شهرهای تاریخی جهان اسلام

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مشهد (بخش اول)


مشهد که به طور مرسوم مِشهِد (Meshhed) یا مِشِد (Meshed) نیز تلفظ می شود، شهری در شمال شرقی ایران ، مرکز اداری استان خراسان و در حال حاضر از نظر جمعیتی دومین شهر این کشوراست. اهمیت این شهر از دوران قرون وسطی به استقرار یکی از مهمترین زیارتگاههای جهان شیعه که در اطراف آرامگاه امام هشتم، علی الرضا ، ساخته شده است، باز می گردد. شهر در عرض جغرافیایی 16 درجه '17 شمالی، طول جغرافیایی 59 درجه و '35 شرقی، ارتفاع 915 متر/3000 پا و در جلگه ی پهناور رودخانه ی کشف رود (Kashaf Rud) که به هری رود (Heri Rud) می پیوندد و در جنوب کشف رود واقع شده است. بلندای کوههای اطراف شهر 2500 تا 2800 متر/ 8000 تا 9000 پا است و ارتفاع شهر و همجواری با این کوهها آب و هوای زمستانی نسبتا شدید را ایجاد می کند در حالیکه تابستانها می تواند بسیار گرم باشد.




تاریخ و توپوگرافی شهر تا سال 1914:

از جهتی ممکن است مشهد به عنوان جانشینی برای شهر قدیمی و تقریبا پیش از اسلامی طوس (Tus) در نظر گرفته شود و به ندرت با این شهر اشتباه گرفته می شود .
اینکه طوس هم یک شهر و هم یک منطقه است همراه با این واقعیت که هر دو ناحیه همواره به عنوان شهرهای اصلی منطقه در نظر گرفته می شوند، این عقیده ی غلط را در بین جغرافیدانان متأخر عربی رواج داده که طوس پایتخت شهری دو بخشی شامل تباران (Tabaran) و نوقان (Nuqan) است. این عقیده ی کاملا غلط در مورد دو بخشی بودن شهر طوس به طور عام در ادبیات اروپایی راه یافته است. سایکس ((Sykes (JRAS (1910) , 1115-16) و به دنبال وی ای. دایز (E. Diez) ((Churasanche Baudenkmaler, Berlin 1918, I, 53-4 صراحتا این ایده ی غیر قابل دفاع را به چالش کشیدند. جغرافیدانان قدیم تر عرب به درستی تباران و نوقان را به عنوان دو شهر کاملا مجزا، از یکدیگر متمایز کردند (...). ویرانه های تباران - طوس و مشهد در حدود 19 کیلومتری/15 مایلی یکدیگر قرار دارند.
در شهر نوقان یا در روستای سناباد (Sanabadh) که به آن تعلق دارد، دو چهره ی شاخص تاریخ اسلام در یک دهه به خاک سپرده شدند: خلیفه هارون الرشید (Harun al-Rashid) و علی ابن موسی الرضا ('Alid 'Ali al-Rida b. Musa). زمانیکه هارون الرشید مهیای گرفتن سرزمین خراسان بود، هنگامیکه که در خانه ی ییلاقی خود در روستای سناباد اطراق کرده بود به بیماری مرگباری دچار شد و مدتی بعد درگذشت(193/809 ). اینطور گفته می شود که خلیفه به هنگام مرگ دستور داده تا قبر او را در باغ عمارت ییلاقی حفر کنند و این مکان وقف قاریان قرآن شود. 10 سال پس از مرگ هارون الرشید، خلیفه مأمون در راه بازگشت خود از مرو ((Marw، چند روزی را در این عمارت سپری کرد. علی ابن موسی الرضا، هشتمین امام شیعیان و خلیفه ی منتصب که وی را همراهی می کرد در سال 203/818 به ناگاه در این کاخ از دنیا رفت؛ تاریخ دقیق این وفات مشخص نیست (cf. R. Strothmann, Die Zwolfer-Shi'a, Leipzig 1926,171) .
بنابراین آنچه سناباد (نوقان) را در سرتاسر جهان شیعه مشهور ساخت نه آرامگاه خلیفه بلکه زیارتگاه امام عظیم الشان شیعه بود و شهر بزرگی که با گذشت زمان در اطراف روستایی کوچک گسترش یافت المشهد ((al-Mashhad (مشهد) عنوان گرفت که به معنای "حرم حزن انگیز" (sepulchral shrine) است (در درجه ی اول حرم شهیدی از خاندان پیامبر اسلام). ابن حوقل (Ibn Hawqal) به سادگی این مکان را مشهد نامیده؛ یاقوت ((Yaqut، در بیانی صحیح تر، آن را مشهد رضوی (al-Ridawi ( al- Mashhad = حرم رضا (tomb-shrine of al-Rida) نام نهاده است؛ ما همچنین نام پارسی مشهد مقدس (Mashhad-I Muqaddas) = "حرم مقدس" (the sanctified shrine) e.g. in Hamd Allah al-Mustawfi ) ) (به عنوان مثال در حمد الله مستوفی) را یافته ایم. مشهد به عنوان نام یک مکان نخستین بار در المقدیسی ((al-Maqdisi و اواخر دهه ی سوم قرن چهارم هجری و دهم میلادی پدیدار شده است. در حدود نیمه ی قرن 8 هجری و 14 میلادی ابن بطوطه (Ibn battuta) در سفرنامه ی خود از اصطلاح "شهر مشهد الرضا" (town of Mashhad al-Rida) استفاده کرده است. به نظر می رسد با نزدیک شدن به سالهای پایانی قرون وسطی نام نوقان که هنوز هم بر سکه های نیمه ی اول قرن 14 هجری تحت حاکمیت ایلخانیان (Il-Khanids) دیده می شود، به تدریج جای خود را به المشهد یا مشهد داده باشد. در حال حاضر مشهد اغلب با صراحت بیشتری با عناوین مشهد رضا، مشهد مقدس و مشهد طوس شناخته می شود (ابن بطوطه، جلد سوم iii، 66). اغلب در ادبیات و بویژه در شعر ما فقط طوس را می بینیم که مد نظر قرار گرفته است، به عنوان مثال طوس جدید در مقابل طوس قدیمی یا شهری مقتضی این نام؛ (محمد مهدی علوی، تاریخ طوس مشهد رضوی، بغداد 1927) cf. e.g. Muhammad mahdi al-Alawi, Tarikh Tus aw al-Mashhad al-Ridawi, Baghdad 1927.
تاریخ مشهد به گونه ی بسیار کاملی مرتبط با اثر محمد حسن خان سانی الدولا Muhammad Hasan Khan Sani al-Dawla))، ملقب به مطلع الشمس (Matla al-shams)، است (جلد سوم، تهران 3-1301 A.H.). جلد دوم منحصرا به تاریخ و توپوگرافی مشهد از سال 428 هجری یا 7-1306 میلادی تا سال 1302 هجری یا 1885 میلادی، اختصاص یافته است و در این جلد مطلع الشمس اطلاعات تاریخی ارزشمندی را در اختیار قرار می دهد. در این اثر، (ییت، خراسان و سیستان، 14-313، و براون، تاریخ ادبی پارس، 6-455cf. C.E. Yate, Khurasan and Sistan, 313-14, and E.G. Browne, A literary history of Persia, iv, 455-6. مطلع الشمس منبع اصلی برای طرح اولیه ی تاریخ شهر در ییت (Yate)، 26-314، را شکل می دهد.
اهمیت سناباد-مشهد به طور متداومی با افزایش معروفیت حرم مطهر و با کاهش شهرت طوس افزایش می یافت. طوس در سال 791 /1389 ضربه ی مهلک را از جانب میرانشاه (Miranshah)، پسر تیمور (Timur)، دریافت کرد. زمانیکه نجیب زاده ی مغولی حاکم بر منطقه دست به شورش زده و تلاش کرد خود را مستقل سازد، تیمور پسر خود میرانشاه را برای مقابله با وی عازم منطقه کرد. طوس پس از محاصره ای چندین ماهه مورد یورش قرار گرفت، به غارت و یغما برده شده و تلی از خاک از آن بر جای ماند؛ 10،000 نفر از ساکنین طوس در این یورش قتل عام شدند. کسانی که از این کشتار همگانی جان سالم به در بردند در پناهگاه حرم امام رضا سکنی گزیدند. از این پس طوس متروکه شد و مشهد جایگاه این شهر به عنوان پایتخت را از آن خود ساخت.
در ارتباط با تاریخ سیاسی مشهد باید عنوان کرد این شهر در خطوط اصلی خود منطبق با استان خراسان است. در این بخش ما تنها اشاره ی کوتاهی به وقایع مهم گذشته ی شهر خواهیم داشت. مشهد نیز همچون تمامی شهرهای بزرگتر ایران بارها شاهد افزایش جنگ و وحشت درون دیوارهای خود بود. در سال 428 /1037 طی دوران حکومت سلطان مسعود غزنوی (Ghaznavid Mas'ud)، حاکم بعدی خراسان به منظور حفاظت از آرامگاه علی الرضا استحکامات دفاعی را بنا کرد. در سال 515 / 1121 دیواری در اطراف شهر ساخته شد که گاهی اوقات امکان حفاظت در برابر حملات را فراهم می ساخت. اگرچه در سال 556 / 1161 ترکهای غُز (Ghuzz Turks) موفق به گرفتن منطقه شدند ولی آنان از تاراج و غارت ناحیه ی مقدس چشم پوشی کردند. ما از مهاجرت موسمی ایل مغول در سالهای بعدی (695 /1296) و زمان حکومت سلطان غازان (Sultan Ghazan) مطلع شده ایم. احتمالا بزرگترین ولینعمتان شهر و بویژه حرم مطهر، شاهرخ اول تیموری (Timurid Shah Rukh) (50-809 /46-1406) و همسر پرهیزگارش گوهرشاد ((Jawhar-Shadh بودند.
با پیشرفت خاندان صفوی عرصه ی تازه ای از موفقیت برای مشهد آغاز شد. نخستین شاه این خاندان، اسماعیل اول (Isma'il I) (30-907 / 24-1501)، شیعه را به عنوان مذهب رسمی بنیان نهاد و متعاقب این امر شهرهای مقدس داخل مرزهای ایران بویژه مشهد و قم، به یک شاخصه ی اصلی در برنامه ی وی بدل شدند، چنانچه در مورد جانشینانش نیز همینطور بود. زیارت این آرامگاههای مقدس رونق قابل توجهی را برای این شهرها به ارمغان آورد. در مشهد، بارگاه سلطنتی فعالیت ساخت و ساز وسیعی را به نمایش گذاشت. در این رابطه بویژه شاه طهماسب اول ((Tahmasp I، جانشین شاه اسماعیل اول (84-930 / 76-1524) و شاه عباس اول (Shah Abbas I) (1037-995 / 1627-1587) از چهره های شاخص به شمار می آیند.
در قرن 10 هجری یا 16 میلادی شهر بارها به طور قابل ملاحظه ای متحمل یورشهایی از جانب ازبکها (Ozbags or Uzbeks) شد. در سال 913 / 1507 شهر به اشغال سربازان شیبان خان (Shaybani or Shibani khan) در آمد؛ و این اشغال تا سال 934 / 1528 که شاه طهماسب اول مجددا موفق به بیرون راندن دشمن شد، ادامه داشت. از این پس دیوارها و استحکامات قویتری ساخته شدند و بدین ترتیب حمله ی دیگر از جانب همان ازبک در سال 941 / 1535 توسط آنان خنثی شد. ولی در سال 951 / 1544 ازبکها مجددا موفق شدند وارد شهر شده و به چپاول و قتل عام در آن بپردازند. سال 997 / 1589 سال فاجعه انگیزی برای مشهد بود. شیبانی عبدالمامین (Shaybanid 'Abd al-Mu'min) پس از 4 ماه محاصره، شهر را مجبور به تسلیم کرد. خیابانهای شهر مملو از خون شدند و غارت و تاراج سرتاسری در دروازه های منطقه ی مقدس تمامی نداشت. شاه عباس اول که از سال 993 / 1585 تا صعود رسمی تاج و تختش به قزوین ((Qazwin در سال 995 / 1578 در مشهد زندگی می کرد، تا سال 1006 / 1598 قادر به بازپس گیری مشهد از ازبکها نبود.
در سال 1135/1622 و با آغاز حکومت شاه طهماسب دوم، ایل افغانی عبدلیس (Abdalis) به خراسان حمله کرد. مشهد سقوط کرد ولی در سال 1138/1726 ایرانی ها موفق شدند پس از یک محاصره ی دو ماهه این شهر را باز پس گیرند. نادر شاه (Nadir Shah) (1148-60/1736-47) دستور داد آرامگاهی برای او در مشهد ساخته شود. پس از مرگ وی جنگ داخلی بین مدعیان بر سر تاج و تخت پادشاهی آغاز شد، در این دوران بود که اتحاد امپراطوری ایران از هم گسسته شد. تمامی بخشهای شرقی قلمرو پادشاهی نادر شاه بویژه خراسان (بجز منطقه ی نیشابور) در این برهه ی زمانی و تحت حاکمیت قدرتمند احمد شاه دورانی افغان (Afghan Ahmad Shah Durrani) در رکود گذشت. تلاش دیگری که توسط کریم خان زند ( Karim Khan Zand ) برای یکپارچه ساختن خراسان با دیگر بخشهای ایران صورت گرفت با شکست همراه بود. احمد شاه ایرانی ها را شکست داد و پس از 8 ماه محاصره، در سال 1167/1735 مشهد را اشغال کرد. احمد شاه و جانشین وی تیمور شاه ( Timur Shah)، شاهرخ Shah Rukh)) را به عنوان خراجگذار در متصرفات خراسان گماردند و بدین ترتیب خراسان به نوعی دولت حائل بین آنان و ایران تبدیل شد. هر چند هر یک از این حاکمان افغان، به عنوان حاکمان واقعی، در مشهد سکه زدند. از طرفی دیگر سلطنت شاهرخ نابینا با وقفه های کوتاه مدت و مکرر، بدون هیچگونه واقعه ی به ثبت رسیده ی خاصی سپری شد. فقط پس از مرگ تیمور شاه (1207/1792) بود که آقا محمد خان پایه گذار سلسله ی قاجار (Qajar) موفق شد در سال 1210/1795 قلمرو حکومتی شاهرخ را تصاحب کرده و وی را به مرگ محکوم کند و این پایان جدایی خراسان از دیگر بخشهای ایران بود. مرگ زود هنگام آقا محمد خان (1211/1796) این امکان را برای نادر میرزا ( Nadir Mirza) پسر شاهرخ فراهم آورد تا به مشهد بازگشته و مجددا زمام امور را بدست گیرد. محاصره ی پایتخت وی توسط ارتشیان قاجار بی ثمر ماند؛ اما در سال 1803 فتحعلی شاه ( Fath Ali Shah) قاجار موفق شد پس از محاصره ای چند ماهه و زمانیکه خزانه ی نادر خالی شده بود، شهر را به تصرف خود درآورد.
خراسان از سال 1825 متحمل یورشهای فراوانی از جانب ایل های ترکمان ( Turkoman) و جنگ و نزاع مستمر میان رهبران قبیله ای شد. ولیعهد عباس میرزا ( Abbas Mirza) برای بازگرداندن نظم با یک ارتش وارد خراسان شد و مشهد را مرکز فرماندهی خود اعلام کرد. وی در سال 1833 در این شهر درگذشت. مهمترین واقعه ی سیاسی مشهد در قرن 19 طغیان حسن خان سالار (Hasan Khan Salar)، شاهزاده ی فرماندار خراسان و پسرعموی شاه محمد عباسِ (Muhammad Abbas) حاکم، بود. برای دو سال وی در برابر سربازان حکومتی که برای مقابله با او فرستاده می شدند، مقاومت می کرد . به هنگام جلوس نصیر الدین ( Nasir al-Din) (1848) خراسان به واقع مستقل بود. این تنها زمانی بود که مردم مشهد تحت فشار خشکسالی بر علیه سالار قیام کردند که در نهایت نیروهای حسام السطنه (Husam al-Saltana) موفق به تصاحب شهر شدند.

م. استرک، ب. هورکاد ترجمه ی ملیحه درگاهی



منبع: M.Streck; B.Hourcade, 2007, "Mashhad", in, Historic Cities of the Slamic World, Edmund Bothworth(ed.), Leiden,Boston;:Brill, pp. 332-338


انسان شناسی و فرهنگ
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مشهد (بخش دوم)


در سال 1911 یوسف خان (Yusef Khan) از خواص هرات با نام محمد علی شاه در مشهد اعلام استقلال کرد و با کمک دسته ای از ارتجاعیون که گرد وی جمع شده بودند برای مدتی برهم ریختگی قابل ملاحظه ای را در خراسان به راه انداخت. این واقعه بهانه ای به دست روسها داد تا مداخله ی نظامی در مشهد داشته باشند و در 29 مارس 1912 آنان با نقض آشکار حقوق حکومتی ایران، مشهد را بمباران کردند و بسیاری از مردم، شهروندان و زائرین بیگناه کشته شدند. بمباران زیارتگاه ملی ایرانیان دردناکترین تأثیر را بر کل جهان اسلام گذاشت. پس از این واقعه یوسف خان توسط ایرانیان زندانی و به مرگ محکوم شد ((cf. Browne, The Persian Revolution of 1905-1909, Cambridge 1910, 343-4; idem, The Press and Poets of Modern Persia, Cambridge 1914, 124,127,136; Sykes, History of Persia, London 1927, ii, 426-7).).
طی دوران قاجار مشهد معمولا توسط یکی از اعضای خاندان سلطنتی اداره می شد و پس از 1845 این شیوه ی حکومت داری به طور معمول با عملکرد مهم و تأثیر گذار متولی باشی (Mutawalli Bashi)، اداره کننده یا خزانه دار حرم، ادغام شد.
همچون اغلب شهرهای پیشامدرن مشهد نیز بوسیله ی کمربند وسیعی از دیوارهای بلند احاطه شده بود. خطوطی برای محکم کردن استحکامات دفاعی ساخته شدند، بدین ترتیب خندق کوچک قبل از دیوار اصلی و گودال وسیع اطراف محوطه ی بیرونی با نزدیک شدن به اوایل قرن 20 به طور کامل ناپدید شده و از بین رفتند.
ارگ واقع در بخش جنوب شرقی شهر مستقیما با سیستم دفاعی مرتبط بود. این ارگ به شکل یک چهارگوش با چهار برج اصلی در گوشه ها و استحکامات کوچکتر بود. ساخت کاخ در زمان عباس میرزا آغاز شد ولی کاخ با باغهای گسترده خود که به قلعه ی اصلی راه داشتند، در سال 1876 به اتمام رسید و در پایان قرن 19 تخریب شد. این کاخ به عنوان اقامتگاه حکومتی مورد استفاده قرار می گرفت. تمامی بخشهای مربوط به ساختمانهای حکومتی که بر طبق گفته ی مک گرگُر (MacGregor) ناحیه ای در حدود 1200 یارد را اشغال می کردند، توسط فضای بازِ میدان توپخانه (Maydan-i Top) که برای رژه ی ارتش مورد استفاده قرار می گرفت، از یکدیگر تفکیک شدند.
6 دروازه بر دیوارهای شهر قرار داشت. شهر به 6 دروازه و 10 بخش کوچکتر تقسیم شده بود و 6 بخش بزرگتر نام دروازه شان را بر خود حک کرده بودند. خیابان (Khiyaban) اصلی که کل شهر را به سختی به دو نیمه مساوی تقسیم می کرد، ابتکاری از شاه عباس اول بود که اقدام بزرگی را برای مشهد انجام داد (cf. the pictures in P.M. Sykes, The Glory of the (Shia World, London 1910, 231. این خیابان به عنوان یک تفرجگاه و معبر اصلی، تمام روز مملو از جمعیتی از همه ی طبقات و ملیتها می شد که از جمله شامل شمار زیادی از زائرین به همراه کاروانها و شتران و الاغ ها بودند؛ جنب و جوش و هیاهو بویژه در ساعات میانی روز به اوج خود می رسید.
جوی آبی که در بستری با عرض تقریبا 3 متر یا 10 پایی و عمق 5/1 متر یا 5 پایی در طول خیابان جاری بود نه از کشف رود ( Kashaf Rud) که در نزدیکی مشهد جریان داشت و آب آن برای تغذیه ی این رود بسیار ناکافی بود، بلکه از چشمه ی گیلاس جائیکه کشف رود از آنجا سرچشمه می گرفت و محلی که آب طوس را تأمین می کرد، تغذیه می شد. با آغاز قرن دهم هجری/ 16 میلادی، هنگامیکه این شهر تقریبا به طور کامل متروکه شده بود، شیر علی، وزیر سلطان حسین ابن منصور ابن بایقرا (1506-1468)، دستور داد تا از طریق کانالی با طول 30 کیلومتر/ 45 مایل آب را از این سرچشمه به مشهد منتقل کنند و بنابراین ویرانه ی برجای مانده از طوس آب بندی شد. ایجاد این کانال به گونه ای اساسی مرتبط با رشد و گسترش مشهد بود؛ بخش وسیعتری از ساکنین مشهد به دلیل وجود آب بر این خاک ساکن شده بودند، اگرچه با ورود به شهر این کانال آبی گل آلود و باتلاقی شد (که اغلب موضوعی بود برای هجو)، و بی تردید مردم از آن برای نوشیدن، شست و شو و غسل های مذهبی استفاده می کردند. به علاوه در جلوی دروازه های اصلی آب انبارهای بزرگ و عمیقی وجود داشت. آب شور و گوگردی بود و به همین دلیل طعم مطلوبی نداشت.
حرم شریف ( Haram-I Sharif) یا منطقه ی مقدس که اغلب بست (Bast)، به لحاظ ادبی "مکان ملجآ، پناهگاه"، نامیده می شد، بخش پایین تر خیابان اصلی را احاطه کرده بود.


http://www.****************/upload/images/c07s8egwjaoen2fdp9.jpg

تاریخ و توسعه ی شهری از سال 1914:
در طول یک قرن مشهد به یک کلانشهر منطقه ای (با 2،155،700 نفر سکنه در سال 2004) و پایتخت خراسان بدل شد و به طور کامل در حیات عمومی و اقتصادی ایران ادغام شد. در همین دوره با توجه به حکمفرما بودن اقتدار سیاسی و اقتصادی آستان قدس رضوی و مدیریت وقفِ حرم که احتمالا مهمترین شیوه ی اداری در جهان اسلام به شمار می آمد، مشهد به علاوه ویژگی خود به عنوان مقصد زیارتی را حفظ کرد.
در سال 1914 مشهد با وجود دارا بودن اهمیت مذهبی، در مقایسه با سایر بخشهای کشور، شهری حاشیه ای به حساب می آمد. جمعیت در حدود 70،000 نفری مشهد با وجود آذری ها )، هزاره ها ، بخارایی ها ( Bukharis)، مروی ها ، بربری ها ( Berberis)، افقانها و چندین هزار تن از یهودیان که به اجبار به دین اسلام گرویده بودند و جدید السلام ( Jadid al-Islam) نامیده می شدند، به لحاظ قومیتی بسیار متنوع بود. در حدود یک صد اروپایی و اغلب روس ها و به همین میزان هندیهای تحت سلطنت بریتانیا ، در نزدیکی کنسولگری کشورشان زندگی می کردند. تجارت با روسیه دو برابر اهمیت تجارت با تهران را داشت و این به دلیل تنها جاده ی مدرنی بود که در سال 1892 راه اندازی شده و مشهد را به عشق آباد مرتبط می ساخت. همچون اغلب شهرهای ایران مشهد در دهه های ابتدایی قرن 20 ویژگی سنتی خود را حفظ کرد .تنها خیابان مدرن مشهد که از سال 1902 با برق روشن شد، بالا خیابان ( Bala Khiyaban) بود که از ورودی شهر در کناره ی غربی تا حرم و بازار زیارتی کم وسعت امتداد می یافت، از آنجائیکه مشهد هرگز یک بازار و فروشگاههای مناسبی نداشت، 37 کاروانسرای زیارتی در سراسر شهر پراکنده بودند.
رضاشاه ( Rida Shah) و خاندان پهلوی ( Pahlavi) علاقه ی زیادی به مشهد و حرم امام رضا نشان می دادند. حاکم خود شخصا اداره ی متولی ( Mutawalli) آستان قدس را بر عهده داشت و اعضای خاندان سلطنتی به طور معمول برای زیارت به این شهر می رفتند، جائیکه یک قصر در باغ مالک آباد ساخته شده بود؛ خادمین قابل اعتماد به عنوان حاکمان خراسان و مدیران اجرایی حرم، تعیین می شدند. شهری جدید که با خیابانهای مستقیم الخط، خانه های دو طبقه به سبک روسی و پنجره های بزرگ طرح بندی شده بود؛ فضاهای تجاری و اداری در بخش غربی شهر مقدس که خانه های با آجر خشتی، کوچه ها و مسافرخانه ( Musafer-Khana) یا میهمان خانه ها و کاروانسراهای زیارتی خود را حفظ کرده بود، توسعه یافته بودند. مشهد در سال 1935 از طریق جاده ی مدرن، در سال 1948 از طریق ارتباط هوایی (سرویس خدماتی معمول سال 1946)، بوسیله ی خطوط لوله کشی در سال 1955 و از طریق راه آهن در 1957، با تهران مرتبط شد. در سالهای پایانی دهه ی 60 موج تازه ای از گسترش و توسعه بوجود آمد. دانشگاه فردوسی (Firdawsi University) در سال 1966 گشایش یافت، بیمارستانهای مدرنی که از بهترین بیمارستانهای ایران بوند، ساخته شدند، صنایع غذایی و نساجی توسعه یافت و این در حالی بود که منابع طبیعی گاز سرخس ( Sarakhs) گاز مورد نیاز شهر در حال شکوفایی را تأمین می کردند. از آنجا که بیش از نیمی از نواحی ساختمان سازی شده و 80 درصد زمین مورد نیاز برای ساخت و ساز به حرم تعلق داشت، برنامه ی شهری به طور موفقیت آمیز به اجرا در آمد. به مرکز مطالعات فرانسه، (SCET ایران) ، این مسئولیت سپرده شد تا لیستی از دارایی های حرم تهیه کرده و به منظور افزایش درآمد حرم نحوه ی اداره ی آن را مدرنیزه سازد ( Hakami, Hourcade).
در غرب، در آبکوه ( Abkuh)، هتلهای وسیعی برای دانشجویان و پرسنل و کارکنان حرم ساخته شد. در شرق نیز شهرسازی شهرهای کوچک گلشهر، ساختمان و تورق ( Turuq) را در بر گرفته بود ولی این روند از طریق املاک کشاورزی گسترده ی حرم و زمینهای نظامی محدود شد.
پس از شکوفایی صنعت نفت در سال 1974 محمد رضا شاه تصمیم گرفت مشهد را به مهمترین و مدرن ترین مرکز زیارتی دنیای مسلمانان بدل کند. در سال 1973 تحت رهبری حاکم، میرزا ولیان ( M.Waliyan)، بازسازی شهرهای قدیمی با تخریب بازار، کاروانسراها و هتلهای سبک سنتی نزدیک به حرم و فلکه ای که دور تا دور آن را فرا گرفته بود، آغاز شد. تنها بخشی که بدون آسیب باقی ماند بازار فرش بود. بازار رضا ، یک گالری ساده و مدرن که برای خرید زائرین تعبیه شده بود، در سال 1977 و در مجاورت حرم گشایش یافت، این در حالی بود که کارگاهها و دیگر فعالیتهای تجاری در نواحی حاشیه ای شهر پراکنده شده بودند. از حالا به بعد و در یک فضای گسترده ی باز و ایزوله، حرم در حدی بسیار عالی مورد نوسازی و توسعه قرار گرفت و مرقد امام رضا را به بزرگترین مجموعه ی معماری مذهبی در جهان بدل ساخت، ساخت و سازی که تا سال 2002 نیز ادامه یافت ( گسترش کتابخانه ها، مدارس، یک گورستان جدید در طاقهای زیرزمینی، بارگاههای جدید و فضاهایی برای خوش آمد گویی به زائرین). این سیاست ارتقاء منزلت حرم توسط جمهوری اسلامی نیز با هدایت آیت الله واعظ طبسی ، حکمران قبلی استان خراسان و متولی جدید حرم، دنبال شد. شهر در امتداد خیابان وکیل آباد همچنان به سمت جنوب غربی (دانشکده های تازه تأسیس دانشگاهی، مناطق مسکونی مرفه) و فراتر از اینها به سمت شمال غرب ( زمینهای زراعی سمت جاده ی قوچان ( Kuchan)، جائیکه مسکن سازی انبوه و مناطق صنعتی تا طوس قدیمی هم کشیده شده اند و محل آرامگاه فردوسی) گسترش یافت.
از سال 1956 تا 1996، مشهد در بین بزرگترین شهرهای ایران پس از تهران بیشترین میزان رشد جمعیتی (53 درصد در هر سال) را داشته است. این روند از سال 1979 سرعت بیشتری گرفت و این به دلیل ورود مهاجرین افغانی به محله ای جدید در شمال شرق مشهد بود. این محله ی جدید که روابط سنتی مشهد با منطقه ی هرات و آسیای مرکزی را احیا کرد با گشایش مجدد مرز ایران و ترکمنستان در باجگیران در سال 1991 و فراتر از تمامی اینها پس از بازگشایی راه آهن جدیدی که مشهد را از طریق سرخس به شبکه ی راه آهن شوروی سابق ( USSR) متصل می ساخت، تقویت شد. این گشایش به سمت شرقِ شهر و منطقه ای که برای مدتها جدا از تهران بود اتفاق افتاد، اگرچه؛ این روند مقارن با تقویت روابط سیاسی، اداری و اقتصادی با پایتخت بود. نهضت سال 1921 به رهبری محمد تقی خان پسیان، یکی از آخرین مظاهر جدایی پیشین بود. در نتیجه جمعیت مشهد سهم تعیین کننده ای در بحران ها و مباحث سیاسی و اجتماعی ایران دارد: شورش در سال 1963 بر علیه انقلاب سفید و حضور فعال در انقلاب اسلامی (...).
مشهد به عنوان دومین شهر ایران به لحاظ جمعیتی از سال 1975، اکنون شهری مدرن و پایتخت منطقه ای شرق ایران است، اگرچه استان خرسان، که مشهد پایتخت آن است، از سال 2002 به سه استان متفاوت تقسیم شده است. گذر همه ساله بیش از یک میلیون زائر از این استان، هویت مذهبی و عملکرد اقتصادی این کلانشهر منطقه ای را بیش از پیش برجسته ساخته است، کلانشهری که هم اکنون دومین فرودگاه معتبر کشور و پیش از اصفهان مهمترین مجموعه ی هتل را داراست (بیش از 25،000 تخت هتل و خیلی بیشتر از این تعداد مسافرخانه).
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مشهد (بخش سوم)

مشهد علاوه بر اینکه مرکزی برای زیارت و پارسایی به شمار می آمد، مرکز آموزشی با تعداد قابل توجهی مدرسه بود که تعداد آنها در دهه های اولیه ی قرن بیستم یا به عبارتی در قرن بیستم نزدیک به بیست مدرسه بود، قدیمی ترین این مدارس که هنوز هم پابرجاست دادار نام داشت و توسط شاهرخ در سال 1420/823 بنا شد، هر چند اغلب این مدارس متعلق به اواخر دوره ی صفویه بودند. از نقطه نظر معماری و هنری مدرسه ی میر جعفر که در سال 1650/1059 ساخته و وقف شد، به طور خاص مدرسه ی عالی به شمار می آید. این مدارس دانش آموزانی را از ایران و همچنین جوامع شیعه ی هندی جذب می کردند؛ در سال 1910سایکس شمار این دانش آموزان را 1200 نفر برآورد کرده بود (شکوه جهان شیعه، 8-267)، در این دوره بسیاری از آنان برای ادامه ی تحصیل به نجف می رفتند.


حرم مطهر و مشهد به عنوان مرکز یادگیری و پارسایی شیعه:

استقرار حرم امام هشتم علی الرضا در مشهد این شهر را بدل به مقصد اصلی زائرین ایرانی کرده است، فرآیندی که به موجب آن بر تکریم زیارتگاه افزوده شده، با این حقیقت اهمیت یافته است که برای حدود چهار قرن، با وقفه ای چند دهه ای، زیارتگاههای شیعه ی عراق در دستان ترکان عثمانی، دشمنان و رقبای قدرتمند صفویه و جانشینانشان، بودند. علمای شیعه مشهد را هفتمین زیارتگاه بزرگ مسلمانان جهان، پس از مکه، مدینه و چهار مرقد اتبات در عراق، نجف، کربلا، سامرا و کاظمین، نامیدند (نگاه کنید به سایکس (Sykes)، شکوه جهان شیعه، p.xiii)، اما برخی از علمای شیعه جایگاه این شهر را بعد از کربلا قرار داده اند (نگاه شود به جی. ان. کرزن (G.N. Curzon)، ایران و پرسش ایرانی، لندن 1892، i، شماره ی 150، 2).
به نظر می رسد به طورواقع حرم و زیارتگاه آن در اواخر قرون شش و هفت ساخته شده باشند، زمانیکه صفویه در قرن 16/10 ایران را به یک کشور شیعی بدل ساخت عزم راسخی برای توسعه ی زیارتگاه شکل گرفت. پیش از این در سال 1404 زمانیکه سفیر اسپانیایی، کلاویجو ((Clavijo، در مسیر خود به سمت بارگاه تیمور در سمرقند توانسته بود زیارتگاه را ببیند، زیارت حرم برای غیر مسلمانان آسانتر بود. بعدها تا ابتدای نیمه ی قرن 19 فقط سیاح انگلیسی جی.بی. فراسر (J.B. Fraser ) توانست با تغییر مذهب جعلی به اسلام در سال 1822 وارد حرم شود و در مدت مدیدی حیاط بارگاه را طراحی کند (نگاه کنید به فاطیما سوداور فرمانفرمائیان (Fatema Soudavar Farmanfarmaian )، جیمز بیلی فریزر (james Baillie Fraser) در مشهد، یا، زیارت یک اسکاتلندی در قرن 19 از حرم امام رضا، در ایران، JBIPS، xxxiv [1996]، 15-101). دیگر سیاحان اروپایی در اواخر قرن 19 توانستند وارد حرم شوند (جزئیات درکرزن، op. cit., i، 148، شماره ی 1).
اما رونق زیارتگاه مشهد قبل از ظهور خاندان صفوی و بخصوص پس از حمله ی پادشاه تیموری، میران شاه پسر تیمور، در سال 1389/791 به حوالی طوس که خسارات سنگینی را به این شهر وارد کرد و به زیارتگاه سناباد به عنوان هسته ی مرکزی بعدی مشهد برتری بخشید، بهتر شده بود. پیش از این ابن بطوطه از طوس به " شهر مشهد الرضا" که وی آن را بزرگ و پررونق توصیف می کند (ریحلا (Rihla)، چاپ سوم، 8-77، اینگ. تی آر. گیب (Eng. tr. Gibb)، چاپ سوم، 582)، رفته بود، حاکمان تیمور همچون شاهرخ و همسرش جواهر شاد از ولینعمتان بزرگ نیمه ی اول قرن 15/9 نیز به مشهد سفر کردند؛ اما اعضای خاندان جدید صفویه برای غنی ساختن و وسعت بخشیدن به زیارتگاه با یکدیگر رقابت می کردند. شاه طهماسب اول مناره ای پوشیده از طلا در بخش شمالی صحنِ خانه بنا کرد که به همراه صحنِ نو زیارتگاه را به کناره های شرقی و شمالی آن محدود می ساختند، وی به علاوه گنبد مرقد را با ورقه های طلا و ستون طلایی در بالای آن مزین ساخت ( این ستون توسط شیبانی ها هنگامیکه در سال 1589/997 به خراسان حمله کرده و مشهد را غارت کردند، به تاراج برده شد). عباس اول شاهراه اصلی شهر را طرح بندی کرد، خیابانی که از شمال غربی تا جنوب شرقی امتداد داشت و شهر را به دو نیمه ی تقریبا مساوی و منطقه ی استقرار حرم این خیابان را به دو بخش بالا و پایین تقسیم می کردند. شاه عباس دوم بیشترین توجه خود را به آذین صحن قدیمی معطوف کرد. شاه صفی دوم و پس از او سلیمان اول گنبد مرقد اما رضا را ترمیم کردند. همچنین در این دوره احسانهای از جانب پادشاهان خارج از ایران، نه تنها حاکم قطب شیعه ی هند جنوبی، شاه سلطان قلی قطب الملک در سال 1512/918 ، بلکه از طرف امپراطور سنّی مغول، اکبر، که در سال 1595/1003 سفر زیارتی به مشهد داشت، صورت گرفت. نادر شاه افشار نیز همچون یک سنی از بزرگترین خیرین شهر و زیارتگاه در قرن 18/12 بود، وی بخش قابل توجه از غنایمی را که از هند برگردانده شده بود وقف زیارتگاه کرد. نادر شاه در سال 1730/1142 قبل از تاج گذاری مناره ای مطلا را در بخش بالایی صحن خانه ساخت که در تقارن با مناره ی دیگری بود که طهماسب اول در کناره ی شمالی صحن بنا کرده بود. وی پس از رسیدن به پادشاهی نیمه ی جنوبی صحن را مرمت کرد و دروازه ی جنوبی را به زیبایی آذین کرد و آن را با ورقه های طلا پوشش داد و به همین دلیل است که این دروازه نام تاریخی "دروازه ی طلایی نادرشاه" را کسب کرد؛ وی در مرکز این بارگاه "خانه ی آبیِ" مرمرین هشت ضلعی شناخته شده ی خود با عنوان سقاخانه ی نادری را ساخت. با وجود اینکه شهر مشهد طی سالهای قرن 19 در بخشهای مختلف خود درگیر شورشهایی بر علیه دولت مرکزی بود، شاهان قاجار از فتحعلی شاه تا ناصرالدین شاه همچون دیگر حاکمان زیارتگاه را گرامی داشتند.
در ناحیه ی زیارتگاه بخشی معروف به بَست وجود داشت که از حقوق پناهگاه و محل تحصن شکل گرفته بود، این بخش به طور سنتی برای بدهکاران و طی دوره ی کوتاهی برای مجرمان فعالیت می کرد (نگاه کنید به کرزن، op. cit. , i، 155). دروازه ی طلایی نادر به سمت جنوب تا ناحیه ی حرم امام و ساختمانهای تابع، آنچه در گویش دقیق حرم مقدس نامیده می شود، منتهی می شد. حرم تقریبا چهارضلعی دارای یک مرقد حقیقی در گوشه ی شمالی خود بود. شاه عباس اول این مرقد را روکش طلا ایجاد کرده و همچنین گنبد را به میزان 20 متر/65 پا ارتفاع با ورقه ی مس مطلا پوشش داد. قابل ذکر است که در این بخش به علاوه تالار دار السید ساخته ی گوهر شاد، یک دار الحافظ و مسجد عالی به نام گوهر شاد وجود دارند که از جانب مقامات بسیاری به عنوان جاذب ترین بناها در ناحیه ی مقدس به شمار می آیند ( نگاه کنید به illustr. در سایکس، op. cit. ، 263). به علاوه در این بخش بازارها، کاروانسراها، حمامها و ... پر رونقی که از املاک زیارتگاه هستند، وجود دارد اما در دوران پیشامدرن حرم اوقاف کل ایران را دارا بود و بویژه بخشهای مختلف خراسان در ایجاد درآمد برای حرم و مرمت آن سهیم بودند. بر اساس اطلاعات برگرفته از کرزن در انتهای قرن 19، آخرین دگرگونی که به خاطر رونق اقتصادی و صلح یا موقعیتهای این چنینی دیگر ایجاد شد عایدی 60،000 تومانی برابر با 17،000 استرلینگ در سالِ آن زمان را نصیب زیارتگاه کرد (op. cit. , i، 3-162).



حرم که توسط متولی باشی غیر روحانی مدیریت می شد از اواخر قرن 19 تا دوره ی پهلوی به عنوان یک اداره در حوزه ی مسئولیت استاندار خراسان قرار گرفت. طی دوران گذشته اغلب میان مدیر حرم و نمایندگان دولت مرکزی برای عهده دار شدن این مسئولیت اختلاف نظر وجود داشت؛ در زمان بازدید کرزن برادر نصیرالدین، محمد تقی میرزا، رکن الدوله، متولی باشی بود ( که در سال 1891 حاکم قبلی فارس جانشین وی شد). از آنجاییکه مدیریت به طور معمول 10 درصد از درآمد زیارتگاه را دریافت می کرد، این بخش اداری موفق بود. تحت نظارت مدیر کارکنان بسیاری از متولیان، مجتهدان و ملّاهای در مراتب پایینتر مشغول به فعالیت بودند و برخی از آنان از طریق وراثت به این سمتها می رسیدند.
زیارت حرم امام رضا در سالهای اولیه قرن آغاز شد. در قرن 19 سیاحان اروپایی و بازدیدکنندگان تلاش کردند میزن جمعیت را تخمین بزنند: فریر (Ferrier ) (1845) این مقدار را 50،000؛ خانیکف و ایستویک (Khanikoff and Eastwick) (1862) بیش از 50،000 و سی. ای. ییت (C.E. Yate) (طی سالهای 1890) این میزان را 30،000 برآورد کرده اند. شمار افراد طی جشنهای ویژه ی سال همچون سالگرد شهادت امام رضا و ایام محرم افزایش می یافت. مناسک زیارت شامل یک طواف سه گانه بود و هنگام طواف سه بار بر دشمنان امام و بخصوص خلیفه هارون الرشید و مأمون لعنت فرستاده می شد. زائرین از سیستم حمایتی شامل غذاهای آشپزخانه و محل استراحت برای سه شب برخوردار بودند و یک زائر که تمامی مناسک را با شیوه ی تعیین شده به جای می آورد به مشهدی ملقب می شد.
همچون زمینهای اطراف نجف و کربلا، تقدس زیارتگاه و محیط اطرافش این مکان را به محلی جاذب برای مراسم تدفین و ایجاد قبرستانهای وسیع اطراف آن مانند مقبره ی قتلگاه تا شمال، بدل ساخته است. از آنجاییکه تقاضای بسیاری برای این مکانها – نه صرفا از جانب ایرانیان بلکه همچنین از طرف شیعیان شبه قاره ی هند، افغانستان و آسیای مرکزی – وجود داشت به اجبار از یک محل بارها و بارها برای تدفین استفاده می شد. هزینه ی یک چنین تدفینی- خاکسپاری نزدیک حرم بسیار گرانقیمت بود – درآمد قابل توجهی برای حرم به همراه داشت.



مشهد علاوه بر اینکه مرکزی برای زیارت و پارسایی به شمار می آمد، مرکز آموزشی با تعداد قابل توجهی مدرسه بود که تعداد آنها در دهه های اولیه ی قرن بیستم یا به عبارتی در قرن بیستم نزدیک به بیست مدرسه بود، قدیمی ترین این مدارس که هنوز هم پابرجاست دادار نام داشت و توسط شاهرخ در سال 1420/823 بنا شد، هر چند اغلب این مدارس متعلق به اواخر دوره ی صفویه بودند. از نقطه نظر معماری و هنری مدرسه ی میر جعفر که در سال 1650/1059 ساخته و وقف شد، به طور خاص مدرسه ی عالی به شمار می آید. این مدارس دانش آموزانی را از ایران و همچنین جوامع شیعه ی هندی جذب می کردند؛ در سال 1910سایکس شمار این دانش آموزان را 1200 نفر برآورد کرده بود (شکوه جهان شیعه، 8-267)، در این دوره بسیاری از آنان برای ادامه ی تحصیل به نجف می رفتند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اصفهان


اصفهان در قرون 12 و 13 هجری (18 و 19 میلادی)

افغانها سرانجام شورش کرده و به ایران مرکزی یورش آوردند. در سال 1134/1722 پس از آنکه ارتش صفویه در گناباد ، نزدیک به اصفهان، به طور کامل شکست خورد، شهر مورد محاصره قرار گرفت ( گزارشات جزئی تر محاصره را در لوکهارت (Lockhart)، op.cit., 144,ff ببینید). شهر گرفتار مضیقه های وحشتناکی شد و پس از 6 ماه سقوط کرد. در حدود 20،000 نفر توسط نیروهای دشمن کشته شدند و برآورد شده که 4 برابر بیشتر از این تعداد بر اثر گرسنگی و طاعون جان باختند. اعلام شد که شهر توسط افغانها به تصرف در آمده و برای تمامی زمینها فرمان صادر شد که خلیسا (khalisa) عنوان شوند. بسیاری از آنان که به هنگام محاصره فرار کرده بودند به هند و امپراطوری عثمانی (Ottoman) پناه آوردند. بار دیگر و طی دوران کوتاهی سنی گرایی (Sunnism) مذهب رسمی کشور شد.



استقرار مجدد صفویه که با ورود نادرشاه به همراه طهماسب به اصفهان در سال 1141/1729 و پس از شکست افغانها در نزدیکی مورچه خورت (Murchakwart) آغاز شد، دوام چندانی نداشت. اصفهان تنها سایه ای از اقتدار قبلی اش بود. بسیاری از ساکنین شهر که از محاصره جان سالم به در برده بودند در قتل عام های بعدی کشته شدند. مالیتهای سنگین به تمامی نجات یافتگان تحمیل شد تا به سربازانی پرداخت شود که همانان را مورد ظلم و تعدی قرار داده بودند ( لوکهارت، نادرشاه. لندن، 1938، ff 39). زمانیکه نادرشاه سرانجام در سال 1148/1736 تاجگذاری کرد پایتخت را به مشهد منتقل ساخت. اصفهان نیز همچون سایر بخشهای تحت امپراطوری نادر از اخاذی رنج می برد. بسیاری از زمینها توسط دولت مصادره شدند و دستوراتی مبنی بر از سر گیری اوقاف (awqaf) ارائه شد. عادل شاه (Adil Shah) به هنگام جلوس در سال 1160/1747-8 احکام زمین نادر شاه را لغو کرد ولی آشفتگی همچنان ادامه داشت و این به دلیل وجود شمار زیادی سند جعلی، ازبین رفتن ثبتهای زمین و غصب بود (لمبتون (Lambton)، ارباب و رعیت در ایران، لندن، 1953، 2-131).
پس از مرگ نادر شاه مردم بر علیه حاکم که در قلعه ی تبارک (Tabarak)، محل محاصره ی وی، پناهنده شده بود، قیام کردند. او در نهایت توسط یکی از غلامانش کشته شد. پس از این واقعه ابراهیم شاه بیگلربیگیِ (beglarbegi) جدیدی با نام ابوالفتح خان بختیاری را به شهر فرستاد، کسی که مدت کوتاهی بعد با مرگ ابراهیم شاه تحت لوای in the name of ابوتراب میرزا (Abu Turab Mirza)، نوه ی 8 ساله ی شاه سلطان حسین (از طرف مادری)، حکومت را بدست گرفت. مدتی بعد حمله ی بی ثمری توسط علی مردان خان بختیاری که در لرستان منزوی شده بود، به شهر صورت گرفت. وی پس از جمع آوری نیرو و اتحاد با زندی ها در سال 1164/1750 برای بار دوم به اصفهان لشکرکشی کرد. ابوالفتح خان که در گرفتن هر گونه پولی از مردم شهر درمانده شده بود، نتوانست در مقابل علی مردان خان صف آرایی کند. علی مردان خان وارد شهر شد و بی درنگ شهر توسط سپاهیان وی مورد غارت و چپاول قرار گرفت. علی مردان خان، کریم خان زند و ابوالفتح خان برای مدت کوتاهی به طور مشترک بر شهر و همسایگانش حکومت می کردند. ابوالفتح خان توسط علی مردان خان کشته شد، کسی که خود در سال 1165/2-1751 توسط کریم خان زند که پس از این برادرش صادق خان را به حکومت گمارد، کنار گذاشته شد. در اندک سالهای بعدی اصفهان توسط دسته های غارتگری زندی ها، افغانها و قاجارها مورد تاخت و تاز قرار گرفت. خشکسالی سال 1170/7-1756 که 40،000 تن را گرفتار خود ساخته بود نیز بر مشکلات اصفهان افزود.
در نهایت کریم خان در سال 1172/9-1758 شهر را به تصرف خود درآورد. دورانی از صلح و آرامش برای شهر آغاز گردید و در زمان حکومت محمد رینانی)، حاکم محلی که کریم خان وی را در سال 1173/1759 به حاکمیت برگزید، شهر توانست تا اندازه ای ویرانی ناشی از غارتهای سالهای پیشین را بازسازی کند. با این وجود اصفهان نتوانست اقتدار سالهای گذشته ی خود را بازیابد: شیراز در سال 1180/7-1766 پایتخت شد.
پس از مرگ کریم خان اغتشاش بار دیگر شهر را فرا گرفت. در سال 1199-5-1774 زمانیکه باقر خان ، کدخدای خوراسکن (Khwuraskan) که خود را به حاکمیت رسانده بود، با پیشروی جعفر خان کنترل امور را از دست داد، اصفهان برای سه روز مورد غارت و چپاول قرار گرفت. سال بعد آقا محمد خان) برادرش جعفر قلی خان) را حاکم اصفهان کرد. در دوره ی قاجار پایتخت کشور به تهران منتقل شد. اصفهان برای مدتی به عنوان شهر تجاری اصلی امپراطوری باقی ماند (جی مک دونالد کنیر (J. Macdonald Kinneir)، تاریخ جغرافیایی امپراطوری ایران، لندن، 1813، 113)، اما در نیمه ی دوم قرن 19 جایگاه خود را به تبریز داد (کرزن (Curzon)، iii, 41). وقایع قرن 18 اصفهان را متحمل خسارات و تلفات سنگینی کرد. الیویر (Olivier) که در سال 1796 از اصفهان دیدن کرده بود وضعیت ویران شده ی آن را توصیف کرده و اظهار می دارد که جمعیت شهر از 50،000 نفر فراتر نمی رفت ( سفری در امپراطوری عثمانی، مصر و ایران، پاریس، 1807، iii، 101). موریر (Morier) در سال 1811 بر آوردهای قبلی خود که خیلی بیشتر بودند را اصلاح کرد و بر اساس کشتار روزانه 300 گوسفند، جمعیت شهر را در حدود 60،000 نفر اعلام کرد (دومین سفر سراسری به ایران، ارمنستان و آسیای صغیر (Asia Minor)، لندن، 1818، 2-141).
پس از مرگ آقا محمد خان در سال 1212/8-1797تلاش بی ثمری از سوی محمد خان زند برای محاصره ی شهر صورت پذیرفت. این ماجرا با شورش حسین قلی خان قاجار همراه شد، هر چند وی در سال 1216/2-1801 با آمدن فتحعلی شاه از شهر گریخت. در سال 1219/5-1804 بر اثر حمله ی ملخ ها رکود بیشتری به صورت قحطی شدید برای رفاه شهر بوجود آمد. حدودا در همین زمان (یا احتمالا زودتر) بود که محمد حسین خان ناظم الدوله) به حکومت رسید. او یک اصفهانی بومی و مرد خودساخته ای بود که ثروت زیادی را اغلب به صورت زمین کسب کرده و بخشی از آن را به وقف اختصاص داده بود. در دوران حکومت وی و پسرش امین الدوله (Amin al-Dawla) که به هنگام صدراعظمی وی جانشینش شد، اصفهان بار دیگر شکوفایی و موفقیت را آغاز کرد. پس از مرگ محمد حسین خان در سال 1239/4-1823 آصف الدوله (Asaf al-Dawla)، که به عنوان صدر اعظم جانشین وی شده بود، مقدار زیادی مانده بدهی (که بعدها پرداخت شد) از اصفهان طلب کرد و امین الدوله از سمت خود برکنار شد. آصف الدوله در سال 1242/7-1826 به طرفداری از سیف الدوله (Sayf al-Dawla)، حاکم جدید اصفهان، در آمد و وزیر وی شد. او در سال بعد صدر اعظم شد ولی با مرگ فتحعلی خان که در سال 1250/5-1834 در اصفهان و هنگامیکه وی در راه خود به سمت فارس بود اتفاق افتاد، خلع شد. فرمان فرما، حاکم استان، عزم تاج و تخت کرد ولی در نزدیکی اصفهان شکست خورد.
وقوع مجدد شورش در سالهای 1252/7-1836، 1254/9-1838 و 1255/40-1839 که ضرر و زیان بیشتری را به بار آورد محمد شاه را وادار ساخت که در سال 1256/1-1840 برای مقابله با آشوبها عازم اصفهان شود. در حدود 150 لوطی دستگیر شدند و نظم دوباره حکمفرما شد. در طول حکومت نصیر الدین (Nasir al-Din) آشوبها بار دیگر در سال 1265-6/9-1848 از سر گرفته شدند. پس از بازدید وی از شهر در سال 1267/1859 شرایط رو به بهبود نهاد ولی خشکسالی شدید در سالهای 1288/2-1871 و 1289/3-1872 بار دیگر رشد شهر را متوقف ساخت. جمعیت به سرعت کاهش یافت. ظل السلطان (Zill al Sultan) در سال 1874 به حکومت رسید وتا سال 1881 حاکم حقیقی بیشترین بخشهای جنوبی ایران شد. حکومت وی سختگیرانه و استبدادی بود و بی نظمی ها تحمل نمی شدند. شهر بار دیگر شروع کرد به شکوفا شدن و جمعیت افزایش یافت بر طبق آماری که در سال 1882 گرفته شد، میزان جمعیت 73،654 نفر بود. یازده سال بعد هوتام شیندلر (Houtum-Schindler) عنوان کرد که جمعیت شهر بواسطه ی افزایش طبیعی و مهاجرت قریب به 82000 نفر شده است (20-119؛ اگرچه محمد مهدی و شیخ جابر انصاری میزان بیشتری را برآورد کردند). در سال 1888 زمانیکه ظل السلطان از قدرت خلع شد، از تمامی بخشهای حکومتی خود به غیر از اصفهان، محروم شد. طی دوران حکومت مظفرالدین شاه که در سال 1896 جانشین ظل السلطان شد، درگیریهای خشونت آمیز مختلفی در شهر بوجود آمد که از جمله حمله به بابی ها (Babis) در سال 4-1903 بود. طی این مدت در اصفهان نیز همچون سایر بخشهای کشور جریانهایی از تغییر شکل گرفت. نارضایتی نسبت به حکومت و سیاستهایش در حال گسترش بود و با شروع انقلاب مشروطه اصفهان نقش برجسته ای را ایفا کرد.
در دهه های نخستین قرن 20، اصفهان یک بخش صنعتی با تولیدات نساجی همچون فرشبافی، پارچه های نخی و ابریشم بدست آورد. با وجود تعداد زیادی از بناهای با شکوه در اصفهان، این شهر اکنون به یک مرکز توریستی مهم بدل شده است. اصفهان به علاوه دارای یک دانشگاه بوده و در حال حاضر مرکز اداری استان اصفهان است. در سال 2005 اصفهان به عنوان شهر میراث جهانی در یونسکو به ثبت رسید و جمعیت آن 2،540،000 نفر تخمین زده شد.

آ. لامبتون، ژ. سوردل تومین ترجمه ی ملیحه درگاهی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شیراز (بخش اول)


متون عربی شیراز، یکی از شهرهای تاریخی ایران است که در جنوب غربی استان فارس واقع شده. این شهر در عرض جغرافیایی 29 درجه و 36 دقیقه ی شمالی و طول جغرافیایی 52 درجه و 32 دقیقه ی غربی، 1524 متری از سطح دریا و در انتهای غربی آبگیر بزرگی که در حدود 130 کیلومتر مربع طول و 24 کیلومتر مربع عرض دارد، قرار دارد، اگرچه پهنای این آبگیر در منطقه ی خود شیراز کمتر می شود.



طی دوران قاجار فارس نیز همچون دیگر استانهای اصلی کشور برای مدت زمان طولانی در حاکمیت پادشاهان قاجار بود. شیراز به عنوان پایتخت استانی باقی ماند ولی حاکمان اغلب در اردوهای نظامی و بازدیدهای درباری حضور نداشتند. اداره ی شهر تا حد بالایی در دست وزیران فارس بود. فاصله ی زیاد از تهران، اداره ی شهر توسط حکومت مرکزی را پرمخاطره و تناوبی ساخته بود. در جمادی الثانی 1209/ دسامبر 1794 – ژانویه ی 1795 فتحعلی میرزا ، بابا خان، به حاکمیت فارس و آقا محمد خان به حاکمیت یزد و کرمان، گماشته شدند. فتحعلی میرزا رهسپار شیراز شد و پس از کشته شدن آقا محمدخان در سال 1797 به تهران بازگشت. وی پس از تاجگداری، برادرش حسین قلی میرزا را حاکم فارس کرد. حسین قلی میرزا در ربیع الاول 1212/ سپتامبر 1797 عازم شیراز شد و یک سال بعد دست به شورش زد اما بلافاصله تسلیم شد. پس از این واقعه حاکمیت فارس به محمد علی خان فرمان فرما که به همراه 800 تفنگدار از نور در مازندران به فارس آمده بود، رسید. دو سال بعد پیوند خانوادگی بین آنان برقرار شد و در ناحیه ی مردیستان شیراز اقامت گزیدند ( این منطقه در زمان کریم خان در سکونت لکها بود و توسط آقا محمد خان تخریب شد). آنان در این منطقه غیر محبوب بودند و بی نظمی های بسیاری به بار آوردند و در سال 1244/ 9-1838 دستور صادر شد که به تهران بازگردند.
اسکات وارینگ که در سال 1802 در شیراز به سر می برد بیان داشته که در حدود یک چهارم شهر ویران بود (سفر به شیراز از راه کازرون و فیروز آباد، لندن، 1807، 33)؛ سر ویلیامز گر اوسلی، که در سال 1811 در مسیر خود به سمت تهران از شیراز عبور کرده بود نیز از ویرانی آشکار شهر سخن گفته است (سفرهایی به کشورهای مختلف شرق بویژه ایران، لندن، 1819، جلد دوم، 17). جیمز موریر نیز با میزانی تردید برآورد کرده که جمعیت شیراز در سال 1810 بیشتر از 19،000 نفر نبوده است (سفر دوم به ایران، ارمنستان، آسیای میانه و استانبول در سالهای 1810 تا 1816، لندن، 1818، 111-110).
مشخصه ی حکومت حسین علی میرزا بر فارس و به طور کلی شاخصه ی حکومتی قرن 19؛ بلایای طبیعی، گسترش رقابتهای ایلی و خانوادگی و سوء مدیریت مالی است. وبا در سال 1237/1823 آغاز شد و طبق گزارش فسا (Fasa) طی 5 یا 6 روز 6000 نفر از مردم شیراز جان باختند و شیوع وبا متداول بود. در سال 1247/ 1-1830 شهر به دلیل حمله ی ملخها که بخشهای جنوبی ایران را غارت کردند و همچنین طاعون، متحمل خشکسالی و قحطی شد. این قحطی در سال 1860 نیز تکرار شد و تا سال 2-1871 ادامه یافت. ( نگاه کنید به سی. جی. ویلز، در سرزمین شیر و خورشید یا ایران مدرن، لندن 1893، 5-251). در چنین شرایطی محمد قاسم خان که در سال 1288/1871 حاکم فارس شده بود تعدادی کارگاه در شیراز راه اندازی کرد که ظرفیت هر یک برابر با 50 تا 60 نفر بود. وی مسئولیت 6 کارگاه را خود بر عهده گرفت و مسئولیت اداره ی سایر کارگاهها را به بزرگان شهر سپرد.
فرهاد میرزا معتمد الدوله که برای دومین بار در سال 1293/1876 به عنوان حاکم فارس در نظر گرفته شد، تلاش کرد تا صنعت ساختمان در شیراز را سر و سامان دهد. در ابتدای سال آجر سازها، گچ کاران و سیمان کاران گرد هم جمع شدند، تعداد آجرها، هزینه ی آجرها و مقدار سیمان مورد نیاز و وظایف استاد کار مشخص گردید. در سال 1299/ 2-1881 به فرمان فتحعلی صاحب دیوان، وزیر فارس، خیابانهای شهر سنگفرش شدند و به دستور قوام الملک سقف خشتی برای بازار مسگرها و تمامی مغازه ها از دروازه ی اصفهان تا بازار وکیل ساخته شد.
با شروع دوره ی قاجار حاج ابراهیم مرد هدایتگر شیراز و اولین وزیر آقا محمد خان شد. در سال 1215/1801 زمانیکه وی و بسیاری از اعضای خانواده اش توسط فتحعلی شاه دستگیر و کشته شدند؛ خانواده ی وی متحمل تنزل موقتی شد. اگرچه در سال 1226/ 12-1811 پسرش میرزا علی اکبر کلانتر فارس شد و در سال 1245/30-1829 به لقب قوام الملک نائل گردید. او و نوادگانش که بدل به رهبران اتحادیه ی ایل خمسه شدند، نقش مهمی را در سیاستهای شهری و استانی ایفا کردند. رقیب اصلی آنان ایل بیگی ها و رؤسای ایل ترک قشقایی بودند. علما نیز نقش عمده ای در سیاستهای شهری داشتند.
موریر عنوان می کند در سال 1811 نارضایتی زیادی بخاطر قیمت نان وجود داشت که به دلیل کنار گذاشتن غله و حبوبات، ایده ی مشترک دستگاههای دولتی و مادر شاه ، افزایش یافته بود. مردم متوسل به شیخ الاسلام شدند و به شیوه ای پر سر و صدا شکایات خود را تسلیم وی کردند. قیمت نان برای چند روزی کاهش یافت و نانوایان در ملأ عام به چوب و فلک کشیده شدند.
عوارض و غرامتهای گوناگونی توسط ادرات مختلف شهر وضع شد. اسکات وارینگ بیان می کند که فرمانده ی دژ نظامی برای هر حیوان باری که وارد شهر می شد خراج تعیین می کرد. آر. ام. بینینگ که در اواسط قرن در شیراز به سر می برد عنوان می کند که صاحبان صنایع و تجار مالیات زیادی به دولت پرداخت می کردند که بر اساس توافق دو جانبه میزانی از آن بین اعضای صنایع تقسیم می شد ( مجله ی سفر دو ساله به ایران، سیلان و ...، لندن، 1857، 278-9). وی همچنین در سال 1857 لیستی از قیمت کالاها در شیراز ارائه داد. کنسول ابوت ، نویسنده ی اواسط قرن 19، بیان می کند که بازارهای شیراز شامل چیزی حدود 1200 مغازه بودند. ورقه های فلزی، تفنگ، شمشیر، خنجر، چاقو و خاتم کاری نیز تولید می شد (شهرها و تجارت، کنسول ابوت، اقتصاد و جامعه ی ایران، 1866-1847، ویرایش ای. آمانات، لندن، 1938، 88).
بی نظمی در جمع آوری مالیاتهای استانی اختلافات پیاپی در حکومت مرکزی را افزایش داد. فتحعلی شاه در سال 1244/1828 برای بحث در مورد بدهی های عقب افتاده به شیراز آمد. وی 200،000 تومان در جهت حل و فصل اختلافات از حسین علی میرزا پذیرفت. در سال 1247/2-1831 به دلیل حمله ی ملخها و شیوع طاعون در میزان مالیات تخفیف داده شد. با وجود شکست در بخشش مالیاتهای استانی این روند ادامه یافت و در سال 1834 فتحعلی شاه مجددا برای جمع آوری بدهی ها به شیراز آمد. وی در اصفهان بیمار شد و در 23 اکتبر 1834 از دنیا رفت. پس از این حسین علی میرزا در شیراز به نام خودش خطبه خواند و در این شهر رژه ی نظامی برپا کرد. نیروهای وی در نزدیکی قمیشا شکست خوردند. شورش در شیراز آغاز شد و در همین زمان محمد شاه برادرش فیروز میرزا را حاکم فارس کرد.
طی قرن 19 بی نظمی های مکرری در شیراز به وقوع پیوست. شورشی که تا حدی توسط سربازان ترک آذربایجانی هدایت و از جانب شیخ ابوتراب برانگیخته شده بود در سال 5-1254/1839 اتفاق افتاد و منجر به عزل فریدون میرزا فرمان فرما، کسی که در سال 1252/1836 به عنوان حاکم انتخاب شده بود، شد. در سال 1261/1845 سید علی محمد خود را به عنوان ناجی باب ( Bob) معرفی کرد. او دستگیر و از شهر تبعید شد. کنسول آبوت از طبیعت متلاطم مردم شیراز یاد کرده و بیان می کند که طی حکومت بهرام میرزا (6-1264/9-1848) شهر اغلب صحنه ی شورش و خونریزی بود. وی به علاوه خاطر نشان می کند که حیدری ها و نعمتی ها نزاع های فرقه ای زیادی با هم داشتند. در سال 1853 گزارش مبنی بر این وجود داشت که رشوه گیری و ظلم و ستمِ حاکمان محلی مردم را با شاه و حکومتش بیگانه ساخته بود. زمانیکه خط تلگراف هند-اروپا از تهران تا بوشهر و با گذر از شیراز در مارس 1865 به بهره برداری رسید، روابط با پایتخت گسترش یافت.
پادشاه قاجار، ظل السلطان، که در سال 1874 حاکم اصفهان شده بود، در سال 1881 نیز به حاکمیت فارس رسید و تا هنگانیکه در سال 1887 از تمامی بخشهای حکومتی خود به جز اصفهان محروم نشده بود، بیشترین بخشهای جنوبی ایران همچون فارس، به واقع مستقل از حکومت مرکزی بودند. وی همچنان کرسی قدرت در اصفهان را حفظ کرد و از طریق مقامات تابع خود بر فارس و شیراز حکومت می کرد. بر اساس آمارهای سال 1301/ 4-1883، 6،327 خانه در شیراز وجود داشت و جمعیت بخشهای یازده گانه شامل 25،284 مرد و 28،323 زن بود. در سال 1891، زمان تحریم تنباکو (Tobacco Regie)، اعتراضات سختی از جانب مردم شیراز صورت گرفت ( نگاه کنید به لمپتون، تحریم تنباکو، مقدمه ای بر انقلاب، در SI، xxii (1965)، 127، 2-131، همچنین در eadem، ایران دوره ی قاجار، لندن، 1987، 230-1، 234).
نهضت تغییر قانون اساسی با آغاز در قرن 20 همچون سایر شهرها به شیراز نیز کشیده شد، اگرچه این شهر بدل به یکی از مراکز اصلی جنبش نشد. در سال 1906 شهر آشفته و بی نظم بود و شورشها در مارس 1907 آغاز شد. بسیاری از فارسها در آشفتگی به سر می بردند و در طول جنگ جهانی اول بی نظمی ها همچنان ادامه یافت. افسران ژاندارمری سوئد تمایل بسیاری به قدرتهای مرکزی داشتند و در پاییز 1915 قشقایی ها و اداره ی امنیه ی متمرد سفارت بریتانیا ( که در می 1891 گشایش یافته بود) و کمپانی تلگراف هندو اروپایی در شیراز را محاصره کردند و اعضای زندانی انجمن بریتانیا British Community prisoner را دستگیر کردند ( سر پرسی سایکس (Percy Sykes)، تاریخ ایران، لندن، 1969،ii ، 7-445، سر کلارمنت اسکرین (Clarmont Skrin)، جنگ جهانی در ایران، لندن، 1962،pp.xx-xxi). طی سالهای 1916 و 1917 نظم تا اندازه ای در فارس اعاده شد و تفنگداران جنوب ایران شکل گرفتند و در مارس 1917 به طور رسمی توسط حکومت ایران شناسایی شدند. شرایط در می 1918 وخیم تر شده بود و در تابستان همان سال قشقایی ها بر شیراز غلبه یافتند ولی در اکتبر شکست خوردند. بر اثر شیوع آنفولانزا در سال 1918، 10،000 تن در شیراز جان باختند. سالهای 1920 مناطق ایل نشین فارس در وضعیت آشوب قرار داشتند، تا زمانیکه رضا شاه آنان را مطیع ساخت. در دوران حکومت رضا شاه شیراز نقش مهمی در توسعه ی صنعتی که در برخی از بخشهای ایران اتفاق افتاده بود، نداشت ولی در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم توسعه ی قابل ملاحظه ای در شیراز شکل گرفت. بین سالهای 2-1961 جمعیت شیراز تا 129،523 نفر افزایش یافته بود و در 1972 به 325،000 تن رسید؛ آخرین برآوردهای آماری (2006) جمعیت شهر را 1،271،000 نفر نشان می دهند.

آ. لامبتون ترجمه ی ملیحه درگاهی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یزد (بخش اول)


جزئیات تاریخ پیش از اسلام یزد بسیار پراکنده است. اینکه آیا یزدگرد سوم پس از شکست در نهاوند در سال 442/21 و پیش از عزیمت به مرو، محلی که در سال 651/31 به آنجا رسید، دو ماه را در یزد گذرانده یا خیر، مورد تردید است. داستانِ مرتبط با تاریخ جدید یزد نوشته ی احمد ابن حسین الکاتب در مورد این که وی گنج خود را در سه چاه واقع در منطقه ی یزد دفن کرد، اولین گنج بوسیله ی اتابک عزالدین لنگر، دومی توسط مبارزالدین محمد پسر مظفر و سومی توسط مردم یزد در زمان اسکندر، پسر عمر شیخ که در سال 6-1405/808 حاکم یزد شد، کشف شدند، به احتمال بسیار زیاد افسانه است.

http://www.****************/upload/images/qxf60qjxqbipjqvms1a.jpg

اشاره ای به انتصاب عمربن موغیرا به عنوان حاکم یزد طی خلافت عثمان شده و همچنین برخی از مذاکرات اعراب بر سر قبیله ی بنو تمیم (Banu Tmim)، ارائه گردیده است. بر طبق گفته ی احمد بن حسین الخطیب تغییر مذهب به اسلام طی دوران حکومتی همین خلیفه اتفاق افتاده است. در واقع امکان دارد که گرایش به اسلام تدریجی تر صورت گرفته باشد. افرادی که در پی ابقاء آیین زرتشتی بودند بایستی جزیه یا مالیات سرانه پرداخت می کردند. محتمل به نظر می رسد که در دوران خلافت بنی امیه یزد بخشی از فارس را شکل می داد. با قیام ابومسلم به نظر می رسید که حامیان وی ابو العلا الطوقی، حاکم بنی امیه، را شکست داده باشند. هر چند این واقعه به گونه ای جزئی به عنوان بخشی از تاریخ یزد در اوایل حکومت عباسی شناخته می شود ولی اعتبار آن تا دوران سلجوقی که جزئیات بیشتری در اختیار قرار می گیرد، باقیست، حتی پس از دوره ی سلجوقی اطلاعات در مورد تاریخ محلی یزد (که تاریخ آن به خیلی پیشتر باز می گردد) مغشوش بوده و به لحاظ گاهشماری قابل استناد نیستند.
زمانیکه طغرل بیگ در سال 1051/443 اصفهان را از ابو منصور فرامرز کاکایی (Kakuid Abu Mansur Faramurz )باز پس گرفت و این شهر را پایتخت خود اعلام کرد، وی ابو منصور را به عنوان اگتای (iqta) ابرقو و یزد که هر دو توسط کاکایی ها ادره می شدند، تعیین کرد. در سال 1030/421 توسط امیر علا الدوله محمد کاکویید در یزد جهت تأیید مقام اربابی خلیفه القدیر، سکه ضرب می شود ( سی. ای. بوسورث (C.E. Bosworth) ، دیلمیان در ایران مرکزی: کاکایی های جبال و یزد در ایران، JBIPS، جلد سوم، [1970]، 77). بوسورث با دقت بسیار مدارک مربوط به حکومت کاکویید ها در یزد را بررسی کرده و دریافته است که مشخص کردن گاهشماری دقیق برای حکومت کاکوییدها در یزد غیر ممکن است (همان، 5-84).
به نظر می رسد که ابو منصور فرامرز و پسرش معیدالدوله طرفدار سلجوقیان بوده باشند. ابو منصور طغرل بیگ را هنگامیکه در سال 1063/455 به بغداد رفت تا همسرش، دختر خلیفه، را ملاقات کند، همراهی کرد. معیدالدوله در سال 7-1076/469 با ارسلان خاتون دختر چغری بیگ ازدواج کرد، همسر اول ارسلان خاتون، خلیفه القائم، در سال 1075/469 از دنیا رفته بود. به نظر شهر تحت حکومت کاکایی ها رونق یافته باشد. ابو منصور فرامرز یک کاخ، یک مسجد جمعه و دیواری اطراف شهر یزد، ساخت. جانشینان وی به عنوان حاکمان محلی یزد، در سالهای بعدی این موفقیتها را ادامه دادند. روستاها و قناتهای جدید در منطقه ی شهری ساخته شدند. گرشاسب پسر علی ابن فرامرز، آخرین حاکم کاکایی، با سلطان سنجر در جلگه ی قتوان به نبرد پرداخت (1141/536) و در این جنگ کشته شد. طی حاکمیت ارسلان پسر طغرل (76-1161/71-5569)، دو دختر گرشاسب بر یزد حکومت می کردند. رکن الدین سام پسر لنگر به عنوان اتابک یکی از دختران منتصب شد و با یکی از آنان ازدواج کرد. او آشکارا نالایق بود و بدین ترتیب برادرش عزالدین جانشین وی شد، عزالدین کسی بود که پایه گذار واقعی خاندانی که به عنوان اتابکهای یزد شناخته می شدند، بود. احسان و بخششهای دختران گرشاسب در یزد در تاریخهای محلی ذکر شده و قابل ملاحظه به نظر می رسد؛ به علاوه در حکومت اتابکها رونق و توسعه همچنان ادامه یافت.
پس از عزالدین پسرش وردانزور جانشین وی شد که حکومت دوازده ساله ی بدون رویداد مهمی را داشت. قطب الدین جانشین او شد و در زمان حاکمیت وی ساخت و ساز توسعه ی بیشتری صورت گرفت. وی در سال 9-1228/626 درگذشت. بعد از وی به طور متوالی پسرانش محمد شاه و سلغور شاه (Salghur Shah) جانشینان وی بودند، سلغور شاه پیشنهاد تمکینی را برای هلاکو فرستاد و در پاسخ دیپلم یزد را دریافت کرد. پسرش تقی شاه جانشین وی شد، او در حدود بیست سال حکومت کرد و در سال 2-1271/670 درگذشت. در طول حکومت پسر و خلیفه اش، علاء الدوله (علاء الدین)، خشکسالی بزرگ سال 5-1247/673 حادث شد. احمد ابن حسین الخطیب شرح می دهد که وقوع خشکسالی آنچنان علاء الدین را آشفته ساخت که وی در طول یک ماه از دنیا رفت. برادرش یوسف شاه جانشین وی شد.
با نزدیک شدن به پایان قرن 13/7 یزد به گونه ای فزاینده به موضوعی برای مداخله ی مغولها بدل شد. بر طبق گفته ی مستوفی، پرداختی تمغا (tamgha) یزد و استان در حدود 251،000 دینار بود. رشید الدین عنوان می کند که در سال 5-1294/694 بیدو (Baydu) پیش نویسی را برای 1000 دینار مالیات یزد به نوروز داد و حکومت یزد نیز همین میزان را به پسر نوروز، سلطان شاه، پرداخت کرد، رشید الدین ذکر می کند که مادر سلطان شاه، سلطان نصب خاتون، دختر علاء الدین، پسر اتابک محمد شاه، بود. در صورتیکه گزارش شجره نامه احمد ابن حسین الخطیب صحت داشته باشد، وی باید نویره ی دختریِ بزرگ و نه نوه ی دختری محمود شاه باشد. هر چند سندی مبتنی بر ادامه ی حکومت وی توسط سلطان شاه موجود نیست.
بر اساس گفته ی رشید الدین، یزد همچون بسیاری مکانهای دیگر از تاخت و تاز مالیات جمع کن های مغول رنج می برد. در موقعیتهای خاص و به هنگام ورود به روستای فیروز آباد، رشید الدین مقدار ناچیزی از اخاذی مغولان را به روستاهای یزد تخصیص می دهد. مالک روستای فیروز آباد از جانب ایوبیان به عنوان سید نظام الدین علی ابن محمود ابن محفوظ ابن رئیس یزدی، دوست و هم عصر رشیدالدین، شناخته شده است. اخاذی که صورت گرفت بسیار محتمل می نمود، اما در همین دوره یافته های شمس الدین جوینی و نماینده ی وی در یزد، شمس الدین محمد تاجیکی، و همچنین کشفیات خود رشید الدین و بویژه سید رکن الدین و سید شمس الدین، شواهدی بر وجود ثروت و رونق در یزدِ نزدیک به قرن 13/17 و سالهای اولیه ی قرن 14/8 هستند (لمبتون (Lambton)، اوقاف در ایران: قرون 14-12/8-6، در ILS، جلد دوم [1997]، 5-313؛ همان، تداوم و تغییر در ایران قرون وسطایی، نیویورک 1998، 6-65). پس از اینکه غازان در تبریز بنیانگذاری شد، اتابکها ظاهرا هدیه یا پیشکشی سالانه را به اردو فرستادند. یوسف شاه این پیشکشی را ارسال نکرد. غازان، یسودر ( یا طغای ابن یسودر) را به یزد فرستاد تا اگر یوسف شاه خراج را پرداخت کرد حکومت وی را تأیید کند. هنگامیکه یسودر به نزدیکی یزد رسید یوسف شاه خود را در شهر محصور کرد و مادرش را به همراه هدایایی نزد یسودر فرستاد تا وساطت وی را بکند. یسودر رفتار اهانت آمیزی نسبت به مادر او داشت و پیشکشی که آورده بود را نپذیرفت. وی به یزد بازگشت و به یوسف شاه گفت که چه اتفاقی افتاده است. یوسف شاه بسیار عصبانی شد و شبانه به شهر یورش برد، یسودر را به قتل رساند و همسرش را زندانی کرد. غازان با شنیدن این خبر حاکم اصفهان، محمد ایدجی را با 3000 سواره نظام برای سرنگونی یوسف شاه فرستاد. یوسف شاه که دریافته بود مقاومت غیر ممکن است به همراه همسرش، ارتش و زندانیانی که از یسودر گرفته بود، به سیستان گریخت. مردم یزد تسلیم ایدجی شدند، وی امیری را به عنوان داروغه برای شهر منتصب کرد و به اصفهان بازگشت. محمدبن علی ابن محمد شبانکارایی افزوده است که یوسف شاه در خراسان دستگیر و به اردو فرستاده و در آنجا اعدام شد. رشید الدین به جزئیات این واقعه اشاره نکرده است؛ وی صرفا عنوان کرده است که طغای ابن یسودر از اداره ی شهنای (Shihna) یزد اخراج شد.
یوسف شاه آخرین اتابک یزد برای اجرایی ساختن یک حکومت تأثیر گذار بود: پسر وی حاجی شاه سرانجام با اتحاد مظفری ها و اینجوییدها در سال 19-1318/718 از حکومت برکنار شد. در سال 20-1319/719 مبارزالدین محمد ابن مظفر از سوی آخرین ایلخانی، ابوسعید، به عنوان حاکم یزد منصوب شد. به دنبال ناآرامی هایی که پس از مرگ ابو سعید در سال 1335/736 اتفاق افتاد، یزد جایگاهی شد برای جنبشهای متوالی از سوی سربازان (اگرچه احتمالا شمار این جنبشها اندک بوده است). در سال 1-1350/751 ابواسحاق اینجوییدی، مبارز الدین را در یزد محاصره کرد ولی نتوانست شهر را اشغال کند و به هنگام عقب نشینی حومه های شهر را تخریب کرد و راهها را بست. باران و برف نیز مانع جنبشها بودند. هیچ گندم و بذری به شهر نرسید و به دنبال این امر خشکسالی شدیدی آغاز شد. هر چند در سال 1353/754 مبارزالدین حاکمیت خود را علاوه بر یزد بر گستره ی وسیعتری بنیان گذاشت. خیلی زود درگیریهای خونینی بین مظفری ها آغاز شد که منجر به عزل مبارزالدین در سال 1358/759 گردید. این درگیریها در زمان جانشینان وی نیز ادمه داشت.
با وجود آشفتگی عمومی و جنگ و نزاع داخلی بین مظفری ها، شهر به گونه ای مشهور تحت حکومت آنان به پیشرفت رسید و گسترش یافت. روستاهای جدید و قناتها ایجاد شدند و مدارس و کتابخانه ها احداث گردیدند. یحیی پسر شاه مظفر که مستملکات یزد را پس از عقب نشینی تیمور از اولین حمله به ایران در سال 1381/789 از آن خود کرد و دیگر اعضای خانواده اش، تعدادی ساختمان در شهر و محله هایش احداث کردند، از جمله بازار سلطان ابراهیم که توسط پسر خواهرِ شاه یحیی ساخته شد و بازار خاتون در کنار مسجد جمعه که شامل 60 مغازه با حجره های بالای آنان بود و توسط مادر شاه یحیی بنا شد؛ وزیر شاه یحیی، رکن الدین، نیز بازار دلالان را ساخت.
در سال 1392/795 شاه منصور ابن مظفر از تیمور شکست خورد و کشته شد، تیمور در سال 1392/794 ماوراء النهر را برای آغاز حمله ای جدید به ایران، ترک کرده بود. بقیه ی پادشاهان مظفری به جز دو تن از پسران شاه شجاع (که زودتر نابینا شده بودند) تسلیم تیمور شده و اعدام شدند. بزرگترین پسر تیمور، عمر شیخ، حاکم فارس و یزد شد. او در سال 1394/796 از دنیا رفت و پسرش پیر محمود جانشین وی شد. در همین زمان بود که ناآرامی ها در یزد و شهرهای مجاور آغاز شد، پیر محمود عازم یزد شد و در سال 5-1394/797 با موفقیت شهر را محاصره کرد. احمدبن حسین الخطیب عنوان می کند که قحطی شدیدی در شهر وجود داشت و نزدیک به 30،000 تن جان باختند، اما این میزان تا اندازه ای نادرست است. در نتیجه ی این وقایع استحکامات جدیدی که در شهر ساخته شده بودند (چنانچه اشاره شد)، در سال 7-1396/799 توسط تیموریان تکمیل گردیدند. در سال 6-1405/808 اسکندر پسر عمر شیخ به یزد آمد و بخشهای بیشتری در برج و باروها ساخت و یک خندق نیز اضافه کرد.

آ. لمبتون ترجمه ملیحه درگاهی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یزد (بخش دوم)


شاهرخ در موعد مقرر جانشین تیمور شد و حاکمان بخشهای مختلف یزد منصوب شدند. شاخص ترین این حاکمان امیر جمال الدین چخماق بود که از سال 8-1427/831 تا 7-1446/850 حکومت کرد و یزد در زمان وی دوره ی آرامی را پشت سر گذاشت. او و همسرش بی بی فاطمه و پسرش امیر شمس الدین محمد میراک بناهای مذهبی و غیر مذهبی زیادی را در یزد و نواحی اطراف آن برپا کرده و اوقاف بسیاری را بنیان گذاشتند. در بین این بناها مسجد جماعتی جدید در منطقه ی دهک پایین (Lower Dahuk) بود که توسط امیر چخماق به طور کامل وقف شد. ساخت مسجد از سال 7-1436/840 آغاز و طی سالهای بعدی توسط بی بی فاطمه تکمیل شد. در همسایگی خانقاه یک کاروانسرا، یک حمام، یک مخزن آب، یک قنادی و یک بازار ساخته شده بود و یک چاه نیز حفر شد، علاوه بر تمامی این موارد وی یک کارخانه خارج از شهر یزد و در منطقه ی سرابی ناو، نزدیک به ده آباد، تأسیس کرد. احمدبن حسین الخطیب بیان می کند که این کارخانه همواره فعال و نزدیکترین کارخانه به شهر بود. به تشویق امیر چخماق تعدادی بنا نیز توسط ساکنین یزد در شهر و مناطق اطراف آن ساخته شد.



در سال 1453/857 کنترل بیشتر بخشهای ایران از جمله یزد به ترکمن های قراقویونلو، که جانشین آق قویونلها شده بودند، رسید. بر طبق گفته ی محمد مفید در سال 1454/858 خشکسالی شدید در یزد، از دست دادن قابل ملاحظه ی زندگی و شیوع بلا و مرض به دلیل حرکت نیروهای نظامی و پراکندگی جمعیت، بوجود آمد. سیل شدید سال 1456/860 خسارات بیشتری را به بار آورد. در سرتاسر نیمه ی دوم قرن 15/9 حرکات نظامیان و کشمکشها بین گروههای مخالف برای کسب برتری، در یزد و مناطق پیرامونی آن همچون سایر بخشهای دیگر ایران، همچنان ادامه یافت. به نظر نمی رسد که این وقایع اختلالات عمده ای در زندگی اقتصادی مردم یزد ایجاد کرده باشد، در اواخر قرن 15/9 ونیزی ها شهر یزد را به عنوان یک مرکز تجاری مهم برشناخته اند (ژوزف باربارُ (Josafa Barbaro) و آمبرجیو کانتارینی (Ambrogio Contarini)، سفرهایی به تانا ( Tana) و ایران، Hakluyt Soc.، سری اول، شماره 49، لندن 1873، 60، 4-72، 127). احتمالا تجارت با هند که در دوره ی صفویه به امری مهم بدل می شود، در این دوره نیز افزایش یافته است.
شاه اسماعیل صفوی در سال 1501/907 در تبریز تاجگداری کرد ولی یزد تا سال 1504/909 در اختیار وی نبود. پس از این یزد به یکی از استانهای امپراطوری با حاکمان و مقامات رسمی که برای آن منصوب شده بودند بدل شد، وصول مالیات توسط حکومت مرکزی صورت می گرفت. در بیشتر دوران صفویه، یزد در مدیریت خاصان (khassa) بود، بدین معنا که مستقیما توسط حکومت مرکزی و بواسطه ی وزیری که از طرف حکومت مرکزی به استان فرستاده می شد، اداره می شد (کی. ام. راهربرن (K.M. Rohrborn)، استانهای ایران و خشونت مرکزی در قرن 16 و 17، برلین، 1966، 6-122). تعداد کمی از این افراد محلی بودند، اگرچه استثنائاتی هم وجود داشت به عنوان مثال میرزا خلیل ا... که خانواده اش از بهاباد، یکی از روستاهای بافق، آمده بودند در سال 5-1624/1034 وزیر یزد شد. مقامات رسمی که از شهرهای دیگر آمده بودند به طور کلی نه ثروت خود را برای توسعه ی محلی یزد به کار بردند و نه اینکه اعتماد یا وفاداری مردم محلی را بدست آوردند. تجارت رونق یافت و میهن پرستی محلی نیز ادامه داشت ولی در غیبت حکومت محلی قدرتمند این کامیابی ها خود را در توسعه ی محلی تا حدی که در زمان حکومت کاکایی ها، اتابکهای یزد، مظفری ها و امیر چخماق وجود داشت، نشان نداند.
در زمان حکومت شاه سلطان حسین در اقتدار سلطنتی ضعف وجود داشت و امنیت نیز کاهش یافت. در سال 9-1698/1110 مردان قبیله ی بلوچ به سمت کرمان تاخت و تاز کرده و تقریبا به یزد رسیدند (ال. لوکهارت (L. Lockhart)، سقوط خاندان صفوی، کمبریج 1958، 46). شورشها در بخشهای مختلف امپراطوری آغاز شد. سرانجام محمدبن میرواعظ برای حمله به صفویان از قندهار خارج شد. پس از محاصره ی بی ثمر کرمان وی به سمت یزد پیشروی کرد و در فوریه ی 1722 به حوالی این شهر رسید. مردم شهر دروازه ها را بستند و آماده ی محاصره شدند. افغانها با یک سری تلفات انسانی عقب نشینی کردند و بنابراین محمود محاصره را رها کرده و در اصفهان رژه ی نظامی رفت، در سال 1722/1134 نیروهای ایرانی در گلناباد شکست خوردند. طی دوره ی کوتاه مدت تسلط افغانها، یزد بارها مورد محاصره قرار گرفت.
با شکست اشرف توسط نادر قلی خان (بعدها نادرشاه افشار) در سال 1729/1142، عیسی خان، حاکم افغانی یزد، گریخت. از این پس نادر پهنه ی وسیعی از جمله یزد را در کنترل خود داشت. حاکمان افشار در موعد مقرر برای اداره ی یزد منصوب شدند. شاید یزد از معافیت مالیاتِ نادرشاه که وی پس از موفقیت در نبرد با هند در سال 9-1738/2-1151 (بنا بر گفته ی محمد جعفر) به ایران اهداء کرد، بهره مند شد، ولی این بخششها خیلی زود لغو و تحمیلها مجددا آغاز شدند؛ از یزد 4000 تومان مطالبه گردید. این مطالبات شورشهایی را به پا کرد و در همین زمان بود که خبر قتل نادر شاه در سال 1747/1160 به یزد رسید. حاکم افشاری یزد فرار کرد، پس از این عادل شاه، خواهر زاده ی نادرشاه، علم خان را به جهت حاکمیت به یزد فرستاد. اخاذی های وی سبب ایجاد شورش شد و در سال 1748/1161 محمد تقی خان بافقی با 70 تفنگدار از بافق عازم یزد شد. پس از محاصره ای سه یا چهار روزه علم خان از قلعه خارج شد و به خراسان گریخت. محمد تقی خان که خود را حاکم یزد کرده بود یک رقم (raqam) از شاه قلی میرزا، نوه ی پسری نادر شاه که جانشین خواهر زاده ی نادر شده بود، عادل شاه و ابراهیم، دریافت کرد. او اداره ی شهر را برای 52 سال، ابتدا در زمان افشاریان، سپس زندیان و در نهایت تحت حاکمیت قاجاریان، بر عهده داشت. پسر محمد تقی خان، علی نقی، جانشین وی شد و برای هفت سال شهر را اداره کرد، بعد از او عبدالرحیم خان حاکم شهر بود که اخراج شد و یک سری از حاکمان قاجار جای او را گرفتند. طی حکومت محمد تقی خان یزد شاهد دوره ی جدیدی از توسه و شکوفایی، افزایش جمعیت، آغاز فعالیت جدید قناتها، ایجاد باغها و ساختمانهای خیریه و مؤسسه های اوقاف جهت هزینه ی نگهداری و مرمت این بناها، بود. پسر وی، علی نقی، نهادهای خیریه ی بسیاری در یزد و مناطق اطراف آن ایجاد کرد. اگرچه یزد طی این سالها به طور کامل در برابر اردوکشی های نظامی که توسط گروههای مخالف و درخواست آنها برای کسب منفعت صورت می گرفت، مصون نبود. هر چند دوره ی دقیق این وقایع تا اندازه ای مغشوش بوده و منابع در شرح گزارش متغیر هستند. پس از اینکه کریم خان در سال 1765/1179 خود را ارباب بیشتر بخشهای ایران کرد مقامات رسمی وی به یزد رفتند تا مالیاتها را دریافت کنند. جانشینان وی بارها به یزد حمله برده و تقاضای عایدی کردند.
قاجارها نیز همچون صفویان حاکمانی به یزد فرستادند که بسیاری از آنان از پادشاهان قاجار بودند. انتصاب یک فرد محلی برای حکومت امری استثنائی بود. از شاخص ترین این پادشاهان محمد ولی میرزا بود که از سال 1821 تا 1828 شهر یزد را اداره می کرد. وی تعدادی قنات ساخت و تعدادی دیگر را تعمیر کرد و ساختمانهایی برای امور خیریه بنیان گذاشت. طی حکومت وی تجارت رونق گرفت. در بین بیست و چهار حاکم ناصرالدین شاه، محمد خان ولی که دو بار (در سالهای 70-1863 و 80-1876 ) اداره ی امور را بدست گرفت، مهم ترین به شمار می آمد.
طی جنگ ایران و روسیه در سال 8-1826 بی نظمی و آشوب سراسر کشور را فرا گفت. در یزد عبدالرضا خان پسر محمد تقی خان بافقی در طول غیبت محمد ولی میرزا، حاکم تهران، یک شورش را رهبری کرده و خانواده ی محمد ولی میرزا و اطرافیان وی را از یزد بازگرداند. حسینعلی میرزا شجاع السلطان به حاکمیت کرمان، که طغیان کرده بود، و یزد منصوب و به آنجا فرستاده شد تا نظم را بازگرداند. وی یزد را محاصره کرد ولی نتوانست شورش را کاهش دهد و بنابراین عازم کرمان شد. در سال 1830 وی بدون کسب اجازه از تهران فعالیتها علیه یزد را از سر گرفت. از این رو عباس میرزا از تهران به یزد فرستاده شد تا نظم را اعاده کند. وی موفق شد و به سمت کرمان پیشروی کرد. هنگامیکه وی به تهران فراخوانده شد، عبدالرضا خان و شفیع خانِ راوَر ( که در شورش کرمان حضور داشت) نیروها را به یکدیگر ملحق ساخته و انقلاب آنها را مجددا آغاز کرد اما آنان شکست خورده و توسط نیروهای حکومتی دستگیر شدند. عبدالرضا خان به تهران فرستاده و تسلیم محمد ولی میرزا شد و به انتقام عملکردش در بازگرداندن خانواده ی محمد ولی میرزا و اطرافیانش از یزد، او را به قتل رساند (عبدالغفور جهیری، تاریخ یزد در زمان افشار، یزدنامه، 237-177).
با درگذشت محمد شاه در سال 1834 شورشها در یزد از سر گرفته شد اما پس از بر تخت نشستن ناصرالدین شاه در تهران، این آشفتگی ها فروکش کرد. در سال 1840 اسماعیل آقا خان محلاتی در کرمان و یزد شورش به پا کرد. در سال 1848 نیز شاهد طغیان بابی ها هستیم. انقلابها بر علیه تحریم تنباکو در سال 1890، بر ضد اداره ی امور گمرک بلژیک در سال 1899 و بر علیه تعرفه ی جدید هزینه ها در سال 1903، بر پا شد. در اواخر قرن 19 هجری مدرنیزاسیون آغاز شد. بدین ترتیب بر شمار مدارس و مطبوعات محلی افزوده شد. در قرن 20 حمایت قدرتمندی از جنبش مشروطه و شکل گیری انجمن های حامی این جنبش، صورت گرفت. بر اساس قانون گزینشی یزد حق این را داشت که دو نماینده به مجلس ملی بفرستد. برخی از افراد منتخب نقش برجسته ای در تصمیمات مجلس داشتند.
یزد در سرتاسر دوره ی اسلامی ویژگی متمایز خود را حفظ کرد. میهن گرایی محلی قوی از جمله این مشخصه های بارز است. انتساب این ویژگیها تا اندازه ای به دلیل فاصله ی زیاد از یزد و موقعیت آن بر حاشیه ی بیابان مرکزی ایران و این واقعیت است که این شهر بر مسیر یورشها واقع نشده بود. یزد بیش از هر شهر دیگری در ایران توسعه ی خود را مدیون قناتهایش است. بدون قناتها این شهر گسترش نمی یافت و با احتمال کمتر از چنین تمدنی که تا به اکنون حفظ شده و با گذشت زمان بر ارجحیت آن افزوده شده، برخوردار می بود. یزد مذهب، زبان و میراث ادبی شهرهای اطراف خود را به اشتراک گذاشته "ولی به دلیل وابستگی بالایی که به قناتها دارد ویژگی قوی از خود را توسعه بخشیده است که با دیگر شهرها متفاوت است؛ مردم این شهر نیز شخصیتی مقاوم و مستحکم را کسب کرده اند، اطمینان به خود و تعهدی که آنها را از ساکنین دیگر شهرها متمایز می کند. مردم یزد حس یگانگی ویژه ای با خاک دارند. آنان با عشق از خاک مراقبت کرده و با آب قناتهای یزد که با مهارت و زحمت از عمق زمین بیرون می کشند، آن را شکوفا می سازند" (لمبتون، قناتهای یزد، 35). تا زمان توسعه ی ارتباطات مدرن، طبیعت متشنج سیستم نظارتی که توسط حکومتهای پی در پی حاکم بر ایران شکل گرفته بود، مانع از شکوفایی فرهنگ محلی شده بود و این واقعیت که یزد بر یکی از مسیرهای تجاری از خلیج فارس تا مرزهای داخلی ایران و آسیای مرکزی واقع شده، توسعه ی اقتصادی آن را تقویت کرده بود.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تبریز (بخش اول)


بنا بر متون عربی تبریز شهری در شمال غربی ایران و پایتخت تاریخی استان آذربایجان است. این شهر در عرض جغرافیایی 38 درجه و 5 دقیقه ی شمالی و طول جغرافیایی 46 درجه و 18 دقیقه ی شرقی و در ارتفاع 1367 متری قرار دارد.

http://www.****************/upload/images/vcvobqc8xh652qjdo7z.jpg

جغرافیا و تاریخ

1.موقعیت جغرافیایی.
شهر در کناره ی شرقی دشت آبرفتی با شیب ملایمی به سمت ساحل شمال شرقی دریاچه ی ارومیه قرار دارد. این دشت با چندین رودخانه آبیاری می شود که مهمترین آنها آجی چای است که در طرف جنوب غربی کوه سبلان جاری است و امتداد قرچه داغ که همچون حصاری در جنوب است را می پیماید و با ورود به دشت، حومه های شمال غربی شهر را طی می کند. انشعاب ساحلی سمت چپ آجی چای، مهران رود (میدان چای حال حاضر) است که از شهر می گذرد. در شمال شرقی شهر ارتفاعات 6000 پایی عینعلی – زینعلی قرار دارد که اتصالی را میان رشته کوههای قرچه داغ ( در شمال و شمال شرقی) و جاده ی های انشعابی بیرونی سهند که ارتفاع قله های آن به 11،500 پا می رسد، شکل می دهد. از آنجا که قرچه داغ ناحیه ای جنگلی و کوهستانی است و سد بزرگ سهند کل منطقه ی میان تبریز و مراغه را پر می کند، تبریز تنها معبر مناسب برای ارتباطات میان شرق و شمال است. در نهایت چنانکه انشعابات بیرونی سهند دهلیز نسبتا باریکی را در امتداد ساحل شرقی دریاچه ی ارومیه به جای می گذارد، روابط میان شمال (قفقاز، قرچه داغ) و جنوب (مراغه، کردستان) نیز بایستی از طریق تبریز صورت گیرد.
این موقعیت مساعد تبریز را مهیای بدل شدن به مرکز استان وسیع و ثروتمندی می کند که بین ترکیه و قفقاز روسیه ی پیشین قرار دارد و در کل این شهر را به یکی از مهمترین شهرها بین استانبول و هند ( فقط تفلیس، تهران، اصفهان و بغداد در این کاتاگوری قرار می گیرند) تبدیل می کند.
آب و هوای تبریز در زمستان بسیار سرد بوده و با بارش برف سنگین همراه است. تابستانها به دلیل مجاورت با سهند و حضور باغهای بسیار در اطراف شهر، هوا معتدل است. آب و هوا در کل سالم است.
یکی از ویژگی های تبریز زلزله های متداول است. سهمگین ترین زلزله ها در سالهای 244/858، 434/1042 (ناصر خسرو در سفرنامه ی خود ذکر کرده و توسط منجم ابو طاهر شیرازی پیش بینی شده بود)، 1641، 1727، 1780 و ... رخ داده اند. ارتعاشات وابسته به زمین لرزه از اتفاقات هر روزه ی تبریز است؛ این ارتعاشات ممکن است سبب فعالیت آتشفشانی سهند شوند. برای اطلاعات بیشتر نگاه کنید به اِن. اِن. آمبرسی (N.N. Ambraseys) و سی. پی. ملویل ( C.P.Mellville)، تاریخ زمین لرزه های ایران، کمبریج 1982، 37، 57، 62.
استحکامات شهر در زمان حکومت ناصر الدین شاه برپا شدند. بنابراین بخشی از شهر که قلعه نامیده می شود دیگر جدا از بخش قبلی extra muros نیست. شهر همچنین حومه های قبلی را با بخش غربی و جنوب شرقی ادغام ساخته است. تمایل شهر به گسترش به سمت غرب و جنوب غربی است.


2.نام.
بر اساس گفته ی یاقوت بلدانی، جلد اول، 822، نام شهر تبریز تلفظ می شود. یاقوت برای اعتبار گفته ی خود به ابو زکریای تبریزی (از شاگردان ابوالعلا معری که به واسطه ی وی ما درمی یابیم که ابوزکریا با گویش فارسی محلی سخن می گفته) استناد می کند. تلفظ نام تبریز احتمالا از عجایب گویشی است که با لغاتی که "کاسپیان" عنوان می شوند، در ارتباط است، یا با احتمال بیشتر فصیح نویسی عربی این واژه را با فرم فیلیل اسم تلفیق ساخته است. تلفظ مدرن این واژه منحصرا تبریز (یا با یک تحریف معمولی در گویش ترکی، حالا تلفظ غالب در سراسر آذربایجان: تبریز) است. منابع ارمنی تلفط با حرف اِی را تأیید کرده اند. ریشه شناسی فارسی عامه تبریز را به عنوان " فرار دهنده ی گرما" (= ناپدید شدن) (اولیا چلبی (Ewliya Chelebi): سیتما دکاجو (sitma dokuju))، تبیین کرده است ولی ممکن است که این نام تا اندازه ای به معنای " آنچه که گرما را ناپدید می سازد" باشد، که تا حدی مرتبط با فعالیتهای آتشفشانی کوه سهند است. املاء صحیح ارمنی گویای ویژگی های خاص تاریخ پهلوی شمالی باشد که عنوان می کند که امکان دارد ریشه ی این نام به دوره ی بسیار اولیه ی پیش از ساسانی و شاید پیش از اشکانی بر گردد.


3.تاریخ اولیه.
بازشناسی تبریز بواسطه ی برخی شهرهای باستانی میانه به بحثهای بیشتری دامن زده است. بر اساس گفته ی تاریخ شناس ارمنی، وردان (Vardan) (قرن 14)، تبریز در قلمرو ایران و توسط خسرو ارشاکید (Arshakid) ارمنی (33-217) به عنوان انتقامجویی علیه پادشاه اول ساسانی، اردشیر (41-224)، که آخرین پادشاه پارتی، آرتابانوس، را به قتل رسانده بود، بنیان گذاشته شد؛ این داستان در هیچ یک از منابع باستانی یافت نشده و احتمالا از طریق ریشه شناسی عمومی قابل تبیین است.


4.حکومت عربی.
در طول غلبه ی اعراب بر آذربایجان (642/22) عمده ی تلاشها بر علیه اردبیل بود. تبریز در بین شهرهایی قرار نمی گیرد که مرزوبان ایرانی سربازان خود را به آنجا فرستاده باشد. فاستوس بیزانسی ذکر می کند که پس از ویرانی (قرن 4)، تبریز بایستی صرفا به یک روستا بدل شده باشد. افسانه ی اخیر در مورد بنیان تبریز در سال 791/175 توسط زبیده، همسر هارون الرشید، شاید مبتنی بر این واقعیت باشد که پس از تجزیه ی املاک بنی امیه، زبیده، وارتان (در آذربایجان واقع بر رود ارس) را در اختیار گرفته است. بر اساس گفته البلاذری ((al-Baladhuri و ابن فقیه بازسازی تبریز از کارهای خانواده ی الرواد الازدی و بویژه پسران خانواده ی آخر، الوجنا، و دیگرانی بوده که دیوارهای اطراف شهر را ساخته اند. الطبری به هنگام سخن از آزادی بابک (35-816/20-201) در بین فاتحان بویژه از محمدبن بیات، دارنده ی دو قلعه: قلعه ی شاهی که از الوجنا گرفته بود و تبریز (به جزئیات اشاره ای نشده)، یاد می کند.
ابن خردادبه نوشته است که در این زمان (840/232) تبریز به محمدبن الرواد تعلق داشت. در سال 244 زمین لرزه ای شهر را ویران کرد ولی شهر تا پیش از پایان حکومت متوکل (61-847/47-232) بازسازی شد. بر طبق گفته ی استخری (951/340)، 181، به نظر می رسد پس از این حکومت تبریز بارها تغییر کرد، باریکه ی مرزی که شامل تبریز، جبروان (یا دهخراقان) و اشنویه بود نام قبیله ی حاکم بنو رودینی، که در زمان ابن حوقل (978/367) برچیده شده بود، را گرفته بود، 289. به نظر می رسد این مالکان با یک استقلال عملی حکومت کرده باشند، در مورد تاریخ ساجدها (پادشاهان آذربایجان 929-889/317-276)، اشاره ای به مداخله ی آنها در امور تبریز نشده است.
پس از برکناری ساجدها آذربایجان صحنه ی کشمکشهای بسیاری شد. حاکم قبلی مرداویج زیاری، لشکر پسر مردی، استان را در سال 938/326 محاصره کرده بود. وی توسط کردیسام (Kurd Daysam)، که خیلی زود به مخالفت با مظفری های دیلمی برخاست، برکنار شد. مردم تبریز دیسام را به شهر خود دعوت کردند و در این زمان شهر به یکباره توسط مرزبان مظفری تصرف شد. دیسام تبریز را ترک کرد و حاکمیت مرزبان در سراسر شهرهای آذربایجان اعلان شد 942/330).
پایان حکومت خاندان مظفری کاملا مشخص نیست ولی جانشینان آنها یعنی روادی ها تا سال 1045/446 بر تبریز حکومت می کردند. اتفاقات بعدی مرتبط با این خاندان است: در سال 1029/420 وسودان ابن مهلن (مملن؟) دست به قتل عام وسیع رؤسای غُز در تبریز زد؛ در سال 1043/434 زلزله ای تبریز را ویران کرد و امیر (احتمالا همان امیر قبلی) به خاطر ترس از غزهای سلجوقی به قلعه ی دیگر خود رفت؛ در سال 7-1046/438 ناصر خسرو از پادشاهی با عنوان سیف الدوله واشرف المیلا ابو منصور وسودان ابن محمد مولا امیرالمؤمنین در تبریز یاد کرده است؛ در سال 1054/446 طغرل بیک سلجوقی اظهار اطاعت پادشاه تبریز، امیر ابو منصورابن محمد الروادی، را دریافت کرد.


5.جغرافیدانان و سیاحان.
در حالیکه ابن خردادبه، البلادوری، الطبری، ابن فقیه و حتی استخری از تبریز به عنوان یکی از شهرهای کوچک آذربایجان یاد می کنند، المقدیسی پیش از این به ستایش از تبریز پرداخته و معاصر وی ابن هوقل (978/367) تبریز را موفق ترین شهر آذربایجان با تجارتی پر رونق می داند. Miskawayh (1030/421) تبریز را "شهری شریف با استحکاماتی قوی، احاطه شده با جنگلها و باغها" و دارای ساکنینی "شجاع، جنگجو و ثروتمند" می نامد.بر اساس گفته ی ناصر خسرو، در سال 7-1046/438 شهر ناحیه ای با مساحت 1400 در 1400 گام که چیزی در حدود یک سوم مایل مربع است را در بر می گرفت.


6.دوره ی سلجوقی.
در تاریخ سترگ سلجوقیان اشاره ی بسیار اندکی به تبریز شده است. طغرل ازدواج خود با دختر خلیفه را در محدوده ی شهر جشن گرفت. طی درگیری طغرل با برادرش محمد، برک یاروق در سال 1101/494 به منطقه ی کوهستانی در جنوب تبریز رفت اما پس از مصالحه ی برادران تبریز به محمد رسید، وی سعد الملک را به عنوان وزیر خود منصوب کرد (5-1104/498). دریافته ایم که در سال 12-1111/505 امیر سقمان القطبی پادشاه تبریز و به معنایی پایه گذار خاندان شاهان ارمنی (شاه ارمن) که به سال 1207-1100/604-493 در اخلات حکومت می کردند، شد.
تحت شاخه ی حکومتی سلجوقیان در عراق به پایتختی همدان، تبریز نقش بسیار مهمتری را ایفا می کرد. در سال 1120/514 سلطان محمود مدتی را در تبریز گذراند تا ساکنینی که در خطر تاخت و تاز گرجیان قرار داشتند را آرام سازد. در این زمان نام اتابک آذربایجان خان طغی بود. پس از مرگ وی (11201/515) امیر مراغه، آق سنقر احمدعلی، برای خارج ساختن تبریز از دست طغرل (برادر سلطان) به مجاهدت پرداخت، اما این حرکت ناکام ماند. محمود، امیر جایوش مسل (al-Juyush of Mosul) را برای آذربایجان منصوب کرد ولی وی در سال 1122/516 در دروازه ی تبریز کشته شد. پس از مرگ محمود، مسعود، برادر وی تبریز را اشغال کرد و توسط داوود، پسر محمود، تحت محاصره قرار گرفت. در نهایت داوود حکومت تبریز را بدست گرفت و از این شهر ملک وسیعی متشکل از آذربایجان، آران و ارمنستان، را اداره می کرد. بعدها آذربایجان و آران به خدمتگذار قدیمی طغرل اول، اتابک قرا سنقر، واگذار شد و به نظر می رسد که پایتخت وی اردبیل بوده باشد. پس از مرگ اتابک در سال 1-1140/535 امیر چاولی طغرل (Chawli al-Toghril) جانشین وی شد اما خیلی زود در می یابیم که ایلدگیز (Ildegiz)، پایه گذار خاندان اتابک که تا سال 1225/622 بر استان حکومت می کردند، در آذربایجان به قدرت رسید. ابتدا مرکز ایلدگیزی در شمال غرب آذربایجان بود، در حالیکه تبریز بخشی از ممالک احمدعلی امیرِ مراغه به شمار می آمد و به همین دلیل اتابک پهلوی پسر ایلدگیز نتوانست تا سال 5-1174/570 تبریز را از دست فلک الدین، نوه ی آق صنغر پسر احمد علی، خارج کرده و اختیار آن را به برادرش قزل ارسلان بسپارد. طی همین دوره اتابکی قزل ارسلان (91-1186/87-582) بود که تبریز به طور قاطع پایتخت آذربایجان شد.
در سال 6-1205/602 امیر قرا سنقر علاالدین احمد علی، در اتحاد با اتابک اردبیل کوشید تا تبریز را از جانشین قزل ارسلان، ابوبکر عشرت طلب، باز پس گیرد. این تلاش شکست خورد و قرا سنقر مراغه را از دست داد.
بر اساس آنچه از قصاید شاعرانی همچون نظامی و خاقانی می توان دریافت، ایلدگیزی ها سبک زندگی عالی داشتند اما فقط می دانیم که ساختمانهای آنان فقط در نخجوان باقی مانده است.


7.مغولها.
در زمستان سال 1-1220/617 مغولها در آنسوی دیوارهای تبریز پدیدار شدند. ایلدگیزِ عاجز، اتابک ازبک پسر پهلوان، با پرداخت غرامت جنگی سنگینی مغولها را از شهر خارج ساخت. سال بعد مغولها دوباره بازگشتند. اتابک به نخجوان گریخت اما ایستادگی از جانب شمس الدین الطغری شجاع سازماندهی شد و پس از اینکه ازبک به شهر بازگشت، مغولها با غرامت جدیدی راهی شدند. در سال 1224/621 دسته ی دیگری از مغولها به تبریز رسیدند و تسلیم تمامی خوارزمیان در تبریز را از ازبک خواستار شدند، ازبک نیز شتابزده تقاضای آنان را برآورده کرد.


8.جلال الدین.
طولی نکشید که خوارزم شاه از مراغه رسید و در 27 رجب، 15/622 جولای 1225 اجازه ی ورود به شهری را کسب کرد که ازبک مجددا آن را ترک کرده بود. اهالی شهر از اینکه مدافع شجاعی یافته اند خوشحال بودند، بویژه اینکه جلال الدین خیلی زود با لشکرکشی به تفلیس و مجازات ترکمنهای غارتگر قبیله ی آیوا (آیوائیان)، قدرت خود را نشان داد. جلال الدین با ملکه، همسر قبلی ازبک، ازدواج و تبریز را برای شش سال اداره کرد، اما در پایان این دوره موقعیت وی به طور جدی با قصورات و همچنین منش اخلاقی شخصی اش زیر سؤال رفت. اوایل سال 1230/627 رئیس ترکمن قبیله ی Qush-yalwa، فرمانده ی روییندز ((Ruyindiz (در نزدیکی مراغه) مناطق اطراف تبریز را غارت و چپاول کرد. در سال 1231/628 جلال الدین آذربایجان را ترک کرد و مغولها بر کل منطقه از جمله شهرِ "تبریز که مرکز کشور برای هر کسی است که به آن وابستگی داشته یا در آن زندگی می کند" (ابن اطهر)، مسلط شدند. ملک مغولها (Chormaghunnoyin ) برای افراد برجسته ارسال شد the malik of the Mongols sent for the notables، غرامت سنگینی وضع گردید، به نساجان دستور داده شد که پارچه ی خطایی ((Khata'i برای استفاده ی شاه بزرگ (اگدی) تولید کنند و میزان باج و خراج سالانه تعیین شد. از زمان گویوک (Guyuk) حکومت مؤثر آران و اذربایجان در دستان مالک صدر الدین، هم پیمان ایرانی مغولها، بود (نگاه کنید به جیوانی بویل (Juwayni-Boyle)، جلد دوم، 518).

مینورسکی، بوثورث، بلیر ترجمه ی ملیحه درگاهی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تبریز (بخش دوم)


9.ایلخان های مغول.
هولاکو پس از گرفتن بغداد در سال 1265/645 به آذربایجان رفت و در مراغه اقامت گزید. در سال 1263/661 پس از اینکه نظامیان برک در شمال قزاقستان شکست را بر وی تحمیل کردند هولاکو به تبریز بازگشت و بازرگانان قیپچاقی را قتل عام کرد. در سال 1264/662 با توزیع مجدد املاک، هولاکو حاکمیت ملک صدرالدین بر استان تبریز را تأیید نمود.
در زمان حکومت آباکا ((Abaqa (82-1265/80-663) تبریز به مرکز اداری کشور بدل شد و این موقعیت را در زمان جانشینان آباکا و تا آمدن اولجایتو حفظ کرد. در سال 1289/688 تحت حاکمیت ارغون، وزیر یهودی، سعدالدوله، پسر عموی خود ابو منصور را فرمانده ی تبریز کرد. در زمان حکومت گیخاتو عایدی های استان تبریز در حدود 80 تومان برآورد شد. در سال 1294/693 تبریز صحنه ی شورشی بود که در نتیجه ی ابداع پول کاغذی به وقوع پیوست. طی دوران حکومت غازان خان بود که به بیشترین شکوه و عظمت خود رسید. این پادشاه در سال 1295/694 وارد تبریز شد و در کاخی اقامت گزید که توسط ارغون و در روستای شام واقع در غرب شهر، ساحل سمت چپ آجی چای، ساخته شده بود. از دستورهایی که به یک باره داده شدند تخریب بتخانه ها، کلیساها و کنیسه ها و آتشکده ها بود. گفته می شود که این دستورات در سال بعد و با ظهور پادشاه ارمنی، هتوم، فسخ شده اند. در سال 1299/699 غازان خان در بازگشتش از اردوگاه سوریه ساخت بناهایی را آغاز کرد. همانگونه که ذکر شد وی شام را به عنوان استراحتگاه دائمی خود در نظر گرفته بود. در شام ساختمانی بنا شد که بلندتر از گنبد سلطان سنجر در مرو بود و بعدها به عنوان بلندترین ساختمان جهان اسلام مورد توجه قرار گرفت. در کنار این مقبره که با یک گنبد تاجگذاری شده بود، یک مسجد، دو مدرسه (مدارس شفیعی و حنیفی)، یک هتل برای سیدها ( در السِیدا)، یک بیمارستان، یک رصد خانه شبیه به رصدخانه ی مراغه، یک کتابخانه، آرشیو، ساختمانی برای کارمندان این تأسیسات، یک مخزن آب آشامیدنی و حمامهایی با آب گرم، وجود داشت. برای حفاظت از این تأسیسات وقفها یا عایدی هایی بالغ بر 100 تومان طلا، کنار گذاشته شده بود. در هر یک از دروازه های شهر جدید یک کاروانسرا، یک بازار و حمامهایی ساخته شده بود. درختان میوه از زمینهای دور به شهر آورده شده بوند.



در خود شهر تبریز نیز پیشرفتهای قابل ملاحظه ای شکل گرفت. پیش از این دیوارها (باروها) ی شهر فقط 6000 گام بودند. غازان خان دیوار جدیدی برای شهر بنا کرد که 25000 گام (5/4 فرسنگ) طول داشت. تمامی باغها و کوه ولیان و نواحی سنجران در شهر ادغام شده بوند. درون دیوار شهر، بر سراشیبی های کوه ولیان (کوه سرخاب یا عینعلی زینعلی حال حاضر)، ساختمانهایی توسط وزیر مشهور، رشید الدین، بنا شدند و بنابراین منطقه با عنوان ربیع رشیدی شناخته شد. ما نامه ای از رشید الدین داریم که در آن وی از پسرش خواسته که از روم 40 زن و مرد جوان برای مردم یکی از روستاهای نواحی جدید، بفرستد؛ سی اف. براون ( cf. Browne)، تاریخ ادبی ایران، جلد سوم، 82).
بایستی بر این حقیقت تأکید داشت که تبریز مرکز واقعی امپراطوری بود که مرزهای آن از آمودریا تا مصر گسترانیده می شد، سکه های طلا و نقره و اندازه ها (کیلو، گز) بر اساس استاندارهای تبریز تعیین شده بودند.
به علاوه تبریز در این دوره قطب مهم ادبیات، عرفان و روحانیت مسلمانان بود که توسط مولوی رومی در مثنوی، کتاب ششم، 5-3106، ترجمه ی نیکلسون، جلد ششم، 30-429، مورد مدح و ستایش قرار گرفته است. شاعر صوفی، محمود شبستری (20-1317/20-718)، از شهر کوچکی در نزدیکی دریاچه ی ارومیه به تبریز آمد و در بین سایر شهرها در این شهر به کار و زندگی پرداخت (نگاه کنید به ال. لوئیسن ((L. Lewisohn، اجتماع سیاسی ایران در زمان مغول، فراتر از ایمان و کفر. شعر صوفی و درسهای محمود شبستری، لندن، 1995، 103-55)، از دیگر صوفیان شاخص تبریز خواجه محمد ابن صادق کاجوجی (1279/677) بود که نوادگانش بعدها شیخ الاسلامهای تبریز در اوایل جلاییریان، تیموریان و اوایل صفویان را تشکیل دادند ( نگاه شود به جی. ایوبین (J. Aubin)، مطالعاتی بر صفویان، شاه اسماعیل اول و عراق فارس قابل توجه است، در JESHO، جلد دوم [1959]، 3-60، و لوئیسن، خاطرات پلاسی Palasi)) شیخ کاجوجی، صوفی ایرانی قرن سیزدهم، در JRAS، جلد ششم [1996]، 66-345).
در سال 1304/703 غازان خان با مراسم باشکوهی در مقبره ی شام خاسپاری شد. در سال 1307/705 جانشین وی، الجایتو، ایده ی ایجاد پایتختی جدید در سلطانیه به نظرش خطور کرد. اگرچه انتقال ساکنین آسان نبود، چنانچه در سال 1315/715 می بینیم که سفیرانِ ازبکهای قیپچاق به جای مسیر کوتاهتر مغان-اردبیل، راه تبریز را در پیش می گیرند. به علاوه قابل توجه است که تاج الدین علیشاه (وزیر سال 1312/715) ساخت مسجد عالی را در تبریز اغاز کرده بود (خارج از منطقه ی مهاد-مهین (Mihad-Mihin).
در سال 1317/717 و تحت حاکمیت ابو سعید، وزیر بازنشسته ی رشید الدین به تبریز رفت و سال بعد با ملاقات ملک الموت تبریز را ترک گفت. اموال وی ثبت شد و ربع رشیدی به تاراج رفت (براون، LHP، جلد سوم، 71). پسر وی، غیاث الدین، که توسط ابو سعید به قدرت رسید، توسعه ی ربع رشید را ادامه داد. پایتخت همچنان سلطانیه بود، ابوسعید نیز در همین شهر و در آرامگاهی که خودش دستور ساختش را داده بود، به خاک سپرده شد.
هنگامیکه در سال 1336/736 جانشی وی آرپا در نبرد طقاتو (که بایستی بقاطو خوانده شود) شکست خورد، وزیرش غیاث الدین توسط علی پاشا اُیرت (Ali Padshah Oyrat) کشته شد. اموال خانواده ی رشیدالدین توسط مردم تبریز به تاراج رفت و مجموعه های باارزش و کتابهای گرانبها در یک چنین موقعیتی ناپدید شدند.


10.جلایریان و قبانی ها.
در میانه ی اغتشاشات حاصل از این وقایع ما شاهد برپایی خاندان جلاییر هستیم که شانس و اقبال آنها تا حد زیادی مرتبط با تبریز بود. در سال 1336/736 حسن بزرگ جلاییر کاندیدای خود سلطان محمد را بر تخت شاهی تبریز نشاند. با وجود طبیعت موقتی تبریز، این فقره برتری شهر را از پایتخت قدیمی استرداد می کند. حسن چوبانی کوچک خیلی زود با نامزدهای خود در صحنه حاضر شد. حسن بزرگ به بغداد رفت و حسن کوچک (1340/740) با حکومت بر عراق عجم، آذربایجان، آران، مغان و گرجستان، تاج و تخت سلیمان خان را از آن خود کرد. جانشین حسن کوچک، برادرش اشرف، در سال 1344/744 دست نشانده ی جدیدی با نام انوشیروان را اعلام کرد، کسی که اشرف وی را به سلطانیه ارجاع داد ولی خودش به عنوان حاکم واقعی در تبریز ماند و قلمرو قدرت خود را تا فارس گسترش داد. بدرفتاری و اخاذی های وی سبب مداخله ی جانی بگ خان از قبیله ی آبی (در شرق قیپچاق) برای خاطر انسانیت شد. اشرف در خوی و مرند شکست خورد و فرمانده ی وی بر درب مسجدی در تبریز به دار آویخته شد (1355/765). وزیر آخیجاق (Akhijuq) که جانی بگ وی را در آذربایجان بر سر قدرت گذاشته بود، از جوانب مختلفی اقتدار خود را مورد مجادله یافت. تبریز موقتا توسط جلاییر اویس پسر حسن بزرگ که از بغداد آمده بود، اشغال شد. وی به سختی توسط آخیجاق و نه مظفریان فارس بیرون رانده شد، مبارزالدین محمد که در جدال با جانی بگ که از وی خواسته بود تا متبوعیت خود را مشخص کند، به سر می برد از شیراز رسید و در میانه آخیجاق را شکست داده و در سال 1357/758 تبریز را محاصره کرد. پس از دوسال وی قبل از اویس، که بعد از این خیلی زود تبریز را اشغال کرد و اخیجاق را به قتل رساند، از قدرت کنار رفت.
هنگامیکه خبر مرگ اویس (1377/776) به فارس رسید، شاه شجاع مظفر که جانشین مبارزالدین شده بود برای گرفتن تبریز از شیراز عازم این شهر شد. حسین، پسر اویس، شکست خورد و تبریز اشغال شد اما پس از گذشت چند ماه با آغاز یک شورش در اوجان، شاه شجاع مجبور به ترک شهری شد که حسین مجددا بدون درگیری و جنگ آن را اشغال کرد. به نظر می رسید که سلطانیه محدودیتهای سرزمینی مظفری ها در شمال غرب را مشخص کرده باشد. در سال 1382/784 حسین جلاییر در تبریز کشته شد و برادرش احمد جانشین وی در آذربایجان شد، اما حکومت احمد با توجه به اینکه تیمور خیلی زود به صحنه آمد، کوتاه بود.
با وجود تمامی فراز و نشیبهای حکومت متناوب جلاییرها آنان توانستند همراهی و موافقت مرم تبریز را بدست آورند. حقوق آنها به طور تلویحی توسط پادشاهان شیوان و قراقویونلو، بازشناسی شده بود. در بین بناهای آنان در تبریز آرامگاه دمشقیه و ساختمان بزرگی که توسط سلطان اویس ساخته شده، ثبت شده اند، براساس گفته ی کلاویجو ( ) این بنای عظیم شامل 20،000 حجره بود و دولت خانه نامیده می شد.


11.دوره ی تیموری.
تیمور طی اولین حمله خود به ایران (1384/786) پس از تصاحب سلطانیه به سمرقند بازگشت. رقیب اصلی وی، تقتمیش (Toqtamish) خان از قبیله ی طلایی ( Golden Horde)، به یکباره در سال 1385/787 اردوی نظامی را از طریق دربند بر علیه آذربایجان بسیج کرد. مهاجمان، تبریز را که به سختی از سوی امیر ولی (شاه قبلی جرجان که توسط تیمور اخراج شده بود) و خانِ خلخال محافظت می شد را اشغال کردند، ساکنین شهر را غارت کرده و به همراه زندانیان (از جمله شاعر کمال خجندی) به دربند بازگشتند.
سلطان احمد جلاییر به سختی تبریز را بازسازی کرده بود و به علاوه وی مجددا توسط تیمور، که به بهانه ی حمایت از مسلمانان به تبریز آمده بود، برکنار شد (1386/788). تیمور در شام-آزان اردو زد و غرامتی را برای مردم تبریز تعیین کرد.
در سال 1392/795 "ملک هلاکو" (تخت هلاکو) شامل آذربایجان، ری، گیلان، شیروان، دربند و سرزمینهای آسیای صغیر به میران شاه سپرده شد و تبریز پایتخت این قلمرو سرزمینی شد. سه سال بعد این پادشاه دیوانه شده و مرتکب یک سری اعمال بی فکرانه (اعدام مردم بیگناه، تخریب ساختمانها) شد. تیمور بلافاصله در بازگشت خود از هند، در سال 1400-1399/802 عازم آذربایجان شد و تمامی افرادی را که در قتل و فساد میران شاه شریک بودند را اعدام کرد.
در سال 4-1403/806 میرزا عمر، پسر میران شاه، در رأس امور "ملک هلاکو" و سرزمینهایی که توسط تیمور در غرب تصاحب شده بود، گماشته شد. پدرش میران شاه در آران و برادرش ابوبکر (در عراق) تحت حاکمیت میرزا عمر قرار گرفتند. پس از مرگ تیمور درگیری طولانی بین عمر و ابوبکر آغاز شد. در سال 6-1405/808 ابوبکر موفق شد جزیه ای در حدود 200 تومان عراقی برای تبریز وضع کند. عمر به تبریز بازگشت اما ترکمنهای وی مردم را عاجز کردند و ابوبکر شهر را بازپس گرفت. با ورود بسطام جاگیر (Bistam jagir)، شورشی ترکمن، ابوبکر به سختی تبریز را ترک کرد اما بسطام نیز بی درنگ و با نزدیک شدن شیخ ابراهیم شیروان، عقب نشینی کرد. در سال 7-1406/809 شیخ ابراهیم تبریز را تسلیم احمد جلاییر و حاکم واقعی وی کرد و در این زمان ساکنین شهر خوشحالی زیادی از خود نشان دادند. در 8 ربیع الاول ابوبکر مجددا در شام آزان بود اما جرأت نکرد به شهری برود که بلا و مرض در آن شدت گرفته بود.
مدت کوتاهی پیش از این واقعه ی اخیر سفیر هنری سوم کاستیا، کلاویجو، زمانی را در تبریز گذراند (در سال 1404 و با وقفه هایی در 1405 یعنی از پایان سال 806 تا آغاز 808 ). با وجود متحمل شدن رویدادهای پیاپی شهر بسیار پر رفت و آمد بودو تجارت قابل توجهی را هدایت می کرد. کلاویجو بسیار از خیابانها، بازارها و ساختمانهای تبریز سخن گفته است.


12.قراقویونلو.
در اول جمادی الاول 14/809، اکتبر 1406، قرایوسف، قراقوقونلو ترکمن، شکست سختی را بر ابوبکر تحمیل کرد، او نیز به هنگام عقب نشینی تبریز را تسلیمِ غارت و چپاول کرد و هیچ چیز از غارتگری نظامیان وی در امان نماند. قرایوسف تا سلطانیه پیشرفت و مردم این شهر را به تبریز، اردبیل و مراغه، منتقل کرد. ابوبکر خیلی زود به آذربایجان بازگشت ولی قرایوسف با ملحق شدن به بسطام وی را در سردرود ( 9 کیلومتری/ 5مایلی جنوب تبریز) شکست داد. میران شاه در این نبرد کشته شد و در قبرستان سرخاب تبریز به خاک سپرده شد.
قرایوسف با یادآوری قرادادهای بازتوزیع سرزمینی که به همراه سلطان احمد جلاییر هنگامیکه هر دو به مصر تبعید شده بودند، ایجاد شده بود، به حیله ی جنگی متوسل شد. وی با برپایی جشن بزرگی پسرش پیر بداغی را که به عنوان پسرخوانده ی احمد شناخته می شد، بر تخت پادشاهی تبریز نشاند ( بر اساس آنچه در مطلع السعدین آمده قرایوسف تا سال 12-1411/814 عنوان خان را به پیر بداغی اعطا نکرد). احمد به ظاهر از قرارداد کناره گیری کرد اما زمانیکه قرایوسف در ارمنستان حضور داشت، وی تبریز را اشغال کرد. احمد سرانجام در جنگ شکست خورد (28 ربیع الثانی 30/813، آگوست 1420). احمد توسط قرایوسف اعدام و در دمشقیه کنار قبر پدر و مادرش به خاک سپرده شد. بار دیگر مردم تبریز با آخرین پادشاه جلاییر همراهی کردند؛ Cl. Huart، اواخر خاندان ایلخانیان، در JA [1867]، 62-316.
از تبریز اغلب به عنوان مرکزی یاد می شد که قرایوسف هیئت اعزامی خود را از آن به مناطق دیگر می فرستاد. شاهرخ خان تیموری به خاطر ترس از نفوذ قرایوسف در سال 1414/817 اولین اردویی که بر علیه وی فرستاده شده بود را پذیرفت ولی اجازه ی پیشروی فراتر از رِی را به این هیئت نداد. هنگامیکه در سال 1420/823 شاهرخ خان در حال بازسازی قوای خود بود خبر مرگ قرایوسف به وی رسید ( در 7 ذی القعده 12/823، نوامبر 1420). بی نظمی و آشفتگی در اردوگاه ترکمن آغاز شد و یک هفته بعد میرزا بایسنقر تبریز را اشغال کرد. شاهرخ در تابستان 1421/824 و پس از شکست پسران قرایوسف در ارمنستان، به تبریز رسید. در سال 1429/832 اسکندر، پسر قرایوسف، سلطانیه را تصرف کرد. شاهرخ بار دیگر به عنوان فرمانده ی ارتش به شام-آزان رسید و در سلماس شکست سختی را بر قراقویونلو تحمیل کرد. در زمستان 30-1429/833 آذربایجان به ابوسعید فرزند قرایوسف، کسی که آمده بود تا شاهرخ خان بیعت کند، سپرده شد. در سال بعد او توسط برادرش اسکندر به قتل رسید. در زمستان 1434/838، شاهرخ برای سومین بار به آذربایجان آمد. اسکندر گمان کرد که عقب نشینی قبل از ورود وی کار هوشمندانه تری است اما برادرش جهان شاه به سرعت به شاهرخ ملحق شد. شاهرخ تابستان 1436/839 را در تبریز گذراند و با نزدیک شدن زمستان این شهر را به جهانشاه تفویض کرد.
بنابراین دوره ی پادشاهی که تبریز را پایتخت امپراطوری کرد که از آسیای صغیر تا خلیج فارس و هرات گسترش می یافت، آغاز شد. مشهورترین بنای تبریز، "مسجد آبی"، از کارهای جهان شاه است (بر اساس برزین (Brezen)، این مسجد برای همسرش بیگم خاتون ساخته شد). محتمل است که حضور اعضای فرقه ی مذهبی اهل حق در مناطق سرخاب و چرنداب به دوره ی جهان شاه بازگردد.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تبریز (بخش سوم)


13.آق قویونلو.
در 12 ربیع الثانی 10/872، نوامبر 1467، جهان شاه در ارمنستان غافلگیر و توسط اوزون حسن بایندری، رئیس ترکمنهای آق قویونلو، کشته شد. دو دختر اسکندر برای برادر درویش خود حسینعلی در تبریز اعلان قدرت کردند اما بیگم خاتون، بیوه ی جهان شاه، به این نقشه پایان داد. هر چند تبریز توسط حسین علی، پسر دیوانه ی جهان شاه (از دیگر همسرش) که بیگم خاتون و بستگانش را به قتل رساند، اشغال شد.



با وجود کمکی که حسنعلی از ابوسعید تیموری دریافت کرده بود، در مرند شکست خورد. پیامدهای متعاقب منجر به مرگ خود ابوسعید شد. اوزون حسن در سال 1468/873 تبریز را اشغال کرده و به عنوان پایتخت خود اعلام کرد( وی این تصمیم را در نامه ای به سلطان عثمان اطلاع داد).
منابع ونیزی مرتبط با دوره ی اوزون حسن از میزان قابل ملاحظه ای برخوردارند. ژوزف باربارُ (Giosafa Barbaro) که با جمهوری 1474 به تبریز فرستاده شد جنب و جوش زندگی در تبریز را توصیف می کند، شهری که سفیران از مناطق مختلف بدانجا می آیند. باربارُ در عمارت کاخ باشکوهی که وی آن را "آپتیستی" می نامد، پذیرفته شد. تاجر مشهور ونیزی که در اواخر سال 1514 از تبریز دیدن کرد نیز از عظمت سلطنت اوزون حسن، "کسی که تا بدان روز کشور ایران همچون وی را به خود ندیده بود"، می گوید. اوزون حسن در سال 1478/882 از دنیا رفت و در مدرسه ی ناصریه به خاک سپرده شد، مدرسه ای که خود وی ساخته بود و بعدها محلی برای دفن پسرش یعقوب شد. یعقوب در طول حکومت 12 ساله ی به نسبت آرامی که داشت (90-1478/96-883) بسیاری از کاتبان را جذب دربار خود کرد و در سال 1483/888 کاخ هشت بهشت را در باغ صاحب آباد بنیان گذاشت. این کاخ نیز از سوی بازرگان ونیزی توصیف شده است؛ بر روی سقف سالن بزرگ کلیه ی جنگهای عظیم ایران، سفیران و ... به نمایش کشیده شده است. درکنار هشت بهشت حرمی قرار داشت که در آن 1000 زن می توانستند اقامت داشته باشند، یک میدان وسیع، یک مسجد و یک بیمارستان با گنجایش 1000 بیمار.


14.صفویان و نبردهای ایران - ترک.
اسماعیل اول در سال 1500/906 و پس از پیروزی بر میرزا الوند آق قویونلو، تبریز را به اشغال خود درآورد. گزارش شده که در حدود 200 تا 300 هزار نفر، دو سوم، از ساکنین شهر سنی بودند ولی حاکم جدید تمایل به تحمیل شیعه گرایی بر اهالی شهر نداشت و مقررات شدیدی را بر علیه کسانی که معترض بودند وضع کرد. شاه اسماعیل در عداوت با آق قویونلو اسلاف وی را نبش قبر کرد و اجساد آنان را سوزاند (جی. ام. آنجیوللو (G.M. Angiolello). بازرگان ونیزی از نا امیدی می گوید و اینکه عیاشی های شاهزادگان جوان بسیاری از خانواده های شریف را گرفتار کرده بود. هنگامیگه شاه اسماعیل پس از الوند عازم آذربایجان شد، آق قویونلو موفق به بازگشت به تبریز شد و طی اقامت کوتاه خود ثروتمندان را مورد تعدی قرار داد.
نبرد چالدران (2 رجب 23/920، آگوست 1514) راه تبریز را برای عثمانی ها باز کرد. 9 روز بعد شهر توسط وزیر دکاگین اغلو (Dukagin-Oghlu) و دفتردار پیری اشغال شد و در 6 سپتامبر سلطان سلیم پیروزمندانه وارد شهر شد. در شهر ترکها میانه روی را در پیش گرفتند ولی گنجهایی که توسط حاکمان ایرانی گردآوری شده بود را تصاحب کردند. سلطان سلیم فقط یک هفته در تبریز اقامت کرد و در نتیجه ی سرپیچی های سربازان پیاده نظام برای ادامه ی مبارزه مجبور بود که به سرزمینهای خویش بازگردد (وُن همر (Von Hammer)، GOR2).
وقایع سال 1514/920 هشدار جدی برای ایرانیان بود و درحکومت شاه طهماسب اول پایتخت به منطقه ی شرقی دورتر و به قزوین منتقل شد. بر طبق گفته ی سفیر ونیزی، الساندر (Alessandri)، طهماسب در نتیجه ی زیاده خواهی خود در پایتخت قدیمی آق قویونلو محبوبیتی نداشت.
با پیشنهاد علمای مرتد (متعلق به قبیله ی ترکمن تکه (Tekke))، نظامیان سلیمان اول تحت فرماندهی وزیر مشهور، ابراهیم پاشا، تبریز را در سال 13/941 جولای 1534 اشغال کردند و به اردوگاه تابستانی خود در اسدآباد (سعیدآباد) رفتند. ابراهیم پاشا شروع به ساخت یک قلعه نظامی در شام – آزان کرد. حکومت آذربایجان به علمایی که سمت مشابهی را در حکومت طهماسب داشتند، تفویض شد. سلیمان در 27 سپتامبر به تبریز رسید. مدتی بعد وی حمله ای تا مرز سلطانیه داشت و بغداد را اشغال کرد. در بازگشتش به تبریز وی 14 روز را به تجارت در امور اجرایی پرداخت. سرما ارتش ترکیه را مجبور به عقب نشینی کرد و نظامیان ایرانی به یکباره تا وَن پیشروی کردند. مجددا در 28/955 جولای 1548 با تحریک القاس میرزا (Alqas Mirza)، برادر شاه طهماسب، سلیمان تبریز را اشغال کرد ولی فقط 5 روز را در این شهر گذراند. سلطان طرح القاس میرزا مبنی بر اینکه باید تمامی ساکنین شهر قتل عام شده و یا به اسارت برده شوند را نپذیرفت. ام. دارامن (M. d'Aramon)، سفیر فرانسیس اول، شاهد عینی اشغال تبریز بوده و تلاشهای سلیمان برای حفاظت از شهر را تصدیق می کند. در 29/962 می 1555 اولین معاهده ی صلح آموسیا (Amasiya) که در حدود 30 سال به طول انجامید، میان ترکیه و ایران امضا شد.
در سال 1585/993 وزیر اعظم مراد سوم، ازدمیر زاده عثمان پاشا، با 40،000 سرباز عهده دار بازپس گیری تبریز شد. حاکم ون، چیقالا زاده (Chighala-zade) با 60،000 نیرو به او پیوست. ترکها از طریق چالدران و صوفیه به نزدیکی شام-آزان رسیدند. حاکم ایرانی، علی قلی خان، پس از یورش ناگهانی جسورانه که 3000 کشته برای چیقالا زاده بر جای گذاشت، شبانه عقب نشینی کرد. ترکها در ماه سپتامبر شهر را به اشغال خود در آوردند. به عنوان مجازات قتل شمار زیادی سرباز، ترکها شهر را به یغما بردند و طی سه روز اهالی آن را قتل عام کردند. وزیر اعظم ایران، حمزه میرزا، در چندین مرحله عملیات نظامی را اطراف شهر صورت داد و تلفات سنگینی را بر نظامیان عثمان وارد کرد. عثمان پاشا برای دفاع از تبریز دژ مربعی را بنا کرد، دیوارهای این دژ نظامی 12،700 اِلز طول داشت (اولیا چلبی، معماری مکی ارشان ). دژ نظامی که طی 36 روز برپا شد در داخل شهر قرار داشت. این قلعه توسط پادگانی متشکل از 45000 نیرو محافظت می شد. در 29 اکتبر 1585 عثمان پاشا درگذشت و خواجه جعفر پاشا به حاکمیت تبریز منصوب شد. چیگل زاده (Chighala-zade) که عثمان پاشا در بستر مرگ وی را به عنوان فرمانده ی نظامیان عثمانی منصوب کرده بود، موفق به شکست ایرانیان شد اما ایرانی ها خیلی زود توانستند ترکها را درون مرزهای شهر محاصره کنند. پیش از آنکه فرهاد پاشا به طور قطعی پادگان را آزاد کند، 48 نبرد اتفاق افتاد. شاه عباس اول با صلح مصیبت بار سال 1590/998 مجبور شد فتوحات قزاقستان و غرب ایران را تسلیم عثمانی ها کند. از این پس ترکها رسما تبریز را به اشغال خود در آوردند. بسیاری از بناهای آنان بویژه ساختمانهایی که توسط جعفر پاشا در تبریز و مناطق اطراف آن ساخته شده بود از سوی اولیا مورد توجه قرار گرفته است. با این وجود ایرانیان نگاه هوشیارانه ای نسبت به پایتخت قدیمیشان دارند.
مشکلات سپاهیان یا سواره نظام فئودال با آغاز سال 1603 نشان از ضعف سلطان محمد سوم بود. در فصل پاییز شاه عباس به گونه ای غیر منتظره اصفهان را ترک کرده و 12 روز بعد وارد تبریز شد. علی پاشا در حاجی حرمی (Hajji Harami) ( در دو فرسخی شهر) شکست خورد و پس از این دژ محاصره شد. شاه عباس با مخالفین شکست خورده با سخاوت رفتار کرد، اما ساکنین شهر در احیاء تعصب شیعی شمار زیادی از ترکها را بدون اعتنا به روابط خویشاوندی یا دوستانه ای که طی 20 سال اشغال عثمانها شکل گرفته بود، در تبریز و نواحی مجاور کشتند. شاه عباس اول مردم را به فاصله گرفتن از تمامی نشانه های حکومت ترک دعوت کرد و " در مدت زمان اندک اهالی شهر نه اثری از قلعه ی نظامی گذاشتند و نه نشانی از خانه ها، ساختمانها، ساکنین، کاروانسراها، مغازه ها، حمام ها و ..." (اسکندر منشی).
در سال 1610/1019، طی حکومت ضعیف سلطان احمد سوم ترکها مجددا سعی کردند یورش به شهر را از سربگیرند. وزیر اعظم، مراد پاشا، به شکل غیر منتظره ای با یک ارتش در مقابل تبریز صف آرایی کرد، اما شاه عباس اول زمانی کافی برای تجهیز تدارکات داشت. شهر توسط حاکم پیر بوداق خان مورد دفاع قرار گرفت. هیچ جنگی رخ نداد اما ترکها به شدت از نیاز به آذوقه و تدارکات در شهری که ایرانی ها ویران کرده بودند، رنج می بردند. پنج روز بعد زمانیکه ارتش ترکیه گامهای خود را در پیش می گرفتند، شاه عباس و مراد پاشا در پی تبادل سفیران خود بودند. این حمله ی ترکیه به ساخت استحکامات جدید در تبریز که در سایه ی سرخاب در منطقه ی ربیع رشید ساخته می شدند، سرعت بخشید. مصالح مورد نیاز از ویرانه ی های قدیمی و بویژه از شام-آزان آورده می شدند. از سویی دیگر حمله ی ناموفق مراد پاشا منجر به انعقاد عهدنامه ی ای جدید در سال 1612/1022 شد که به موجب آن ایرانیان موفق به اعاده ی جایگاه پیشین، همانگونه که در زمان شاه طهماسب و سلطان سلیمان بود، می شدند.
در سال 1618/1027 با تحریک برخی از خانهای تاتار کریمه، نظامیانِ ون عثمان (60،000 نفر) به طور ناگهانی به آذربایجان حمله کردند. ایرانیان تبریز و اردبیل را ترک کردند. ترکها که با کمبود آذوقه مواجه شده بودند، دوباره خود را در تبریز تجهیز کرده و تا سراب پیشروی کردند، جایی که قرچگی خان (Qarchaqy khan)، سپهسالار تبریز، پیروزمندانه آنان را شکست داد. معاهده ی جدیدی امضا شد که شرایط سال 1022 را تأیید می کرد.
پس از مرگ شاه عباس اول چالش میان ترکها و ایرانیان در مقیاس وسیع تری از سر گرفته شد. در زمان حکومت جانشین وی، شاه صفی، سلطان مراد در سال 1635/1045 به آذربایجان حمله کرد و در 12 سپتامبر 1635 وارد تبریز شد. هدف از این حمله بیشتر غارت بود تا استیلا. مراد به سربازانش دستور داد تا شهر را ویران کنند. با ادامه ی چنین شیوه ای تبریز فلج شد (اولیا، Eyije orseleyip)، مراد با مشاهده ی پیشروی فصل در بازگشت به ون شتاب کرد. بهار آینده ایرانیان دارایی های خود و حتی ایروان را بازپس گرفتند و با معاهده ی 1639/1049 سرحداتی که در خطوط اصلی شان تا آن زمان باقی مانده بودند را برای خود حفظ کردند.
حاج خلیفه، کسی که شاهد عینی یورش سال 1635/1045 بود عنوان می کند که پس از خرابی که توسط مراد ایجاد شد برج و باروهای قدیمی به طور کامل ناپدید شدند و " فقط در بخشهایی از شهر می توانستید نشانه هایی از بناهای قدیمی را ببینید". حتی از شام-آزان هم مضایقه نشد: فقط مسجد اوزون حسن سالم باقی مانده بود.
شهر یک چنین وضعیتی داشت اما شماری از مسافران که چند سال بعد از شهر دیدن کردند می گویند که احیاء باشکوهی در شهر ایجاد شده بود. داستان جالب توجهی از اولیا چلبی ( در زمان حاکمیت شاه عباس اول در سال 1647/1057) برآوردهای تفصیلی از تبریز در مورد مدارس، کاروانسراها، خانه های افراد برجسته، تکیه های درویشی، باغها و تفرجگاههای عمومی پر رفت و آمد آن، در اختیار قرار می دهد. در همین دوره تاورنیر (Tavernier) بیان می کند که با وجود خسارات ایجاد شده توسط مراد، " شهر تقریبا به طور کامل بازسازی شده است". بر اساس گفته ی چاردین (Chardin) در سال 1673 تحت حکومت شاه سلیمان اول شهر دارای 550،000 نفر جمعیت (این مقدار به نظر اغراق آمیز است)، 15000 خانه و 15000 مغازه بود. تبریز "به واقع شهری بزرگ و با اهمیت بود ... تقریبا تمامی ضروریات زندگی در شهر وجود دارد و شخص میتواند در آسایش و با هزینه ی اندک زندگی کند". مسافرخانه ای از کاپوچینها در شهر بود که صاحب منصبان نگاه ویژه ای نسبت به آن داشتند. بیگلربیگی تبریز خانهای تبریز، ارومیه، مراغه و اردبیل و 20 سلطان را تحت نظارت داشت.


15.پایان صفویه و نادرشاه.
حمله ی افغانها به ایران شرایطی کاملا آشفته را ایجاد کرد. شاه طهماسب دوم، وارث تاج و تخت، که از اصفهان فرار کرده بود در سال 1722/1135 به تبریز رسید و خود را پادشاه اعلام کرد. زمانیکه همراه معاهده ی 12 سپتامبر 1723 شاه طهماسب دوم استانهای کاسپین را به روسیه واگذار کرد، ترکیه اعلام کرد که به عنوان اقدام احتیاطی مجبور به اشغال مناطق مرزی بین تبریز و ایروان خواهد بود. پس از سقوط ایروان، نخجوان و مرند، ترکهای تحت فرماندهی سرلشکر (ser'asker) عبدالله پاشا کپرولو (Koprulu) در پاییز 1724/1137 به نزدیکی تبریز رسیدند. ایرانیانی که شام-آزان را محل استقرار خود قرار داده بودند، بیرون رانده شدند. ترکها یک سری موفقیتهایی داشتند اما با پیشروی فصلهای سال آنان مجبور شدند که پیش از پایان ماه عقب نشینی کنند. در بهار بعدی ، کپرولو با فرماندهی 70،000 سرباز بازگشت. محاصره ی شهر فقط چهار روز به طول انجامید اما مبارزه در هفت منطقه ی سنگربندی شده بسیار دشوار بود. ایرانیان 30،000 و ترکها 20،000 سرباز را از دست دادند. بازماندگان اردوگاه ایران که 7000 نفر بودند بدون مانعی به سمت اردبیل عقب نشینی کردند (جونز هانوی (Jonas Hanway)، انقلابهای ایران، لندن 1754، جلد دوم، 229).
معاهده ای که در سال 1727/1140 با اشرف افغان منعقد شد مالکیت عثمانها بر شمال غرب ایران و حتی سلطانیه و ابهر را تأیید کرد. دو سال بعد نادر ارتش مصطفی پاشا را در سهیلان ( سَوَلان یا سینیک کاپرو (Sinikh Kopru))، واقع در نزدیکی تبریز، شکست داد. وی در 8 محرم، 3/1124 آگوست 1729 وارد شهر شد و رستم پاشا، حاکم هشترود را زندانی کرد.
شاه طهماسب مشتاق از امتیاز گرفتن از آشفتگی های داخلی ترکیه یورش دوباره ای را آغاز کرد اما در نبرد قوریجان (نزدیک همدان) شکست خورد و سرلشکر علی پاشا در زمستان 1731/1144 به تبریز بازگشت و به علاوه در آنجا یک مسجد و مدرسه ساخت. با معاهده ای که کمی بعد (16 ژوئن 1732) منعقد شد، ایرانیان سرزمینهای شمالی رود ارس را به عثمانی واگذار کردند ولی تبریز و استانهای غربی را حفظ کردند. از آنجا که تبریز عملا توسط علی پاشا اشغال شده بود، عثمانی ها با اکراه موافقت کردند که تبریز را به ایران باز گردانند و با امضای عهدنامه وزیر اعظم عزل شد. از سوی دیگر واگذاری استانهای قزاقستان به ترکیه بهانه ی خلع شاه طهماسب دوم را به نادر شاه داد. پس از اینکه نادرشاه برای بازرسی به نزدیکی بغداد رفت حاکم ون، رستم پاشا، مجددا تبریز را اشغال کرد. در سال 1734/1146 نادر عازم تبریز شد و معاهده ی سال 1736/1149 که حاصل فتوحات وی در قزاقستان بود موقعیت پیشین در سال 1639/1049 را دوباره برقرار کرد.
با نزدیک شدن به پایان حاکمیت نادر، زمانیکه بی نظمی مجددا آغاز شد، مردم تبریز به حمایت از یک مدعی مشکوک تاج و تخت که اعلام می کرد سام میرزا است، برآمدند. مرگ نادر شاه در سال 1747/1160 احتمالا موقعیتی را در اختیار عثمانی قرار داده است که در امور ایران مداخله کنند، بویژه اینکه رضا خان، پسر فتحعلی خان دیوان بیگی تبریز، به ارزروم( Erzerum) آمده بود تا از ترکیه برای حمایت از یکی از نامزدهای تاج و خت، یک نادری، تقاضای کمک کند ولی ترکیه بی طرفی کامل خود را حفظ کرد.
نادرشاه آذربایجان را به پسر عموی شجاعش امیر ارسلان خان که 30،000 سرباز تحت فرماندهی وی بودند، تفویض کرد. پس از مرگ نادر این ژنرال به پسرخوانده ی وی، ابراهیم خان، کمک کرد تا برادرش عادل شاه را شکست دهد اما ابراهیم به یکباره مخالف هم پیمان خود شد، او را به قتل رساند و پس از گردآوردن 120،000 سرباز شش ماه را در تبریز گذراند و در این شهر اعلام پادشاهی کرد. وی خیلی زود توسط شاهرخ خان، نوه ی نادر، کشته شد.
تاریخ آذربایجان طی حاکمیت خاندان کریم خان زند خیلی کم شناخته شده است. آزاد خان افغان یکی از اولین پادشاهان استان بود. در سال 1756/1170 تبریز توسط محمد حسین خان قاجار از دست وی خارج شد. سال بعد کریم خان فتحعلی خان افشار، حاکم ارومیه، را شکست داد و بر بخش وسیع تری از آذربایجان تسلط یافت. در سال 1780/1194 وقوع یک زمین لرزه ویرانی عظیمی در تبریز بر جای گذاشت (نگاه کنید به آمبرسی و ملویل (Ambraseys and Melville)، 5-54).
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
16.قاجارها.
با نزدیک شدن به پایان سال 1790/1205، آقا محمد، پایه گذار سلسله ی قاجار، عزم تصرف آذربایجان را کرد. در بین حاکمانی که برای ملاقات وی آمدند پادشاه موروثی خوی، حسین خان دامبولی (Dumbuli)، بود. آقا محمد تبریز را به ملک خود اضافه کرد. پس از قتل اولین پادشاه قاجار در سال 1796/1211 مشکلات آذربایجان شروع شد. صادق خان از قبیله شقاقی (Shiqaqi) تلاش کرد تا قدرت مطلق را بدست گیرد و برادرش محمد علی سلطان را به حاکمیت تبریز منصوب کرد. دامبولی خان نقش فعالی را در سرکوب شورش ایفا نمود و در عوض فتحعلی شاه جعفر قلی خان دامبولی را به حاکمیت تبریز منصوب کرد. جعفر قلی خان به محض اینکه در سال 1798/1213 به تبریز رسید با صادق خان که مجددا در سراب به قدرت رسیده بود و همچنین با افشار خان، حاکم ارومیه، متحد شد. "لغزش در وابستگی که آنقدر ناچیز بود که در واقع نوعی خودمختاری مطلق به شمار می آمد" سبب اخراج نماینده های شاه شد. نظامیانی بر علیه جعفر خان فرستاده شدند، وی با کمک کردها مدتی را در خوی گذارند؛ cf. سِر هارفرد بریجس (Harford Brydges)، خاندان قاجار، لندن 1833. در سال 1799/1214 وارث تاج و تخت، عباس میرزا، در تبریز اعلام قدرت کرد و احمد خان مقدم را بیگلربیگی خود ساخت. جعفر خان به روسیه پناه برد اما برای مدت زمانی برخی دیگر از اعضای خاندان دامبولی به حکومت در تبریز ادامه دادند.
پس از ادغام گرجستان و روسیه (1801)، به تدریج درگیریها میان روسیه و ایران افزایش یافت و تبریز به مرکز اصلی فعالیتهای ایران بدل شد. عباس میرزا مسئولیت اروپایی کردن ارتش ایران را بر عهده گرفت. یک هیئت اعزامی مهم انگلیسی شامل تعدادی از سیاحان بسیار شناخته شده ی ایران، شعبه ی اصلی خود را در تبریز قرار داد. هیئتهای دیپلماتیک انگلیسی و روسی (وزیر و رئیس اخیر هیئت، نویسنده ی مشهور گریبویداو (Griboyedov)، که بعدها ترور شد) نیز به دربار عباس میرزا آمدند. وارث پر تکاپوی تاج و تخت زرادخانه ها، توپخانه ها، انبارهای کالا و کارگاهها را ایجاد کرد. با وجود تمامی کوششهای صورت گرفته، شهر ولی سایه ای از شکوه و عظمت زمان شاردن بود. تانکوئین (Tancoigne) (1807) جمعیت تبریز را بین 50 تا 60 هزار نفر شامل چندین خانواده ی ارمنی، برآورد کرده است؛ دوپر (Dupre) (1809) جمعیت شهر را 40،000 نفر به همراه 50 خانواده ی ارمنی تخمین زده است. کینیر (Kinneir) تعداد ساکنین تبریز ("یکی از بدبخت ترین شهرها") فقط 30،000 تن برآورد کرده است. موریر که در گزارش اولین سفر خود به تبریز (1809) رقم اغراق شده ی 50،000 خانه با 250،000 ساکن را اعلام کرده بود در سفر دوم خود را به ذکر اینکه تبریز فقط یک دهم عظمت آغازین خود را داراست و اینکه شهر هیچ ساختمان عمومی رسمی ندارد، محدود ساخته است.


http://www.****************/upload/images/itdnu27ceaj13n35j8by.jpg
جنگهای ایران و روسیه تا سال 1828 به طول انجامید. طی عملیات سال 1827 ژنرال پرینس اریستو (Prince Eristov) با کمک برخی از خانهای ناراضی در سوم ربیع الثانی 24/1243، اکتبر 1827، با 3000 سرباز وارد تبریز شد. عباس میرزا در شهر نبود و نظریات مرتبط با اداره ی شهر به همفکری گذاشته شد. الله یار خان عاصف الدوله وظیفه ی ادامه ی نبرد را بر عهده داشت اما مرد روحانی مشهوری با عنوان امام میرزا فتاح بر تسلیم پافشاری کرد و دروازه های شهر را بر روسها گشود. (میرزا فتاح پس از صلح مجبور شد ایران را ترک کرده و پناهنده ی قزاقستان شود). رئیس فرماندهی، کنت پاسکویچ (Count Paskevich) بعدها به تبریز آمد و عباس میرزا را در ده خرقان ( Dih-Kharraqan) ملاقات کرد. صلح موقتی بین آنان امضا شد ولی دادگاه تهران شرایط صلح نامه را تأیید نکرد. روسها بار دیگر به تبریز حمله کرده و ارومیه، مراغه و اردبیل را اشغال کردند. صلح ترکمنچای (5 شعبان 1243، 22 فوریه ی 1828) که مرزهای بین دو کشور را تا رود ارس تعیین کرد در نهایت با اشغال روسیه به پایان رسید.
پس از عباس میرزا تبریز محل اقامت رسمی جانشین تاج و تخت ایران شد. با نزدیک شدن به زمان جلوس محمد شاه در سال 1834/1250 هئیت اعزامی دیپلماتیک انگلیس و روسیه بیشترین زمان خود را در تبریز گذراندند (جی. بی. فریزر ( J.B. Fraser)، سفرهایی در کردستان، جلد دوم). انتقال دیپلماتها به تهران به معنای انتقال کامل پایتخت سیاسی قاجارها به این شهر بود. با نزدیک شدن به سالهای پایانی قرن 19 بخش اندکی از اهمیت عمومی تعیین کننده ی زندگی در تبریز بود. در 27 شعبان، 8/1286 جولای، باب در تبریز و در ورودی زرادخانه اعدام شد ( نگاه کنید به عباس امانت، احیا و نوسازی. شکل گیری جنبش بابی در ایران، 1850-1844، ایتاکا و لندن 1989). در سال 1880 لشکر کشی کردها به فرماندهی شیخ عبید لله به تبریز مردم این شهر بسیار آشفته کرد. برای جدا ساختن محله ها در صورت لزوم، دروازه های هایی بین آنها ساخته شد ولی کردها فقط تا بیناب پیشروی کردند.
یکپارچگی قدرت قاجار حافظ صلح برای آذربایجان بود و تبریز به تدریج خود را بازسازی کرد. با وجود ویرانی های وحشتناک حاصل از وبا و طاعون در سال 1-1830، سرشماری های تبریز در سال 1842 میزان جمعیت را 9000 خانواده یا 120000-100 نفر تخمین زده اند (برزین). در سال 1895 شمار ساکنین شهر 200000-150000 نفر برآورد شد که از این بین 3000 تن ارمنی بودند (اس. جی. ویلسون ( S.G.Wilson)، زندگی و آداب و رسوم ایرانی، لندن 1896). بیست سال بعد جمعیت به طور قطع بیش از 200000 نفر بود و با وجود طبیعت ابتدایی سازماندهی شهری، شهر نمایشگر تمامی نشانه های رونق و موفقیت بود. تجارت در تبریز پس از دوره ای رکود و بویژه بین سالهای 1833 و 1836 گسترش یافت اما میزان بسیار بالاتر واردات از روسیه به نسبت صادرات به این کشور بحرانهای زیادی را در سال 1837 بوجود آورد. باز شدن جاده توسط قزاقستان به معنای رقابت قابل توجه به موازات مسیر موستراس-تبریز بود.

17.قرن بیستم.
تاریخ تبریز در سالهای آغازین این قرن بسیار تکان دهنده بود. ترکهای تبریز (که حاصل ازدواج میان ایرانیان و اغزها (Oghuz)، مغولها، ترکمنها و اقوام دیگر هستند) نقش بسیار مهمی در ملی گرایی ایرانی و جنبش انقلابی داشتند. شورش علنی در تبریز در 23 ژوئن 1908، روز به توپ بستن مجلس پارلمانی در تهران، آغاز شد. نام ستار خان، دلال اسب پیشینی که رئیس منطقه ی امیر خیز شد و همراه وی باقر خان، ارتباط نزدیکی با دفاع شجاعانه از شهر دارد، اما زوایای تیره تر فعالیتهای آنان توسط ای. جی. براون (E. G. Browne)، در کتاب انقلاب ایران بین سالهای 1909-1905،2-491 ، مطرح شده اند. نیروهای دولتی به فرماندهی شاهزاده عین الدوله تبریز را محاصره و در آغاز فوریه ی 1909 شهر را به طور کامل بلوکه کردند. در 20 آوریل کابینه ی لندن و سن پترزبورگ با فرستادن نیروهای روسی "جهت تسهیل ورود تدارکات ضروری به شهر برای حمایت از کنسولگریها و امور خارجی، و برای کمک به افرادی که تمایل به ترک شهر را دارند"، موافقت کردند. نظامیان روسی به رهبری ژنرال اسنارسکی (Snarski) در 30 آوریل 1909 وارد تبریز شدند. مذاکرات برای عقب نشینی آنان تا 29 نوامبر 1911، زمانیکه اولتیماتوم روسی در تهران ارائه شد و آشفتگی جدیدی را در کشور ایجاد کرد، به طول انجامید. در 21 دسامبر فدائیان تبریز به یگان کم نیروی روسی که در اطراف شهر پراکنده شده بودند، حمله بردند و شکست سنگینی را بر آنان تحمیل کردند. نتیجه ی بلافصل این واقعه ارسال تیپ نظامی روسی به فرماندهی ورپانو (Voropanov) به تبریز بود که در شامگاه سال جدید به این شهر رسیدند. دیوان محاکمه ی روسیه چندین محکومیت به مرگ را اعلام کرد ( از جمله حکم اعدام برای Thiqat al-Islam ، یکی از اعضای مهم فرقه ی شیخی). در اکتبر 1912 یگانهای ترکی که " نواحی مناقشه برانگیز غرب آذربایجان را اشغال کرده بودند، فراخوانده شدند اما پرسش در مورد مرز ترکیه و روسیه مجددا بدون تصمیم گیری باقی ماند. بنابراین نظامیان روسیه تا سال 1914، زمانیکه جنگ جهانی اول آغاز شد، در آذربایجان ماندند.
با شروع ماه دسامبر نیروهای نا منظم کردی به فرماندهی افسرهای عثمانی حرکتی را از ساوجبلاغ به سمت مراغه و تبریز آغاز کردند. در همین زمان انور پاشا به سرقمیش (Sari-qamish) (واقع در جنوب کرز ( Kars) ) حمله برده و تهدیدی برای ارتش روسیه در کوههای قفقاز شد. دستورها مبنی بر تخلیه ی آذربایجان صادر شد. بین 17 دسامبر 1914 و 6 ژوئن 1915، نظامیان روسیه و در پی آنها بخش عمده ای از جمعیت محلی مسیحی، تبریز را ترک کرده بودند. در 8 ژوئن احمد مختار بی شمخال با رهبری یگان کردها وارد شهر شد. شرایط به ناگاه تغییر کرد و در 31 ژوئن روسها برگشته و مجددا تبریز را اشغال کردند (جزئیات این واقعه را در کتاب ماه عسل ایرانی ( Persische Flitterwochen)نوشته ی مشاور پیشین آلمانی در تبریز دبلیو. لیتن ( W.Litten)، برلین، 1925).
از سال 1906 جاده ی آسفالتی که تبریز را به مرز روسیه متصل می کرد توسط شرکت دولتی روسی که امتیاز انحصاری را از دولت ایران کسب کرده بود، در حال ساخت بود. فعالیت برای تغییر این جاده به ریل راه آهن به سرعت انجام می گرفت و این خط در سال 1916 به سوی مسیر حمل و نقلی گشایش یافت. این خط آهن (با 130 کیلومتر/80 مایل طول و یک انشعاب از صوفیه به دریاچه ی ارومیه که 40 کیلومتر/25 مایل طول داشت) اولین ریل آهن ساخته شده در قلمرو ایران به شمار می آمد.
سازماندهی ارتش روسیه در مرزهای ایران با شروع انقلاب 1917 به هم ریخته بود. در ابتدای سال 1918 آذربایجان تخلیه شد. نماینده های دولت مرکزی ایران و حتی ولیعهد، تمام این دوره در جایگاه خود باقی ماندند اما هنگامیکه آخرین یگان روسی در 28 فوریه ی 1918 تبریز را ترک کرد، قدرت واقعی به کمیته ی محلی از حزب دموکرات و رهبر آن، اسماعیل نوبری، انتقال یافت.
در همین دوره ترکها از حالت انفعالی خارج شده و به سرعت مرزهایی که توسط روسها رها شده بود را اشغال کردند. در 18 ژوئن 1918 گارد پیشرفته ی عثمانی وارد تبریز شد. در 8 جولای، ژنرال علی احسان پاشا به تبریز رسید و در 25 آگوست، کاظم قرا بکر پاشا که فرماندهی نیروهای ارتش را بر عهده داشت، وارد شهر شد. مقامات عثمانی نوبری را تبعید کرده و از مجدالسلطنه به عنوان حاکم آذربایجان حمایت کردند. شرایط آشفته برای یک سال به طول انجامید و تنها با ورود حاکم جدید، ژنرال سپهسالار (ژوئن 1910)، امور مختلف به وضعیت عادی خود بازگشتند. نظم کامل فقط تحت حاکمیت رضا خان شکل گرفت، کسی که در ابتدای امر وزیر جنگ و سپس حاکم ایران شد.
با معاهده ی 26 فوریه ی 1921، حکومت شوروی تمامی امتیازات انحصاری پیشین در ایران را انکار کرد و بنابراین خط آهن تبریز-جلفا که با هزینه ی دولت روسیه ساخته شده بود در مالکیت دولت ایران قرار گرفت.
پس از دوره ی مشروطه تبریز از کاهش تجارت ترانزیتی با ترکیه و روسیه و همچنین از فقدان مساعدت و همراهی پهلوی ها که نسبت به احساسات تجزیه طلبانه ی سیاسی و زبانی آذری ها بدگمان بودند، رنج می برد. تبریز، دومین شهر ایران در قرن 19 به چهارمین شهر در سال 1980 بدل شد. اگرچه پس از جنگ جهانی دوم خیابانها عریض تر و باغهای عمومی طرح بندی شدند. صنایع محلی شامل انوع سنتی فرشبافی به علاوه ی صنایع نساجی، چرمسازی، معماری و تولید مواد غذایی و ... بودند. یک خط آهن تبریز را از طریق زنجان و قزوین به خطوط حمل و نقلی ایران در تهران، متصل می کرد، ضمن اینکه نوعی توسعه ی غربی به سمت ون در شرق ترکیه ایجاد شده بود.
با استعفای رضاخان در سپتامبر 1941، نظامیان روسی تبریز و شمال غربی ایران را بخاطر دلایل ارتشی و استراتژیک اشغال کردند. کنترل روسها بر تبریز شوروی را قادر می ساخت تا افراد طرفدار کمونیست این بخش از ایران را آموزش داده و ترغیب کنند، به گونه ای که با وجود عقب نشینی نیروهای انگلیسی از جنوب ایران در مارس 1946، نظامیان روسیه همچنان در تبریز باقی ماندند. در این زمان تبریز پایتخت شده بود و در 10 دسامبر 1945 یک رژیم خودمختار و به صورت بالقوه تجزیه طلب از حزب دموکرات به رهبری سرباز بولشویک قدیمی، جعفر پیشاوری، در آذربایجان اعلان قدرت کرده بود. این رژیم به طور کامل در قدرت تدبیر شوروی نبود اما نارضایتی های محلی حقیقی را بر ضد سیاستهای تمرکز رضاشاه و تبعیض علیه بهره گیری از ترکهای آذری، روشن ساخت. به دنبال این امر اصلاحات ارضی و ملی کردن بانکهای بزرگتر آغاز شد و دانشگاه تبریز گشایش یافت، اما خطر واقعی تفکیک کامل و اتحاد محتمل با S.S.R آذربایجان وجود داشت. در واقع مهارتهای دیپلماتیک وزیر سابق تهران، احمد قوام السلطنه، فشار آمریکا و تبلیغ نامطلوب برای اتحادیه جماهیر شوروی در سازمان ملل متحد، سبب جدا شدن شوروی از کشورهای تحت الحمایه سابقش شد. ارتش امپراطوری ایران در 12 دسامبر 1946 وارد تبریز شد و با فرار پیشاوری به باکو اخراج طرفداران حزب کمونیست از شهر آغاز شد. طی سالهای بعدی تبریز و آذربایجان به طور کل متحمل بدگمانی های شدیدی از طرف حکومت تهران شدند که نسبت به تمایلات جدایی طلبانه آذربایجان ظنین بود (...).
هم اکنون تبریز مرکز اداری استان آذربایجان شرقی است. به لحاظ جمعیتی تبریز چهارمین شهر بزرگ ایران با جمعیتی در حدود 1،700،000 نفر است (بر اساس آمار سال 2005).

بناهای یادبود
در اوایل دوره ی اسلامی دیوارهای اطراف تبریز ناحیه ی شهری کوچکی کمتر از نیم مایل مربع را در ساحل جنوبی روخانه ی مهران در برمی گرفتند. در اطراف مسجد جامع دوازده دروازه قرار گرفته که همگی به بازار مرتبط می شوند. زمانیکه حاکم ایلخانی، غازان خان، تبریز را پایتخت خود ساخت، پهنه ی شهری درون یک دیوار پیرامونی به وسعت25،000 گام، به سه بخش تقسیم شده بود. به گواه گزارشهای معاصر تاریخ دانان و سیاحان، در این دوره بویژه بازارهای شهر بسیار رونق یافته بودند. شهر همچنین دو حومه ی اصلی داشت. اولی که در غرب شهر بوده و به عنوان شامی غازان شناخته می شد حول آرامگاه دوازده گوشه ی غازان محوریت یافته بود و نهادهای آموزشی، یک کتابخانه، بیمارستان، و یک مسجد را شامل می شد. حومه ی سمت شرق شهر که با عنوان ربیع رشید شناخته می شد آرامگاهی که توسط وزیر رشید الدین در سال 1309/709 ساخته شده بود را در مرکزیت خود داشت. اگرچه این حومه ی شهری تقریبا به طور کامل تخریب شده است ولی بر اساس مفاد سند وقفی می تواند دوباره بازسازی شود (اس.اس. بلیر (S.S. Blair)، معماری و جامعه ی دوران ایلخانی. تحلیلی در مورد سند وقفی ربیع رشید، در ایران JBIPS، 1948). این منطقه که برج و باروهایی آن را احاطه کرده بودند دارای ورودی تاریخی بود که به آرامگاه سازنده ی آن، یک مسافرخانه، خانقاه، بیمارستان و یک ساختمان خدماتی راه می یافت. اوقاف از ساختمانها محافظت می کرد، بیش از 300 خدمه و غلام را در حمایت خود داشت و نسخ ارزشمندی از قرآن، حدیث و آثار خود رشید الدین را منتشر می ساخت (همان، الگوهای تولید و حمایت در ایران عهد ایلخانی. مورد رشید الدین، در مطالعات هنر اسلامی آکسفورد، 1996).
تنها بنای یادبودی که از تبریز دوره ی ایلخانی بر جای مانده مسجد جامع است که در سال 1310/710 توسط وزیر تاج الدین علیشاه، بیرون از دروازه ی جنوبی شهر، ساخته شد. این بنا هم اکنون با عنوان ارگ یا دژ شناخته می شود و شامل یک تالار طاقواره ای بزرگ (با مساحت 30 X 56 متر و دیوارهایی با ضخامت 10 متر) است، در کنار این تالار یک مدرسه و زاویه (zawiya) و در مقابل آن یک حیاط بزرگ و بسیار مجلل و دارای استخر، قرار دارند (بازسازی در دی. ویلبر (D. Wilber)، معماری ایران در دوره ی اسلام. دوره ی ایلخانی، پرینستون 1955، شماره ی 51). گنبد به معنای فراتر رفتن از ایوان افسانه ای مدائن در دوره ی ساسانی است که پس از ساخته شدنش خیلی زود ویران شد.
بعد از پایان دوره ی ایلخانی تبریز همچنان یک کلانشهر اصلی و مرکز هنری ایران بود. به عنوان مثال گزارش شده کاخ دولت خانه که توسط سلطان اویس جلاییری (74-1356/76-757) ساخته شد دارای 20،000 اتاق مزین به نقاشی بوده است. پس از اینکه تیموری ها شهر را به اشغال خود در آوردند بسیاری از بناهای یادبود شهر برای چندین بار تخریب شده و پیشه وران شهر به آسیای مرکزی انتقال یافتند ولی با اتحاد ترکمنهای آق قویونلو و قرا قویونلو بناها مجددا ساخته شدند و باغهای حومه ی شهری شمال رودخانه توسعه یافتند. مشهورترین این باغها که توسط حاکم آق قویونلو، اوزون حسن (78-1453/82-857)، ایجاد شد بواسطه ی توصیف طولانی بازرگان ونیزی که در سال 1460 از شهر دیدن کرد، معروفیت یافته است ( خلاصه شده در کتاب معماری تیموری ایران و توران نوشته ی ال. گلمبک؛ دی. ویلبر، پرینستون 1988). این باغ پهنه ی وسیع و شناخته شده ای است که در مرکز یک کاخ هشت ضلعی بزرگ با عنوان هشت بهشت قرار گرفته است. محیط این باغ که بر روی پایه های مرمری گسترش یافته است در حدود 63 تا 72 متر اندازه گیری شده و همچنین دارای یک تالار گنبدی مشتمل بر 32 اتاق بوده است. از دیگر ویژگیهای این باغ شامل یک استخر همجوار، یک مهمانسرا در شرق با تعداد زیادی اتاق و یک تالار سرپوشیده مشرف به باغ، است.
بهترین نمونه از معماری غنی برجای مانده از ترکمن ها مسجد آبی یا مسجد کبود است که این نام به خاطر روکش کاشی کاری آبی رنگی است که سطوح بیرونی و درونی مسجد را پوشانده است (F. Sarre، بناهای تاریخی ایران Baukunst، برلین 10-1901، 32-27؛ گلمبک و ویلبر، شماره ی 214). مسجد آبی بیرون از ورودی جنوب شرقی شهر واقع شده و بخشی از مجموعه ای است که در سال 1465/870 توسط خاتون جان، همسر سلطان جهانشاه قراقویونلو، بنا شده است. بر طبق سند اوقافی متعلق به یک سال پیش این مجموعه شامل یک مهمانخانه برای صوفی ها با دو استخری که بوسیله ی یک کانال تغذیه می شدند، بود و همچنین به عنوان مقبره ای برای ملکه و خانواده اش در نظر گرفته می شد. مسجد دارای یک نقشه ی غیر معمولی با یک تالار مربعی شکل و سقف گنبدی (به قطر 16 متر) بود که در سه جانب بوسیله ی یک راهروی U شکل پوشیده با 9 گنبد، احاطه شده بود. عقب تر از تالار مربعی در محور طولی ورودیِ اصلی، تالار گنبدی کوچکتری شامل یک محراب قرار دارد. کاشیکاریهای به لحاظ تنوع و فنون تکنیکی و هنری بسیار ناموزون و این عدم تعادل نه تنها در طرحهای اسلیمی و گلدار استاندارد بلکه در تابلوهای مدالی شکل که در پیوستگی با پس زمینه ی سفالهای آجری غیرلعابی نصب شده اند، دیده می شود. تالاری که دارای محراب است به شکل مجللی با فاق مرمری سفیدی آذین شده است که توسط روکشی از کاشیهای کوچک با لعاب ارغوانی پوشیده شده اند و به علاوه تأکید بر طرحهایی در لایه های طلایی است.
جنگهای میان صفویان و عثمانی ها در قرن 16 خسارات خود را بر بناهای تاریخی شهر بر جای گذاشتند چنانچه در مورد زلزله های متوالی هم چنین است، اما با افزایش اهمیت مرز روسیه در زمان قاجار تبریز مجددا مورد توجه ویژه قرار گرفت. بولوارهای جدید در مرکز شهر ساخته شدند و مساجد و کاروانسراها پس از تخریب در زلزله ی 7 ژوئن 1780 که قویترین زلزله ای تا آن زمان بود، دوباره بنا شدند. باغهای بزرگی همچون باغ شیمال که در شمال به شهر افزوده شدند به مکانهایی برای توطئه ی خارجی ها بدل گشتند.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ری


ری که در متون عربی الری خوانده می شود، راغای ((Ragha باستانی و رقای قدیمی، شهری در شمال ایران است که در دوران پیش از اسلام و پس از اسلام تا زمان حمله ی مغولها در قرن 13/7 به شکوفایی قابل توجهی رسید. ویرانه های برجای مانده از شهر را می توان در امتداد 9 کیلومتری/5 مایلی جنوب و جنوب شرقی تهران مرکزی مدرن تا جاده ای که از البرز به سمت دشت پی ریزی شده، مشاهده کرد. روستا و مقبره ی شاه عبدالعظیم دقیقا در جنوب این ویرانه ها واقع شده است. اهمیت جغرافیایی ری بدین سبب است که این شهر در ناحیه ای حاصلخیز واقع شده بود که در میان کوهستانها و بیابانی قرار داشت که بواسطه ی آن روابط دیرینه ای بین غرب و شرق ایران صورت می گرفت. جاده های زیادی از مازندران و سواحل دریای خزر در کناره ی شمالی به ری منتهی می شوند.




تاریخ




  1. دوره ی پیش از اسلام

رغا (Ragha) در متون اوستایی به عنوان مکانی مقدس توصیف شده که توسط اهورامزدا ساخته شده است و در کتیبه ی بیستونِ ایران قدیم این محل به عنوان مرکز ایران ماد معرفی شده است. به علاوه در کتب مسیحی (Apocrypha) ؛ بنابراین در تابیت (Tobit) جلد اول، صفحه ی 14 از این مکان نام برده شده، تابیت پسرش توبیاس (Tobias) را به همراه گابائل ((Gabael، برادر گابریاس (Gabrias)، از نینوا (Nineveh) برای بهبود ودیعه ی نقره ای عازم رقا کرد، و در کتب یهودی (Judith) جلد اول. صفحه ی 15، دشتی که در آن نبوچادنزار (Nebuchadnezzar) پادشاهآرفاکساد ( Arphaxad) ایران میانه را شکست داد در نزدیکی رقا واقع شده است.
اسکندر کبیر در تابستان 330 پیش از میلاد از حوالی رقا عبور کرد. سلسیوس نیکتور (Seleucuc Nicator) (280-312 پیش از میلاد) تحت عنوان یوروپس (Europos) (به یاد شهر زادگاهش در مقدونیه) رقا را بازسازی کرد و ساکنین اهل مقدونیه را در این منطقه سکنی داد. بعد از ورود پارتیان شهر به ارساکیا (Arsakia) تغییر نام یافت. ممکن است تمامی این شهرها اگرچه در محل یکسانی مستقر هستند، مکانهای نسبتا متفاوتی را اشغال کرده باشند، زیرا به لحاظ اقتداری در کنار یکدیگر قرار دارند. رالینسون ((Rawlinson یوروپس را در ورامین مستقر ساخت. ریشه شناسی عامه ی یونانی اینطور تبیین می کند که نام رقا اشاره به زلزله هایی دارد که به نظر می رسد بر بسامد این پدیده در ناحیه ی نزدیک به دماوند تأثیر گذار بوده اند.
طی دوران ساسانی یزدگرد سوم در سال 641 آخرین درخواست خود از مردم را قبل از فرار به خراسان در شهر ری منتشر کرد. آرامگاه بی بی شهربانو در جنب جنوبی جاده ای که پیش از این فرعی بود قرار داشت و امکان دسترسی فقط برای زنان به پاسداشت دختر یزدگرد است که به روایتی به همسری حسین ابن علی درآمد. در سالهای 486، 499، 553 پس از میلاد ری از نگاه اسقف های کلیسای سوریه ی شرقی دیده شده است.




  1. غلبه ی اعراب

روز غلبه ی اعراب دقیقا مشخص نیست (44-639/24-18) و امکان دارد که قدرت اعراب به تدریج یکپارچه شده باشد. در اواخر 646/25 شورشی توسط سعدبن ابی وقاص در ری بر پا شد. به نظر اعراب از اختلاف میان خانواده های اشراف ایرانی سود برده اند. ری از املاک خاندان مهران بود و در نتیجه ی مقاومت سیاوش ابن مهران پسر بهرام چوبین، نعیم ابن مقارین (Nu'aym b.Muqarrin) دستور داد شهر را ویران کنند و به فرخان ابن زینبی (زیندی؟) ابن قولا (Farrukhan b. Zaynabi (Zaynadi) b. Qula) فرمان داد تا شهری جدید بسازد. مجددا ذکر شده که در سال 690/71 پادشاهی از خانواده ی فرخان در کنار حاکم عربی بوده است.
انتقال قدرت از بنی امیه به خاندان عباسی بدون واقعه ای خاص در ری صورت پذیرفت، ولی در سال 753/136 سنباد "خرمی" (Khurrami Sunbadh)، یکی از جنگاوران ابومسلم، برای مدت زمان کوتاهی شهر را تصرف کرد. دوران جدید برای ری با انتصاب وارث تاج و تخت محمد علی مهدی برای حکومت شرق (68-758/52-141) آغاز شد. وی ری را تحت عنوان محمدیه بازسازی و یک خندق اطراف آن حفر کرد. حومه ی شهری مهدی آباد برای اهالی ساخته شد که مجبور بودند از اموالشان در شهر قدیم دست بکشند. هارون الرشید پسر المهدی در ری متولد شد و اغلب عادت داشت از شهر زادگاه خویش و خیابان اصلی آن به خوبی یاد کند. در سال 810/195 فرمانده ی مأمون، طاهربن حسین، در نبرد با نیروهای الامین در نزدیکی ری پیروز شد. در سال 865/250 نزاعی میان زیدی های علوی (Zaydi 'Alids) طبرستان ابتدا با طاهریان و سپس با افسران ترک خلیفه به وقوع پیوست. در سال 885/272 بود که اجو تگین (Edgu-tegin) حاکم قزوین شهر را از علویان گرفت. در سال 894/261 خلیفه المعتمد که در پی تحکیم موقعیت خویش بود پسرش یعنی خلیفه ی آینده المکتفی (al-Muktafi) را به حاکمیت ری گمارد. مدت زمان کوتاهی بعد از این سامانیان شروع به دخالت در امور شهر کردند. اسماعیل ابن احمد مورد تأیید خلیفه المکتفی قرار گرفت. در سال 909/296 احمدبن اسماعیل نشانی را از المقتدر (al-Muqtadir) دریافت کرد.
در قرن 10/4 ری در آثار جغرافیدانان معاصر عرب به طور جزئی توصیف شده است. با وجود توجهی که بغداد نسبت به ری نشان می داد شمار اعراب قابل توجه نبود و جمعیت شهر شامل ایرانیانی از تمامی طبقات بود (اخلات (akhlat)؛ یعقوبی، بلدان (Buldan)). ابن الفقیه در بین محصولات ری به پارچه های ابریشمی و دیگر کالاها، صنایع چوبی و "ظروف لوستر" اشاره می کند، وی همچنین به بیان شهرت سرامیکهای "رقا" می پردازد. تمامی نویسندگان بر اهمیت بسیار زیاد ری به عنوان یک مرکز تجاری تأکید می کنند. بر طبق گفته ی استخری شهر ناحیه ای 5/1 در 5/1 فرسخی را در بر می گرفت، ساختمانها از خاک رس ساخته شده بودند اما استفاده از خشت و گچ نیز رایج بود. شهر دارای پنج دروازه ی و هشت بازار بزرگ بود. المقدیسی از ری به عنوان یکی از افتخارات سرزمینهای اسلامی یاد می کند و در بین سایر امور به کتابخانه ی شهر ری در منطقه ی رودها (Rudha) اشاره می کند که بوسیله ی کانال سرقانی (Surqani) آبیاری می شد.




  1. دوره ی دیلمی

پادشاه آذربایجان یوسف پسر ابوالساج (Abi'l-Saj) در سال 916/304 ری را اشغال کرد، وی به علاوه سبب عقب نشینی محمدبن علی سالوک دیلمی که نصر سامانی را نماینده ساخته بود، شد. این تصرف که توسط یوسف بر سکه های ضرب شده در محمدیه به یادگار مانده است (نگاه کنید به تاریخ سکه شناسی ری، 2-140) آغاز یک دوره ی آشفته بود. ری به طور توارثی به علی ابن وسودان (Wahsudhan) دیلمی، واصف بکتیموری (Bektimuri)، احمدبن علی و مفلح ((Muflih دیلمی، برده ی یوسف، رسید (925/313). در نهایت سامانیان با تشویق خلیفه موفق شدند مجددا ری را وارد حوزه ی نفوذ خود کنند، اما خیلی زود فرمانده ی آنان اسفار ( یک دیلمی) در ری به خودمختاری رسید. اسفار در سال 930/318 توسط نایب خود مرداویج (یک بومی گیلانی و یکی از پایه گذاران خاندان زیاری که بر سرزمینهای ارباب خود مسلط شد) کشته شد (سی ال. هارت (Cl. Huart) زیاری های، in Mems.Acad. Insers. Et Belles-Lettres, xlii (1922), 363 (=11)
پس از کشته شدن مرداویج (925/323) آل بویه ای در ری به قدرت رسید، ری پس از این از املاک خاندان رکن الدوله شد که برای حدود 100 سال در این شهر اقامت داشتند. در سال 1000/390 آخرین سامانی، المنتصر (al-Muntasir)، تلاش کرد تا ری را تصرف کند ولی شکست خورد. در سال 1027/420 مجدالدوله ی بویه ای با توصیه ی نابخردانه بر علیه دیلمی ها از محمود غازان که سرزمینهای وی را به تصرف خود درآورد، تقاضای کمک کرد (cf. محمد ناظم، زندگی و دوران سلطان محمود، کمبریج 1931؛ سی. ای. بوثورث، در کمب. هیست. در مورد ایران، iv، 7-176). حکومت کوتاه مدت غزنویان با عملکردهای تاریک اندیشانه ای همچون از بین بردن کتب فلسفه و نجوم و شکنجه های بیرحمانه ی معتزل ها و قرمتیان ها (Qarmatians) مشخص شده است.




  1. سلجوقیان

غزها ((Ghuzz در سال 1035/427 ری را رها کردند و در سال 1042/434 شهری که در آن مجدالدوله هنوز هم در قلعه ی تبارک بود، به دست سلجوقیان افتاد و به یکی از شهرهای اصلی بدل شد. آخرین آل بویه ای، الملک الرحیم، در سال 1058/450 ( یا در سال 1063/455؛ cf. اچ. بوِن (H. Bowen) در JRAS [1929]، 238) در زندان تبارک درگذشت، پادشاه جدید طغرل بیک نیز به سال 1063/455 در ری از دنیا رفت. از این پس ری به طور متداول در اتصال با وقایع مرتبط با سلجوقیان بزرگ و خاندان آنان در جبال یا عراق ایران، در نظر گرفته می شود.
از زمان حکومت غیاث الدین مسعود (42-1133/574-529) ری توسط امیر اینانج (Inanj) که دخترش اینانج خاتون همسر پهلوان، پسر اتابک مشهور آذربایجان ایلدگیز، شد، اداره می شد. اینانج با انتخاب ایلدگیز، زمانی که وی سلطان ارسلان شاه (کسی که با مادر وی ازدواج کرده بود) را بر تخت نشاند، به مخالفت برخاست ولی در سال 1160/555 مغلوب شد. اینانج به سمت بسطام (Bistam) عقب نشینی کرد ولی با کمک خوارزم شاه دوم ارسلان مجددا ری را به تصرف خود درآورد. وی سرانجام با تحریک ایلدگیز، که ری را به عنوان ملک پهلوان از آن خود کرد، به قتل رسید. پس از این واقعه شهر به قاتلق (Qutlugh) اینانج پسر پهلوان رسید که همچون پدربزرگ مادری اش با مداخله ی خوارزم شاه تکیش در امور ایران موافق بود (1192/588). دو سال بعد در نبردی نزدیک به ری طغرل سوم، آخرین سلجوقی، توسط قتلاق اینانج کشته شد اما کشور در حکومت خوارزمشاهیان باقی ماند. در سال 1217/614 اتاهگ (Ataheg) سلغوری فارس، سعدبن زنگی موفق شد ری را تصرف کند اما در مدت زمان اندکی توسط جلال الدین خوارزم شاه بیرون رانده شد.




  1. مذهب و نزاع های داخلی

المقدیسی به درگیریهای مذهبی بین مردم ری اشاره می کند. ابن اثیر خرابی های برجای مانده در ری به دلیل جنگ داخلی بین سنی ها و شیعیان را ثبت کرده است؛ ساکنین شهر کشته یا قتل عام شدند و شهر ویران شد. یعقوب که پیش از حمله ی مغولها فرار کرده بود در سال 1220/617 از ری عبور کرده و نتایج تحقیق خود در مورد سه گروه شامل حنفی ها، شافعی ها و شیعیان را ارائه داده است که بر اساس آن دو گروه اول شیعیانی را که نیمی از جمعیت شهر و اکثریت جمعیت کشور را تشکیل می دادند، شکست دادند. در نهایت شافعی ها بر حنفی ها فائق شدند. نتیجه اینکه فقط شافعی ها که کوچکترین بخش بودند باقی ماندند. یاقوت به توصیف خانه های زیرزمینی در ری و خیابانهای تاریک با دسترسی مشکل می پردازد که منعکس کننده ی نگرانی ساکنین در مورد محافظت از خودشان در برابر دشمنان است.




  1. مغولها

مغولها که پس از بررسی یاقوت ری را اشغال کردند ضربه ی نهایی را به این شهر وارد آوردند. ابن الاثیر تا آنجا پیش رفته که بیان می دارد تمامی جمعیت شهر در سال 1220/617 توسط مغولها قتل عام شدند و نجات یافتگان نیز در سال 1224/621 کشته شدند. هر چند امکان دارد مورخینی که به انعکاس وحشتزدگی جهان اسلام پرداختند، در توصیف ویرانی برجای مانده اغراق کرده باشند. جیوانی، ترجمه ی بویل (Boyle )، جلد اول، 147، فقط عنوان می دارد که رهبران مغول بسیاری از مردم را در خار (Khwar) ری ( که شیعیان در آن ساکنند؟ ) به قتل رساندند اما در ری با قاضی (شافعی؟) که به مهاجمین تمکین کرد ملاقات کردند و از این پس از قتل عام مردم خودداری کردند. رشید الدین موافقت کرد که مغولها با فرماندهی Jebe و Subetey در ری بکشند و غارت کنند، ولی به نظر می رسد وی بین ری و قم که در آن ساکنین شهر به طور کامل کشته شدند، تفاوت قائل شد.
این واقعیت که زندگی در ری به طور کامل از بین نرفته بود از تاریخ سفالگری که ظاهرا نشانگر پیدایش سفال در شهر ری است، پیداست (cf. آر. گست (R. Guest)، جام تاریخی ری، در مجله ی برلینگتون [1931]، 5-134: جام منقوش تاریخی 1243/640). در زمان حکومت غازان خان قلعه ی تبارک بازسازی شد (1304-1295)، اما اگر دلایل سیاسی و مذهبی را در نظر نگیریم، دلایل مشخص اقتصادی (آبیاری؟) باید در تضاد با احیای ری بوده باشند و شهر ورامین مرکز بخش مدیریتی جدید مغول شد (cf. مستوفی،نزهت القلوب، ویراستار. لی استرنج (Le Strange)، 55). پس از پایان دوره ی ایلخانی ری تحت نفوذ طغای تیموری از استراباد قرار گرفت. در سال 1384، نیروهای تیمور بدون جنگ ری را اشغال کردند اما برای نماینده ی دیپلمات اسپانیایی، کلاویجو که در سال 1404 از این شهر گذر کرد این تصرف بیشتر بر منطقه و نه شهر ری بود و اینکه ری دیگر در سکونت کسی نبود. نسخه ی با اهمیتی برای بررسی زمان شاهرخ (مطلع السعدین، در سال 1437/841) یا شاه اسماعیل در حبیب السیار خاندمیر (Khwandamir 's Habib al-siyar)، موجود نیست.


باستان شناسی و بناهای تاریخی


الیور در سال 1797 تلاش بیهوده ای در جستجوی ویرانه های ری داشت و ترویلهر (Truilhier) و گاردین (Gardane) اولین افرادی بودند که دست به اکتشاف زدند. نخستین توصیفات از جانب جی. موریر (J. Morier)، کر پارتر (Ker Porter) و سر دبلیو. آسلی (Sir W. Ouseley) مطرح شد. موریر طرحی از نقش برجسته دوره ی ساسانی بر جای گذاشته که بعدها با مجسمه ی فتحعلی شاه جایگزین شد. تشریحات و بویژه نقشه ای که توسط کر پارتر تهیه شده (بازتولید شده در اثر سار (Sarre) و ای. وی. دبلیو. جکسون (A.V.W. Jackson)، ایران)، هنوز هم ارزشمند است زیرا از زمان وی تا کنون ملزومات باستان شناسی و حفاری بی قاعده، دیوارها را تخریب کرده و لایه ها را به هم ریخته است.
تعداد زیادی از اشیاء باستانشناسانه بویژه کوزه های منقوش معروف، در نتیجه ی فعالیتهای فروشندگان بازارهای آمریکایی و اروپایی را مستغرق خود ساخته اند. تحقیقات علمی با اعزام هیئت جوینت (Joint Expedition) از موزه ی هنرهای زیبای بوستن و دانشگاه پنسیلوانیا، فیلادلفیا به ری در سال 1934 آغاز شد(cf. اخبار تشریحی لندن [22 ژوئن 1935]، 3-1122؛ ای.اف. اشمیت (E.F. Schmidt)، سفر به ایران [ری]، در پژوهشنامه ی موزه ی دانشگاه، فیلادلفیا، [1935]، 9-41، cf. 7-25)، و از سال 1974 بدین سو توسط شهریار ادل (Chahryar Adle) ادامه یافت. دکتر اریک اسمیت (Erich Schmidt) در تپه ی قلعه تعداد متنوعی کوزه ی سفالی و بقایای ساختمانهایی را یافت که قابل توجه ترین یافته های بدست آمده از مسجد المهدی است.
در نقل قول جالبی، 210، المقدیسی از گنبدهای مرتفعی سخن می گوید که آل بویه ای ها بر روی مقبره هایشان ساخته بودند. بقایای سه برج مقبره ای هنوز هم در ری قابل رویت است، از جمله یک مقبره ی 12 وجهی که موقعیتش در تطابق با دو ساختمان دوره ی بویه ای است که در سیاست نامه ی نظام الملک نیز به آنها اشاره شده است. دخمه ای ( یا Tower of Silence) توسط یک زرتشتی در تبارک ساخته شد که بعدها دیدای سپهسالاران (dida-yi sipahsalaran)، "نقطه ی برتری افسران"، عنوان گرفت. در نزدیکی این دخمه گنبد فخر الدوله یا احتمالا آرامگاه امیر بویه ای و در اصطلاح "گنبد طغرل" بنا شد که دارای یک روکش آهنی بود و تاریخ آن مربوط می شد به 534 رجب/1140 مارس (برای این مورد آخر نگاه کنید به جی. سی. میلز (G.C. Miles) در Ars Orientalis، [1966]، 6-45، و در مورد برجها به طور کلی مراجعه شود به آر.هیلنبرند (R. Hillenbrand)، برجهای مقبره ای ایران تا سال 1550، دانشگاه آکسفورد 1974، 9-68، 5-73، 8-82). برج مقبره ای دیگری با طرح دایره ای شکل و احتمالا یک کلاهک مخروطی شکل شبیه به گنبد کاووس (قابوس) در گرگان، در سال 1890 توسط کرزن عکسبرداری شده است (نگاه کنید به کتاب کرزن، ایران و پرسش ایرانی، جلد اول، 351)، اما این برج در سال 1895 برای امور ساخت و ساز تخریب شد (سرنوشت بسیاری از ساختمانهای ری در قرن 19 و اوایل قرن 20)؛ کتیبه ی کوفی بر جای مانده از این برج تاریخ ساخت را سال 1073/466 یا با احتمال کمتر سال 4-1083/476 تخمین می زند (نگاه شود به شاهریر اَدل، یادداشتهای مقدماتی در مورد برج ناپدید شده ی ری (74-1073/46)، در جلد یادبودی. کنگره ی هنر و باستان شناسی ایرانی، آکسفورد، 16-11 سپتامبر 1972، تهران 1976، 12-1). بقایای چندین مقبره ی زیرزمینی و آنچه ساختهای مقبره ای روزمینی بود نیز کشف شده است، ببینید ادل، سازه های تدفینی محدوده ی ری در قرن XII-X، در نسخه های باستان شناسی ایران، در نوار مکمل 6، برلین، 1979).
طبق گفته ی یاقوت تپه ی تبارک که قلعه در آن قرار داشت (که در سال 1192/588 توسط سلطان طغرل سوم سلجوقی تخریب شد) در "سمت راست" جاده ی خراسان واقع بود در حالیکه کوهستان مرتفع در "سمت چپ" این راه قرار دشت. بنابراین تبارک احتمالا بر بالای تپه ی مقابل مهمیز بزرگ واقع بوده است (تپه ی G در طرح کر پرتر (Ker Porter): " ارگ به طور عالی از سنگ ساخته شده بود و بر قله ی صخره ای پهناور قرار داشت که زمین باز را به سوی جنوب هدایت می کرد")؛ cf. نقشه ی موجود در A.F. Stahl، نواحی اطراف تهران، در انتشارات پترمن (Petermanns Mitteilungen) (1900).
در نهایت بایستی متذکر شویم که ظاهرا مقادیر بسیاری پارچه ی ابریشمی از دوره ی آل بویه که اغلب منقوش هستند، در ری کشف شده اند. اگرچه اعتبار این نظریات نه در متن باستان شناسانه ی کنترل شده بلکه بر اساس مواد بر جای مانده قابل بحث است، نگاه شود به درتی اف. شفرد (Dorothy F. Shepherd)، پارچه های ابریشی ایران میانه در حقیقت و خیال، Bull. در پیوند با مرکز بین المللی مطالعه بر پارچه های باستانی، شماره 40-39، لیون 1974).

مینورسکی، بوثورث ترجمه ی ملیحه درگاهی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نیشابور


نیشابور که در عربی کلاسیک اغلب با عنوان نیشابور و در زبان فارسی نیشاپور تلفظ می شود یکی از چهار شهر بزرگ استان خراسان شرقی (به همراه مرو، هرات، و بلخ) از اوایل دوران اسلامی تا زمان حمله ی مغولها به ایران است. نیشابور مدرن واقع در استان خراسان فعلی به لحاظ وسعت کوچکتر بوده و از اهمیت کمتری برخوردار است، این شهر در عرض جغرافیایی 36 درجه و 13 دقیقه ی شمالی و طول جغرافیایی 58 درجه و 49 دقیقه شرقی، در ارتفاع 1193 متری و کناره ی شرقی دشتی واقع شده که بوسیله ی تپه هایی همچون رشته کوه بینالود در شمال و شرق که آن را از دره ی مشهد جدا می سازد، احاطه شده است. بخشی از جریانهای رودخانه ای که از کوه بینالود سرچشمه می گیرند زمینهای کشاورزی نیشابور را پیش از بدل شدن به بیابان نمک در غرب، آبیاری می کنند.

نام شهر برگرفته از نو- شاهپور (New-Shahpur) (شاهپور عادل) ایران است؛ در زبان ارمنی شهر نو-شاپوه ، در عربی نَیسابور یا نیشابور و در فارسی جدید نیشاپور عنوان می شود، در دوره ی یاقوت شهر نیشاوور نامیده می شد و اکنون نیشابور تلفظ می شود. شهر برخی اوقات عنوان رسمی شریف ایرانشهر را بر خود حک می کند.
شهر توسط شاهپور اول، پسر اردشیر اول که تورانیان پهلزاک (Pahlezhak) (پالژاک) را در این منطقه به قتل رسانده بود، پایه گذاری شد؛ برخی نویسندگان بیان می کنند که نیشابور تا زمان شاهپور دوم بنیانگذاری نشد. در مضمونی وسیعتر ناحیه ی نیشابور متشکل از مناطق الطبسیان، قهستان (Quhistan)، نَسا، باوَرد، ابرشهر، جام، باخرز(bakharz)، طوس، زازَن و اسفراین است؛ در نگاهی اجمالی تر نیشابور پایتخت استان ابرشهر است که به نوبه خود به 13 رستاق و 4 تسوج (tassujs) تقسیم شده است. 4 تساج در غرب ریوَند (ریوِند) واقع در جنوب الشامات، قرار داشتند. تکاب، در شرق پشفروشان (Pushfroshan) و شمال مازوله ( ماسوله اکنون) قرار داشت.
در تپه های ریوند واقع در شمال غرب شهر، یکی از سه آتشکده ی مقدس مهم ساسانیان قرار داشت که از آتش برزین مهر بود. امپراطور یزدگرد دوم (57-438) نیشابور را محل اقامت معمول خود ساخت.
در سال 651/30 یا 652/31 حاکم بصره (Basra)، عبدالله ابن امیر، نیشابور را با تسلیم حاکم آن کنارنگ تصاحب کرد. شهر از آن پس اهمیت خود را از ادست داد و پادگانی نداشت. طی جنگ میان علی و معاویه (7-657/7-36) عربها مجددا با قیام در خراسان و تخارستان (Tukharistan) از نیشابور بیرون رانده شدند. گفته شده که پیروز سوم، پسر یزدگرد سوم و دختر کنارنگ حاکم نیشابور مدتی را در نیشابور زندگی کرده است. خلیدبن کأس در سال 8-657/37 توسط علی برای آرام ساختن شهر شورشی به نیشابور اعزام شد. معاویه مجددا در سال 2-661/41 عبدالله ابن امیر را به عنوان حاکم بصره برگزید و وی را مأمور غلبه بر خراسان و سیستان کرد. عبدالله ابن امیر در سال 3-662/ 42 در نیشابور قیس ابن الحسام السلامی را حاکم خراسان کرد. زیادبن ابوسفیان در سال 6-665/45 خلیدبن عبدالله الحنفی را حاکم ابرشهر (نیشابور) ساخت. عبدالله ابن کاظم در سال 683/63 برعلیه امویان شورش کرد. وی در سال 692/73 در مبارزه با عبدالمالک در مرو شکست خورد که در نتیجه ی آن حاکم بنی امیه در خراسان ابقا شد.
نیشابور تا قبل از اینکه حاکم طاهری خراسان عبدالله ابن طاهر (45-828/30-213) آن را پایتخت خود سازد از دستاوردهای کمتری نسبت به مرو برخوردار بود. ولی خیلی زود و با کمک آب و هوای سالمتر خود در میزان اهمیت سیاسی از مرو پیشی گرفت و به علاوه مرکز فعالیتهای اقتصادی (فراتر از این موارد به خاطر منسوجات معروف از جمله اتابی مجلل و لباسهای سلاطینی (salatuni) ، الثعالبی (al-Tha’alibi)، لطایف المعارف، ترجمه ی بوثورث، کتاب اطلاعات عجیب و آموزنده، ادینبرگ 1968، 133) و زندگی فرهنگی شد. پس از اینکه امیر صفاری یعقوب ابن لیث در سال 863/259 خراسان را از طاهری ها گرفت و وارد شهر شد نیشاپور دیگر پایتخت استانی نبود و برای 30 سال اداره ی نیشاپور بین صفاری ها و فرمانروایان مختلف و جنگجویان ارتشی همچون رافع بن هرثمه ( Rafi’ b. Harthama) در نوسان بود تا اینکه امیر ابن لیث شکست خورده و توسط اسماعیل ابن احمد سامانی در سال 900/287 دستگیر شد (نگاه کنید به بارتولد( Barthold)، از ترکستان تا حمله ی مغول، 25-217؛ بوثورث، درCamb. hist . ایران، ii، 21-114). اما از این پس نیشابور به عنوان مرکز استان خراسان و پایگاه و محل اقامت فرمانده ی اصلی استان مجددا در زمان حکومت سامانی ها (قرن 10/4) به شکوفایی منحصر به فردی رسید. هنرها و صنایعی همچون محصولات سرامیکی شاخص بودند و رونق عمومی نیشابور برآمده از سرمایه داری بانفوذی متشکل از بازرگانان، صنعتگران، مقامات رسمی و محققان و چهره های مذهبی از دو مسلک اصلی خراسان، حنفی و شافعی، و رقبای آنها جهت حمایت عمومی در نیشابور، اعضای فرقه های زاهدانه و پارسا نمای کریمیه، بود. از این گروه اجتماعی که آر. دبلیو. بالیت ( R.W. Bulliet) آن را طبقه ی اشراف نامیده است، محققین برجسته ای نظیر ابو محمد جوینی و پسرش امام الحرمین ابوالمعالی و محدث الحاکم النیشابوری و همچنین سیاستمدار جاه طلبی همچون وزیر محمود غزن حسنک از خانواده ی میکائیلی، سر برآورده اند (نگاه کنید به بوثورث، غزنویان، امپراطوریشان در افغانستان و شرق ایران 994: 1040، 202-145، بالیت، اشراف نیشابور). شمار زیادی از محدثان و وکلای برآمده از شهر بدون شک انگیزه ای برای تولید چندین فرهنگ لغت زندگی نامه ای از محققین نیشابور بودند که از ابن البیئی (1014/405) در هشت یا دوازده جلد آغاز می شوند که نقطه ی شروعی برای مداومت ها و خلاصه رئوس های مختلف بود (ببینید آر. ان. فرای ( R.N. Frye)، تاریخچه ی شهری از آسیای مرکزی و خراسان. تاریخ نیشاپور، در زکی ولیدی توگانا ارمغان ( Zeki Velidi Togan’a armagan)، استانبول، 5-1950، 20-405).
جغرافیدانان عرب در این دوره نیشابور را به عنوان شهری پرجمعیت توصیف می کنند که به 42 بخش با یک فرسخ طول و عرض تقسیم شده بود و شامل ارگ، شهر اصلی و یک حومه ی شهری بیرونی بود که مسجد اصلی ساخته شده توسط امر عباسی در این بخش قرار داشت. در کنار این مسجد بازار عمومی با نام المعسکر، کاخ حاکم، فضای باز دوم با عنوان میدان الحسینیان و زندان قرار داشتند. ارک دارای دو دروازه بود و شهر چهار دروازه داشت: دروازه ی پل، دروازه ی راهی که از مقیل می آمد، دروازه ی قلعه (باب الکهندژ) و دروازه ی پل تکین. حومه های شهری به علاوه دارای دیوارهایی با تعداد زیادی دروازه بودند. شناخته شده ترین بازارها المربا الکبیرا ( نزدیک به مسجد جامع) و المربا الصغیرا بودند. مهمترین خیابانها ی تجاری در حدود پنجاه تا بودند و در خطوط مستقیم متقاطع در زوایای سمت راست، سراسر شهر را می پیمودند؛ همه نوع کالایی در این خیابانها به فروش می رسید ( در ارتباط با تولیدات و صادرات نیشابور نگاه کنید به لی استرنج ( Le Strange)، اراضی خلافت شرقی، 30-429). نهرهای بسیاری که از وادی سقاور ( Saghawar) سرچشمه می گرفتند از روستای باشتنکار ( Bushtankar) یا باشتقان ( Bushtaqan) به سمت پایین حرکت کرده و 70 مایل را طی می کردند، از اینجا به بعد از نزدیک شهر عبور کرده و خانه هایی با ذخایر آبی وسیع را ایجاد می کردند. باغهای پایین شهر نیز بدین شیوه آبیاری می شدند. منطقه ی نیشابور به عنوان حاصلخیزترین ناحیه در خراسان مد نظر قرار می گرفت.
پس از این دوره شهر متحمل فراز و نشیبهای بسیاری شد. خشکسالی بزرگی در سال 1011/401 آغاز شد. در ابتدای قرن 11/5 نیشابور مرکز کریمیان پارسا به رهبری ابوبکر محمدبن اسحاق زاهد بود. طغرل بیک سلجوقی ابتدا شهر را در سال 1037/428 اشغال کرد و متعاقب آن شهر را پایتخت خود ساخت. به نظر می رسد آلب ارسلان نیز در این منطقه زندگی کرده باشد. در 536 شوال/1142 می، خوارزم شاه اتزاک برای مدتی شهر را از سلطان سنجر سلجوقی گرفت. زمانی که وی در سال 1153/548 توسط غزها به قتل رسید اغلب ساکنین شهر به حومه ی شهری شادیاخ ( Shadyakh) که توسط حاکم المعید توسعه یافته و مستحکم شده بود، گریختند. توقان شاه ابوبکر طی سالهای 85-1174/81-569 و پسرش سنجر شاه در سالهای 7-1185/3-581 بر شهر حکومت کردند.
در ربیع الاول یا ربیع الثانی سال 583 / می یا ژوئن 1187، خوارزم شاه تکیش نیشابور را تسخیر کرد و آن را به پسر ارشدش ملک شاه سپرد. ملک شاه در پایان سال 589/1193 مرو را گرفت و برادرش قطب الدین محمد حاکم نیشاپور شد. ملک شاه در سال 1179/591 در حوالی نیشابور از دنیا رفت. علاء الدین محمد (قطب الدین محمد پس از مرگ پدرش خود را به این نام می خواند) در سال 1202/598 مرو و نیشابور را از قاریس (Ghurids) غیاث الدین و برادرش شهاب الدین گرفت.
افزون بر جنگها و شورشهایی که موجب به هم ریختگی شهر شد (8-1207/5-604)، نیشابور همچنین زلزله های متوالی را متحمل شد 1145/540، 1208/605، 1280/679). یاقوت که در سال 1216/613 شهر را دید ولی در شادیخ اقامت کرد، هنوز هم شاهد ویرانی هایی بود که توسط اولین زمین لرزه و غزها ایجاد شده بوند، اما با این وجود وی بر این عقیده بود که نیشابور بهترین شهر خراسان است. زلزله ی دوم به نسبت شدید بود، اهالی شهر در این موقعیت برای چندین روز به دشت پایین شهر پناه بردند.
در سال 1221/618 مغولها به سرکردگی چنگیز خان شهر را به طور کامل به یغما بردند ( ببینید جیوانی بویل، جلد اول، 78-169). اگرچه کامیابترین ترین روزهای نیشابور با حمله ی مغولها به پایان رسید ولی شهر خیلی زود اثرات ناشی از این ویرانی ها را ترمیم کرد. مرکز شهر پس از زلزله های ابتدای قرن 13/7 به شادیخ انتقال یافت و همین علت سبب بازاحیای نیشابور در ربع سوم از انتهای همین قرن شد. حمدالله مستوفی در قرن 14/8 شهر را بسیار پر رونق و شکوفا با دیوارهای محافظت شده ی وسیع توصیف می کند، این در حالی است که ابن بطوطه شهر را به خاطر حاصلخیزی و نیروی تولید "دمشق کوچک" می نامد و مدارس و جمعیت دانش آموزانی که در آنجا دیده بود را تحسین می کند (ریهلا (Rihla)، جلد سوم، 2-80، ترجمه ی گیب ، جلد سوم، 5-583).
از این پس به آهستگی از اهمیت نیشابور کاسته شد، تا اواخر قرن 19 که خود را تا حد کمی احیا کرد. در سال 1890 جی. ان. کرزن (G.N. Curzon) نیشابور را منطقه ای حاصلخیز بر می شمارد و بیان می کند که معادن فیروزه ی مشهور این ناحیه با عنوان باری معدن ( Bar-i Ma’din) در حدود 50 کیلومتری/35 مایلی شمال غرب شهر هنوز به طور مفیدی فعال بودند، اما دیوارهای شهر تخریب شده بودند (ایران و پرسش ایرانی، لندن، 1892، جلد یک، 7-260).
شهر مدرن دارای یک خط آهن تهران-مشهد است که در سال 1946 به سمت خراسان امتداد یافت. مقبره ی امر خیام و فرید الدین عطار مشهور هنوز هم در نیشابور دیده می شود. جمعیت برآورد شده ی شهر در سال 2005 ، 215،940 نفر بود.

توضیح: در مقاله ی اصلی از واژه ی نیشاپور که در فارسی قدیم متداول بوده استفاده شده ولی در متن ترجمه شده از واژه ی نیشابور که در زبان امروزی مرسوم است، بهره برده شده است.

هانگمن، بوثورث ترجمه ی ملیحه درگاهی
 
بالا