صندلی داغ پریسا

وضعیت
موضوع بسته شده است.

pari khano0m

عضو جدید
کاربر ممتاز
پرسیـــــــــــــــــــــــــــــا تهدیدای منو جدی نگرفتی حمیـــــــــــــــد رو خبر کردم هیچ...خودمم اومدم شک نکن مردی..... :cool:

وای به حالت ج سوالامو ندی

1.اسم همه ی کسانی که توی صندلی داغت شرکت کردن رو بگو . بگو مثلا هر کدوم چند سری سوال پرسیدن

مرجان بیریخت.... 7 سری
نیلو..... 1 سری
احسان.. 3سری
مهرداد ..... 3 سری
لیلا...... 2 سری
بوگاتی..... 1 سری
امیرحسین..... 1 سری
کاردو..... 6 سری
مائده...... 1 سری
رژا..... 1سری
ناییریکا...... 1 سری
امیرمهدی.... 1 سری
ناصر...... 21 سری
ابوالفضل...... 2 سری
گلسا..... 5 سری
کامران...... 3 سری
مهدیه........ 1 سری
محسن........ 3 سری
13امیر..... 3 سری
پارمهر...... 6 سری
علیرضا....... 1 سری
سعید........ 1 سری
انجل........ 1 سری
بهزاد.......... 5 سری
یوسف...... 2 سری
محمد...... 27 سری
نی نی باسگاه..... 1 سری
نگار..... 1 سری
ثمین...... 1 سری
مهسا............ 3 سری
حسین............ 2 سری
علی........... 1 سری
نغمه...... 1 سری
سینا........... 1 سری
و حمید...... 1 سری ......


2.یه خاطره بگو در باره ی هر کدومشون

مرجی: روزی که با هم رفتیم حرم یکی از بهترین روزای زندگیم بود....
نیلو: یه بار اون اولا که آشنا شده بودیم کلی حرفیدیم با هم (حرفامون خصوصیه مرجی فوضول :دییییی)
احسان: یه بار اذیتش کردم گفتم نزدیک خونتونم دارم میام اونجا گرخید :دییییییی
مهرداد: داداش گلمه که خیلی تو درسام کمکم کرده..... یادمه اگه ترم پیش مهرداد نبود یه شب گریم می گرفت...!! کمکم کرد طرح زدم واسه ماکتم.
لیلا: می خواستیم عروسش کنیم نمیدونم کجا گذاش رفت!!! :دی
بوگاتی: یه بار شوخیمو جدی گرفته بود...! :دی
امیرحسین: خیلی چیزا یادم میاااد.....! همش خوب بودن برام..... یه بار یکی قصد داشت مهر باباییمو از دلم ببره :دی
کاردو: اولین آشناییم تو همین تاپیک بود.... وقتی که اسمشو اشتباه حدس زدم :دی
مائده: همیشه فک می کردم اسمش سیماست!!!!
رژا: اولین بار که صداشو شنیدم انتظار داشتم صدای بچه باشه :دییییی
ناییریکا: خیلی معصومانه اعتراف کرد از من کوچیکتره :دی
امیرمهدی: اولین روز آشناییمون روز قشنگی بود برام یادم نمیره
ناصر: به منو پمین همش می گفت گوسفند :دیییی
ابوالفضل: آشنایی نداشتم.... فهمیدم یکی از تهدیدای باشگاه بعد از ناصره!!
گلسا: اوممم.... تو تاپیک خیلی اذیتم کرد مامان رژا شم.... :دی
کامران: یه بار خیلی ناراحت بود ناراحت شدم خیلی از ناراحتیش..... فهمیدم دل نازکه بچه :دی
مهدیه: یه پیام فرستادم براش..... یا خدا می خواست اشتباه بره یا من خیلی خوش شانسم :دیییی
محسن: یه روز قرار بود برم دانشگاهشون بکشمش صبح خواب موندم متاسفانه :دی
13امیر: روزی که تو همین تاپیک کلی با اسپماش منو حرص داد :دی
پارمهر: یه بار یه حرفی زد ، دمش گرم که زد اون حرفشو :دی
علیرضا: با شوخیاش همیشه شادم کرده....
سعید: تو همین تاپیک یه حرفی زدم فک کنم دلخوره هنوز ازم
انجل: با محبتاش همیشه شرمندم کرده
بهزاد: اولین باری که باهاش حرفیدم گفتم به به چه داداشی به حرف آجیش میگوشه!! ولی کجاس دیگه اون داداش؟!!
یوسف: آشنایی نداشتم قبلا.... فهمیدم مهربون و خون گرمه
محمد: گلدوناشو دوس دارم
نی نی باسگاه: همیشه با حرفاش منو خندونده
نگار: آشنایی نداشتم باهاش... دختر آرومیه
ثمین: آجی مهربونمه.... با هم نقشه زیاد کشیدیم :دی
مهسا: آجی خودمه. خیلی خاطره داریم با هم....... کدومو بگم؟؟ همیشه هوامو داشته..... :دی
علی: شبی که با سامان اینا ریختیم تو پروفش خیلی خوش گذشت.... هنوز یه شیرینی بدهکاره :دی
حسین: تاپیک ادامه داستانمو خیلی خوب پیش برد داستانشو خیلی دوس داشتم....
نغمه: دوست گلمه.... پریروز یادم اومد که قرار بود تو تاپیکش شرکت کنم..... پاک یادم رفته بود. شرمندش شدم.
سینا: آشنایی نداشتیم..... همین که پسرخاله مهساس یعنی دوست عزیزیه.
و حمید: سر صندلی داغ مهسا حرصش دادم حسابی :biggrin:

3.با آخر اسم هر کدوم یه اسم جدید بگو

مرجان: نادر
نیلوفر: رویا
احسان: نسرین
مهرداد: دنیا
لیلا: آرام
علی: یلدا
امیرحسین: نازی
کاردو: ویدا
مائده: هستی
رژا: آدرینا
ناییریکا: آرتین
امیرمهدی: یاسمین
ناصر: راحیل
ابوالفضل: لیلی
گلسا: افروز
کامران: نازنین
مهدیه: هومهر
محسن: نوشین
امیر: رهام
پارمهر: روشنک
علیرضا: آرش
سعید: دینا
انجل: لاله
بهزاد: داوود
یوسف: فرانک
محمد: دلارام
نی نی باسگاه: هانیه
نگار: رکسانا
ثمین: نسترن
مهسا: آرمان
علی: یوسف
حسین: نیما
نغمه: هدی
سینا: آراد
حمید:
دریا


4.تاریخ تولد همه رو بپرس و اینجا بنویس
بیشترشو یه بار نوشتم....!

5.دوس داری بیشتر از همه کی رو بکشی؟؟؟با ذکر دلیل:دی
مرجانو..... این دوتا پست آخرت :cool:

6.با اسامی سوال 1 یه داستان خیلی قشنگ بگو (توجه داشته باش که باید همشون توی داستان گنجونده شن،یعنی اسمشون بیاد حداقل 13 خط)
به علت طولانی بودن پست جدا میذارم براش......

7.دوس داری با افراد سوال 1 کجا قرار بذاری؟؟؟(باید بگیییییییییییی)
تو یکی از شهرای شمال کشور :دی

8.پریسا چرا به تهدیدای من توجه نکردی؟؟؟الان پشیمونی؟؟؟
چون تهدیدات پوچه پوچ بود.... هههههه..... نچچچچچچچچچ.... من از رو نمیرم :دی

9.فرض کن با اسامی سوال یک میتینگ گذاشتی،عکس العملت بعد از دیدن هر کدوم(توضیح دقیق و جز به جز)
خو دخترارو بغل می کنم.... تورو نههههههه..... به بقیم میگم احسااااااااان؟؟؟؟ خودتیییییییی؟؟؟؟ بعدم می خندم :دی (چون اصولا خوش خنده ام) بعدش سلام و احوال پرسی می کنم :دییی

10.تاریخ اولین و اخرین امتحانت؟؟؟چه درسایی هستن؟؟؟
اولی 17 دی... نقشه برداری. آخری تحویل نهایی پروژه بیان معماری 2. معلوم نیس یا 9 بهمن یا 11 بهمن.

دوست داری بازم بیام گل من؟؟؟؟اگه نه که درست ج بده
آره اگه میتونی بیاااا.... :D
 

pari khano0m

عضو جدید
کاربر ممتاز
پرسیا من زشتوهم بیریختکم؟؟؟کشتمت:دی آره هستی :D

میریم سراغ سری بعد:دی

1.یه دیالوگ ماندگار با ذکر اسم فیلم و بازیگر گوینده ش و کارگردان و سال ساخت اون؟؟؟

چون فقط اسم فیلمو دیالوگو یادمه چندتا میگم که بقیش جبران شه... :دی

- وقتی از دنیا هیچی نخوای، متوجه میشی همه چی داری. (پیدا و پنهان)

- هروقت دیدی حریف داره برنده میشه یه لبخند بزن تا به بردش شک کنه. (مدار صفردرجه)

-تو انگار حالیت نیس...! من یه مردم!!!
مرد؟؟ خب هیچکس کامل نیس!!! :دی (بعضیا داغشو دوس دارن)

-خدا دورو بر ما نیس چون از احمق ها بدش میاد. (خوب-بد-زشت)


2.از سریالایی که تلویزیون داره پخش میکنه کدومو بیشتر دوس داری؟؟؟چرا؟؟؟(اصن نگاه نمیکنی فک کنم)
آره نگاه نمیکنم

3.یه نقد درست و حسابی از سریالهای: هیچکدوم از فیلمارو ندیدم که نقد کنم!!!

یه تیکه زمین
میلیاردر
مرد نقره ای
زمانه
دختران حوا

4.یه نقد کننده ی فیلم یا داستان باید چه ویژگی هایی داشته باشه؟؟؟به نظرت میتونی منتقد باشی؟؟؟؟
باید دید وسیع داشته باشه. هم جز نگر باشه هم کل نگر. طرفدارانه نقد نکنه. از رو منطق و دانش باشه نقدش. آره میتونم :دی

5.تا حالا شده فک کنی داری میمیری؟؟؟اگه اره کامل توضیح بده
نه امید به زندگیم زیاده :دی

6.با چجور ادمایی دوس داری صمیمی شی بیشتر؟؟؟ یه نفر که تو شرایط خاص خودش همه این ویژگیارو داشته باشه. آدم صادقو بیشتر تر دوس دارم

شوخ
جدی
مهربون
صادق
...

7.فرض کن به یکی اعتماد میکنی و همه ی زندگیتو بهش میگی،بعد میفهمی اون فرد تک تک سلولای بدنش با دروغ ساخته شده چه عکس العملی نشون میدی؟؟؟(برا دوستم پرسیدم...اون پرسید من نیدونستم:دی)
اول خیلی شوکه میشم..... بعد اگه حقش باشه بهش یه چیزی میگم که بفهمه خیلی پسته. بعدشم از زندگیم حذفش می کنم

8. سه تا ویژگی خوب و سه تا ویژگی بد از افرادی که توی صندلی داغت شرکت کردن(هممون یه سری ویژگی بد داریم)
قبلا گفتم خیلیاشو.... مرجی بی رحمه... نیلو مهربونه. احسان دلسوزه... مهرداد مهربونو عاقله....امیرحسین صادقه و یکم با خودش تعارف داره :دی.... علی دلش پاکه...... نغمه خانوم و با متانته.... ناصر باصفاست.... گلسا پاکه..... کامران مهربونو دل نازکه...... محسن باجنبه و پرروه :دی..... پارمهر شوخه.... علیرضا مهربونه.... بهزاد عاقله.... ثمین آرومه.... مهسا مغروره و دلسوز.... حمید بی رحمه و یه دوست فوق العادست :دی

9.یادته اولین بار کجا همدیگه رو دیدم؟؟تو کدوم تاپیک؟؟؟دلم میخواد نظر اولیه ات رو بدونم؟؟؟حالا چه نظری درباره ام داری؟؟؟یهانتقاد درست و حسابی میخوام:دی

تو تاپیک باغ عروسی.... زیادی آواز میخوندی :دی دوست داشتم و هنوزم دوست دارم. زرنگی، میدونی چیکار کنی و چی بگی. سیاست داری. جنبه داری ولی یکم حساسی.


10.به کف بینی اعتقاد داری؟؟؟فال قهوه؟؟؟فال چای؟؟؟فال تاروت؟؟؟و ...کلا نظرت درباره ی فال و این چیزا چیه؟؟؟

قبلا اصلا نداشتم.... ولی الان به اونایی که درست و بر اساس اصول خاصش باشه اعتقاد دارم.
برو دیگه بیریخت مرسی که اومدی و باز سوزوندیم :D
 

pari khano0m

عضو جدید
کاربر ممتاز
خب مام اومدیم خوش اومدی آقا مدیر گل و بلبل و سبزه چمن

البته چون فردا راهی مغولستانم عجله دارم سوالام اسونه شانست :D چه خوب چه خوب دعای خیرم پشت سرته :D

راستی صندلی فردا بسته میشه حله منظورت هفته پیش بود؟؟ :biggrin:

1 ) چه ویژگی میبینی تو خودت پریسا که تو هیچ کسی نیست ؟؟؟ 5 تا از بدترین خصوصیاتت و 5 تا از بهتریناشو بگو

اینکه حسم خیلی قویه.
بدترینا.... یکی اینکه زیادی حساسم باعث ناراحتیم میشه
اعتماد به نفسم زیادی بالاست
راحت اعتماد می کنم به دیگران
اونطور که باید دنبال اهدافم نیستم
گاهی بعضیارو اذیت میکنم :دی

خوبیام..... مهربونیم، کمک کردنم به کسایی که بتونم، عاقل و قوی بودنم تو بعضی شرایط (البته اینو میگن خودم شک دارم!!!) ، صبوریم، تا جایی که تونستم صادق بودم


2 ) تعریفه کاملت از واژگانه ، دوست ، دوست پسر ، دوسته پسر ، نامزد ، شوهر و سره خر رو بنویس :D

برو حمیـــــد.... :دی دوست یعنی همراهی ، دوست پسر یعنی دوستی که جنس مخالفه و نمیشه بهش اعتماد کرد :دی دوسته پسر دوست از نوع جنس مخالفه با همون ویژگیهای دوست، نامزد دوسته پسریه که قصد ازدواج داره باهاش، شوهر دوست پسریه که اعتماد بوجود اومده این وسط!! سره خر هر فرد در هر شرایط میتونه یه سره خر باشه:دی

3 ) تا حالا توی پیام خصوصی مزاحم داشتی ؟ چنتا ؟ کیا ؟؟ چیکار کردی ؟؟ گزارش میدی ؟؟ کلا گزارش داد چیزیرو تا حالا ؟:D

آرههه.... خیلی زیاد..... یادم نیس.... یا جواب ندادم یا اگه کنه بودن گفتم گذارش میدم. بیخیال میشدن دیگه. نه یادم نمیاد گزارش داده باشم :دی

4 ) با بهنام بنده خدا چرا اینقد لجی ؟؟ وقتی پارمهر گفت یکیو ببخش کیو بخشیدی ؟ چیکار کرده بود که بخشیدی ؟ چرا بخشیدی ؟

اومممممم.... خصومت شخصیه :دی لج نیستم :دی شوخیه. یکی از دوستامو تو دنیای واقعی..... دلمو شکسته بود یه جورایی. چون برام مهم نبود دیگه بخشیدمش :smile:
(اقا قبول نیس از سوالای بچه ها سوال طرح کردی :دی)


5 ) 3 تا از بهترین خاطرات زندگیت و 3 تا ازبدتریناش وبگو ؟

بهترینا..... واسه من بهترین بودن.... 1.روزی که با دوستم نیلو تو یه روز خاص رفتم پارک 2. روزی که یکی از دوستامو بعد یه مدت دوباره دیدم 3.شب یلدای همین امسال :دی
بدترینا..... روز اعلام رتبه کنکورم 2. روز فوت مادربزرگم 3. روزی مسابقات سازه ماکارونی پارسال....


6 ) بهترین سوالا ماله کی بود تو صندلیت ؟ چرا ؟ کلا به نظرت باید چجوری باشه سوال ؟ بدترین سوالا ماله کی بود ؟؟؟ به نظرت چقد پیچوندی سوالارو درصد بده ؟ به نظرت چند امتیاز اون اخر حقته ؟:D

اومممم.... امیرحسین، احسان، یکم کاردو، بعضی از سوالای ناصر..... بقیه راستش یادم نیس....
چون آدمو به فکر وادار کردن :دی دوس داشتم
باید با خصوصیات فکری شخص جزغاله مطابقت داشته باشه.
مال مرجاااااااااان :دیییییییی نه شوخی کردم راستش مال گلسا بود با اون سوالای تخصصیش :دیییییی
خدایی 2درصد پیچوندم.
زیاااااااااااااد............ مثلا 500 امتیاز.... البته 300 امتیازش مال چندتا پست بعدیه که داستانمو میذارم :دی


7 ) به نظرت الان که نشستی روی صندلی وقتت تلف شده ؟ چرا ؟ به نظرت 4 سال دیگه که بیای صندلیتو بخونی هنوز همین پریسایی ؟ فک میکنی چقد تغییر کردی ؟

آره یکم شد :دی چون درسام خیلی سنگینههههههه.... نه .... 50 - 50.....


8 ) روزی چند ساعت چت میکنی ؟؟؟ چنتا پسر توی مسنجرتن ؟؟ چنتا دختر ؟؟؟ چنتا ... نه هیچی :D .... کلا چنتا ؟؟؟ روزی چند ساعت درس میخونی ؟؟؟ چرا ورزش نمیکی ؟؟؟ چرا حالت بد شده ؟؟؟ چرا شب تاریکه ؟؟؟ چرا او ن شاه شطرنجه پس من کی ام ؟:D

از صفر تا 3 ساعت.... بسته به روزشو دوستام داره :دییی
47 تا پسر 40 تا دختر. البته همشون دوست نیستن فامیلو خونواده هم هستن.
مختلفه.... از صفر تا 5 - 6 ساعت یا بیشتر....
ورزش یکم به خاطر تنبلی یکم به خاطر وقت
به خاطر دود سیگار تو کافی شاپ :دی
چون خورشیدم لالا داره
تو مدیر قدرشوکت باشگاهی و یه دوست خوب واسه من :smile:


9 ) یه سوالم دارم نمیشه بپرسم پس اونو بیخیال :D .... به نظرت نزدیک ترین فردی که اخلاقش شبیه خودته تو سایت کیه ؟؟؟ چرا ..کدوم اخلاقاش ؟ ... چرا خرافات ؟؟؟ به طالع بینی چند درصد اعتقاد داری ؟ چرا اینقد زیاددد ؟:D

باشه باشه بیخیال :دی
هرکسی یه اخلاقش شبیهه....! یه نفر هست که یکی میدونه و میگه خودتی اصن ولی نمیگه کیه :دییییییییی
اوممممم..... 88 درصد... چون هرکسو دیدم مث خودش بوده :دی

10 ) اگه پیشنهادی انتقادی چیزی به نحوه ی مدیریت و اجرای صندلی داغ داری یا کلا به من بگو پریسا جان ؟

اومممم..... همه چی عالی بود حمید جان فقط نذار ناصر بشینه :D



دوستان لطفا دیگه کسی سوال نپرسه که برسه جواب بده فردا تخته کنیم درو :D
مـــــــــرسی حمیـــــــــد از حضورت:gol:
 

pari khano0m

عضو جدید
کاربر ممتاز
جوجه های وحشی و روباه مکار

جوجه های وحشی و روباه مکار

(داستان مربوط به سوال 6 پست شماره 235)

شخصیت های داستان:

سلطان جنگل : حمید قدر شوکت

پرشین کبیر: احسان


روباه مکار: ناصر


جوجه اردک زشت: مرجان


اسب سفید بالداربا شاخ جادویی : امیرحسین


جغد دانا: مهرداد


مامان لک لک: ثمین


جیک جیک آبی: نیلوفر


کرم خاکی: کامران


مورچه آدم خوار: محسن


میمون : پارمهر


خاله لک لک: مهسا


عمو لک لک: محمد


آهو: نغمه


کوالا: 13امیر


خانم کوالا: ناییریکا


کبک: انجل


تک شاخ: بهزاد


خروس: یوسف


نی نی لک لک: نی نی باسگاه


گرگ: علی اسکریم


ببر: ابوالفضل


دایی لک لک: سینا


مرغ: مائده


مار: امیرمهدی


زرافه: کاردو


زامبی: حسین


بچه زامبی: گلسا


جوجه لک لک ها: لیلا، رژا، مهدیه


جوجه ها: نگار و علیرضا


موش ها: بوگاتی و سعید



- چند خط اول داستان برگرفته از داستان شش جوجه کلاغ و یک روباه بچه هاست.

نکته: چون تعداد شخصیت های داستانم زیاد بود زیاد خوب نشده دیگه به بزرگی خودتون ببخشین.

بند دال: از همه دوستای گلم که اسمشون تو داستان اومده پیشاپیش عذر خواهی می کنم اگه توهینی شده ببخشید.


:gol::gol::gol:



 

pari khano0m

عضو جدید
کاربر ممتاز
یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود، تو یک جنگل سرسبز و زیبا، در نقطه دورافتاده ای از این دنیای خاکی به نام زشتستان، پرشین کبیری با جوجه های ریز و درشتش زندگی می کرد. تو این جنگل زیبا هم مثل هموم جنگلا همه جور جک و جونور پیدا می شد :دی از لاک پشت و جوجه تیغی و کبک و خروس گرفته تا مورچه آدم خوارو گوزن تک شاخ و شیر و ببر و البته.... روباه مکار!

پرشین قصه ما نوع نادری از لک لک بود. احسان لک لک هر روز صبح می رفت دنبال یه منقار دونه حلال و شب پیش جوجه هاش برمی گشت. پرشین کبیر ما و خانومش
که دختر زا بود از دار و ندار زندگی فقط یه لونه داشتن و یه حقوق بازنشستگی. زندگی آرومی داشتن تا اینکه یه روز صبح صدای داد و فریاد جونوری رو از بیرون لونشون
شنیدن. ثمین بانو از پنجره سرک کشید و دید ای واااای ناصر روباه اطراف درختی که لونه لک لکا روشه پرسی میزنه.


روباه مکار و حیله گر تا منقار خانوم لک لکو دید ضروع به آواز خونی کرد: باغبونـــــم.... باغبــــــونم..... اومده ام اره کنم.... درختو من اره کنم. اره اره اره کنم.....


احسان لک لک از لونه بیرون رفت و رو شاخه درخت نشست گفت: هی ناصر روباه چی میگی باز کله سحر از خواب بی خوابم کردی؟!! کار و زندگی نداری مرتیکه؟؟ باز نتت قطع شده یاد ما افتادی نکبت؟


ناصر روباه با اون قیافه پلیدش گفت: نچچچچچچچچچچ.... باغبونم. عشقم کشیده درختو اره کنم. یالا خونه زندگیتو جمع کن برو که می خوام اره کنم درختو.


داشتن بحث می کردنو به هم فوش می دادن که پارمهر میمون سریع خودشو رسوند رو درخت همسایه و گفت: خخخخخخخخ..... چی شده؟؟ :دی می خواد اره کنه؟!!
خخخخخخخخ


احسان لک لک و ناصر روباه :| پارمهرمیمون: بابایــــــــــــــــی..... و دوید رفت خونشون.


احسان لک لک رو به ناصر روباه کرد و گفت: مگه الکیه بیریخت؟ جنگل که باشگاه مهندسان نیست! قانون داره. اصلا کی گفته تو باغبونی هااااان؟؟؟ مگه سلطان قلب ها حمید
مرده که تو باغبون باشی عوضی؟؟ متنفرم ازت :|


ناصر روباه دید نمیشه.... بحث کردن فایده نداره..... گفت من کار ندارم الا و بلا می خوام اره کنم. رفت جلو و ضروع به اره کردن کرد. احسان لک لک دید عه! جدی جدی
داره اره میکنه!! گفت: باشه باشه باشه..... غلط کردم بیا بنال ببینم چی می خوای؟


ناصر روباه پرید عقب با اون قیافه مسخرش گفت: چیزه..... ریزه میزه...... :دییییی یکی از اون جوجه های زشتتو بده ببرم :دییی


-وااااااااااای.... نــــــــه.....


این صدای ثمین لک لک بوود که پرید بیرون: من مادرم، جوجه زشتو خوشگلم فرق ندارن. ناصــــر..... برو گم شو تا نوکت نزدم.


ادامه دارد..........
 
آخرین ویرایش:

pari khano0m

عضو جدید
کاربر ممتاز
کامران کرمکی سرشو از خاک بیرون آورد و یه چشمی (آخه یه چششو نیلو جیک جیک کور کرده بود) یه نگاه به درخت، یه نگاه به ناصر روباه کرد و زیر خاکی زد و رفت......

داشت میرفت سمت لونه مهرداد هوهو که احساس کرد از وسط نصف شده. به خودش اومد دید یوسف قوقولی با اون نوک کجش داره از خاک می کشش بیرون.


کامران کرمکی گفت: خب نکبت نصفم کردی .... یه دوس دخترم نداریم بیاد نصف دیگمونو ببینه هشت بار بمیره و زنده شه برام بگه کــــــامرااااااان..... عشقم...... نرووووووو.....


یوسف قوقولی گفت : هــــــــــــه..... تویی کامران کرمکی؟ ببخش دادا مرجی سیاه زشتم اونقد عـــــر زد گفت کرم می خوام مجبور شدم صبح زود بیام شکار. بیا و یه از خودگذشتگی کن نصفتو بده ببرم.


کامران کرمکی که همه حواسش پیش ناصر خبیث و احسان لک لک بود و می دونست عر زدن مرجی بیریخت یعنی آخر دنیا، گفت باشه بابا این یه بارو از خیر دوس دخترم می گذرم ببر خیرشو ببینی وسریع پرید تو خاک و رفت طرف لونه مهرداد هوهو.....


مهرداد هوهو تازه داشت میرفت بخوابه که کامران کرمکی پرید هوا گفت: مهرداد مهرداد مهرداد هوهــــو....... بدو که ناصر باز داره شر درس میکنه.


مهرداد هوهو گفت: ای خدااااااااا...... نمی ذارن آدم یه چرت بخوابه. چاکر داداشمونم هستیم بیا بریم ببینم چه مرگشه باز این ناصر روباه.


کامران کرمکی و انداخت لای پراش و رفت لونه لک لکا. رسیدن اونجا دیدن خبری نیست! ناصر روباه رفته بود....


احسان لک لک تا مهرداد هوهو رو دید پرید و گفت: مهرداد دادا انگار خدا باهام شوخی داره...!! حالا چه خاکی بریزم تو سرم؟؟


نغمه که از نژاد آهوی ایرانی اصیل بود داشت از پایین درخت رد میشد که صدای پرشین و شنید. بعد از کلی سلام و احوال پرسی پرسید چرا آقا لک لک چی شده؟؟؟


احسان لک لک اومد حرف بزنه که پارمهر میمون پرید وسط حرفش گفت: خخخخخخخخخخ .... ناصر روباه می خواد جوجه های زشتشو بخوره.... خخخخخخخ ...... بعد از رو شاخه ها فرار کرد و رفت.....


نغمه آهو گفت: خب تا نیومده ثمین بانو و جوجه لک لکارو بفرست خونه خاله لک لک....


داشتن نقشه می کشیدن که ......




ادامه دارد................
 

pari khano0m

عضو جدید
کاربر ممتاز
که یه صدا گفت: دادا فندک داری؟؟


نگاه کردن دیدن امیر کوالا لمیده رو درخت بغلی سیگار دود میکنه. زیر لب زمزمه می کرد: ناییریکا..... ای کوالای بی وفا.... گذاشتی و رفتی، سیگار دود می کنم و دود شدنشو می بینم تا شاید ببینی دود شدن منو تو زندگی .... تلپ...... از اون بالا افتاد پایین.... علی موشه و سعید موشه اومدن زیر بغلشو گرفتن بردنش....



مهرداد هوهو گفت: اینجوری نمیشه..... این ناصر روباه باید کلکش کنده شه که دیگه شر درس نکنه. کاش سلطان قلب ها، حمید قدر قدرت قوی شوکت، حمید شیره نرفته بود مغولستان. آخه ما مهم تریم یا قرارداد مغول چای؟!



خلاصه..... ثمین بانو و احسان لک لک جور و پلاسشونو جمع کردن و مخفیانه رفتن خونه مهسا لک لک و عمو لک لک.... ولی ای دل قافل.... تو این گیر و دار ، نی نی لک لک وسط راه از لای خرت و پرتا افتاد بیرون.....



امیرمهدی، نوع نادری از مار بوآی آفریقایی، داشت جنگلو متر می کرد که نی نی لک لکو دید که رو زمین عـــر می زنه. به نیش کشیدش بردش خونه خانم مرغه که همون نزدیکی بود....



از اون طرف وقتی ثمین بانو و جوجه هاش رسیدن خونه مهسا خاله، رژا لک لک و لیلا لک لک دویدن جلو تا به خالشون سلام کنن. بعد از سلام و ابراز همدردی

رژا لک لک به مهدیه لک لک گفت: پس اون خواهر ونگ ونگوی بیریختت کجاس؟! با باباش رفته شکار؟



ثمین بانو رو به دایی لک لک کرد و گفت: داداااااااااش..... بچمو چیکار کردی؟؟ مگه نسپرده بودمش دست تو؟؟؟؟



سینا لک لک گفت: آجی پیچیده بودمش لای خرت و پرتات حتما وسط راه افتاده :دییییی



مهسا لک لک.... :|



شال و کلاه کردن برن دنبال بچشون بگردن، وسط راه کاردو زرافه رو دیدن. مشکلشونو باهاش درمیون گذاشتن. آقا زرافه هم یه نگاه به چپ، یه نگاه به راست...

سرشو آورد پایین گفت: غصه نخور خواهر من جوجه زشتت داره با جوجه های خانم مرغه بازی می کنه.



ثمین بانو به انجل کبکه که رو شاخه نشسته بود گفت بره به خانوم مرغه خبر بده دارن میرن اونجا، تا نرسیدن نذاره مرجی جوجو زشت و نیلو جیک جیک آبی بهش صدمه بزنن...



خاله لک لک و ثمین بانو راه افتادن طرف خونه خانم مرغه، بین راه بهزاد تک شاخ و علی گرگه رو دیدن که داشتن سر یه تیکه پوست مرغ دعوا می کردن.



مهسا خاله گفت: جمع کنین جور و پلاستونو مگه نمی بینین آجیم حالش بده؟! ایشششششش



بهزاد تک شاخ پوست مرغو با شاخش بلند کرد گفت: چی شده آجی چرا دپی؟؟ ....





ادامه دارد............


 
آخرین ویرایش:

pari khano0m

عضو جدید
کاربر ممتاز
ثمین بانو گفت: چی بگم بهزاد تک شاخ.... هرچی می کشم ازین ناصر روباه می کشم. هزار بار بهش گفتم بشینه رو اون صندلی کوفتی سرش گرم باشه به جوجه های من کار نداشته باشه به حرفم گوش نکرد.... حمید شیره هم که بیخیالشه دائم دسته گل به آب میده

بهزاد تک شاخ گفت: غمت نباشه آجی بیا بریم با همین شاخم نصفش می کنم.


علی گرگه گفت: شما برین منم میرم کمربند بهنام مارمولکو میارم ابوالببرم سر راهم خبر می کنم بیاد عده زیاد باشه بگرخه.... پوست مرغو تنها نخوری نامرد!


بهزاد تک شاخ و ثمین لک لک و مهسا خاله رفتن لونه خانوم مرغه....


مانده بانو داشت مرجی اردک زشتو فلک می کرد :دی علیرضا جوجه و نگار جیک جیکم هـــر هــــر بهش می خندیدن. تنبیه مرجی بیریخت که تموم شد ثمین بانو
گفت: خسته نباشی مائده بانو، باز چیکار کرده این بچه؟


مائده بانو گفت: ای خواهــــــر..... دست رو دلم نذار که خونه. دو دقیقه رفتم آب و دونه نیلو جیک جیکو بدم دیدم این بچه نی نی لک لک و برده داده به ناصر روباه. از وقتی این بچه یتیم شد و فامیل اردکا نخواستنشو ما به فرزند خوندگی قبولش کردیم کمرمنو آقا قوقولی خم شده.... نوک یوسف قوقولی و کج کرده، بال منو شکسته، ناخون نگار جیک جیکمو کشیده..... بشکنه این دس که نمک نداره.... هر روز یه آتیش می سوزونه.....


بهزاد تک شاخ داشت با جوجه ها بازی می کرد که یه دفه علیرضا جوجه گفت: مامانی مامانی.... شاخ بهزاد تک شاخ بوی مامن بزرگو میده....!


مهسا خاله دوید رفت برای ثمین بانو و مائده مرغه که غش کرده بودن آب دون آورد.


بعد از تدفین پوست مامان خانوم مرغه همگی راه افتادن طرف لونه مهرداد هوهو..... مهرداد هوهو که تازه از خواب بیدار شده بود تا از دور دید دارن میرن سمت خونش چندتا پرش ریخت..!


خلاصه... علی گرگه و ابوالببرم اومدن و دور هم نشستن تا ببینن چه بلایی سر ناصر روباه بیارن!


ابوالببر گفت: علـــــــــی.... دادا اون کمربندو پس واسه چی آوردی؟؟ برو اونقد بزنش تا بچه رو پس بده. حیف پیر شدم قدرت سابقو ندارم.... شما شاگرد من بودین درست آموزشتون ندادم.


مهرداد هوهو گفت: با کتک درست نمیشه ابوالببر جان.... باید فکر دیگه کنیم. باید درسی بهش بدیم که دیگه جرات نکنه جوجه لک لک بخوره...


ثمین بانو گفت: مانده بانو بچمو از تو می خوااااام....


خانم مرغه گفت: خو میگی چیکا کنم ثمین بانو جان؟!! بچه اردکه دیگه نمی فهمه!


یه دفه مهرداد هوهو پرید هوا گفت: فهمیــــــدممممم.... مرجی اردک زشتو میدیم بخوره تا دیگه هوس جوجه نکنه :دیییییی



ادامه دارد..............

 

pari khano0m

عضو جدید
کاربر ممتاز
راه افتادن رفتن خونه ناصر روباه. ناصر روباه نی نی لک لک و گذاشته بود تو دیگ دنبال کبریت می گشت.

ناصر روباه تا جمعیت و دید گرخید! 60 متر پرید هوا گفت عههههه.... اومدین؟؟ این بچه رو رو زمین پیدا کردم گذاشتم تو دیگ که بیارم خدمتتون ثمین بانو :دیییییی


ثمین بانو گفت: اختیار دارین..... مال خودتن جوجه هام..... هرچی می خوای بخور......!الانم اومدیم که مراسم جوجه خورون را بندازیم :دیی


ناصر روباه رفت تو خودش!!! ینی چیکار می خوان بکنن؟؟؟؟ هوم؟؟؟ هیم؟؟؟؟ هان؟؟؟؟


علی گرگه و ابوالببر رفتن طرف ناصر روباه ، گرفتنش نشوندنش گفتن : جوجه می خوای؟؟؟ اگه می خوای باید همشونو بخوری..... از یک کنار


ناصر روباه که با دمش گردو میشکست گفت باشـــــه..... حالا که اصرار میکنین کمکتون می کنم :دیییییی


علی گرگه گفت: خب پس..... بهــــــزاد تک شاااااخ...... بیار اون جوجه زشتـــــو.....


ناصر روباه تا اسم جوجه زشتو شنید فهمید چه کاسه ای زیر نیم کاسست.....


گفت: اااااای نامرداااااااااااا..... می خواین از شر مرجی اردک زشت راحت شین من بیچاره چه گناهی کردم؟؟؟؟؟ عــــــــــــــر......


ثمین بانو گفت: الا و بلا باید بخوری..... یا می خوریش یا میدیم محسن مورچه (نوعی مرچه آدمخوار) بخورت....


بخور که دیگه هوس جوجه های من نزنه به کلت.....!


ناصر روباه که دید پای مرگ و زندگی درمیونه گفت باشه باشه باشه..... مرجی زشتو ارزونی خودتون بگین محسن مرچه بیاد بخوره راحت شم ازین ذلت :دیییییی


بهزاد تک شاخ به کامران کرمکی گفت بره محسن مورچه رو خبر کنه.... بعر رو به ناصر روباه گفت وصیتی چیزی نداری؟؟؟؟ بنال تا نمردی.....


ناصر روباه گفت: اومممم..... اول اینکه وقت مرگم مرجی اردک زشت اینجا نباشه، بعدم اینکه دوس دارم به یاد بچگیام دو سه جفت جوراب بخورم!


-خاک تو سرت ناصر..... اینم شد آرزو؟؟ شب همگی قشنگ.... اینجا چه خبره؟؟..... این صدای امیر برفی (امیرحسین)، اسب سفید بالدار جادویی بود که از شعشعه ماه فرود اومد ...




ادامه دارد.......
 
آخرین ویرایش:

pari khano0m

عضو جدید
کاربر ممتاز
احسان گفت: بـــــــه.... برادرزن عزیـــــــزتر از جانم..... چطوری امیربرفی؟

ناصر گفت: امیـــــــــــر.... دادا به دادم برسسسسسس..... می خوان بکشنم این جونورای بیریخـــــت.... عـــــــــر.....


امیرشاخ طلا گفت: چی میگی داداشم چرا آخه؟؟ حتما باز گند زدی دیگه آخه نکبت..... بیا این جورابا برگرفته از برگ برگ خاطرات بچگیته بخور حالت میاد سر جاش...


تا ناصر روباه جورابارو خورد و ثمین بانو و مهسا بانو هم تدارک جشن و دیدن محسن مورچه اومد.... گفت: خـــــــــــب :دی کیو باید بخورم بگین که خیلی گشنمه :دی دختره؟؟ :دی


احسان لک لک گفت: بیا... بیا محسن مورچه کلک این ناصر روباهو بکن که کار و زندگیمون و ول کردیم الاف این جونور شدیم...


محسن مورچه گفت: عــــــه..... ناصره؟؟؟؟؟ خو بابا می گفتین نمیومدم.... گوشت روباه تلخه نمیخورم نمی خوااام....


مهسا لک لک گفت: بابا محسن مورچه لوس نکن دیگه خودتو قورتش میدی تموم میشه میره مام راحت میشیم از شرش...


بعد کلی گیر و دار و خواهش و التماس ناصر روباه به خاطر نخوردن مرجی اردک زشت، بالاخره محسن مورچه قبول کرد ناصر روباهو بخوره.


داشت تلاش می کرد قورتش بده..... تقریبا موفق شده بود که ...... اِهــــِــــممممم......... صدای حمید سلطان بود که حضورشو اعلام می کرد....


تِلِپ....... ناصر روباه افتاد بیرون........


- حله حله :دییییی


عـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــههههههههههههههههه........ صدای جمعیت بود که به مدیریت اعتراض داشتن..... بابا حمید جان..... ای سلطان سلطان ها..... داشت می خوردش نمیشد یکم دیرتر بیای....؟؟؟؟


حمید سلطان گفت: نه بابا چه کاریه؟؟ گناه داره محسن مورچه، هضم ناصر روباه سخته..... با مغولا هماهنگ کردم قرار داد مغول چای و بستیم فردا ناصر و می بندیم به صندلی.... حله حله..... گل و بلبل


- هووووووووورااااااااااااااااا....... صدای شادی و هلهله همه زشتستان و فرا گرفت......


مشغول پای کوبی و جشن و شادی بودن که نـــــــــاگهــــــان............



ادامه دارد...................
 

pari khano0m

عضو جدید
کاربر ممتاز
آسمون برقی زد و سیاهی همه جارو فرا گرفت....... درخت ها به شدت به هم می خوردن . بارون شروع به باریدن کرد و گرد بادی بزرگ به پا شد.... جرقه های آتش از آسمون پایین اومدن و رو زمین نشستن.... بارون قطع شد.... گرد باد دور و دورتر شد و ابرهای سیاه آسمون و فرا گرفت....

جرقه های آتش بلند بلند تر شدن و ...... بله..... زامبی ها اومده بودن.....


حسین زامبی کش و قوسی به خودش داد و اطراف و نگاه کرد... آااااااخ...... پاشو گذاشته بود رو دم ناصر روباه که از ترس غش کرده بود اون وسط....


حسین زامبی رو به زامبیای دیگه گفت: ای زامبی های من.... به سرزمین جدید خوش اومدین.... جونورهای بیریختی به نظر میان ولی بر شما حلال باد.....


- اِهــــــِــــــــــــمممممم...... چه خبره اینجا؟؟؟؟ آقایون کی باشن؟؟؟ امری هس بفرمایید مدیریت حله حله..... گل و بلبل


دشت شامی شده بود..... زامبی ها به حیوونای قصه ما حمله می کردنو اونا هم فرار می کردن، جیک جیک و عر عر و واق واقی راه افتاده بود.... امیر برفی تو یه موقعیت مناسب احسان لک لک و خونوادشو رو پشتش سوار کرد و پرواز کرد و دور شد.............


از طرفی حمید سلطان دید نمیشه..... باید از قدرت و شکوهش استفاده کنه.... حرف شیر حالیشون نبود این زامبیا....


پرید رو بلندی و غرش بلندی کرد.... سرزمین زشتستان به مدت 1 ساعت در سکوت عجیبی فرو رفت..... تا اینکه حمید سلطان به حرف اومد و گفت: جناب آقای زامبی..... تشریف بیارید مدیریت حل می کنیم مسائلو و گرنه بعد از گرفتن تعدادی اخطار به طور خیلی خیلی مرموزانه اخراج و بعد ناپدید میشین...! بعد هم رو به زشتستانیا کرد و گفت: حله حله......


حمید سلطان و حسین زامبی وارد غار مدیریت شدن و به گفتگوی مسالمت آمیز پرداختن.


بیرون غار.... اهالی جنگل یه طرف و زامبی ها طرف دیگه به هم خیری شده بودن و منتظر نتیجه بودن.... دل تو دلشون نبود که کی خورده میشه که یه دفه یوسف قوقولی گفت: خانوم ببین اون مرجی اردک زشت داره با بچه زامبی بازی می کنه..... بیا همین جا از شرش راحت شیم :دییییی


بهزاد تک شاخ گفت: نمیشه این ناصر روباه و بدیم ببرن ؟؟ ما راضی ، زامبیا راضی،......! هوم؟؟


صدای جیغ و هورااااا بلند شد که حمید سلطان و حسین زامبی از غار اومدن بیرون....



ادامه دارد...................

 

pari khano0m

عضو جدید
کاربر ممتاز
گلسا زامبی خودشو تو بغل حسین زامبی اخداختو گفت: واااااااااای بابایی ژوووونم بیا... بیا ببین سه دوست خوفی پیدا کلدم.... تاسه کلیهم باهاس بازی کلدم....

برق شادی تو چشای تموم اهالی جنگل نشست و خوشحال شدن که بالاخره از شر مرجی اردک زشت راحت میشن....


خلاصه..... با امضای صلح نامه شماره 38 زشتستان قرار بر این شد که شناسنامه مرجی اردک زشت باطل و شناسنامه دیگه ای به نام اردک زاده مرجی زامبی الدوله اصل براش صادر بشه.


با امضای این قرارداد زامبی ها مرجی زشتورو برداشتن و دوباره به پاتوق خودشون برگشتن.


حمید سلطان هم در آخرین لحظات گفت: درود و صد بدرود بر شما باد.....


فردای اون روز هم حمید سلطان ناصر روباه رو روی صندلی بستو درجه اونو رو 1300 تنظیم کرد و اونو به عنوان نمادی از صلح وسط جنگل زشتستان گذاشت تا هرکس سوال و مشکلی داره ناصر روباه مجبور بشه اونو جواب بده.



بشنویم از احسان لک لک و خونوادش و یار با وفای اون، امیربرفی.....


امیرحسین، اسب سفید بالدار.... بالهاشو بست و رو زمین نشست..... جلو رفت و سرشو خم کرد.... از شاخش نور عجیبی بیرون اومد و بزرگ و بزرگ تر شد و همه جارو گرفت. لک لک ها چشاشونو بستن ....


با صدای امیر برفی چشاشونو باز کردن و ...... واااااااای...... قابل تصور نبود.......


امیر برفی رو به افرادیانش کرد و گفت: شب همگی قشنگ..... اینجا چه خبر بود؟!! اینها عزیز ترین و بهترین موجودات تو این کره خاکی هستند.... باید از اون ها مراقبت ویژه به عمل بیارین. این سرزمین رو که تازه فتح کرده ایم به لک لک ها تقدیم می کنیم تا بر آن حکومت و فرمانروایی ارزانی دارند و آن را به افتخار ورود ایشان لک لکستان می نامیم. و خودمون امروز که تونستیم کشتی به گل نشستمان را دوباره به اقیانوس های ابدی بکشانیم، سراسر دلمان آکنده از خوشی می
باشد، باشد که درکمون از هستی به سان یک قطره ی آب شفاف و زلال باشد ......


ای لک لک ها .....
گروه از دزدان دریایی همواره جستاری شگفت انگیزی بوده‌اند که از دید فریبندگی همتا نداشته‌ است. مردان و زنان این گروه که در سختیها و دشواری‌ها زیادی بار آمده اند بر کشتیهای خود سوار می‌شدند و در روسیه، پومرانی، فریزیا، نورماندی، انگلستان، ایرلند، ایسلند، گروئنلند، ایتالیا، و سیسیل بر گستره سرزمین‌های خود می‌افزودند هم اکنون نیز گروهی از این نیروها به سمت هندوراس در حرکت هست و بدنبال بر افروختن پرچم خود بر فرازی دیگر هستند..... شبتون قشنگ ای دوستان با وفای من....


احسان لک لک گفت: بدرود ای برادرزن عزیزتر از جان زشتو ها..... دعای خیر ما بدرقه راهتان.....


و اینگونه شد که سرزمین فتح شده به دست یاران ویکی نمای ناخدای اسب های سفید جادویی به دست لک لک ها افتاد و احسان لک لک با دختران زیادش سال های سال به خوبی خوشی زیستند... .




پایان



زیرنویس: برگرفته از برگ برگ تاپیک گروه ناخدا ویکی.



 
آخرین ویرایش:

pari khano0m

عضو جدید
کاربر ممتاز
و اما..........

و اما..........

خـــــب.... اینم از داستان سوزاننده های عزیز که فک کنم الان خودشون جزغاله شدن :دیییی

(مخصوصا مرجان و ناصر :D)

امیدوارم واسه کسی دلخوری پیش نیاد و خوشتون بیاد

:gol::gol:


هرگونه انتقاد و پیشنهادی رو می تونید از طریق سامانه پیام های پیج بنده

و یا از طریق پیام خصوصی

و یا دیگر راه های موجود

با اینجانب درمیون بذارین

:heart:

و اما.......

هرکدوم از دوستای گلم که از نمایشنامه خوشش اومده

ازش دعوت می کنم که نمایش این داستانو که در ایام عید نوروز

تو کشتی ناخدا ویکی نمایش داده میشه تماشا کنن


:gol::gol::gol:


با تشکر از اسپانسر برنامه جناب اقای ناخدا ویکی، امیرحسین

سپاس فراوان از مدیریت تالار وزین زنگ تفریح که فرصت اجرای برنامه رو بهمون دادن

جناب آقای حمید ام بی

و با تشکر و سپاس فراوان از همه دوستانی که مارو همراهی کردن.......






 

pari khano0m

عضو جدید
کاربر ممتاز
تشکر از حضورتون

تشکر از حضورتون

تقدیم به دوستای عزیم....


یک پنجره برای دیدن

یک پنجره برای شنیــــدن

یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــی

در انتهای خود به قلب زمین می رسـد

و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـگ

یک پنجره که دست های کوچک تنهایــی را

از بخشش شبانه ی عطر ستاره ها

سرشار می کنـد

و می شود از آنجـا

خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کـرد

یک پنجره برای من کافیــست


:gol: ممنون از همه دوستای خوبم :gol:

بالاخره تموم شد :D


 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
حله حله تهشه اخرش شد حله :دی

حله حله تهشه اخرش شد حله :دی

خب این صندلی هم اخر بعد خون به جیگر کردن من به اخر خودش نزدیک شد :D
:gol: ممنون از همه کسانی که سوال پرسیدن و پریسا که به همه سوالا با دقت جواب داد :gol:
;) امیدوارم به همگی خوش گذشته باشه ;)
... تا درودی دیگر و برنامه دیگر ...
:gol: درودو دوصد بدرود :gol:

............
.........
......
....
..
.
:gol:
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا