دیرست که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت ازین خراب تر نمی زند
دلم خزانه اسرار بود و دست قضا
درش ببست و كليدش به دلستاني داد
در خیابانهای سرد شب
جز خداحافظ خداحافظ صدایی نیست
من پشیمان نیستم
قلب من گویی در آن سوی زمان جاریست
زندگی قلب مرا تکرار خواهد کرد
و گل قاصد که بر دریاچه های باد میراند
او مرا تکرار خواهد کرد
تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا كردم
پس ازِ یك جستجوی نقره ای در كوچه های آبی احساس
سـحر پرسيدم از گيسوي دلبر
که تو خوشبوتری یا مشک و عنبر
بگفتـــــــا دلبــــرا میرنجـــم از تو
مـــــــرا با مشک می سازی برابر
روزگار ما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی دل ما را نداشت
پیش پای ما سنگی گذاشت
بی خبر از مرگ ما پروا نداشت
آخر این غصه هجران بودو بس
حسرت رنج و فراوان بودو پس......
شوقم چنان فزود که هرگه نهان شوی
سر به دامان تو بنهادم شبي ، در خواب خويش
ديدمت اي نازنين دلداده و بي تاب خويش
خواستم تا خواب مانم تا ابد ، اما دريغ.... ؟
اشک شوق آمد .مرا بيدار کرد ، از خواب خويش
سر به دامان تو بنهادم شبي ، در خواب خويش
ديدمت اي نازنين دلداده و بي تاب خويش
خواستم تا خواب مانم تا ابد ، اما دريغ.... ؟
اشک شوق آمد .مرا بيدار کرد ، از خواب خويش
شوقم چنان فزود که هرگه نهان شوی
باید دوید بر سر صد رهگذر مرا
برگردنم ز تیغ تو صد بار منت است
زیرا که وارهاند ز صد دردسر مرا
شوقم چنان فزود که هرگه نهان شوی
باید دوید بر سر صد رهگذر مرا
برگردنم ز تیغ تو صد بار منت است
زیرا که وارهاند ز صد دردسر مرا
ای عشق، شكسته ایم، مشكن ما رااینگونه به خاك ره میفكن ما راما در تو به چشم دوستی می بینیمای دوست مبین به چشم دشمن ما را
شقایقی که گل نکرد
در این باغ بندگی
سراسر کنار باغ
گل و شکوفه در چمن
خزان فقط باغ شد
کنار یاس و یاسمن
امید من به باغ بود
امید من بهار بود
دوستت دارم
دوستم نداری
این دیگر چه معامله هست
میخواهم دوستم بداری
يا رب کجاست؟ محرم رازي که يک زمان
دل ، شرح آن دهد که چه ديد و چه ها کشيد
دیدی چگونه تنهایم گذاشتی
تو که هر روز
میگفتی دوستم داری
اما انقدر راحت از من گذشتی
که دیگر خودم را به یاد نمیاورم
مپرس از دل خود «لاله ها چرا رفتند»
که بوی کافری از این سؤال میآید
بیا و راست بگو، چیست مذهبت ای عشق
که خون لاله به چشمت حلال میآید
به لحظه لحظه ی این روزهای سرخ قسم
که بوی سبزترین فصل سال می آید
دیدی چگونه تنهایم گذاشتی
تو که هر روز
میگفتی دوستم داری
اما انقدر راحت از من گذشتی
که دیگر خودم را به یاد نمیاورم
دیدارت را هر روز ارزو داشتم
اما تو هر روز به دیگری مینگریستی
حتی لحظه ای مرا ندیدی
دوست داشتنم را ندیدی
من جای دگر نرفته ام پیش توام
لطف بنموده و سویم نظری بنما تو
یک لحظه تو به جای من و من به جای تو
این حال و عالمی که تو دادی برای من
دار و ندار و جان و دل من برای تو
ای دل! به جان تو دل و جانم از آن توست
ای درد تو به جان من، ای من فدای تو
و انگاه که عشق اغاز میشود
تو مرا صدا بزن
همیشه راس ساعت همیشگی
کنار همان بید مجنون در انتظارت هستم
محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان آفتاب را
بیتابم آنچنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره، خواب را
و انگاه که عشق اغاز میشود
تو مرا صدا بزن
همیشه راس ساعت همیشگی
کنار همان بید مجنون در انتظارت هستم
می دانی و می دانم ..زین حال پریشانی
از خود شدن بیرون .... با دیده ی بارانی
تو درد من و درمان ...آرامش این طوفان
از عشق بگو با من ...در خلوت و پنهانی
یک روز بارانی هم را دیدم
اما روز جدایمان نیز بارانی بود
نمیدانم اسمان میدانست
تو ماندنی نیستی
یا دلم گواهی میداد
دیشب چراغ دیده ی من تا سپیده سوخت
آتش فتاد بی تو به ماتم سرای اشک
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |