لطفا تا آخر خط بچگی کنید...!

Sogol1681

مدیر تالار روانشناسی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
بین « بچه بودن » و « مانند کودکان بودن »، یک دنیا تفاوت وجود دارد، گرچه گاهی به جای هم به کار برده می شوند.


« بچه بودن »، به این معنی است که کودکی مثل بچه ها رفتار کند، که کاملا درست است. یا بزرگسالی رفتار کودکانه داشته باشد، به نحوی که نشان دهد رشدش سال ها پیش متوقف شده و از آن زمان راکد مانده است، که البته برای هیچ کس جنبه ی سلامت ندارد.

«مانند کودک بودن »، اساسا به این معنی است که انسان از همه ی اندیشه های عجیب و غریب و مستبدانه ای که بزرگسالی را وصف می کند، و چیزهایی که دیگران سعی کرده اند به ما تحمیل نمایند، منزه باشد. به دیگران اطمینان کند، به این معنی که مالیخولیای مستبدانه ای را که بدون دلیل موجه منجر به عدم اعتماد به دیگران می شود را در خود پرورش نداده، رک و راست بوده، و در روابط با دیگران و جهان بینی اش بی ریا باشد.


منظور اصلی این پست، این است که نیازی نیست انسان، برای اینکه بیشتر به کودکان شبیه شود، بزرگسالی را فراموش کند. برای بچه شدن دوباره، احتیاجی نیست که انسان رفتاری بچه گانه یا غیر مسئول در پیش گیرد.

یک شخص، قادر است همزمان هم بزرگسال و هم کودک باشد. برای حصول به این مقصود لازم است که انسان داوطلبانه و به طریقی مثبت به دوران کودکی خویش بازگردد. در اینجا تاکید بر لغت « داوطلبانه » است. زیرا کسانی که بدون دانستن علت و بدون تسلط بر زندگی بالغانه خود، به دوران کودکی خویش باز می گردند، در معرض خطرات ناخوشایندی قرار می گیرند.


بازگشتِ داوطلبانه ی مثبت به حالت کودکی، نه تنها مشکلی ایجاد نمی نماید، بلکه می تواند در بسیاری از امور راه گشا هم باشد. فقط باید کمی خود را از قید و بندها رها کرد، کودک درون را فعال کرد، بیشترخندید و بیشتر شوخی کرد. بهتر است گاهی اوقات نقاب بزرگسالی را، برای تفریح وخوشی هم که شده، برداشته و همیشه این قدر سنگین، منظم، جدی و موقر نبود.


هم بازی شدن با کودکان، ساعت ها دنبال یک توپ پلاستیکی وسط یک پارک کوچک دویدن، قایم باشک بازی با 4 تا بچه ی پر انرژی، همه و همه، برای آدمی که در روزمرگی و مشکلات زندگی گم شده است، می تواند بهترین راه حل برای خلاصی از تنش ها و اضطراب های ناشی از زندگی باشد.
شاید از حالت « بزرگسالانه » کنونی خویش دفاع کنید و با خود بگویید: « مطمئنا دلم می خواهد دوباره بچه شوم، اما گفتن خیلی آسان تر از عمل کردن است. من یک خانواده دارم که باید شکم شان را سیر کنم. صدها مسئولیت که باید به آنها برسم. نگرانی های مالی و بسیاری مشکلات دیگر. چطور می توانم وقت خود را صرف بچه شدن کرده و باز هم بتوانم بزرگسال مسئولی باشم؟ این غیر واقع بینانه است. »


زمانی که از موضع همیشه « بزرگسال » بودن خویش دفاع می کنید، و ترجیح می دهید همه ی عمر عبوس و جدی باشید، مشکلات شما به همان شکل باقی مانده و حتی زیادتر خواهند شد...

وقتی با خود چنین استدلال می کنید، طرف مشکلات خود را گرفته و تنها نتیجه ای که عایدتان می شود، همان مشکلات شماست.

وقتی تصمیم بگیرید که همزمان هم کودک باشید و هم بزرگسال، می توانید به جای شکست در برابر کارهای روزانه، از آنها لذت ببرید...

می توانید همه ی مشکلات خویش را مستقیم تر و با جدیت و دلتنگی کمتر مورد حمله قرار داده و همه مسئولیت های خود را بدون نادیده گرفتن هیچ یک از آنها مفرح تر نمایید.


پس.. زمانی که از موضع همیشه « بزرگسال » بودن خویش دفاع می کنید، و ترجیح می دهید همه ی عمر عبوس و جدی باشید، مشکلات شما به همان شکل باقی مانده و حتی زیادتر خواهند شد.



 
Similar threads

Similar threads

بالا