شهید مورد علاقه تو کیه؟+عکس

pinion

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فرمانده ی شهید دکتر ارنستو چه گوارا
مردی که تمام زندگیش را وقف مبارزه با امپریالیسم جهانی کرد.


چه گوارا + فیدل:




به اعتقاد من نياز آدمي تنها شكم نيست ،
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]بلكه انسان بيشتر از هر چيز تشنه‌ي شرف و بزرگي آست[/FONT]
(چه)

 
آخرین ویرایش:

King Paker

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهید صدام حسین.

مردی که هیچ کس نفهمید شهید است
با احترام به همه شهدای ایران

عراق
وهمه شهدای عالم
تو نمی خواد در مورده شهیدای ایران نظر بدی
عرب بدبخت...
چجور جرات کردی بیای فروم ایرانی پست بزنی؟
 
آخرین ویرایش:

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهید صدام حسین.

مردی که هیچ کس نفهمید شهید است
با احترام به همه شهدای ایران

عراق
وهمه شهدای عالم

اگه ایرانی هستین واقعا براتون متاسفم :mad:
حتی اگه ایرانی هم نباشید الان دارین اینجا زندگی میکنید
و از آزادی و چیز هایی استفاده میکنید که با قطره های خون
شهیدانی بدست اومد ه که بدست یک جنایتکار (صدام) به خون غلتیدن
چه راحت تو کشوری که با قطره های خون شهیدان آزادی
بذست آورده و با جنایات همون دیکتاتور وحشی
جون عزیزشون را فدا کردن از این حرفا میزنید

فقط میتونم بگم براتون متاسفم . خجالت آوره :mad:
 

achool

اخراجی موقت
تو نمی خواد در مورده شهیدای ایران نظر بدی
عرب بدبخت...
چجور جرات کردی بیای فروم ایرانی پست بزنی؟



مشکل چی هست

نظر دادم توهین نکردم

همین عربا بودن که آدمتون کردن

همین پیامبرتون عربه
همون دنیا عبی باید حرف بزنی

خوبه بگم مجوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس
 

کربلایی

مدیر بازنشسته
شهید صدام حسین.

مردی که هیچ کس نفهمید شهید است
با احترام به همه شهدای ایران

عراق
وهمه شهدای عالم

شدیدا جلوی خودمو گرفتم تا دهنم بسته بمونه .... :mad:

مشکوک میزنی؟؟!!

تو نمی خواد در مورده شهیدای ایران نظر بدی
عرب بدبخت...
چجور جرات کردی بیای فروم ایرانی پست بزنی؟

اگه ایرانی هستین واقعا براتون متاسفم :mad:
حتی اگه ایرانی هم نباشید الان دارین اینجا زندگی میکنید
و از آزادی و چیز هایی استفاده میکنید که با قطره های خون
شهیدانی بدست اومد ه که بدست یک جنایتکار (صدام) به خون غلتیدن
چه راحت تو کشوری که با قطره های خون شهیدان آزادی
بذست آورده و با جنایات همون دیکتاتور وحشی
جون عزیزشون را فدا کردن از این حرفا میزنید

فقط میتونم بگم براتون متاسفم . خجالت آوره :mad:

سلام
دوستان بهتره كمي ظرفيت خودمون رو در شنيدن نظرات ديگران بالا ببريم،‌ من شما از امثال باكري و ... خوشمون مياد و اسمشون رو ميگيم،‌دوست عزيزمون هم از صدام حسين تكريتي!
چه اشكالي داره؟ بهتره كمي صبور باشيم.

فقط آرزو مي كنم كه روز قيامت همهمون با شهدايي كه بهشون علاقه داريم محشور بشيم.
موفق باشيد
 

achool

اخراجی موقت
سلام
دوستان بهتره كمي ظرفيت خودمون رو در شنيدن نظرات ديگران بالا ببريم،‌ من شما از امثال باكري و ... خوشمون مياد و اسمشون رو ميگيم،‌دوست عزيزمون هم از صدام حسين تكريتي!
چه اشكالي داره؟ بهتره كمي صبور باشيم.

فقط آرزو مي كنم كه روز قيامت همهمون با شهدايي كه بهشون علاقه داريم محشور بشيم.
موفق باشيد

خوشم آمد

ما خدا نیستیم که قضاوت کنیم
اینو 100 بار تو سایت گفتم

من دایی خودم هم شهید شد

اما..............
 

King Paker

عضو جدید
کاربر ممتاز
مشکل چی هست

نظر دادم توهین نکردم

همین عربا بودن که آدمتون کردن

همین پیامبرتون عربه
همون دنیا عبی باید حرف بزنی

خوبه بگم مجوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس
آخه عرب اگه آدم بود ملخ نمی خورد و دخترش و زنده بگور نمی کرد...
زنده باد شاپور شانه سنب که می دونست با شماها چجوری رفتار کنه و طناب از کتفتون رد کرد و آویزونتون کرد توی راه تا درس عبرت بگیرن
8 سالم که جوونای ایرونی خونشونو دادن تا حماقت و جهالت عرب و که هیچ وقت از بین نمیره رو بخوابونن سره جاش...

آخه تو اول برو دهنتو آب بکش بعد اسم پیامبرو بیار
تو کی هستی که در مورد پیامبر صحبت کنی؟؟؟
حضرت محمد نتونست به شما ها شلوار بپوشونه حالا منو باش می خوام تو رو آدم کنم...


فردوسی رو خدا بیامورزه... هرکی می خونه یه فاتحم براش بفرسته
روحش شاد...

ز شیر شتر خوردن و سوسمار ... عرب را بدانجا رسیدست کار

که تاج کیانی کند آرزو ... تفو بر تو ای چرخ گردون تفو

بمن بازگوی آنکه شاه تو کیست ... چه مردی و آئین و راه تو چیست

نبرد که جوی همی دستگاه ... برهنه سپهبد برهنه سپاه

بنانی تو هم سیری و هم گرسنه ... نه پیل و نه تخت و نه بار و بنه

شما را به دیده درون شرم نیست ... ز راه خرد مهر و آرزم نیست

بدان چهره و زاد وآن مهروخوی ... چنین تابع و تخت آمدند آرزوی



گنهکارتر در زمانه منم ... ازیرا گرفتاد اهرمنم

دل من پرازخون شد وروی زرد ... دهن خشک و لبها شده لاجورد

که تا من شدم پهلوان از میان ... چنین تیره شد بخت ساسانیان

که این قادسی گورگاه من است ... کفن جوشن و خون کلاه من است

 

کربلایی

مدیر بازنشسته
آخه عرب اگه آدم بود ملخ نمی خورد و دخترش و زنده بگور نمی کرد...
زنده باد شاپور شانه سنب که می دونست با شماها چجوری رفتار کنه و طناب از کتفتون رد کرد و آویزونتون کرد توی راه تا درس عبرت بگیرن
8 سالم که جوونای ایرونی خونشونو دادن تا حماقت و جهالت عرب و که هیچ وقت از بین نمیره رو بخوابونن سره جاش...

