به نام خالق هستی
کنم آغاز تردستی
حکایت های پی در پی
ز عشق و شوری و مستی
بیا جانم تو شعری گوی
اگر با یار بنشستی
يک دلي دارم غريب و عاشق روي شما
هر زماني شيفته، سرگشته در کوي شما
خون که ميگردد برگهايم بنام عشق و ناز
از رگ گردن هدايت ميشود سوي شما
تا شود تزريق انواع محبت در فضا
بوسه ها دارم شناور بر لب جوي شما
اندم که تو را دیدیم
اندر خم این دیوار
تو روی به من کردی
من مست از این دیدار
گفتی که دلی دارم
سرگشته ز کوی یار
عاشق شده این بیمار.
من مست از این گفتار
گفتی که زنم بوسه
بر گونه و لب ای یار
تزریق محبت شد.
من شرم زده بسیار
راهيان کوي دلبر جمله هشيارند و مَست
قلب عاشق سوي معشوق است از روز اَلَست
با نگاهي دين وايمان ، جان رَود در راه دوست
واي بر آن لحظه اي کـه آرم دل يارم بدَست
تنهاییم حال مرا اصلا نمیفهمد
نه!درد هم درمان زخم ها را نمیفهمد
امشب سحر هم با خودش ماتم گرفته بود
گویی صدای جغد درختان را نمیفهمد
شب میرود سپیده زده آسمان صبح
اما ندا(ی) قدقامت الصلاة را اصلا نمیفهمد
اخر رسید انتهای صبح، روز روشن شد
هرگز کسی گرمای خورشید را نمیفهمد
آنقدر انتظار کشیدم آخرش چه سود؟!
یار سفر کرده را فراق چه میفهمد؟
هرچند او خود از اول دل مرا ربود
من در میان خاک! او هرگز نمیفهمد
..........
در دل من رخنه کردی با سلاحی بی نظیر
با فقط یک تیر گشتم ، روبراه و سر بزیر
یارب این چشم است یا کشتارگاه عاشقان
کس ندیدم جان دهد ،با نیزه از جنس حریر
در دلم جای تو خالی بود و پُر بود ازنیاز
هیچ سربازی ندارد آرزو گردد اسیر
گرچه در بند نگاهت عقل و دین را باختم
بردم از وقتی که گفتی آن کلام دلپذیر
حال باید چون گره ، گه کور و گه گردیم باز
هر چه باشد باهمیم و این ندارد زود و دیر
رازی نهفته در پس شعرم برای توست
.......................................................................................................... هر واژه نخست، ردّی برای توست
نیلوفر شکفته در آن دریای بی نظیر
.................................................................................................................. انجا که حرف عشق باشد به یاد توست
در کوه کندن درنگ کن فرهاد!
............................................................................................................. دیریست ک دلبر شیرین فدای توست
این بود راز شعر و دلدادگی عزیز
............................................................................................................ یک حرف از اول هر مصرع نام توست
وقتش رسیده خدایا خودت خدایی کنیار ما گشتی! خدایا شُکـر، از انعام تو
میشود شیرین اي دوست ، از این پس کام تو
چون "هادي" آمد، شَود فرهنگ فردا آشکار
شعــر با مــی ، مینــوازد ، جام تو
مُطربا بر خوان نوای قدسی ات
مرغ خوشخوان آمده بر بام تو
عشق باشد گوهر ما ، زَر چه سود
با محبت پر کنیم ، ایام تو
وقتش رسیده خدایا خودت خدایی کن
فراق عاشق و معشوق را درنگی کن
چطور گویمش جدایی درد من است
ببین خدایا خودت نگاهی کن
دریغ وقت تمام شد!کدام امید وصال؟
روم ز کوی تو ای یار باور کن
اگر وفا کنی باز خواهم گشت
سفر شده قَدَرَم اندکی درک کن
یک روز باز میگردم از ان شهر بی کسی
من را به شوق باز دیدت امیدوار کن
رفتم نگو فقط یارم وفا نداشت
یک روز باز خواهم گشت فقط صبر کن...
پ.ن.شاعر به دلیل مشغله درسی و پایان نامه برای مدتی(از یک روز تا دو ماه) از باشگاه خداحافظی میکند.دلم براتون تنگ میشه بچه ها... خداحافظ...
نه به من گفت بيا و نه خود آمد به بَرَم
اندر ابهام چه گويم که چه آمد به سَرَم
نيمه شب باده ي گلگون به خيالش خوردم
تا سحر مست شدم تا که در آمد پِدَرم
رسم عشاق نه اينست که جبران نکنند
ناز بسيار، ولي نيست زري ، تا بخرَم
جان بها داشت ولي مفت به آزادي رفت
حال در بند ولي مفت خر و مفتخرم
من نه آنم که دگر دل به خرابات دهم
گرچه سخت است که از دلبر زيبا گذرم
فرصتي نيست دگر وقت تمام است کنون
تازه معلوم شُد، كه چقدر ، آواره تر و دَر بِـدَرم
سلام چه تاپیک خوبی. دستتون درد نکنه
ما را چو مست کردی از خود جدا مینداز
بر قلب عاشقانت خوف و رجا مینداز
یک دم به خصم خیزی یک دم به آشنایی
ما را که سر نهادیم بر خود رها مینداز
زلیخا سر نهاد اخر به دامان خدایی هاسلام چه تاپیک خوبی. دستتون درد نکنه
ما را چو مست کردی از خود جدا مینداز
بر قلب عاشقانت خوف و رجا مینداز
یک دم به خصم خیزی یک دم به آشنایی
ما را که سر نهادیم بر خود رها مینداز
یکی در این سرا دل میربود از هر که عاقل بودزلیخا سر نهاد اخر به دامان خدایی ها
رسانید ان دم اخربه پایان ان جدایی ها
اگر یوسف به چاه افتاد اگر بردش به زندانی
خدایا تا به کی مانیم ما هم همچو قربانی
زلیخا سر نهاد اخر به دامان خدایی ها
رسانید ان دم اخربه پایان ان جدایی ها
اگر یوسف به چاه افتاد اگر بردش به زندانی
خدایا تا به کی مانیم ما هم همچو قربانی
یافتم گم گشته ام را بعد عمری انتظار
حال در حفظ وجودش بایدم یک ابتکار
ثروت محدود و عشق بیکران سرمایه ام
عرضه از من با تقاضایش شوم سرمایه دار
گر فقط عشق و محبت خواست دارم تا ابد
ور طلا و ارز و خانه ، میشوم من وامدار
گرچه مخلوطی ازین دو هر دو را راضی کند
لیک باید در صد عشق و صفا باشد هزار
یکی در این سرا دل میربود از هر که عاقل بود
هر آنکس جان به در میبرد کو از عقل زایل بود!!
در دل من يك دم از اين ياد ، فراموش نيست
دلزده و خسته از طعنه و پاپوش نيست
طعنه مزن ساحت انديشه را
پرده دريدن صفتي نيك نيست
شايد پي گمشده اي گشت مي زند
هر شاعري تو بيني ، كه آنتيك نيست
طعنه نمناك به دفتر شعرم نزن
آبي ه خودكارت ، اگر بيك نيست
تویی مسافر و مقصد به سوی رفتن از اینجا
من و نگاه به راه و همیشه گفتن از اینجا
تویی و شوق پریدن ز آشیانه ی چشمم
غمی به هدیه نهادی و دل شکستن از اینجا
تمام عمر و به یک شب به زیر پای تو سر شد
تو میروی و مرا هم شروع مردن از اینجا
مبر گمان که برفتی و برده ای غم خود را
دوباره می شود آغاز دل سپردن از اینجا
از همان اول مرا تقدیر عشق است و ریا
تا بدست آرم دلی باید فنا کردن ، چه ها ؟
در صداقت هیچ دستگیرم نشد امروز و دی
میروم تا باز یابم ،لذت جور و جفا
تا توانم حرف مفت و وعده خالی دهم
کس چه داند شاید این گردد وفا
چون حقیقت کامل وشامل بجیب من بُود
غیر من را نیست دیگر انتظار و ادعا
در فروم ما محبت حرف اول میزند
گر نمیدانی دلت سنگ است واینجا اشتباه
اگر سنگ از سما بر من ببارد
به مژگانم غبار غم زدایم
من به سر کوی تو زلف پریشان دارم
به یک لحظه دیدار تو شوق دوران دارم
من را به نام هرچه می خواهی صدا کن
من را همین بس با صدایت جورباشم
من از همین حالا لغایت تا دم مرگ
می خواهمت حتی اگر در گور باشم
من از این درد سرشارممن از گریه سرشارم
به روی مزارم گل نمی خواهم
مزارم باشد یک گوشه تنها
من از مردم هیچ نمی خواهم
من از این درد سرشارم
که می آیی ولی من همچنان در حسرت یک دیدن آهسته می مانم
تو می آیی ولی افسوس هر لحظه
غبار سنگ سرد روی قبرم را
نمیساید کمی آرامش ِدستانِ گرمی آه
از سنگین غبارِ سنگِ دردآلودِ بی پایانِ این بیدادِ تنهایی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
مشاعره با اشعار شاهنامه | مشاعره | 17 | ||
مشاعره با اشعار فروغ فرخ زاد | مشاعره | 441 | ||
مشاعره با اشعار ترکی | مشاعره | 215 | ||
**مشاعره با اشعار سهراب سپهری** | مشاعره | 815 | ||
مشاعره با نام کاربر قبلی | مشاعره | 2075 |