شعر نو

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
اون كه هر چي ابر دنياس ، خونه
داره تو چشاش
اون كه ناچاره بخنده ، اما گريه س خنده هاش
اون كه تو شهرش غريبه ،‌ با يه عالم آشنا
هيچ
كدوم باور نكردن ، غربت تلخ صداش
اون منم ،‌ اون منم ، اون منم
بغضمو تو گلوم مي شكنم
ديروز من ، مثل امروز ، مثل فرداس
هر روز دستام ،‌سرد و تنهاس
ديروز ، امروز ، فردا
خيلي سخته ،‌ اين تنهايي ، بي فردايي
تنها موندن ، تنها خوندن
تنها ،‌ تنها ،
تنها
اون كه خيلي قصه داره ، رو لباي بي صداش
مونده فريادش تو سينه ،‌در نمي آد از لباش
قد يه دنيا كتابه ، با يه عالم گفتني
هر كدوم از غصه هاشون ، هر كدوم از قصه هاش
اون منم ، اون منم ، اون منم
بغضمو تو گلوم مي شكنم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن صداها به كجا رفت
صداهاي بلند
گريه ها قهقه ها
آن امانت ها را
آسمان آيا پس خواهد داد ؟
پس چرا حافظ گفت
آسمان بار امانت نتوانست كشيد
نعره هاي حلاج
بر سر چوبه ي دار
به كجا رفت كجا ؟
به كجا مي رود آه
چهچه گنجشك بر ساقه ي باد
آسمان آيا
اين امانت ها را
باز پس خواهد داد ؟

 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
انسان چه زود می برد از خاطر

دشت هزار خاطره را سرسبز

شهر هزار خواسته را ویران

بازار کهنه ایست

کز ابتداش توشه ی جان اندوه

وز انتهاش حاصل دل حرمان

روز و شبش چو مرده ی در تابوت

بر دوش می کشند در این دالان

بازار بایگانگیش یکسان

هر روز چهره های دگر بیند

وز باغ های تازه رس انسان

هر دم شکوفه های دگر چیند

اما دریغ ، گرچه دریغی نیست

رنگ دگر گرفته رخ بازار

خط عذاب و چین پریشانی

افتاده بر جبین در و دیوار

غوغای درد بود اگر دیروز

با گرمتر درود نه با دشنام

امروز جز به کینه سلامی نیست

کالا دروغ و یأس بهین پیغام

با این همه گذرگه من هر روز

زین سو بود که چاره ی دیگر نیست

اینان اگر نشان صداقت را

گم کرده اند جرم من آخر چیست ؟

بی آنکه شهر و دشت بیاد آرند یا آشنا شوند به لبخندم

با گر م خند موج نگاهم مهر

از عشقشان به خویش پلی بندم :

از آن گذشته ها که فراموشی است

تا آن یگانه راه که آینده است

صالح وحدت ... :gol::heart:
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
بي شكوه و غريب و رهگذرند
يادهاي دگر ، چو برق و چو باد
ياد تو پرشكوه و جاويد است
و آشناي قديم دل ، اما
اي دريغ ! اي دريغ ! اي فرياد
با دل من چه مي تواند كرد
يادت ؟ اي باد من ز دل برده
من گرفتم لطيف ،‌ چون شبنم
هم درخشان و پاك ، چون باران
چه كنند اين دو ، اي بهشت جوان
با يكي برگ پير و پژمرده ؟
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نیما یوشیج

می‌تراود مهتاب

می‌درخشد شبتاب،
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می‌شکند.
نگران با من استاده سحر
صبح می‌خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم بجان باخته را بلکه خبر
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می‌شکند .
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا! به برم می‌شکند
دستها می‌سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می‌پایم
که به در کس آید
در ودیوار بهم ریخته‌شان
بر سرم می‌شکند.
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
من به درماندگي صخره و سنگ
من به آوارگي ابر ونسيم
من به سرگشتگي ‌آهوي دشت
من به تنهايي خود مي مانم
من در اين شب كه بلند است به اندازه حسرت زدگي
گيسوان تو به يادم مي آيد ...
من در اين شب كه بلند است به اندازه حسرت زدگي
شعر چشمان تو را مي خوانم ...