آخه تو اول برو دهنتو آب بکش بعد اسم پیامبرو بیار
تو کی هستی که در مورد پیامبر صحبت کنی؟؟؟
حضرت محمد نتونست به شما ها شلوار بپوشونه حالا منو باش می خوام تو رو آدم کنم...


فردوسی رو خدا بیامورزه... هرکی می خونه یه فاتحم براش بفرسته
روحش شاد...

ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را بدانجا رسیدست کار​

که تاج کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو​

بمن بازگوی آنکه شاه تو کیست چه مردی و آئین و راه تو چیست​

نبرد که جوی همی دستگاه برهنه سپهبد برهنه سپاه​

بنانی تو هم سیری و هم گرسنه نه پیل و نه تخت و نه بار و بنه​

شما را به دیده درون شرم نیست ز راه خرد مهر و آرزم نیست​

بدان چهره و زاد وآن مهروخوی چنین تابع و تخت آمدند آرزوی​




گنهکارتر در زمانه منم ازیرا گرفتاد اهرمنم

دل من پرازخون شد وروی زرد دهن خشک و لبها شده لاجورد

که تا من شدم پهلوان از میان چنین تیره شد بخت ساسانیان

که این قادسی گورگاه من است کفن جوشن و خون کلاه من است

وحيد جان اصلا از اين پستت خوشم نيامد! واقعا ازت انتظار اين حرفا رو نداشتم:cry:
بهتره كمي خونسر باشي،‌و همه رو با يه چوب نزني،‌خيلي معذرت مي خوام كه اينطوري صحبت مي كنم،‌ ولي باور كن چون دوست دارم اينا رو ميگم.
چه فرقي ميكنه؟
عرب باشي يا پارس؟
ترك باشي يا كرد؟
غربي باشي يا شرقي؟
لر باشي يا بلوچ؟
گيلكي باشي يا تركمن؟
هر زبون و هر فرهنگي كه داشته باشيم انسانيم!

ازتون خاهش مي كنم اين بحثو تمومش كنيد و اجازه بديد اين تايپيك خوب،‌بسته نشه:gol:
موفق باشيد:heart:
 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
نگاه همت.jpg
من یه مدتی سر لج کردن با یه عده با بعضی عقایدم قهر کردم.تا اینکه یه سفر بازدید از مناطق جنگی پیش اومد.منم ساکمو برداشتم و به نیت گشت و گذار پا شدم رفتم جنوب.وقتی که رسیدم تازه متوجه شدم شهدا منو دعوت کردند تا ...
برگشتم به شهرمون با یه ذهن مجنون و عاشق.همه مسخره ام کردند گفتند جو سفر گرفتتش!دو روز که بگذره میشه همون آدم قبل که حتی واسه شهدا هم جوک می گفت.من ایستادم پای تمام حرفاشونپای تمام تمسخرهایی که فامیلام میکردن.پای تمام خنده هاشون که ای بابا ول کن این چیزا رو ,مگه می شه بیداری رو فراموش کرد؟!.شهدا منو از یه خواب بیدار کردند تا ابد شرمنده شهدا هستم تک تکشون.باز هم رفتم.دلم خیلی واسه اونجا تنگه.عید داره میاد و بوی جنوب همه جا پیچیده.برام دعا کنید که حالم خوب شه تا فقط یه بار دیگه تنها برم جنوب.
 

King Paker

عضو جدید
کاربر ممتاز
وحيد جان اصلا از اين پستت خوشم نيامد! واقعا ازت انتظار اين حرفا رو نداشتم:cry:
بهتره كمي خونسر باشي،‌و همه رو با يه چوب نزني،‌خيلي معذرت مي خوام كه اينطوري صحبت مي كنم،‌ ولي باور كن چون دوست دارم اينا رو ميگم.
چه فرقي ميكنه؟
عرب باشي يا پارس؟
ترك باشي يا كرد؟
غربي باشي يا شرقي؟
لر باشي يا بلوچ؟
گيلكي باشي يا تركمن؟
هر زبون و هر فرهنگي كه داشته باشيم انسانيم!

ازتون خاهش مي كنم اين بحثو تمومش كنيد و اجازه بديد اين تايپيك خوب،‌بسته نشه:gol:
موفق باشيد:heart:
مگه من کیم آخه؟
بابا مگه نمی بینی دیگه مونده فقط فوش ... به ایران بده
چقدر مراعات کنی؟ چقدر حرف نزنی؟
تا کی مصلحت داری کنی؟
نه بخدا من اصلا ادعایی تو این زمینه ها که گفتی ندارم... برای منم هیچ فرقی بین مردم دنیا نیس
اما نمی تونم ببینم بهم توهین میشه و من باید به مصلحت به اصطلاح ساکت و در اصل خفه بشم
این آقا یه تاپیک دیگه هم پست داده بودن و... که من اونجام به درخواست دوستای گلی مثل شما پستم رو ویرایش کردم
اما تا کی؟
چطور این آقا جرات می کنه تو تاپیکی به اسم شهید مطهره اسم یه جانی رو بیاره
آزادی بیان یعنی چی؟ چه حدی برای آزادی بیان هست؟
زکریا جان من نمی تونم خفه بشم
شاید تفاوت این باشه
ببخشید:gol:
 
  • Like
واکنش ها: FZ.H

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
مگه من کیم آخه؟
بابا مگه نمی بینی دیگه مونده فقط فوش ... به ایران بده
چقدر مراعات کنی؟ چقدر حرف نزنی؟
تا کی مصلحت داری کنی؟
نه بخدا من اصلا ادعایی تو این زمینه ها که گفتی ندارم... برای منم هیچ فرقی بین مردم دنیا نیس
اما نمی تونم ببینم بهم توهین میشه و من باید به مصلحت به اصطلاح ساکت و در اصل خفه بشم
این آقا یه تاپیک دیگه هم پست داده بودن و... که من اونجام به درخواست دوستای گلی مثل شما پستم رو ویرایش کردم
اما تا کی؟
چطور این آقا جرات می کنه تو تاپیکی به اسم شهید مطهره اسم یه جانی رو بیاره
آزادی بیان یعنی چی؟ چه حدی برای آزادی بیان هست؟
زکریا جان من نمی تونم خفه بشم
شاید تفاوت این باشه
ببخشید:gol:
سلام پاکر جان .من هم از اون پست که به صدام حسین مقام شهید رو نسبت داده شد ناراحت شدم اما این دلیل نمی شه واسه حرف یه شخص بخوایم همه رو به پای گناهان اون بسوزونیم.چه خوبه که دیگران رو با منطق و استدلال بتونیم قانع کنیم.مهم انسانیت هست نه نژاد.مثل اینکه دوستمون تعریف درستی از شهید ندارند.وگرنه همه می دونیم که اون شهید بزرگوار :surprised:چه لطف بزرگی در حق عزرائیل کرد و اونو تو امر جون گرفتن یاری کرد.صدام حسین حتی به مردم خودش هم رحم نکرد(حلبچه)اسرای جنگی رو برای آزمایش سلاح های هسته ای به کار می برد.
 
آخرین ویرایش:

achool

اخراجی موقت
آخه عرب اگه آدم بود ملخ نمی خورد و دخترش و زنده بگور نمی کرد...
زنده باد شاپور شانه سنب که می دونست با شماها چجوری رفتار کنه و طناب از کتفتون رد کرد و آویزونتون کرد توی راه تا درس عبرت بگیرن
8 سالم که جوونای ایرونی خونشونو دادن تا حماقت و جهالت عرب و که هیچ وقت از بین نمیره رو بخوابونن سره جاش...

آخه تو اول برو دهنتو آب بکش بعد اسم پیامبرو بیار
تو کی هستی که در مورد پیامبر صحبت کنی؟؟؟
حضرت محمد نتونست به شما ها شلوار بپوشونه حالا منو باش می خوام تو رو آدم کنم...


فردوسی رو خدا بیامورزه... هرکی می خونه یه فاتحم براش بفرسته
روحش شاد...

ز شیر شتر خوردن و سوسمار ... عرب را بدانجا رسیدست کار

که تاج کیانی کند آرزو ... تفو بر تو ای چرخ گردون تفو

بمن بازگوی آنکه شاه تو کیست ... چه مردی و آئین و راه تو چیست

نبرد که جوی همی دستگاه ... برهنه سپهبد برهنه سپاه

بنانی تو هم سیری و هم گرسنه ... نه پیل و نه تخت و نه بار و بنه

شما را به دیده درون شرم نیست ... ز راه خرد مهر و آرزم نیست

بدان چهره و زاد وآن مهروخوی ... چنین تابع و تخت آمدند آرزوی



گنهکارتر در زمانه منم ... ازیرا گرفتاد اهرمنم

دل من پرازخون شد وروی زرد ... دهن خشک و لبها شده لاجورد

که تا من شدم پهلوان از میان ... چنین تیره شد بخت ساسانیان

که این قادسی گورگاه من است ... کفن جوشن و خون کلاه من است



just for u
 
آخرین ویرایش:

achool

اخراجی موقت
درس صحبت کن وگرنه بهت قول میدم تا یه هفته نتونی بخوابیو به حرفام فک کنی هی بسوزی

مثلا؟
میخوای توهین کنی؟

از چی زورت اومده؟


من که خیلی عادی نظرم رو میگم اما مثل اینکعه شما عقده همه چیز را دارید

آخه پردوزی کیه که میخوای چرت و پرتاش رو به من بگی

این واسه شما اسطوره است واسه من .... هم نست
 

King Paker

عضو جدید
کاربر ممتاز
مثلا؟
میخوای توهین کنی؟

از چی زورت اومده؟


من که خیلی عادی نظرم رو میگم اما مثل اینکعه شما عقده همه چیز را دارید

آخه پردوزی کیه که میخوای چرت و پرتاش رو به من بگی

این واسه شما اسطوره است واسه من .... هم نست
جواب ابلاهان خاموشیست...
 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه ها یه صلوات بفرستید.خواهش میکنم پستاتون رو پاک کنید:cry:
 
آخرین ویرایش:

asiabadboy

عضو فعال
کاربر ممتاز
سلام
دوستان بهتره كمي ظرفيت خودمون رو در شنيدن نظرات ديگران بالا ببريم،‌ من شما از امثال باكري و ... خوشمون مياد و اسمشون رو ميگيم،‌دوست عزيزمون هم از صدام حسين تكريتي!
چه اشكالي داره؟ بهتره كمي صبور باشيم.

سلام زکریای عزیز ....

فرق می کنه این موضوع ....

متجاوزین به خاک و جان و ناموس هیچ جایگاهی تو این تاپیک در کنار دیگران عزیزانی که به واسطه اونا جونشون رو به نام ایران دادن ندارن ....

منم عاشق هیتلرم ... ولی وقتی پای ملیت بیاد وسط همه چی عوض میشه ....

این بنده خدا محل سکونتش اهوازه .... جایی که از جنگ اسیب فراوان دید ...بعد داره سنگ صدامو به سینه میزنه ....

یا خیلی بچه اس یا .................................
 

yareza2006

عضو جدید
جناب achool
مثل اینکه خبر نداری صدام شما چه قدر از مردم عراق را زنده زنده در چرخ گوشت های غول پیکر انداخت و چگونه مردم خود را بمباران شیمیایی کرد و صدها جنایت دیگر که زبان از گفتن آن ناتوان است
 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای کاش در دل ذره ای شور و نوا بود
احوال ما با حالت نی هم صدا بود
ای کاش سوز جنگ در ما کم نمی شد
این نامرادی شیوه مردم نمی شد
ای کاش رنگ شهر بازی ام نمی داد
در جبهه یا زهرا مرا بر باد می داد
شهید سید مجتبی علمدار
تولد 11دی 1345
شهادت 11 دی 1375(جانباز شیمیایی)
***********دوستای گلم شما می تونید با فرستادن یه عدد به سامانه پیام کوتاه به شماره 30001357 با بیسیم چی امتداد ارتباط برقرار کنید و یه جمله از یه شهید دریافت کنید.
 

مهدي از تهران

عضو جدید
جناب achool
مثل اینکه خبر نداری صدام شما چه قدر از مردم عراق را زنده زنده در چرخ گوشت های غول پیکر انداخت و چگونه مردم خود را بمباران شیمیایی کرد و صدها جنایت دیگر که زبان از گفتن آن ناتوان است

آره . مي تونيد سي دي مستند جنايات بشري رو ببينيد . البته اگه دلش رو داشته باشد
:smoke:
 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستای گلم:gol: باز هم سلام.
من یه پیشنهاد دارم حالا که داری لطف می کنید و عکس شهدای مورد علاقه تون رو پست می کنید بهتره مارو با زندگینامشون محل تولد و شهادتشون هم آشنا کنید.آگه هم کتابی رو میشناسید که در رابطه با شهید مورد نظر نوشته شده به ما هم معرفی کنید.من بعد از امتحان ارشدم میخوام داستانهای عمو حسن پیرمرد زحمت کش جبهه رو به امید خدا براتون پست کنم.
 

fatem

عضو جدید
ما که ابراهیم همت داشتیم
سینه چاکان ولایـت داشتیم
پس چرا امشب به ساحل مانده ایم

پس از عـمری غریبی بی نشانی
خدا می خواست در غربت نمانی
ولی افسوس از آن سرو سرافراز
پلاکی بازگــشــت و اســـتخوانی

بيـا باز هم ياد لشکرکنيم
بيـا ياد مردي دلاور کنيم
بگوئيم ما(حاج همت ) که بود
امير سپاه محمد که بود












http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/871561525319510216422013017721016724418810574.jpg
http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/25283101013216912318310018125325252197113148.jpg
http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/24244847623111781127911861872491536179213.jpg
http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/227119168113342472512128410410916010228201241.jpg
http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/67112883180204832187866606814058210127.jpg
http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/129497446187190626824263204121243198158166.jpg
http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/102551533134291861501493219412013618673196.jpg
http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/22515224315970131146856127671341347219245.jpg
http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/15462419619959987127302379312247188111.jpg
http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/8014755911924424216228132192122184751677.jpg
http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/145245841602253521397357811715618347244.jpg
http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/1311903419236491661072452251501594514823514.jpg
http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/642093421555113342561441661098650611.jpg
http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/1959194179411212775174447132131181244244.jpg
http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/60242991052341842454596504505820225171.jpg
http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/572341461748438189114203179170242101088870.jpg
http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/9013983882466612502223416511022811108151.jpg
http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/9213448104111171115215713059951546563.jpg
http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/681771820118523025523414813615216413517613211.jpg
http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/7421042016510791386152208230134145267.jpg
http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/1724176128164972362717651111892107180233.jpg
http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/230221711372847142816822319240821114198.jpg
http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/42243126245244922191122329122639153103188.jpg
http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/25648314223413876140197171103255791766031.jpg
http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/2421473144100155228762529912918030241766.jpg
http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/474023423512668955710046691602222731163.jpg
http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/1011821786373223632144521591949622159.jpg
http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/6383954146203101173140179723124114913048.jpg
http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/14410215015117037513921666147145220148170122.jpg
http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/2527878237204137833713619249891485222178.jpg
http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/24225415095982475218424613712718475159177231.jpg
http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/572282392044621780406020180482185160168.jpg
http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/1971022532121524511257811382381928766244.jpg
http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/14021232125108245435252215218226215205218.jpg
http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/2281781632212501372411438192515519754178.jpg
http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/242248716813717894101167220240374180175157.jpg
http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1385/06/53148123222213418832101681466522111868.jpg
 

fatem

عضو جدید
زندگي نامه شهيد حاج محمد ابراهيم همت

زندگي نامه شهيد حاج محمد ابراهيم همت


دوران کودکي


به روز 12 فروردين سال 1334 هـ.ش در شهرضا در خانواده مستضعف و متدين بدنيا آمد. او در رحم مادر بود که پدر و مادرش عازم کربلاي معلي و زيارت قبر سالار شهيدان و ديگر شهداي آن ديار شدند و مادر با تنفس شميم روحبخش کربلا، عطر عاشورايي را به اين امانت الهي دميد.


محمد ابراهيم در سايه محبت هاي پدر و مادر پاکدامن، وارسته و مهربانش دوران کودکي را پشت سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد. در دوران تحصيلش از هوش استعداد فوق العاده اي برخوردار بود و با موفقيت تمام دوران دبستان و دبيرستان را پشت سر گذاشت.


هنگام فراغت از تحصيل به ويژه در تعطيلات تابستاني با کار و تلاش فراوان مخارج شخصي خود را براي تحصيل بدست مي آورد و از اين راه به خانواده زحمتکش خود کمک قابل توجهي مي کرد. او با شور و نشاط و مهر و محبت و صميميتي که داشت به محيط گرم خانواده صفا و صميميت ديگري مي بخشيد.


پدرش از دوران کودکي او چنين مي گويد: «هنگامي که خسته از کار روزانه به خانه برمي گشتم، مي ديدم فرزندم تمامي خستگي ها و مرارت ها را از وجودم پاک مي کرد و اگر شبي او را نمي ديديم برايم بسيار تلخ و ناگوار بود.»


اشتياق محمد ابراهيم به قرآن و فراگيري آن باعث مي شد از مادرش با اصرار بخواهد که به او قرآن ياد بدهد و او را در حفظ سوره ها کمک کند. اين علاقه تا حدي بود که از آغاز رفتن به دبيرستان توانست قرائت کتاب آسماني قرآن را کاملا فرا گيرد و برخي از سوره هاي کوچک را نيز حفظ کند.
در سال 1352 مقطع دبيرستان را با موفقيت پشت سر گذاشت و پس از اخذ ديپلم با نمرات عالي در دانشسراي اصفهان به ادامه تحصيل پرداخت. پس از دريافت مدرک تحصيلي به سربازي رفت- به گفته خودش تلخترين دوران عمرش همان دو سال سربازي بود – در لشکر توپخانه اصفهان مسئوليت آشپزخانه را به عهده او گذاشته بودند.


ماه مبارک رمضان فرا رسيد، ابراهيم در ميان برخي از سربازان همفکر خود به ديگر سربازان پيام فرستاد که آنها هم اگر سعي کنند تمام روزهاي رمضان را روزه بگيرند، مي توانند به هنگام سحري به آشپزخانه بيايند. «ناجي» معدوم فرمانده لشکر، وقتي که از اين توصيه ابراهيم و روزه گرفتن عده اي از سربازان مطلع شد، دستور داد همه سربازان به خط شوند و همگي بدون استثناء آب بنوشند و روزه خود را باطل کنند. پس از اين جريان ابراهيم گفته بود: «اگر آن روز با چند تير مغزم را متلاشي مي کردند برايم گواراتر از اين بود که با چشمان خود ببينم که چگونه اين از خدا بيخبران فرمان مي دهند تا حرمت مقدسترين فريضه دينمان را بشکنيم و تکليف الهي را زير پا بگذاريم.»


اما اين دوسال براي شخصي چون ابراهيم چندان خالي از لطف هم نبود؛ زيرا در همين مدت توانست با برخي از جوانان روشنفکر و انقلابي مخالف رژيم ستمشاهي آشنا شود و به تعدادي از کتب ممنوعه (از نظر ساواک) دست يابد. مطالعه آن کتاب ها که مخفيانه و توسط برخي از دوستان، برايش فراهم مي شد تاثير عميق و سازنده اي در روح و جان محمد ابراهيم گذاشت و به روشنايي انديشه و انتخاب راهش کمک شاياني کرد. مطالعه همان کتاب ها و برخورد و آشنايي با بعضي از دوستان، باعث شد که ابراهيم فعاليت هاي خود را عليه رژيم ستمشاهي آغاز کند وبه روشنگري مردم و افشاي چهره طاغوت بپردازد.


دوران معلمي:


پس از پايان دوران سربازي و بازگشت به زادگاهش شغل معلمي را برگزيد و در روستاها مشغول تدريس شد و به تعليم فرزندان اين مرز و بوم همت گماشت. ابراهيم در اين دوران نيز با تعدادي از روحانيون متعهد و انقلابي ارتباط پيدا کرد و در اثر مجالست با آنها با شخصيت حضرت امام (ره) بيشتر آشنا شد. به دنبال اين آشنايي و شناخت، سعي مي کرد تا در محيط مدرسه و کلاس درس، دانش آموزان را با معارف اسلامي و انديشه هاي انقلابي حضرت امام(ره) و يارانش آشنا کند.
او در تشويق و ترغيب دانش آموزان به مطالعه و کسب بينش و آگاهي سعي و افري داشت و همين امور سبب شد که چندين نوبت از طرف ساواک به او اخطار شود. ليکن روح بزرگ و بي باک او به همه آن اخطارها بي اعتنا بود و هدف و راهش را بدون اندک تزلزلي پي مي گرفت و از تربيت شاگردان خود لحظه اي غفلت نمي ورزيد. با گسترش تدريجي انقلاب اسلامي، ابراهيم پرچمداري جوانان مبارز شهرضا را برعهده گرفت. پس از انتقال وي به شهرضا براي تدريس در مدارس شهر، ارتباطش با حوزه علميه قم برقرار شد و به طور مستمر براي گرفتن رهنمود، ملاقات با روحانيون و دريافت اعلاميه و نوار به قم رفت و آمد مي کرد.
سخنراني هاي پر شور و آتشين او عليه رژيم که بدون مصلحت انديشي انجام مي شد، مأمورين رژيم را به تعقيب وي واداشته بود، به گونه اي که او شهر به شهر مي گشت تا از دستگيري در امان باشد. نخست به شهر فيروز آباد رفت و مدتي در آنجا دست به تبليغ و ارشاد مردم زد. پس از چندي به ياسوج رفت. موقعي که در صدد دستگيري وي برآمدند به دوگنبدان عزيمت کرد و سپس به اهواز رفت و در آنجا سکني گزيد. در اين دوران اقشار مختلف در اعتراض به رژيم ستمشاهي و اعمال وحشيانه اش عکس العمل نشان مي دادند و ابراهيم احساس کرد که براي سازماندهي تظاهرات بايد به شهرضا برگردد.


بعد از بازگشت به شهر خود در کشاندن مردم به خيابان ها و انجام تظاهرات عليه رژيم، فعاليت و کوشش خود را افزايش داد تا اينکه در يکي از راهپيمايي هاي پرشور مردمي، قطعنامه مهمي که يکي از بندهاي آن انحلال ساواک بود، توسط شهيد همت قرائت شد. به دنبال آن فرمان ترور و اعدام ايشان توسط فرماندار نظامي اصفهان، سرلشکر معدوم «ناجي»، صادر گرديد.


ماموران رژيم در هر فرصتي در پي آن بودند که اين فرزند شجاع و رشيد اسلام را از پاي درآورند، ولي او با تغيير لباس وقيافه، مبارزات ضد دولتي خود را دنبال مي کرد تا اين که انقلاب اسلامي به رهبري حضرت امام خميني (ره)، به پيروزي رسيد.





فعاليت هاي پس از پيروزي انقلاب :


شهيد هميت پس از پيروزي انقلاب در جهت ايجاد نظم و دفاع از شهر و راه اندازي کميته انقلاب اسلامي شهرضا نقش اساسي داشت. او از جمله کساني بود که سپاه شهرضا را با کمک دوتن از برادران خود و سه تن از دوستانش تشکيل داد.


آنها با تدبير و درايت و نفوذ خانوادگي که در شهر داشتند مکاني را بعنوان مقر سپاه در اختيار گرفته و مقادير قابل توجهي سلاح از شهرباني شهر به آنجا منتقل کردند و از طريق مردم، ساير مايحتاج و نيازمنديها را رفع کردند.


به تدريج عناصر حزب اللهي به عضويت سپاه در آمدند و هنگامي که مجموعه سپاه سازمان پيدا کرد، او مسئوليت روابط عمومي سپاه را به عهده داشت.


به همت شهيد بزرگوار و فعاليت هاي شبانه روزي برادران پاسدار در سال 58، ياغيان و اشرار اطراف شهرضا که به آزار و اذيت مردم مي پرداختند، دستگير و به دادگاه انقلاب اسلامي، تحويل داده شدند و شهر از لوث وجود افراد شرور و قاچاقچي پاکسازي گرديد.


از کارهاي اساسي ايشان در اين مقطع، سامان بخشيدن به فعاليتهاي فرهنگي، تبليغي منطقه بود که درآگاه ساختن جوانان وايجاد شور انقلابي تاثير بسزايي داشت.


اواخر سال 58 برحسب ضرورت و به دليل تجربيات گرانبهاي او در زمينه امور فرهنگي به خرمشهر و سپس به بندر چابهار و کنارک (در استان سيستان و بلوچستان) عزيمت کرد و به فعاليت هاي گسترده فرهنگي پرداخت.





.
 

fatem

عضو جدید
[FONT=Times New Roman (Arabic)]نقش شهيد در کردستان و مقابله با ضد انقلاب[/FONT]:
[FONT=Times New Roman (Arabic)]شهيد همت در خرداد سال 1359 به منطقه کردستان که بخش هايي از آن در چنگال گروهکهاي مزدور گرفتار شده بود، اعزام گرديد. ايشان با توکل به خدا و عزمي راسخ مبازره بي امان و همه جانبه اي را عليه عوامل استکبار جهاني و گروهکهاي خود فروخته در کردستان شروع کرد و هر روز عرصه را بر آنها تنگتر مي نمود. از طرفي در جهت جذب مردم محروم کُرد و رفع مشکلات آنان به سهم خود تلاش داشت و براي مقابله با فقر فرهنگي منطقه اهتمام چشمگيري از خود نشان مي داد تا جايي که هنگام ترک آنجا، مردم منطقه گريه مي کردند و حتي تحصن نموده و نمي خواستند از اين بزرگوار جدا شوند[/FONT].
[FONT=Times New Roman (Arabic)]رشادت هاي او در برخورد با گروهک هاي ياغي قابل تحسين و ستايش است. براساس آماري که از يادداشت هاي آن شهيد به دست آمده است، سپاه پاسداران پاوه از مهر 59 تا ديماه 60 (بافرماندهي مدبرانه او) عمليات موفق در خصوص پاکسازي روستاها از وجود اشرار، آزاد سازي ارتفاعات و درگيري با نيروهاي ارتش بعث داشته است[/FONT].
[FONT=Times New Roman (Arabic)]شهيد همت و دفاع مقدس[/FONT]:
[FONT=Times New Roman (Arabic)]پس از شروع جنگ تحميلي از سوي رژيم متجاوز عراق، شهيد هميت به صحنه کارزار وارد شد و در طي ساليان حضور در جبهه هاي نبرد، خدمات شايان توجهي برجاي گذاشت و افتخارها آفريد[/FONT].
[FONT=Times New Roman (Arabic)]او و سردار رشيد اسلام، حاج احمد متوسليان، به دستور فرماندهي محترم کل سپاه ماموريت يافتند ضمن اعزام به جبهه جنوب، تيپ محمد رسول الله (ص) را تشکيل دهند[/FONT].
[FONT=Times New Roman (Arabic)]در عمليات سراسري فتح المبين، مسئوليت قسمتي از کل عمليات به عهده اين سردار دلاور بود. موفقيت عمليات در منطقه کوهستاني «شاوريه» مرهون ايثار و تلاش اين سردار بزرگ و همرزمان اوست[/FONT].
[FONT=Times New Roman (Arabic)]شهيد همت در عمليات پيروزمند بيت المقدس در سمت معاونت تيپ محمد رسول الله (ص) فعاليت و تلاش تحصين برانگيزي را در شکستن محاصره جاده شلمچه – خرمشهر انجام داد و به حق مي توان گفت که او و يگان تحت امرش سهم بسزايي در فتح خرمشهر داشته اند و با اينکه منطقه عملياتي دشت بود، شهيد حاج همت با استفاده از بهترين تدبير نظامي به نحو مطلوبي فرماندهي کرد[/FONT].
[FONT=Times New Roman (Arabic)]در سال 1361 با توجه به شعله ور شدن آتش فتنه و جنگ در جنوب لبنان به منظور ياري رساندن به مردم مسلمان و مظلوم لبنان که مورد هجوم ناجوانمردانه رژيم صهيونيستي قرار گرفته بود راهي آن ديار شد و پس از دو ماه حضور در اين خطه به ميهن اسلامي بازگشت و در محور جنگ و جهاد قرار گرفت[/FONT].
[FONT=Times New Roman (Arabic)]با شروع عمليات رمضان در تاريخ 23/4/1361 در منطقه «شرق بصره» فرماندهي تيپ 27 حضرت رسول اکرم (ص) را بر عهده گرفت و بعدها با ارتقاي اين يگان به لشکر، تا زمان شهادتش در سمت فرماندهي انجام وظيفه نمود. پس از آن در عمليات مسلم بن عقيل و محرم – که او فرمانده قرارگاه ظفر بود – سلحشورانه با دشمن زبون جنگيد. در عمليات والفجر مقدماتي بود که شهيد حاج همت، مسئوليت سپاه يازدهم قدر را که شامل لشکر 27 حضرت محمد رسول الله (ص)، لشکر 31 عاشورا، لشکر 5 نصر و تيپ 10 سيد الشهدا(ع) بود، بر عهده گرفت[/FONT].
[FONT=Times New Roman (Arabic)]سرعت عمل و صلابت رزمندگان لشکر 27 تحت فرماندهي ايشان در عمليات والفجر 4 و تصرف ارتفاعات کاني مانگاه در آن مقاطع از خاطره ها محو نمي شود[/FONT].
[FONT=Times New Roman (Arabic)]صلابت، اقتدار و استقامت فراموش نشدني اين شهيد و الامقام و رزمندگان لشکر محمد رسول الله (ص) در جريان عمليات خيبر در منطقه طلائيه و تصرف جزاير مجنون و حفظ آن با وجود پاتک هاي شديد دشمن، از افتخارات تاريخ جنگ محسوب مي گردد[/FONT].
[FONT=Times New Roman (Arabic)]مقاومت و پايداري آنان در اين جزاير به قدري تحسين بر انگيز بود که حتي فرمانده سپاه سوم عراق در يکي از اظهاراتش گفته بود[/FONT]:
«... [FONT=Times New Roman (Arabic)]ما آنقدر آتش بر جزاير مجنون فرو ريختيم و آنچنان آنجا را بمباران شديد نموديم که از جزاير مجنون جز تلي از خاکستر چيز ديگري باقي نيست[/FONT]!»
[FONT=Times New Roman (Arabic)]اما شهيد همت بدون هراس و ترس از دشمن و با وجود بي خوابي هاي مکرر همچنان به اداي تکليف و اجراي فرمان حضرت امام خميني (ره) مبني بر حفظ جزاير مي انديشيد و خطاب به برادران بسيجي مي گفت[/FONT]:
«[FONT=Times New Roman (Arabic)]برادران، امروز مساله ما، مساله اسلام و حفظ و حراست از حريم قرآن است. بدون ترديد يا همه بايد پرچم سرخ عاشورايي حسين (ع) را به دوش کشيم و قداست مکتبمان، مملکت و ناموسمان را پاسداري و حراست کنيم و با گوشت و خون به حفظ جزيره، همت نماييم، يا اينکه پرچم ذلت و تسليم را در مقابل دشمنان خدا بالا ببريم و اين ننگ و بدبختي را به دامن مطهر اعتقادمان روا داريم ،که اطمينان دارم شما طالبان حريت و شرف هستيد، نه ننگ و بدنامي[/FONT].»
[FONT=Times New Roman (Arabic)]ويژگي هاي برجسته شهيد[/FONT]:
[FONT=Times New Roman (Arabic)]او عارفي وارسته، ايثارگري سلحشور و اسوه اي براي ديگران بودکه جز خدا به چيز ديگري نمي انديشيد و به عشق رسيدن به هدف متعالي و کسب رضاي خدا و حضرت احديت، شب و روز تلاش مي کرد و سخت ترين و مشکل ترين مسئوليت هاي نظامي را با کمال خوشرويي و اشتياق و آرامش خاطر مي پذيرفت[/FONT].
[FONT=Times New Roman (Arabic)]سردار سرلشکر رحيم صفوي فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درباره وي چنين مي گويد[/FONT]:
«[FONT=Times New Roman (Arabic)]او انساني بود که براي خدا کار مي کرد و اخلاص در عمل از ويژگي هاي بارز او بود، ايشان يکي از افراد درجه اولي بود که هميشه ماموريت هاي سنگين بر عهده اش قرار داشت. حاج همت مثل مالک اشتر بود که با خضوع و خشوعي که در مقابل خدا و در برابر دلاورمردان بسيجي داشت، در مقابله با دشمن همچون شيري غرّان از مصاديق «اشداء علي الکفار، رحماء بينهم» بود. همت کسي بودکه براي اين انقلاب همه چيز خودش را فدا کرد و از زندگيش گذشت. او واقعاً به امر ولايت اعتقاد کامل داشت و حاضر بود در اين راه جان بدهد، که عاقبت هم چنين کرد. هميشه سفارش مي کرد که دستورات را بايد موبه مو اجرا کرد. وقتي دستوري هر چند خلاف نظرش به وي ابلاغ مي شد، از آن دفاع مي کرد. ابراهيم از زمان طفوليت، روحي لطيف ،عبادي و نيايشگر داشت[/FONT].»
[FONT=Times New Roman (Arabic)]پدر بزرگوارش مي گويد[/FONT]:
«[FONT=Times New Roman (Arabic)]محمد ابراهيم از سن 10 سالگي تا لحظه شهادت در تمام فراز و نشيب هاي سياسي و نظامي، هرگز نمازش ترک نشد. روزي از يک سفر طولاني و خسته کننده به منزل بازگشت. پس از استراحت مختصر، شب فرا رسيد. ابراهيم آن شب را به همه خستگي هايش تا پگاه، به نماز و نيايش ايستاد ووقتي مادرش او را به استراحت سفارش نمود، گفت: مادر! حال عجيبي داشتم. اي کاش به سراغم نمي آمدي و آن حالت زيباي روحاني را از من نمي گرفتي[/FONT].»
[FONT=Times New Roman (Arabic)]اين انسان پارسا تا آخرين لحظات حيات خود، دست از دعا و نيايش بر نداشت. نماز اول وقت را بر همه چيز مقدم مي شمرد و قرآن و توسل برنامه روزانه او بود. او به راستي همه چيز را فداي انقلاب کرده بود. آن چيزي که براي او مطرح نبود خواب و خوراک و استراحت بود. هر زمان که براي ديدار خانواده اش به شهرضا مي رفت، در آنجا لحظه اي از گره گشايي مشکلات و گرفتاري هاي مردم باز نمي ايستاد و دائماً در انديشه انجام خدمتي به خلق الله بود[/FONT].
[FONT=Times New Roman (Arabic)]شهيد همت آنچنان با جبهه و جنگ عجين شده بود که در طول حيات نظامي خود فرزند بزرگش را فقط شش بار و فرزند کوچکتر خود را تنها يکبار در آغوش گرفته بود[/FONT].
[FONT=Times New Roman (Arabic)]او بسان شمع مي سوخت و چونان چشمه ساران در حال جوشش بود و يک آن از تحرک باز نمي ايستاد. روحيه ايثار و استقامت او شگفت انگيز بود. حتي جيره و سهميه لباس خود را به ديگران مي بخشيد و با همان کم، قانع بود و در پاسخ کساني که مي پرسيدند چرا لباس خود را که به آن نيازمند بودي، بخشيدي؟ مي گفت: «من پنج سال است که يک اورکت دارم و هنوز قابل استفاده است[/FONT]
[FONT=Times New Roman (Arabic)]او فرماندهي مدير و مدبر بود. قدرت عجيبي در مديريت داشت. آن هم يک مديريت سالم در اداره کارها و نيروها. با وجود آنکه به مسائل عاطفي و نيز اصول مديريت احترام مي گذاشت و عمل مي کرد، در عين حال هنگام فرماندهي قاطع بود. او نيروهاي تحت امر خود را خوب توجيه مي کرد و نظارت و پيگيري خوبي نيزداشت . کسي را که در انجام دستورات کوتاهي مي نمود بازخواست مي کرد و کسي را که خوب عمل مي کرد تشويق مي نمود[/FONT].
[FONT=Times New Roman (Arabic)]بينش سياسي بُعد ديگري از شخصيت والاي او به شمار مي رفت. به مسائل لبنان و فلسطين و ساير کشورهاي اسلامي بسيار مي انديشيد و آنچنان از اوضاع آنجا مطلع بود که گويي ساليان درازي در آن سامان با دشمنان خدا و رسول(ص) در ستيز بوده است. او با وجود مشغله فراوان از مطالعه غافل نبود و نسبت به مسائل سياسي روز شناخت وسيعي داشت[/FONT].
[FONT=Times New Roman (Arabic)]از ويژگي هاي اخلاقي شهيد همت برخورد دوستانه او با بسيجيان جان برکف بود. به بسيجيان عشق مي ورزيد و همواره در سخنانش از اين مجاهدان مخلص تمجيد و قدرشناسي مي کرد. «من خاک پاي بسيجيان هم نمي شوم.اي کاش من يک بسيجي بودم و در سنگر نبرد از آنان جدا نمي شدم[/FONT]
[FONT=Times New Roman (Arabic)]وقتي در سنگر هاي نبرد، غذاي گرم براي شهيد همت مي آوردند سوال مي کرد: آيا نيروهاي خط مقدم و ديگر اعضاي همرزممان در سنگرها همين غذا را مي خورند يا خير؟ و تا مطمئن نمي شد دست به غذا نمي زد[/FONT].
[FONT=Times New Roman (Arabic)]شهيد همت همواره براي رعايت حقوق بسيجيان به مسئولان امر تاکيد و توصيه داشت. او که از روحيه ايثار و استقامت کم نظيري برخوردار بود، با برخوردها و صفات اخلاقي اش در واقع معلمي نمونه و سرمشقي خوب براي پاسداران و بسيجيان بود و خود به آنچه مي گفت، عمل مي کرد. عشق و علاقه نيروها به او نيز از همين راز سرچشمه مي گرفت. براي شهيد همت مطرح نبود که چکاره است، فرمانده است يا نه. همت يک رزمنده بود، همت هم مرد جنگ بود و هم معلمي وارسته

ازدواج شهيد همت​
[/FONT]
[FONT=Times New Roman (Arabic)]
همسر شهید همت یكی از دانشجویان داوطلب اعزامی از اصفهان به پاوه بود كه تابستان 1359 وارد این شهر شد و همراه دیگر خواهران مستقر در كانون فرهنگی سپاه و جهاد پاوه به كار معلمی و امداد رسانی در روستاهای اطراف پاوه پرداخت. او در مهرماه همان سال، پس از اتمام مأموریت خود به اصفهان بازگشت و در اواخر تابستان سال 1360 بار دیگر راهی پاوه شد و فعالیت خود را از سرگرفت[/FONT].
[FONT=Times New Roman (Arabic)]
همت مدتی پس از بازگشت از سفر حج به خواستگاری اش رفت. خود وی شرح سامان گرفتن زندگی مشترك خود را با حاج همت چنین تعریف می‌كند: " با یكی دو نفر از دوستان خود عازم كرمانشاه شدیم، آموزش و پرورش آن‌جا ما را به پاوه فرستاد. وقتی وارد شهر شدیم هوا تاریك شده بود. باران می‌بارید. یك‌راست به ساختمان روابط عمومی سپاه رفتیم. همت آن ‌جا نبود. گفتند به سفر حج رفته است. در اتاق خواهران مستقر شدیم و از روز بعد كار خود را در مدارس پاوه آغاز كردیم. آن زمان شهر رونق بیشتری پیدا كرده بود و بخش عمده‌ای از منطقه پاك ‌سازی شده بود و تعداد زیادی از نیروهای بومی توسط شهید ناصر كاظمی و همت، جذب كانون فرهنگی جهاد و سپاه شده بودند[/FONT].
[FONT=Times New Roman (Arabic)]
سفر حج ایشان حدود بیست روز به طول انجامید. در این فاصله به اتفاق خواهران اعزامی خانه‌ای برای سكونت خود در شهر اجاره كردیم. یك شب پیش از آمدن حاجی به پاوه خواب عجیبی دیدم. او بالای قله‌ای ایستاده بود و من از دامنه قله او را تماشا می‌كردم. خانه سفیدی را به من نشان داد و گفت: "این خانه را برای تو می‌سازم، هر وقت آماده شد دست تو را می‌گیرم و بالا می‌كشم." فردای آن شب خبر رسید همت آمده است. یكی-دو روز بعد، از فرماندار شهر برای سخنرانی در مدرسه دعوت كرده بودیم. گفتند كسالت دارد و همت به جای ایشان آمد. حالا دیگر او را حاج همت صدا می‌زدند. چند دقیقه‌ای پس از شروع سخنرانی ایشان، برادری از سپاه آمد و خبر درگیری مناطق اطراف پاوه را داد. حاجی عذرخواهی كرد و مدرسه را ترك گفت[/FONT].
[FONT=Times New Roman (Arabic)]
دو روز بعد همسر یكی از برادران اعزامی از اصفهان، كه در آموزش و پرورش فعالیت می‌كرد و ارتباط صمیمانه‌ای با حاج همت داشت، به محل سكونت ما آمد و درخواست ازدواج با حاج همت را مطرح كرد، بهانه‌ای آوردم و پاسخ منفی دادم[/FONT].
[FONT=Times New Roman (Arabic)]
آن خانم اصرار كرد و از خلق و خوی شهامت، اخلاص و فداكاری حاجی تعریف كرد و گفت: "دیگران روی شهادت و گواهی همت قسم یاد می‌كنند." گفتم روی این موضوع فكر می‌كنم. دو یا سه روز بعد در خانه همان خانم و همسرشان با همت حرف زدیم. او نشانی منزل ما را در اصفهان یادداشت كرد. در آن ایام سپاه پاوه همچنان مشغول پاك ‌سازی روستاهای مرزی از لوث گروهك‌ها و عراقی‌ها بود و چون او نقش عمده‌ای در فرماندهی این عملیاتها داشت قرار شد پس از اتمام عملیات راهی اصفهان شود[/FONT].
[FONT=Times New Roman (Arabic)]
همزمان با انتقال تعدادی از شهدا به اصفهان فرصتی فراهم شد و حاجی در آن سفر همراه با خانواده خود برای گفتگو با پدر و مادرم به خانه ما رفتند. از آن‌جا كه شخصیت حاج همت احترام برانگیز بود و علاوه بر آن از قدرت كلام خوبی برخوردار بود و محبت دیگران را نسبت به خود جلب می‌كرد، در اولین برخورد با خانواده من توانسته بود جای خود را باز كند[/FONT].
[FONT=Times New Roman (Arabic)]
به دنبال موافقت هر دو خانواده حاج همت از اصفهان با پاوه تماس گرفت. برادران مستقر در كانون، امكان سفر من به اصفهان را در اسرع وقت فراهم كردند. فردای همان روز كه به اصفهان رسیدیم حاج همت به خانه آمد. خانواده ما قصد داشتند مراسم عقد و عروسی را به زمان خاصی بیندازند، اما ایشان با تبحری كه در جا انداختن مطالب داشت گفت: " برای یك مسلمان هیچ روزی بهتر از ولادت بنیانگذار اسلام نیست." و با این جمله قرار عقد را برای دو روز بعد، یعنی هفدهم ربیع‌الاول گذاشت[/FONT].
[FONT=Times New Roman (Arabic)]
دلم می‌خواست خطبه عقد را امام خمینی(ره) بخوانند، این، یكی از آرزوهایی بود كه زوج‌های جوان در آن روزها داشتند و در صورت انجام آن به خود می‌بالیدند. به حاج همت پیشنهاد كردم از دفتر امام وقتی بگیرند. ولی پیش از آن‌كه درخواست خود را به طور كامل به زبان بیاورم حاجی از من خواست صرف ‌نظر كنم. او گفت: " راضی نیستم روز قیامت جوابگوی این سؤال باشم كه چرا وقت مردی را كه متعلق به یك میلیارد مسلمان است به خودت اختصاص دادی[/FONT]."
[FONT=Times New Roman (Arabic)]
قرار خرید گذاشته شد. حاج همت دست خانواده‌اش را جهت خرید برای من باز گذاشته بود، اما برای خودش جز یك حلقه ساده كه قیمت آن به دویست تومان هم نمی‌رسید، خرید دیگری نكرد.مراسم عقد به دور از هرگونه تجملات و ریخت و پاش برگزار شد. من با لباس ساده سرسفره حاضر شدم. حاجی نیز یك دست لباس سپاه به تن كرده بود. میهمانان مجلس، اعضای هر دو خانواده و تعدادی از دوستان من و حاجی بودند. مراسم با صلوات و مدیحه‌سرایی برگزار شد، هر چند كه این‌چنین رسمی در میان اقوام و خانواده ما معمول نبود[/FONT].
[FONT=Arial (Arabic)]
[/FONT]
 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
http://www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=7804&stc=1&d=1233821622
روایت شیدایی
شهید سید مرتضی آوینی در شهریور 1326در شهر ری متولد شد.تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در شهرهای زنجان,کرمان و تهران به پایان رساند و به عنوان دانشجوی رشته معماری وارد دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد.او بعد از انقلاب معماری را کنار گذاشت و در گروه تلویزیونی جهاد سازندگی به فیلم سازی پرداخت.با شروع عملیات والفجر 8 کار گروه جهاد شکل کاملا منسجم و به هم پیوسته ای را پیدا کرد.آغاز تهیه مجموعه زیبا و ماندگار "روایت فتح" به همان ایام باز می گردد.
شهید آوینی همزمان با فیلم سازی فعالیت مطبوعاتی اش را نیز از سال 1362 با نگارش مقالاتی در ماهنامه اعتصام آغاز کرد.سالهای 1368 تا 1372 اوج فعالیت مطبوعاتی شهید آوینی محسوب می شود.اواخر سال 1370 موسسه فرهنگی روایت فتح به فرمان مقام معظم رهبری تاسیس شد تا تهیه مجموعه روایت فتح را که از زمان پذیرش قطعنامه رها شده بود ادامه دهد.شهید آوینی و گروه تولید ,سفر به مناطق جنگی را از سر گرفتند و تهیه شش برنامه از مجموعه ده قسمتی "شهری در آسمان" را به پایان رساندد.اما برنامه وی برای تکمیل این مجموعه و ساختن مجموعه های دیگر با شهادتش در روز بیستم فروردین 1372 در قتلگاه فکه ناتمام ماند.
 

پیوست ها

  • آوینی.jpg
    آوینی.jpg
    44.8 کیلوبایت · بازدیدها: 0
آخرین ویرایش:

Similar threads

بالا