[مصاحبه با هنرمندان] - علی راضی و بازگشت پسر نافرمان

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
علی راضی از بازگشت پسر نافرمان می‌گوید

دشمن خودم می‌شوم








«زیبایی تئاتر به این است که گاهی وجود ندارد، نیست. ولی می‌تواند از درون همین نبودن پیدا شود. نیست و این به معنی نیستی‌اش نیست.» این بخشی از متن علی راضی در بروشور نمایش بازگشت پسر نافرمان است؛ نمایشی که در روزهای آخر اسفند در سالن سمندریان خانه هنرمندان با حضور بابک کریمی، نوال شریفی، ناتالی متی، بلز پوژارد پرو و ماکان اشگواری با حضور حسین راضی به صحنه رفته است؛ نمایشی که روایت سه‌نسل از مهاجران ایرانی در خارج از کشور است؛ مهاجرانی که میان ماندن و بازگشت مرددند. علی راضی که خودش سال‌هاست مقیم فرانسه است، می‌گوید ایده این نمایش در روزهای بعد از انتخابات زمانی که شرایط ایران تغییر کرده بود به ذهنش رسید؛ روزی که پس از پیروزی حسن روحانی در انتخابات، ایران به جام جهانی رفت. او این نمایش را بدون هیچ کمک دولتی با اجراهای پیوسته روی صحنه برده است.


آنچه پشت بروشور نوشته شده ذهن تماشاگر را به سمت این موضوع می‌برد که قرار است نمایشی درباره مهاجرت ببیند؛ داستان آدم‌هایی که حالا با شرایط جدید قصد بازگشت دارند. اما آنچه در نمایش به تصویر کشیده می‌شود به نوعی فلسفه مهاجرت است. یعنی کندن جایی است که به آن تعلق خاطر داری. ما در این نمایش با سه نسل از مهاجران روبه‌رو هستیم.

اینکه نمایش بازگشت پسر نافرمان نمایشی است درباره چه؟ ناگزیریم که تعریفی روی آن بگذاریم. هر چقدر هم بخواهیم به سمت تئاتری برویم که معنایی به شکل مستقیم تولید نمی‌کند، این چیستی ما را رها نمی‌کند. این کار مستقیم به سمت تولید یکسری معانی رفته است. در زمانی که از اجرای این نمایش گذشت همیشه با این مساله چیستی روبه‌رو شدم. من به چند نکته اعتقاد دارم؛ یکی اینکه یک تئاتر در صورتی درست کار می‌کند که بتواند در ذهن مخاطبان خودش ورسیون‌های متفاوتی را تولید کند. یک تئاتر صرفا یک نسخه ندارد. اینکه بتوانید چند نسخه از یک نمایش ارایه دهید که تماشاچیان با ذهنیت‌های مختلفی آن را ببینند. بازگشت پسر نافرمان و ارتباطش با من از این تفکر می‌آید که این کار از کجا می‌آید؟ ریشه‌های این کار را در کجای ذهنم پیدا می‌کند. وقتی یکسری عوامل در اثر گذر زمان در کنار هم می‌نشینند و متوجه می‌شوم که شاخه ژنتیک کارم را پیدا کردم آن وقت شروع به نوشتن کردم. یک لحظه‌هایی هست که خودش را به من تحمیل می‌کند. در یادداشت بروشورم نوشتم که زندگی کاری من اینگونه نیست که مدام به این فکر کنم که قرار است چه تئاتری را به صحنه ببرم. غیر از تئاتر بحث سینمای مستند هم برایم جدی است. همیشه لحظه‌ای هست که به من می‌گوید احساس می‌کنم موجودی در جایی هست که مدت زمانی است در تاریکی مانده و یک لحظه برای من سیگنالی می‌فرستد که شروع به کشفش می‌کنم. بازگشت پسر نافرمان هم اینگونه بود. فکرهایی از چهار سال پیش در ذهنم شکل می‌گرفت تا به اینجا رسید. چهار سال پیش خیلی به گالیله فکر می‌کردم. شرایطی در کشور به وجود آمده بود که من بیشتر به گالیله و برشت فکر کردم. به این ایده نزدیک شدم که بیشتر روی آن کار کنم. بعدا این ایده را نقض و فکر کردم وقتی در شرایطی بیرون از تئاتر یک موقعیت تئاتری مثل موقعیت گالیله در جریان است شاید چندان برایم جذاب نباشد که بتوانم آن را در صحنه تئاتر بیاورم. تئاتر باید چیزی را به صحنه بیاورد که در تاریکی است.


بازگشت پسر نافرمان با سقوط آزاد فلیکس بومگانتر آغاز می‌شود. اما نمایش درباره آدم‌هایی است که از جایشان تکان نمی‌خورند.

در سال 2012 دقیقا 14 اکتبر فلیکس بومگانتر ماجراجویی خودش را انجام داد و در فضا سقوط آزاد کرد. من در آن زمان داشتم به صورت زنده می‌دیدم. لحظه‌ای که در کپسولش باز شد و او داشت حرکت می‌کرد دوباره به یاد گالیله افتادم. احساس کردم در این 9دقیقه‌وسی‌وخورده‌ای ثانیه که بومگانتر به زمین می‌رسد انبوهی از آنچه که بر بشر رفته و داستان‌هایی که انسان در طول قرن‌ها با آنها زندگی کرده از جلو چشمانم می‌گذرد. به این فکر کردم که این سقوط آزاد به خودی خود یک تئاتر است. با خودش انبوهی از موقعیت‌های دراماتیک را خلق می‌کند. اما برای تبدیل‌شدن به یک موقعیت نمایشی چیزی کم داشت. من قرار اجرا در بهمن امسال را در تماشاخانه ایرانشهر داشتم.


اما متن نداشتید و اینطور که می‌گویید نمی‌دانستید که چه کاری را روی صحنه ببرید؟

به قطعیت نرسیده بودم. گفته بودم می‌خواهم روی متن گالیله کار کنم اما هنوز بازگشت پسر نافرمان وجود نداشت. تماشاخانه ایرانشهر سالن کارگردان‌محوری است و به همین دلیل این قرار را گذاشته بودیم. اما خرداد 92 شرایط جدیدی در جامعه ایران به وجود آمد. چهارروز بعد از انتخابات، پیروزی تیم‌ملی ایران و رفتن به جام‌جهانی اتفاق افتاد. متاسفانه در هیچ‌یک از این ماجراها من ایران نبودم و این حسرتی را برایم داشت. فکر می‌کنم همان‌جا بدنه شاخه ژنتیک نمایشم پیدا شد. نخ تسبیحی که در چهارسال با من همراه بود با این اتفاقات شکل گرفت. از خودم پرسیدم برای نبودن در خرداد 92 و زندگی‌کردن در این شور و حال جامعه ایران حسرت می‌خوری و به انبوهی از هموطنانم فکر کردم که سال‌های خیلی زیادی را در خارج از ایران بودند و نمی‌توانستند بازگردند. من هیچ‌وقت رابطه‌ام به گونه‌ای نبوده که نتوانم به ایران بازگردم. همیشه رابطه‌ام را حفظ کردم. اما کسانی هستند که چنین امکانی را ندارند. بعد از 14،15سال زندگی در خارج از ایران با کسانی آشنا شدم که سال‌هاست به ایران نیامده‌اند و با زندگی و رنج‌ها و محدودیت‌هایشان بودند. هربار که از فرودگاه شارل دوگل و ارولی به تهران می‌آمدم به این دسته از ایرانی‌ها فکر می‌کردم؛ آنهایی که مثل من نمی‌توانستند در فرودگاه بلیت بگیرند و به ایران بازگردند و فکر کردم الان وقتش هست که باید درباره آنها بنویسم. بالاخره جامعه ایران یکسری سوالات را مطرح کند و قدم‌هایی را بردارد. اگر این سال‌ها و آدم‌ها روی صحنه تئاتر مطرح نشوند پس کجا می‌شود درباره‌شان صحبت کرد؟ ما متاسفانه کمتر فرصت تولید درام زمان خودمان را داشتیم. تاکید می‌کنم که قصد ندارم بگویم هیچ‌کسی در تئاتر ایران نیامده درام زمان خودش را بسازد. کمتر فرصت داشتیم.


اما نمایش شما در سال 92 اتفاق می‌افتد.

بله. اما نمی‌گویم فقط من این کار را انجام دادم. واقعیت این است که کمتر فرصتش پیش آمده. اما برایم مهم بود که حرف امروز را بزنم. فکر کردم تمام چیزهایی که چهارسال هجوم آوردند و من با آنها زندگی کردم در خرداد 92 خودش را به من نشان داد. همه اینها جای دیگری به نقطه نهایی خودش رسید. این هم زمانی بود که تابلویی از آثار رامبراند که از قبل‌تر هم می‌شناسم و تابلوی بسیار معروفی است با عنوان بازگشت پسر نافرمان را دوباره دیدم. فکر کردم که حالا وقتش هست تا این نمایش شکل بگیرد. همه این عوامل از صدای گالیله که در زمان خودش شنیده نشد و سقوط آزاد بومگانت و خرداد 92 و تابلوی رامبراند در یکجا باهم برخورد کردند.


و این تلاقی با حضور محمد چرمشیر کامل شد؟ فکر می‌کنم نخستین همکاری شما با ایشان باشد.

من مثل هر نمایشی که کار کردم با یک نویسنده صحبت می‌کنم. این بار با محمد چرمشیر باب همکاری را آغاز کردم. معمولا اینطور نیست که متن آماده‌ای را از نویسنده‌ای تحویل بگیرم. در دو همکاری با نغمه ثمینی هم همین‌طور بود. این بار دوست داشتم با محمد چرمشیر این تجربه را داشته باشم. خیلی هم از این همکاری خوشحالم.


در میان کارهایی که در یکی، دو سال گذشته داشتند بسیار متفاوت است. هم به لحاظ ساختاری و هم روایت، حداقل با کارهایی که امسال از چرمشیر دیدیم تفاوت زیادی داشت.

یکی از جذاب‌ترین برخوردهای محمد چرمشیر با پرسوناژهایش در این نمایش شکل می‌گیرد. آن هم رویکرد برخورد با آنها از طریق لایه‌برداری از روی آنها است. ما با یکسری پرسوناژ روبه‌رو هستیم که در یک بزنگاه دراماتیک به هم می‌خورند. همان‌طور که شما هم اشاره کردید سه‌نسل از مهاجران ایرانی در یک بزنگاه دراماتیک به هم برخورد می‌کنند. دو پرسوناژ فرانسوی هم هستند که در تقابل با این سه نفر هستند و یک پرسوناژ هم که هیچ‌وقت روی صحنه حضور زنده ندارد و آن هم پدر است. برخورد با این پرسوناژها در این کار شبیه برخورد یک گروه باستان‌شناس با یک سایت باستان‌شناسی بود. هیچ‌وقت نمی‌توانند با بیل و کلنگ و بلدوزر با سایت رفتار کنند. این شخصیت‌ها شخصیت‌هایی هستند که باید لایه‌برداری شوند تا به جایی برسند. ما با خسرو، ‌رضا و نوال در این کار نمی‌توانیم جز این رفتار کنیم.


به نظر می‌رسد به نوعی خسرو گذشته این دو نفر است. رضا در میانه این مسیر ایستاده و نوال در نقطه شروع و انگار پروسه‌ای تکرارشدنی است.

همین‌طور است. این سه‌نفر یک ارتباط ارگانیک با هم پیدا می‌کنند. بخشی از این ارتباط در ذهن تماشاگر شکل می‌گیرد. برداشتی که شما داشتید همان موضوع برداشت‌های مختلفی است که دوست دارم در طول مسیر این نمایش تماشاگر داشته باشد. این یکی از آن نسخه‌هایی است که من هم کاملا با آن همراه هستم. ما شش‌میلیون مهاجر ایرانی داریم. هر چند نمی‌شود رقم دقیقی از آن را ارایه داد. باز به تعبیری بنا به رقم بانک جهانی از سال 2009 تا 2012 حدود 180هزارتحصیلکرده ایرانی خارج شدند. فکر می‌کنم نمی‌توانیم نسبت به این حجم زیاد مهاجر بی‌تفاوت ماند. هرچند اصلا قصد نداشتم نه قضاوت کنم و نه پند و اندرز دهم و نه راه نشان دهم. می‌خواستم به برخی از این پرسوناژها بپردازم.


البته در میان پرسوناژها فقط رضا ست که حکم صادر می‌کند. دیالوگ‌هایش شعاری است.

این هم نکته درستی است. شخصیت رضا عصبانی است.


انگار هنوز از ریشه‌هایش جدا نشده.

بله. حکایت رضا حکایت این است که بعضی وقت‌ها آدم‌ها را از حرف‌هایی که می‌زنند نباید قضاوت کرد. از حرف‌هایی که نمی‌زنند باید شناخت. رضا را من اینطوری می‌شناسم. آدمی است که حرف‌هایی را که می‌زند در لایه زیرینش حرف‌هایی است که نمی‌زند. بیشتر این حرف‌هایی را می‌شنوم که نمی‌زند.


مثل برخوردی که با نوال دارد. با خشونت او را تحقیر می‌کند اما نگاهش جور دیگری است.

در واقع حرف‌هایی را به نوال می‌زند در زمانی که برای او موقعیت سختی است. اما یک جورایی این حرف‌هایی است که دارد با خودش می‌زند. سعی کردم در میزانسن هم این را دربیاورم. آنها پشتشان به هم است. رضا پشت به او این شیب را پایین می‌رود. اما برای من مهم بود که به لحاظ تصویرها و کادرها با چند «تنهای» با هم روی صحنه مواجه شوم. هر کدامشان انگار دورشان حباب تنهایی وجود دارد که از آن سخت بیرون می‌آیند.


ناتالی برخلاف سایر شخصیت‌ها تنها کسی است که پایش روی زمین است و منطقی به وقایع نگاه می‌کند. او کسی است که خسرو را به سمت بازگشت به ایران هل می‌دهد. اما او تنها کسی است که با یک رویا زندگی می‌کند. خاطره برادرش که در ذهن او هنوز زنده است.


این داستان در فرانسه رخ داده است. سوال‌هایی درباره دوزبانه‌بودن این کار پرسیده شد. برایم بحث زبان‌ها جذاب بوده. این بار جزو دفعاتی بود که به نظرم اجتناب‌ناپذیر بود که وقتی داستان در فرانسه رخ می‌دهد بنا به موقعیت دراماتیک دوزبانه باشد. اما بحث تنها زبان نیست. هر زبانی برای خودش فرهنگی را دارد. هر زبان با خودش یک زندگی را می‌آورد. بلز و ناتالی در این کار صرفا زبان فرانسه را نمی‌آورند. نگاه فرانسوی و دو نسخه از دو پرسوناژ فرانسوی را می‌آورند. به همان نسبتی که جامعه ایرانی نمی‌تواند نسبت به 180هزارنفر ایرانی که از کشور خارج شدند بی‌تفاوت باشد جامعه فرانسه هم در این سه‌سال، سالی 180مهاجر را پذیرفته است. جامعه فرانسه هم نمی‌تواند نسبت به این موضوع بی‌تفاوت بماند. بلز فتوژورنالیستی است که در جنگ عراق کشته شده است. برای من غیر از اینکه نشان‌دهنده کابوس‌ها و رابط بین گذشته ناتالی با اوست مثل خسرو بهداد داستان‌هایی درباره ترک‌کردن دارند. یک جایی از یک ضرب‌المثل فرانسوی کمک می‌گیریم که می‌گوید رفتن مثل مردن است. ما با این ترک‌کردن درگیر هستیم برایم مهم بود جایی اشاره شود خسرو و رضا و نوال مهاجران ایرانی هستند اما گونه دیگری از ترک‌کردن هم آنگونه‌ای است که ناتالی و بلز تجربه کردند.


این شخصیت‌ها یعنی شخصیت‌های ایرانی و فرانسوی یک نقطه مشترک دارند و آن هم جنگ است. خسرو و رضا از جنگ فرار کردند و نوال در جنگ بوده و بلز در جنگ کشته شده.

بله، اینها قربانی نزاع‌هایی هستند که آدم‌ها را از سرزمین‌هایشان جدا می‌کند.


هم خسرو و هم بلز هر دو عکاس هستند. اما شخصیت بلز آدم را به یاد کاوه گلستان می‌اندازد.

همین‌طور است. زمانی که داشتم به این شخصیت فکر می‌کردم به کاوه گلستان فکر می‌کردم. اما می‌دانید عکاسان زیادی در جنگ‌هایی که در سراسر دنیا اتفاق افتاد، کشته شدند. فکر می‌کنم مانند هر کارگردان دیگری در کارهایش حساسیت‌هایش بیرون می‌زند. طبیعی است که چون نسبت به سینمای مستند و عکاسی مستند حساسیت دارم و پیگیرش هستم این را در آنها نشان می‌دهم. در ماموت‌ها هم شروع کار با حضور یک عکاس جنگی شکل می‌گرفت. عکس برای من یک مقوله به‌شدت تئاتری است. در رابطه بین عکس و سینما حرف‌های زیادی زدیم. اما برای من نسبت پررنگ بین تئاتر و عکاسی وجود داشته و آن هم مربوط به جوهره مشترک این دو هنر است؛ جوهره نگه‌داشتن زمان. در تئاتر هیچ‌وقت نمی‌توانیم با زمان واقعی سروکار داشته باشیم. تئاتر حاصل ملاقات‌کردن زمان واقعی و زمان دراماتیک است. این زمان دراماتیک است که زمان فیزیکی را قطع می‌کند. در عکس هم با چنین مفهومی روبه‌رو هستیم. در هر عکسی یک زمان واقعی، یک زمان فیزیکی و یک زمان دراماتیک وجود دارد. این مهم‌ترین نقاط مشترک این هنرهاست و برایم مهم است که بیشتر به آن بپردازم.


شخصیت پدر در این نمایش همان‌طور که شما گفتید حضور زنده در روی صحنه ندارد. او تنها نقطه اشتراک خسرو با ایران است و اتفاقا همین پرسوناژ را آقای حسین راضی پدر شما بازی می‌کند. با توجه به مسوولیت‌های اجرایی ایشان حضورشان در مقام بازیگر جالب بود.

برای حضور ایشان روی صحنه مسیری طی شد تا این نقش را بازی کردند. من هم خیلی احساس خوشحالی می‌کنم که آقای راضی در این نقش بازی کردند. ابتدا قرار نبود ایشان بازی کنند. البته پیشنهاد آقای چرمشیر بود. در نسخه اول متن این پیشنهاد را دادند. اما من تصمیم قطعی نگرفته بودم. آخرین کسی که به جمع بازیگران پیوست پدر بودند. حضور ایشان در این نمایش یک جور وجه سمبلیک هم داشت. در بروشور هم اشاره کردم که در سال 67 نخستین متنی که از محمد چرمشیر روی صحنه رفت با عنوان خداحافظ بود که در تالار قشقایی اجرا شد. آقای حسین راضی در آن نمایش بازی می‌کرد. من الان در آستانه 36سالگی هستم. آن زمان 10ساله بودم که با کنجکاوی زیاد هر وقت اجازه پیدا می‌کردم به پشت‌صحنه می‌رفتم و بارها این کار را دیدم. آن نمایش و آن فضا من را جادو کرده بود. در آن زمان آقای چرمشیر یک نویسنده جوان بود. تصویر ایشان خیلی خوب در ذهنم مانده است. جبر زمانه و چه خوب که وجود دارد بعد از بیست‌وچندسال این فرصت پیش آمد که بار دیگر در کنار آقای چرمشیر و آقای حسین راضی آن خاطره را زنده کنم. همه این‌ سال‌ها دوست داشتم با آقای چرمشیر کار کنم. ایشان هم همیشه لطف داشتند و کارهایم را می‌دیدند. زمانی که فرصت فراهم شد از همان جلسه‌های اول روزی به یاد پروژه خداحافظ افتادم و در نهایت هم به جایی رسید که آقای حسین راضی بعد از 25سال در کاری از من به نویسندگی محمد چرمشیر به صحنه برود.


در کارهای قبلی هیچ‌وقت پیشنهاد بازی در کارهایتان را به ایشان داده بودید؟

در کارهای قبلی پرسوناژی نبود که ایشان بخواهند یا بتوانند بازی کنند.


البته این کار هم به لحاظ ساختاری و روایی به نسبت کارهای دیگری که روی صحنه آوردید تفاوت زیادی دارد و بیشتر ساختار رئالیستی دارد.

من زمانی که قرار است کاری را روی صحنه ببرم به سبکش فکر نمی‌کنم. فقط برایم یک نقطه وجود دارد و آن هم این است که کاری که می‌خواهم انجام دهم سفارشی است که از خودم می‌گیرم. با خودم‌ درباره انجام‌دادن کار صادق هستم. بعد شکلش پیدا می‌شود. یک نکته‌ای که برایم مهم بود دوست ندارم تبدیل به کپی کارهای خودم شوم. دوست ندارم از روی خودم کپی بزنم. در زمینه استفاده از زبان‌ها و سنتز میان آنها من این فرصت را داشتم که در سال 2009 که سال جهانی زبان‌ها بود نشان یونسکو را دریافت کنم. آن لحظه به این نتیجه رسیدم که درباره سنتز میان زبان‌ها قصد‌ داری چه کنی؟ قصد نداشتم به کسی تبدیل شوم که روی این مساله درجا بزنم. ماموت‌ها کاری بود که اصلا زبان در آن وجود نداشت. سعی می‌کنم به نوعی در کار دشمن خودم شوم. این جمله‌ای است که رومئو کاستلوچی هم می‌گوید. نمی‌خواهم خودم را مداوم تکرار کنم. در این کار فکر می‌کنم سینمای مستند و درگیری من با آن تاثیر گذاشت. در این سال‌ها دو فیلم مستند ساختم که در ایران به نمایش درنیامده است. اما این فیلم‌ها در فستیوال‌های مختلفی سفر کرده است. برام مهم بود که چطور می‌شود روی صحنه تئاتر، تئاتر و سینمای مستند با هم ملاقات کنند. درباره تئاتر مستند حرف نمی‌زنم. چون این کار تئاتر مستند نیست و آنگونه تئاتر ویژگی‌های دیگری دارد که بازگشت پسر نافرمان در کاتگوری آن نمی‌گنجد. من از ملاقات با سینمای مستند می‌گویم.


در فرانسه هم قرار است اجرای عمومی بروید؟

بله. بخش فرانسه این کار تهیه‌کننده مستقلی دارد. ایشان در بخش ایران نقشی ندارد اما بخش فرانسه را برنامه‌ریزی می‌کند.


بازیگران تئاتر بازگشت پسر نافرمان جز خانم شریفی و آقای بلز از گروه شما نیستند و خارج از کمپانی تئاتری شما دعوت شدند.

نوال شریفی و بلز عضو ثابت کمپانی ما هستند. این سومین کاری است که من با نوال همکاری داشتم. بابک کریمی اولین بازی تئاتری‌اش را در این نمایش تجربه می‌کند. برای خودم حضورش بسیار جذاب بود. از همکاری با او بسیار لذت بردم. با ناتالی چندین سالی بود که آشنا شده بودیم و به نظرم آمد که این نقش مال خودش است. خیلی هم نزدیک به خودش است. خیلی سریع هم جای خودش را پیدا کرد. ماکان هم با توجه به خوانشی که من از شخصیت رضا داشتم و می‌دانستم باید یک پرفرمر بگیرم، این بهترین انتخاب بود. من انتخاب‌های زیادی نداشتم. ماکان گزینه‌ای بود که می‌توانست این نقش را بازی کند.


شخصیت رضا در بازی‌اش و حتی در صورتش هم نشان داده می‌شود.

شانس مهمی که من داشتم این بود که هر شش بازیگر آن چیزی را که روی صحنه نشان می‌دهند زندگی کردند؛ حتی حسین راضی. بابک 40سال ایتالیا زندگی کرده. نوال همسر من سال‌هاست که در فرانسه زندگی‌ می‌کند. کاملا مساله را می‌شناسد. ناتالی همسر ایرانی دارد. حسین راضی نقش پدری را بازی می‌کند که پسرش در خارج از ایران زندگی کرده است. خوب ایشان هم با این موضوع غریبه نیست. این دوری را درک می‌کند. ماکان در میان خانواده و دوستانش مساله مهاجرت را بارها و بارها تجربه کرده است. بلز هم در کشوری زندگی می‌کند که میزبان مهاجران زیادی است. برای همه اینها این موضوع قابل لمس است. اگر برای عده‌ای از تماشاگران همذات‌پنداری می‌شود، به‌دلیل همین است که تجربه‌های مشترکی دارند.




فرزانه ابراهیم‌زاده


منبع: روزنامه شرق - شماره ۱۹۸۱ - ۲۸ اسفند ۱۳۹۲










.
 
بالا