آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بوداین درگه ما درگه نومیدی نیست
صدبار اگر توبه شکستی بازآ
عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم
آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بوداین درگه ما درگه نومیدی نیست
صدبار اگر توبه شکستی بازآ
آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود
عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
در دل ار عشقی نباشد ، نیست باد
عشق یک سرّ الهی است نیست ، باد
فی البداهه از خودم با وزن و حاجب و قافیه و مفهوم شعر ارائه شده توسط شما
چه فی البداهه هایی هر دو عزیز گفتین.بسی کیف کردیم.
دهخدا
تجربه ی عشق ندارد
ورنه
معنی "مرگ" و "جدایی"
به یقین
هردو یکی ست
کاظم بهمنی
داد از غم تنهایی، دیگر چه ثمر دارد؟ / وین عالم جان فرسا، کی شهد و شکر دارد؟
بر سنگ و گل و بلبل، صدها نظر عاشق / از سنگ بُوَم کمتر؟ بر من که نظر دارد؟
فی البداهه از خودم تقدیم به شما
دارم چه شکایت ها اما چه اثر دارد ............................... بر هر که ببستم دل با غیر نظر دارد
دنیا ز پس و پیشش زندان عذابم شد ................................آزرده دلم میل دنیای دگر دارد
فی البداهه از خودم مطابق با وزن و قافیه و ردیف شعر شما و تقدیم به حضور مبارکتون
دیدم ستاره های نگاهت هنوز هم
در آسمان آبی آن مانده یادگار
آمد به یاد من که ز غوغای زندگی
حتی تو را چو خنده فراموش کرده ام
تلفیقی از زخم کویر و آبشارممرا از مهر خود یاری کن ای دوست
براین غمدیده غمخواری کن ای دوست
تلفیقی از زخم کویر و آبشارم
جنگی میان پنجه و قلب سه تارم
تاریکی این کوچه ها سهم کمی نیست
وقتی که چشم روشنت را دوست دارم
موي سپيد را فلکم آسان نداد
اين رشته را به نقد جواني داده ام
موى تو براى فُـقَــها، مسأله ساز است
ده فصلِ رساله در باب تو،شایان است
بايد "بِكِشم" دست به آن؟! يا كه از آن؟! چون
اندام تو گنجينه اى از گوهرِ "ناز" است
القصّه، تو مجموعه اى از قوس و هلالى
طورى كه فقط راهِ دو ابروت، تراز است
خلوت بشود جاده ى چالوس از اين پس
تا منحنىِ خنده ى تو چشم نواز است
تا نیست نگردی، ره هستت ندهند
این مرتبه با همت پستت ندهند
چون شمع قرار سوختن گر ندهی
سر رشتهٔ روشنی به دستت ندهند
اگر ترانه زهره مسیح رقصانددر آسمان نه عجب گربه گفته حافظ
سرود زهره به رقص اورد مسیحارا
اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی.اگر ترانه زهره مسیح رقصاند
ز مِهر رقص کنان بین هماره دنیا را
اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی.
وان گه به یک پیمانه می با من وفاداری کند.
دل از من برد و روی از من نهان کرد .......................... خدا را با که این بازی توان کرد
ویرانه نه آن است که جمشید بنا کرد
دل سپرده ام من به روی تو/// در دل من هست آرزوی تو
وقت آینه باشدم اگر ///می نشاندم رو به روی تو
جان جان جان از همه جهان ///می کشد دلم پر به سوی تو
دل به دل ز تو، تا تو آمدم ///قبله گاه من، خاک کوی تو
ahsant
ta to negah mikoni kare man ah kardan ast
ey be fadaye chashme to in che negah kardan ast
sharmande farsi nadashtam
تو می دانی چه دردی می کشیدم از تبَر بودن؟؟
{تَنت از چوب..اما بابتِ سَر، در به در بودن}
گناهش چیست تُنگی، عاشقِ ماهی شود اما...
تمامِ عمر،ماهی از وجودش بی خبر بودن؟؟
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
دردی است غیر مردن آنرا دوانباشد
تیره روزان جهان را به چراغی دریاب
تا پس از مرگ ترا شمع مزاری باشد
دردی است غیر مردن آنرا دوانباشد
پس من چگونه گویم کانی درد را دوا کن
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
در اندرون من خسته دل ندانستم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
تو را بخت برگشته بینم همی / بدین رزمگه کشته بینم همی
نه ای مرد پیکار و دشت نبرد / هم اکنون شود چهر بخت تو زرد
در اصل یکی بد است جان من و تودیدم و آن چشم دل سیه که تو داری
جانب هیچ آشنا نگاه ندارد
رطل گرانم ده ای مرید خرابات
شادی شیخی که خانقاه ندارد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |