بخش سوم و آخر از مقاله ی " چه کسی سیب اپل را گاز زده است؟؟" به رشته تحریر درآمد. در دو مقاله قبلی 12 مورد از رازهای اسرار آمیز موفقیت های استیو جابز در اپل رونمایی شد.جی الیوت، معاون ارشد سابق كمپانی اپل که در دوران فعالیت استیو جابز در سمت مدیرعامل این كمپانی از همكاران بسیار نزدیك او بود از راز موفقیت های استیو پرده برداری کرد. جیالیوت تمام موفقیت های او را به چشم دیده بود .با سپاس فراوان از جی الیوت عزیز، شما را به مطالعه قسمت آخر از این رازهای اسرار آمیز دعوت میکنم: 1. 13. کار سختتر از همهجا اما لذتبخشتر
یكبار كه از این دیدارهای سرزده به گروه مهندسی برمیگشتیم، استیو به من نگاه كرد و گفت: «میدانم كه از دستم شكایت میكنند اما یك روز به گذشته نگاه خواهند كرد و این روزها را بهترین ایام زندگی خود خواهند دانست. هنوز متوجه نیستند ولی من میدانم كه این كار یك معجزه است». من گفتم: «استیو خودت را گول نزن خودشان این را میدانند و از آن لذت میبرند.»1. 14. قصه یک اشتباه از استیواما حتی استیو هم در ارزیابی دیگران خطاناپذیر نبود. یكی از تصمیمهایی که هزینه زیادی را دربرداشت، ناشی از تحسین و احترام بیش از حد استیو نسبت به یكی از کارکنان محوری بود. مك اینتاش یك هارددیسك میخواست. استیو اطلاعات وسیعی درباره قطعات كامپیوتر موجود در بازار و آنچه كه جدید و پرطرفدار بود داشت اما تا جایی كه میدانست گزینههای كمی در مورد هارددیسك موجود بود و او چیزی را که بپسندد، نمییافت و میگفت هیچكدام به اندازه كافی به عنوان یك قطعه حساس برای مكاینتاش خوب نیستند.سپس روزی او مردی آلمانی را به من معرفی كرد كه بسیار باهوش بود و اطلاعات وسیعی درباره هارددیسك داشت.استیو به دلیل حس اطمینان به این آلمانی قربانی شیفتگی به كالای خارجی شد و بعد از آن مشكلات زیادی را تحمل کرد. 1. 15. محیطی که او برای کار ساختدر سال 1981 گروه مك به ساختمانی در خیابان بندلی درایو كه در گذشته مورد استفاده گروه اپل بود نقلمكان كرد. در مركز این ساختمان یك لابی بزرگ وجود داشت. استیو دفترش را در نزدیكی ورودی ساختمان قرار داد و دیگران در دفاتر دیگر مستقر شدند و آزمایشگاهها به صورت كمانیشكل در اطراف او دایر شدند. به این ترتیب استیو مانند یك رهبر اركستر در مركز بود و نوازندگان هم روبهرویش قرار میگرفتند. در لابی یك پیانوی بزرگ، بازیهای ویدیویی و یخچالی بزرگ وجود داشت كه پر از انواع آبمیوه بود. این مكان به سرعت پاتوق كاركنان شد.موتورسیكلت قدیمی استیو را هم كه انگار نو بود، آنجا گذاشته بودند كه هم نشان از عالیترین طراحی كاربردی داشت و هم به نظر من نمادی از رهبری متفاوت این گروه بود. شركتهای پیكسار و گوگل هم بعدها با خلق محیطهای مشابه كاری برای كاركنان خود حسابی در مطبوعات سرو صدا راه انداختند اما استیو مثل همیشه پیشگام بود.1. 16. هیچ غیرممکنی وجود ندارد
جابز حقایق بازدارنده را نمیپذیرفت چون از نظر استیو واقعیت چکشخوار و منعطف است. او میتوانست عملا با دست خالی هر کسی را قانع کند. هنگامی که با او بودید، داشتن یک برنامه واقعبینانه مشکل بود. در واقع جابز برای خودش یک دایره تحریف واقعیت داشت که برای اطرافیانش قرار گرفتن در آن بسیار خطرناک بود و درحقیقت همین دایره یگانه سلاح او برای دگرگون کردن طبیعت بود. دایره تحریف واقعیت آمیزهای بود از سخنوری کاریزماتیک اراده سرکش و اشتیاق برای خم کردن هر حقیقتی در راستای انطباق با هدف جاری. من کشف کردم كه چیزهای اندکی میتوانست کسی را از شمول دایره جابز معاف کند؛ شگفتآور اینکه حتی با وجود اطلاع از دایره تحریف واقعیت، تاثیرش از بین نمیرفت. ما بیشتر تکنیکهای پنهانی را برای بی اثر کردنش بررسی کردیم ولی بعد از مدتی بیشترمان خسته شدیم و آن را به عنوان نیرویی از نیروهای طبیعت پذیرفتیم. او هیچ غیرممکنی را قبول نداشت و سرانجام آن را به واقعیت بدل میکرد.1. 17. میتوانید مثل استیو خود را نظر کرده بدانید
به طور کلی استیو اعتقاد داشت، قوانین جاری شامل حال او نمیشود و برای این مدرک هم داشت. میگفت در کودکی بیشتر قادر بودم واقعیت را به نفع خودم تغییر دهم. به عبارتی میتوان گفت تمرد و خودسری در شخصیت او ریشه دوانده بود و این احساس که خاص، هدایتشده و دارای فکری روشن است در ذهنش تثبیت شده بود. او اعتقاد داشت که فقط افراد معدودی مثل اینشتین،گاندی و مرشدهایی که در هند ملاقات کرده بود، خاص هستند و اینکه خودش هم یکی از آنهاست. اگر واقعیت با خواست او تطبیق نداشت آن را نادیده میانگاشت؛ درست مثل رفتاری که در قبال تولد دخترش داشت و تولد او را منکر شد. یا رفتاری که سالها بعد، پس از تشخیص سرطانش در پیش گرفت و هیچگاه باور نکرد که سرطان دارد.1. 18. آدمها یا سیاه هستند یا سفید
جنبه کلیدی دیگر در جهانبینی جابز، روش صفر و صد در دستهبندیها بود، برای او آدمها یا «عوضی» بودند یا «روشنفکر» کارشان یا عالی بود یا کاملا بد.بیل اَتکینسُن، طراح مک که در طرفِ خوب این دستهبندی جای داشت، آن را اینطور برای من شرح داد: کار کردن زیر نظر استیو سخت بود، اگر در کارت خدا بودی، که خب - مثل مجسمههای خدایان- روی پایه قرار داشتی و هیچ کار اشتباهی نباید از تو سر میزد. خدایانی که مثل من روی پایه بودند، از فناپذیری و تصمیمهای مهندسی اشتباه و خطاهای خود مطلع بودند بنابراین همیشه این واهمه وجود داشت که نکند استیو از روی سکو سرنگونمان کند؟! اما برعکس گروه دیگر. این دستهبندی چندان پابرجا نمیماند.1. 19. اگر کمی ذهن بخوانید توانایی کنترل به دست میآورید
او از منظر هیجانی - احساسی فوقالعاده تیز و قادر بود ذهن دیگران را بخواند و قدرتها و ضعفهای روانیشان را دریابد. قربانیهای خاموش جامعه را از طریق ضربههای احساسی ناگهانی، دستپاچه و به خوبی شناسایی میکرد. به طور غریزی کلک زدن افراد یا راستگوییشان را متوجه میشد. این تواناییها او را استاد مچگیری، مسخرهبازی، ترغیب، چاپلوسی و ایجاد رعب کردهبود و میتوانست به خوبی دیگران را اداره کند.
منبع : مجله اینترنتی ثروت آفرینان
یكبار كه از این دیدارهای سرزده به گروه مهندسی برمیگشتیم، استیو به من نگاه كرد و گفت: «میدانم كه از دستم شكایت میكنند اما یك روز به گذشته نگاه خواهند كرد و این روزها را بهترین ایام زندگی خود خواهند دانست. هنوز متوجه نیستند ولی من میدانم كه این كار یك معجزه است». من گفتم: «استیو خودت را گول نزن خودشان این را میدانند و از آن لذت میبرند.»1. 14. قصه یک اشتباه از استیواما حتی استیو هم در ارزیابی دیگران خطاناپذیر نبود. یكی از تصمیمهایی که هزینه زیادی را دربرداشت، ناشی از تحسین و احترام بیش از حد استیو نسبت به یكی از کارکنان محوری بود. مك اینتاش یك هارددیسك میخواست. استیو اطلاعات وسیعی درباره قطعات كامپیوتر موجود در بازار و آنچه كه جدید و پرطرفدار بود داشت اما تا جایی كه میدانست گزینههای كمی در مورد هارددیسك موجود بود و او چیزی را که بپسندد، نمییافت و میگفت هیچكدام به اندازه كافی به عنوان یك قطعه حساس برای مكاینتاش خوب نیستند.سپس روزی او مردی آلمانی را به من معرفی كرد كه بسیار باهوش بود و اطلاعات وسیعی درباره هارددیسك داشت.استیو به دلیل حس اطمینان به این آلمانی قربانی شیفتگی به كالای خارجی شد و بعد از آن مشكلات زیادی را تحمل کرد. 1. 15. محیطی که او برای کار ساختدر سال 1981 گروه مك به ساختمانی در خیابان بندلی درایو كه در گذشته مورد استفاده گروه اپل بود نقلمكان كرد. در مركز این ساختمان یك لابی بزرگ وجود داشت. استیو دفترش را در نزدیكی ورودی ساختمان قرار داد و دیگران در دفاتر دیگر مستقر شدند و آزمایشگاهها به صورت كمانیشكل در اطراف او دایر شدند. به این ترتیب استیو مانند یك رهبر اركستر در مركز بود و نوازندگان هم روبهرویش قرار میگرفتند. در لابی یك پیانوی بزرگ، بازیهای ویدیویی و یخچالی بزرگ وجود داشت كه پر از انواع آبمیوه بود. این مكان به سرعت پاتوق كاركنان شد.موتورسیكلت قدیمی استیو را هم كه انگار نو بود، آنجا گذاشته بودند كه هم نشان از عالیترین طراحی كاربردی داشت و هم به نظر من نمادی از رهبری متفاوت این گروه بود. شركتهای پیكسار و گوگل هم بعدها با خلق محیطهای مشابه كاری برای كاركنان خود حسابی در مطبوعات سرو صدا راه انداختند اما استیو مثل همیشه پیشگام بود.1. 16. هیچ غیرممکنی وجود ندارد
جابز حقایق بازدارنده را نمیپذیرفت چون از نظر استیو واقعیت چکشخوار و منعطف است. او میتوانست عملا با دست خالی هر کسی را قانع کند. هنگامی که با او بودید، داشتن یک برنامه واقعبینانه مشکل بود. در واقع جابز برای خودش یک دایره تحریف واقعیت داشت که برای اطرافیانش قرار گرفتن در آن بسیار خطرناک بود و درحقیقت همین دایره یگانه سلاح او برای دگرگون کردن طبیعت بود. دایره تحریف واقعیت آمیزهای بود از سخنوری کاریزماتیک اراده سرکش و اشتیاق برای خم کردن هر حقیقتی در راستای انطباق با هدف جاری. من کشف کردم كه چیزهای اندکی میتوانست کسی را از شمول دایره جابز معاف کند؛ شگفتآور اینکه حتی با وجود اطلاع از دایره تحریف واقعیت، تاثیرش از بین نمیرفت. ما بیشتر تکنیکهای پنهانی را برای بی اثر کردنش بررسی کردیم ولی بعد از مدتی بیشترمان خسته شدیم و آن را به عنوان نیرویی از نیروهای طبیعت پذیرفتیم. او هیچ غیرممکنی را قبول نداشت و سرانجام آن را به واقعیت بدل میکرد.1. 17. میتوانید مثل استیو خود را نظر کرده بدانید
به طور کلی استیو اعتقاد داشت، قوانین جاری شامل حال او نمیشود و برای این مدرک هم داشت. میگفت در کودکی بیشتر قادر بودم واقعیت را به نفع خودم تغییر دهم. به عبارتی میتوان گفت تمرد و خودسری در شخصیت او ریشه دوانده بود و این احساس که خاص، هدایتشده و دارای فکری روشن است در ذهنش تثبیت شده بود. او اعتقاد داشت که فقط افراد معدودی مثل اینشتین،گاندی و مرشدهایی که در هند ملاقات کرده بود، خاص هستند و اینکه خودش هم یکی از آنهاست. اگر واقعیت با خواست او تطبیق نداشت آن را نادیده میانگاشت؛ درست مثل رفتاری که در قبال تولد دخترش داشت و تولد او را منکر شد. یا رفتاری که سالها بعد، پس از تشخیص سرطانش در پیش گرفت و هیچگاه باور نکرد که سرطان دارد.1. 18. آدمها یا سیاه هستند یا سفید
جنبه کلیدی دیگر در جهانبینی جابز، روش صفر و صد در دستهبندیها بود، برای او آدمها یا «عوضی» بودند یا «روشنفکر» کارشان یا عالی بود یا کاملا بد.بیل اَتکینسُن، طراح مک که در طرفِ خوب این دستهبندی جای داشت، آن را اینطور برای من شرح داد: کار کردن زیر نظر استیو سخت بود، اگر در کارت خدا بودی، که خب - مثل مجسمههای خدایان- روی پایه قرار داشتی و هیچ کار اشتباهی نباید از تو سر میزد. خدایانی که مثل من روی پایه بودند، از فناپذیری و تصمیمهای مهندسی اشتباه و خطاهای خود مطلع بودند بنابراین همیشه این واهمه وجود داشت که نکند استیو از روی سکو سرنگونمان کند؟! اما برعکس گروه دیگر. این دستهبندی چندان پابرجا نمیماند.1. 19. اگر کمی ذهن بخوانید توانایی کنترل به دست میآورید
او از منظر هیجانی - احساسی فوقالعاده تیز و قادر بود ذهن دیگران را بخواند و قدرتها و ضعفهای روانیشان را دریابد. قربانیهای خاموش جامعه را از طریق ضربههای احساسی ناگهانی، دستپاچه و به خوبی شناسایی میکرد. به طور غریزی کلک زدن افراد یا راستگوییشان را متوجه میشد. این تواناییها او را استاد مچگیری، مسخرهبازی، ترغیب، چاپلوسی و ایجاد رعب کردهبود و میتوانست به خوبی دیگران را اداره کند.
منبع : مجله اینترنتی ثروت آفرینان