دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
دهقان قضا بسی چو ما کِشت و دِرود
غم خوردن بیهوده نمیدارد سود
پر کن قدح می به کفم درنه زود
تا باز خورم که بودنیها همه بود
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
دهقان قضا بسی چو ما کِشت و دِرود
غم خوردن بیهوده نمیدارد سود
پر کن قدح می به کفم درنه زود
تا باز خورم که بودنیها همه بود
در زمین مردمان ،خانه مکن>>><<<کار خود کن ،کار بیگانه مکن
دهقان قضا بسی چو ما کِشت و دِرود
غم خوردن بیهوده نمیدارد سود
پر کن قدح می به کفم درنه زود
تا باز خورم که بودنیها همه بود
در زمین مردمان ،خانه مکن>>><<<کار خود کن ،کار بیگانه مکن
سرگذشت شب هجران تو گفتم با شمع>>><<<آنقدر سوخت که از گفته پشیمانم کردنقد بازار جهان بنگر و آزار جهان
گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس
سرگذشت شب هجران تو گفتم با شمع>>><<<آنقدر سوخت که از گفته پشیمانم کرد
درد عشقی کشیده ام که مپرس ........... زهر هجری چشیده ام که مپرسدر خم زلف تو آویخت دل از چاه ز نخ
آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد
ساقیا برخیز و در ده جام را>>><<<خاک بر سر کن غم ایام رادرد عشقی کشیده ام که مپرس ........... زهر هجری چشیده ام که مپرس
آسمان بار امانت نتوانست کشیدساقیا برخیز و در ده جام را>>><<<خاک بر سر کن غم ایام را
آسمان بار امانت نتوانست کشید
زنگ زد باربری گفت تریلی بفرست
تو که طبع شعر داری شرّ و ور گفتن چه سود ....... شعر پرمایه بگو تا بشکند قلب حسودآسمان بار امانت نتوانست کشید
زنگ زد باربری گفت تریلی بفرست
لب بگشا که شد جهان تشنه لبي به راه توتوئی که خوبتری ز آفتاب و شکر خدا.....................که نیست زتو درروی افتاب خجل
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند ... چون به خلوت می روند ان کار دیگر می کنندلب بگشا که شد جهان تشنه لبي به راه تو
رخ بنما که عالم است منتظر نگاه تو
تو که طبع شعر داری شرّ و ور گفتن چه سود ....... شعر پرمایه بگو تا بشکند قلب حسود
تقدیم به شما دوست شاعرم
در طریقت رنجش خاطر نباشد مِی بیار ........... هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفتدرویش را نباشد برگ سرای سلطان
ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد
.
.
.
عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است
چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد
تلخ با تلخان ،یقین ملحق شود>>><<<کی دَمِ باطل،قرین حق شود؟در طریقت رنجش خاطر نباشد مِی بیار ........... هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد // عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زددوش دیدم که ملائک در میخانه زدند/گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد // عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد...حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
دانی که چرا سر نهان با تونگویم؟
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
یارم چو قدح به دست گیرد ............ بازار بتان شکست گیرد
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سروسامان که مپرس
سوی من لب چه می گزی که مگوی ............. لب لعلی گزیده ام که مپرس
یاد باد آنکه زما وقت سفر یاد نکردسالها با بار پیری خم شدم در جستجویش ...... تا بچاه گور هم رفتم ، نشد پیدا جوانی
دل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست ..... امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانتیاد باد آنکه زما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریستدل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست ..... امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشمیاد باد آنکه زما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
ما دانه نخورده طعمه ی دام شدیمما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون
او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |