دویی را چون برون کردم
دو عالم را یکی دیدم
یکی بینم
یکی جویم
یکی دانم
یکی خوانم
من دست زنان بر سر چون حلقه شده بر در
وین طعنه زنان بر من هم یافته بازاری
دویی را چون برون کردم
دو عالم را یکی دیدم
یکی بینم
یکی جویم
یکی دانم
یکی خوانم
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شدمن دست زنان بر سر چون حلقه شده بر در
وین طعنه زنان بر من هم یافته بازاری
رندی حافظ نه گناهی ست صعبدوش میگفت به مژگان درازت بکشم
یا رب از خاطرش اندیشه بیداد ببر
رندی حافظ نه گناهی ست صعب
با کرم پادشه عیب پوش
از آن وقتی که ما را آفریدیشمس الحق تبریزی از بس که درآمیزی
تبریز خراسان شد تا باد چنین بادا
از آن وقتی که ما را آفریدی
بغیر از معصیت چیزی ندیدی
خداوندا به حق هشت و چارت
ز ما بگذر شتر دیدی ندیدی
:دی
ای ادمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در اب دارد می سپارد جان
نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی
بازم از پای درانداختهای یعنی چه
دارم من از فراقش در دیده صد علامتهمه عمر این چنین دم نبدست شاد و خرم
به حق وفای یاری که دلش وفا ندارد
به از این چه شادمانی که تو جانی و جهانی
چه غمست عاشقان را که جهان بقا ندارد
دائم گل این بستان شاداب نمی ماندهرکرا نور یقین حاصل بود
صاحب ایمان و روشن دل بود
لطیفه ای ست نهانی که عشق ازو خیزدیکی میرفت در چاهی چو در چه دید او ماهی
مه از گردون ندا کردش من این سویم تو لاتعجل
لطیفه ای ست نهانی که عشق ازو خیزد
که نام آن نه لب لعـــل و خط زنگاری ست
نه چندان آرزومندم که وصفش در بیان آیدتو همه کار جهان را همچنین
کن قیاس و چشم بگشا و ببین
بازم این تشکر نامرد تموم شد
از در درآمدی و من از خود بدر شدمدیوارهای خانه چو مجموع شد به نظم
آن گاه اهل خانه در او جمع شد دلا
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |