يک نيم روز با دختري بي حجاب ؟!!!
صبح كه از خواب بيدار ميشي و قصد بيرون اومدن از خونه رو داري، جلو آينه مي ايستي و خودتو آرايش مي كني،
شال رو كه روي سرت مي اندازي، زيرش رو كمي بيشتر شل ميكني و به خودت ميگي، مهم نيست گردن و ... پيدا باشه، مهم اينه خفه نشم...
پشت شال رو ميكشي و موهاي روغن خورده و براقت رو ميدي خوب بيرون كه حتي كورها هم چشمشون برق بزنه، يه لباس تنگ و كوتاه كه تو بازار به اسم مانتو به تو فروختند، پوشيدي و شلوار تنگي كه اسمشو زوركي شلوار گذاشتند !!!
ادكلن خفن و خوشبو هم ميزني و راهي خيابون ميشي... كارت چي هست؟ ديگه خود داني. ديگه در مورد اون مردا و پسرايي كه تو كوچه و خيابون بهت مهرورزي !!! مي كنند و عشقشون رو تو سه سوت بهت مي فهمونن كاري نداريم، اصلاً تو اين مطلب كوچولو براي اونا جايي نيست...
كمي اون طرفتر تو خيابون راننده ها هم تو اين ترافيك كسل كننده تو رو زنگ تفريح خوبي مي بينند، بعضي چشاشون چارتا شده، بعضي از تأسف سر تكون ميدن، بعضي حرص مي خورند و به بغل دستي ميگن: دوره آخرالزمون شده والا و ... بعضي هم سرشون رو ميگردونن يه طرف ديگه كه اين رمضوني اين تشنگي و گشنگيشون بيهوده نباشه...
اما تو داري راه خودتو ميري، هر قدم كه برميداري براي تو معني خاصي نداره، اما هركي تو رو ميبينه يه جور بهت فكر ميكنه... يكي فكر مي كنه تو سروگوشت ميجنبه !!! يكي فكر ميكنه تو ضد خدايي !!! يكي فكر مي كنه چقدر وقيح و بي حيايي!!! يكي فكر مي كنه توي روز با چند تا پسر نامحرم هم آغوشي !!! يكي هوست رو مي كنه.... يكي ...
تو مغازه كه ميري و داري با چشمات اجناس رو خوب رصد ميكني، كسايي هم هستند كه به بدن تو نگاه مي كنند و خوب رصد مي كنند كه قيمت تيپ و هيكلت چنده ؟! شايد كمي بيشتر كنار تو اجناس رو دستچين مي كنند كه كمي بوي ادكلنت و كمي تيپ و هيبتت سرحالشون كنه !!!
مغازه دار هم انگار ملكه زيبايي دنيا رو ديده باشه، همه رو ول مي كنه و ميچسبه به تو، وقتي چيزي مي خواي به شاگردش ميگه واسه خانم بيار، شاگرد هم از خدا خواسته به سمتت پرواز مي كنه...!!!
تو هم انگار مي فهمي چقدر همه دوستت دارن، چقدر بهت توجه دارن، چقدر خاطرت رو مي خوان؛ همين طوري كلاس مي ذاري و به اين جنس و اون جنس ور مي ري و گير ميدي، انگار خيال ميكني همه بهت تعظيم كردند...
ديگه داره ظهر مي شه و تو خسته از يك نيم روز كامل چرخ زدن و سر و كله زدن با مردم مي خواي به خونه بري، مياي سر خيابون...
حس مي كني كمي ترافيك خيابون روبروت بيشتر شده، ماشيناي مدل بالا مرتب برات بوق مي زنن و تو انگار به يه تاكسي نياز داري كه امنيتت رو حفظ كنه، آخه خبرايي از دزديدن و تجاوز به زنان رو شنيدي، خوشگل هم كه هستي، بدنت هم كه داره نشون ميده، پس حواست هست كه بايد تاكسي سوار شي نه ماشيناي مدل بالاي شخصي...
راننده تاكسي هم كه گاهي با چشماي حيرت زده به آينه نگاه ميكنه و تو رو مي بينه !!! شايد داره با خودش فكر ميكنه چقدر تو بي حيايي ؟!!! شايد ....
به خونه مي رسي...
با كوفتگي و خستگي جنس ها رو ميذاري تو خونه و مي خواي آماده بشي ؟!!!
آماده چي ؟ معلومه ديگه... صداي اذان مي آد !!!
شايد كسي از همه اونا كه تو رو تو خيابون با چشاشون وزن كردند ندونند كه نماز هم مي خوني ؟!!!
"حجابوضو ميگيري، چادر نمازت رو سر مي كني و جلو آينه خوب خودت رو براي نماز آماده ميكني..."
انگار خدا تنها چشمي هست كه بايد خودتو واسش بپوشوني... شايد خدا نامحرمه !!! شايد چون فكر مي كني تو قرآن گفته و تو احاديث اومده نبايد حرفشو زمين بذاري !!! شايد چون نماز بي حجاب قبول نيست اين كارو مي كني ؟!!! شايد نعوذبالله خدا به گناه مي افته ؟!!! شايد ...
تفكر كردن تو اسلام بزرگترين عبادات هست... خداوكيلي كمي تعقل كردن بدك هم نيست ...؟!!!!
صبح كه از خواب بيدار ميشي و قصد بيرون اومدن از خونه رو داري، جلو آينه مي ايستي و خودتو آرايش مي كني،
شال رو كه روي سرت مي اندازي، زيرش رو كمي بيشتر شل ميكني و به خودت ميگي، مهم نيست گردن و ... پيدا باشه، مهم اينه خفه نشم...
پشت شال رو ميكشي و موهاي روغن خورده و براقت رو ميدي خوب بيرون كه حتي كورها هم چشمشون برق بزنه، يه لباس تنگ و كوتاه كه تو بازار به اسم مانتو به تو فروختند، پوشيدي و شلوار تنگي كه اسمشو زوركي شلوار گذاشتند !!!
ادكلن خفن و خوشبو هم ميزني و راهي خيابون ميشي... كارت چي هست؟ ديگه خود داني. ديگه در مورد اون مردا و پسرايي كه تو كوچه و خيابون بهت مهرورزي !!! مي كنند و عشقشون رو تو سه سوت بهت مي فهمونن كاري نداريم، اصلاً تو اين مطلب كوچولو براي اونا جايي نيست...
كمي اون طرفتر تو خيابون راننده ها هم تو اين ترافيك كسل كننده تو رو زنگ تفريح خوبي مي بينند، بعضي چشاشون چارتا شده، بعضي از تأسف سر تكون ميدن، بعضي حرص مي خورند و به بغل دستي ميگن: دوره آخرالزمون شده والا و ... بعضي هم سرشون رو ميگردونن يه طرف ديگه كه اين رمضوني اين تشنگي و گشنگيشون بيهوده نباشه...
اما تو داري راه خودتو ميري، هر قدم كه برميداري براي تو معني خاصي نداره، اما هركي تو رو ميبينه يه جور بهت فكر ميكنه... يكي فكر مي كنه تو سروگوشت ميجنبه !!! يكي فكر ميكنه تو ضد خدايي !!! يكي فكر مي كنه چقدر وقيح و بي حيايي!!! يكي فكر مي كنه توي روز با چند تا پسر نامحرم هم آغوشي !!! يكي هوست رو مي كنه.... يكي ...
تو مغازه كه ميري و داري با چشمات اجناس رو خوب رصد ميكني، كسايي هم هستند كه به بدن تو نگاه مي كنند و خوب رصد مي كنند كه قيمت تيپ و هيكلت چنده ؟! شايد كمي بيشتر كنار تو اجناس رو دستچين مي كنند كه كمي بوي ادكلنت و كمي تيپ و هيبتت سرحالشون كنه !!!
مغازه دار هم انگار ملكه زيبايي دنيا رو ديده باشه، همه رو ول مي كنه و ميچسبه به تو، وقتي چيزي مي خواي به شاگردش ميگه واسه خانم بيار، شاگرد هم از خدا خواسته به سمتت پرواز مي كنه...!!!
تو هم انگار مي فهمي چقدر همه دوستت دارن، چقدر بهت توجه دارن، چقدر خاطرت رو مي خوان؛ همين طوري كلاس مي ذاري و به اين جنس و اون جنس ور مي ري و گير ميدي، انگار خيال ميكني همه بهت تعظيم كردند...
ديگه داره ظهر مي شه و تو خسته از يك نيم روز كامل چرخ زدن و سر و كله زدن با مردم مي خواي به خونه بري، مياي سر خيابون...
حس مي كني كمي ترافيك خيابون روبروت بيشتر شده، ماشيناي مدل بالا مرتب برات بوق مي زنن و تو انگار به يه تاكسي نياز داري كه امنيتت رو حفظ كنه، آخه خبرايي از دزديدن و تجاوز به زنان رو شنيدي، خوشگل هم كه هستي، بدنت هم كه داره نشون ميده، پس حواست هست كه بايد تاكسي سوار شي نه ماشيناي مدل بالاي شخصي...
راننده تاكسي هم كه گاهي با چشماي حيرت زده به آينه نگاه ميكنه و تو رو مي بينه !!! شايد داره با خودش فكر ميكنه چقدر تو بي حيايي ؟!!! شايد ....
به خونه مي رسي...
با كوفتگي و خستگي جنس ها رو ميذاري تو خونه و مي خواي آماده بشي ؟!!!
آماده چي ؟ معلومه ديگه... صداي اذان مي آد !!!
شايد كسي از همه اونا كه تو رو تو خيابون با چشاشون وزن كردند ندونند كه نماز هم مي خوني ؟!!!
"حجابوضو ميگيري، چادر نمازت رو سر مي كني و جلو آينه خوب خودت رو براي نماز آماده ميكني..."
انگار خدا تنها چشمي هست كه بايد خودتو واسش بپوشوني... شايد خدا نامحرمه !!! شايد چون فكر مي كني تو قرآن گفته و تو احاديث اومده نبايد حرفشو زمين بذاري !!! شايد چون نماز بي حجاب قبول نيست اين كارو مي كني ؟!!! شايد نعوذبالله خدا به گناه مي افته ؟!!! شايد ...
تفكر كردن تو اسلام بزرگترين عبادات هست... خداوكيلي كمي تعقل كردن بدك هم نيست ...؟!!!!
