[h=3]داستانِ تهران[/h]آنتوني لين
ترجمه: مجتبا پورمحسن
در ايتداي فيلم «جدايي نادر از سيمين» چه کسي مورد خطاب قرار ميگيرد؟ ما دو نفر را ميبينيم، دو ايراني از طبقه متوسط جامعه به نام نادر (پيمان معادي) و همسرش، سيمين (ليلا حاتمي) است که روبه دوربين دارند درباره طلاق احتماليشان بحث ميکنند. سيمين ميخواهد کشورش را ترک کند و يک زندگي ديگر در خارج از ايران بسازد، اما نادر ميخواهد بماند و تنها فرزندشان، دختر ۱۱ سالهاي به نام ترمه (سارينا فرهادي) را در ايران بزرگ کند. او تمايلي به جدايي ندارد؛ او ميخواهد همه چيز را همانطور که هست حفظ کند. اين زوج از همديگر متنفر نيستند و سيمين همسرش را «فردي خوب و نجيب» توصيف ميکند، اما به دليل عميقي - دليلي که هرگز هرگز در فيلم توضيح داده نميشود، اما به تدريج همه چيز را به خوبي ميفهميم – او زندگي ديگري را ميخواهد. به اين دليل است که در شروع، سوي نگاه آنها به ماست؛ از نظر مفهومي، آنها دارند مسالهشان را با يک رييس دادگاه مطرح ميکنند، چون ما صدايش را ميشنويم که از آنها سوال ميکند، اما آنها به همان اندازه و با همان شور با ما هم حرف ميزنند. دلم ميخواست جواب بدهم: «با من هستيد؟»
دوست داشتم که تقريباً دو ساعت بعد، و بعد از شنيدن راستيها و ناراستيهاي مساله، بتوانم نظري دقيق و بيطرفانه بدهم، اما «جدايي نادر از سيمين»، اگرچه از خيلي جنبهها يک دارم خانوادگي شلوغ است، ما را با انرژي انرژي فراخ و تندي به جلو و عقب تکان ميدهد. تقريباً براي هر کدام از شخصيتهاي درگير متاسف ميشوي، در عين حال کاملاً نميداني چه فکري بکني، و بهطرز غريبي تماشاي اکثر اتفاقات کوچک خستهکننده است - يک اشاره پرخاشگرانه، يک نکته اتفاقي - چيزي را جلوه ميدهند که بايد يک موج خفيف باشد، يک موج شوکآور ميشود. اصغر فرهادي، نويسنده و کارگردان اين فيلم بدين گونه نقيض (آنتيتز) کامل فيلم فاجعهباري همچون «۲۰۱۲» را ساخته است که همهش غرش دريا بود و بدون موج.
ضربه اول فيلم «جدايي نادر از سيمين» وقتي وارد ميشود که سيمين ميرود که براي هميشه يا تا مدتي که دادگاه جريان دارد، با خانوادهاش زندگي کند. ترمه با نادر ميماند، تدبيري که خوب عمل ميکرد، اگر دردسر پدر نادر که با آنها زندگي ميکند و از آلزايمر رنج ميبرد، در ميان نبود. نادر پرستار سرخانهاي به نام راضيه (ساره بيات) را استخدام ميکند تا روز را با پدر پيرش بگذراند؛ راضيه دو ساعت و نيم از خانه بيرون ميرود تا دخترش سميه (کيميا حسيني) را با خودش بياورد. او حامله است، اگرچه نادر از وضع او با خبر است، شروع به مشاجره با او ميکند. دعوت از آمريکاييها براي سپري کردن شبهاي زمستاني خود براي تماشاي يک دعواي زن و شوهري اسلامي، به سختي خريدار دارد، اما اگر بتوان تماشاگران را مجبور کرد که اين فيلم را ببينند، چيزي که خواهند يافت، آميزهاي قوي از حس دور و کاملاً آشنا با کساني است که درگير حل مشکل والديني هستند که سلامتيشان را از دست دادهاند؛ يا فشار گناهآلود مشترکشان به خاطراستخدام ديگران براي مراقبت از آنهاست. آنها مطمئناً ميدانند که فيلم درباره چيست، وقتي با حيرت راضيه را ميبينند که وقتي از اين واقعيت باخبر ميشود که پدر پير نادر شلوارش را خراب کرده، براي مشاورهي مذهب تماس تلفن ميگيرد و ميپرسد: «اگر شلوارش را عوض کنم، مرتکب گناه خواهم شد؟» دخترش بهطور جدي نظارهگر است. او ميگويد: «به پدر نخواهم گفت.»
يک روز پيرمرد که بدون مراقبت رها شده، در خيابانها پرسه ميزند، راضيه براي کمک دنبال او ميگردد، و با يک کات، ما به تصويري سرزنده از بزرگترها و بچهها ميرويم، که با امنيت در خانه دارند فوتبال دستي بازي ميکنند. دوباره وحشت. فرداي آن روز، وقتي نادر از سر کار برميگردد، ميبيند که پدرش به تختخواب بسته شده و خبري از راضيه نيست. وحشت بازميگردد و اينبار ديگر صحبت از امان و فرصت نيست. مشاجرهي بين آن دو، راضيه به بيرون از آپارتمان هل داده ميشود، ميافتد، و بچهاش سقط ميشود. نادر متهم ميشود به قتل بچهي متولد نشده و مدت کوتاهي را در زندان ميماند تا به قيد وثيقه آزاد ميشود؛ او هم متقابلاً شکايت ميکند و راضيه را به سوءرفتار با پدرش متهم ميسازد، پيش از آنکه بداند با غرور جريحهدار شدهاي که ديه بچهي سقط شده را ميخواهد، هوا پس است و او در لبه نابودي زندگي ميکند. اتهامات نه در يک دادگاه خشک و خشن رسمي، بلکه در دفتري تيرهرنگ برگزار ميشود که در آن شاکيان خشمگين ايستاده و به ميز قاضي تکيه دادهاند، تا بهتر حرفش را به کرسي بنشانند. قاضي براي قاضي بودن زيادي از حد خسته است، و من تماشاي او را که با خستگي، قندي را در ليوان چايش هم ميزند، و مشخصاً فکر ميکند و مرا از ديدن اين مردم معاف ميکند، دوست داشتم.
اعجاز فيلم «جدايي ناد از سيمين اين است که به هيچ کدام از شخصيتهايش رحم نميکند، اما به دنبال آن نيست که آنها را محکوم کند. اين فيلم پرترهاي دموکراتيک از جهاني مذهبي است. لحن بيطرفانه اصغز فرهادي، يادآور سبک موريس پيالا، فيلمساز مشهور فرانسوي است، اما در فيلم «جدايي نادر از سيمين»، رشتههايي از دينداري و پدرسالاري را ميبينيم که پيالا به ندرت ميبايست با آنها دست به گريبان باشد. براي مثال آنچه راضيه را که چادري است، ميترساند؛ اين است که شوهرش، کارگر اخراجي تندخو به نام حجت (شهاب حسيني) خواهد فهميد که او چه نوع شغلي را برعهده گرفته است، و ترس کاملاً بجاست. وقتي راز فاش ميشود، حجت ميگويد: «بايد از تو شکايت کنم که بدون اينکه ما بدانيم، براي يک مرد تنها کار کردهاي.» او شوخي نميکند. و ما مجبوريم از برداشتهايمان از برابرطلبي به سوي جهاني متمايل شويم که در آنجا شايستگي، نجابت و پاکدامني که ما مدتهاست نسبت به آن بيتفاوت بوديم، بر چيزي که ما حقوق طبيعي ميناميم غلبه ميکند. غرايز غربي بايد ما را به سوي سيمين که نصفه و نيمه روسري بر سر دارد، اما شلوار جين آبيرنگ ميپوشد، و چيز پرچذبهي عجيبي در چهره آرام و عينکي ترمه وجود دارد که با اين حقيقت ذاتاً سنتي از مادرش گله ميکند که: «اگر تو نميرفتي، پدر به زندان نميافتاد.»