلو زندانی ست





رعد ، این رعد خروشان در باد


گوییا قهقهه ای شیطانی ست





باد ، این باد پریشان در دشت


سر به سر نوحهّ سرگردانی ست





بوی پیراهن یوسف گم شد


بر علَم پیرهن عثمانی ست





فتنه ها از پی هم، همچون موج


می رسند و چه شبی ظلمانی ست !





حاجت این همه سوراخ نبود


کشتیی را که چنین طوفانی ست





خطر لرزش و ریزش دارد


شانه ها بر گسل ويراني ست





رسم ننگین برادر کشتن


مرده ریگ کهن انسانی ست





گفت راوی که در آفاق ظهور


پیش تر واقعهّ سفیانی ست





گفت راوی که زمین تاریک است


فتنهّ...[ خط سند خوانا نیست ]
 

amir fadaie

عضو جدید
خسته ام

روزها از پی هم می آیند و به شب می رسند

ولی من به آرامش نمی رسم

رخداد عشق را چنان غریب و مبهم می بینم

گویی در قله ای دور از چشمان من پنهان شده

و من خسته را یارای دیدار آن نیست

بارها در اوج احساس و در عمق تپش ناگهان

به این حس رسیده ام که: "این نیز عشق نیست!"

آرزو کردم ، از ته دل آرزو کردم

از خدا خواستم مرا به درد عشق دچار کند

شاید اینگونه دل را نفرین کردم!

اما نشد!

کاش خالی بودم

پر بودن تو را به اوج می رساند

بال و پرت می دهد اما

تکیه گاه شدنت را آسان می کند

و تکیه گاه یافتنت را دشوار

گویی در این دنیا غریب غریبی

کاش خالی بودم و به خالی ها می پیوستم

پُرم ، درد دین دارم

درد مردم را می فهمم

دغدغه ی دوستی را می چشم

و مرا با خالی ها چه کار ؟

یادتان هست من گفتم و شما گوش دادید:

"کودکی ، دلهره ؛ غم ، عقل بزرگ

با همان جسم نحیفم دل دریا و سترگ. . ." ؟

آرزویی بزرگ نبود که از همان کودکی

حسرت تناسب عقل و جسمم را داشتم!

آرزو داشتم مانند عوام زندگی کنم

روزها را سپری کنم

بدون دلمشغولی های مختص خواص!

اما فقط آرزو بود

دوست داشتن برایم آسان است

اما عاشق بودن برایم سخت تر از هر چه سخت!

درست است بهار است و هوا حال به حال

حال به حال هم نیستم

احوال به احوالم!

نمی توانم بپذیرم عشق به یکی از عوام را

نه برای من ، که برای او سخت خواهد بود

ماندن در کنار من « آتش سرد »

گه گداری تا پای عشق می روم

اما نیرویی عجیب مرا به عقب می راند

صدایی مرا می خواند که:

"بهار مایه ی آزار دل ها نشوی ،

اگر نمی توانی عاشقش باشی ، تا فرصت باقیست برگرد"

و من باز می گردم چون حق با صداست!

و هنوز نمی دانم گناه من است یا آن ها ؟
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
nadernorozi نگاه کن ادبیات 216
JU JU یادداشت کن ! ادبیات 1043
mohammad azizi معماری با مصالحی از جنس دل ادبیات 18272
MAHDI.VALVE دل نامه یا نامه دل ادبیات 9509
سرمد حیدری دل نوشته‌هاي عرفاني ادبیات 430

Similar threads

بالا