 

armstrong

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
از سبز به سبز

از سبز به سبز

من دراین تاریکی
فکر یک بره روشن هستم
که بیاید علف خستگی ام را بچرد
من دراین تاریکی
امتداد تر بازوهایم را
زیر بارانی می بینم
که دعاهای نخستین بشر را ترکرد
من در این تاریکی
درگشودم به چمنهای قدیم
به طلایی هایی که به دیوار اساطیر تماشا کردیم
من در این تاریکی
ریشه ها را دیدم
و برای بته نورس مرگ آب را معنی کردم


س.س
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتي تو نيستي
نه هست هاي ماچونان که بايدند
نه بايدها
مثل هميشه
آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض مي خورم
عمري است لبخندهاي لاغر خود را

در دل ذخيره مي کنم
باشد براي روز مبادا
اما در صفحه هاي تقويم

روزي به نام روز مبادا نيست
آن روز هرچه باشد

روزي شبيه ديروز
روزي شبيه فردا
روزي درست مثل همين روزهاي ماست !

 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی با همه وسعت خویش
محفل ساکت غم خوردن نیست
حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نیست
اضطراب و هوس دیدن و نادیدن نیست
زندگی جنبش جاری شدن است،از تماشاگه آغاز حیات
تا بانجا که خدا می داند...
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن روزها رفتند
آن روزهای برفی خاموش
کز پشت شیشه ، در اتاق گرم ،
هر دم به بیرون ، خیره میگشتم
پاکیزه برف من ، چو کرکی نرم ،
آرام میبارید
 

meh_61

عضو جدید
برخورد
نوري به زمين فرود آمد:
دو جا پا بر شن هاي بيابان ديدم.
از كجا آمده بود؟
به كجا مي رفت؟
تنها دو جا پا ديده مي شد.
شايد خطايي پا به زمين نهاده بود.

ناگهان جا پاها براه افتادند.
روشني همراهشان مي خزيد.
جا پاها گم شدند،
خود را از روبرو تماشا كردم:
گودالي از مرگ پر شده بود.
و من در مرده خود براه افتادم.
صداي پايم را از راه دوري مي شنيدم،
شايد از بياباني مي گذشتم.
انتظاري گمشده با من بود.
ناگهان نوري در مرده ام فرود آمد
و من در اضطرابي زنده شدم:
دو جاپا هستي ام را پر كرد.
از كجا آمده بود؟
به كجا مي رفت؟
تنها دو جا پا ديده مي شد.

شايد خطايي پا زمين نهاده بود







سهراب
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
پاییز
ای بهار برگ ریز
پاییز
ای صدای قلب من
پاییز
ای گلشن آشنایی
سلام
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در آن لحظه که من از پنجره بيرون نگاه کردم
کلاغي روي بام خانه ي همسايه ي ما بود
و بر چيزي ، نميدانم چه ، شايد تکه استخواني
دمادم تق و تق منقار مي زد باز
و نزديکش کلاغي روي آنتن قار مي زد باز
نمي دانم چرا ، شايد براي آنکه اين دنيا بخيل است
و تنها مي خورد هر کس که دارد
در آن لحظه از آن آنتن چه امواجي گذر مي کرد
که در آن موجها شايد يکي نطقي در اين معني که شيريرن است غم
شيرين تر از شهد و شکر مي کرد
نمي دانم چرا ، شايد براي آنکه اين دنيا عجيب است
شلوغ است
دروغ است و غريب است
و در آن موجها شايد در آن لحظه جواني هم
براي دوستداران صداي پير مردي تار مي زد باز
نمي دانم چرا ، شايد براي آنکه اين دنيا پر است از ساز و از آواز
و بسياري صداهايي که دارد تار وپودي گرم
و نرم
و بسياري که بي شرم
در آن لحظه گمان کردم يکي هم داشت خود را دار مي زد باز
نمي دانم چرا شايد براي آنکه اين دنيا کشنده ست
دد است
درنده است
بد است
زننده ست
و بيش از اين همه اسباب خنده ست
در آن لحظه يکي ميوه فروش دوره گرد بد صدا هم
دمادم ميوه ي پوسيده اش را جار مي زد باز
نمي دانم چرا ، شايد براي آنکه اين دنيا بزرگ است
و دور است
و کور است
در آن لحظه که مي پژمرد و مي رفت
و لختي عمر جاويدان هستي را
بغارت با شنتابي اشنا مي برد و مي رفت
در آن پرشور لحظه
دل من با چه اصراري تو را خواست
و مي دانم چرا خواست
و مي دانم که پوچ هستي و اين لحظه هاي پژمرنده
که نامش عمر و دنياست
اگر باشي تو با من ، خوب و جاويدان و زيباست
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
حقیقت دارد
تو را دوست دارم
در این باران
می خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته
باشی
من عبور کنم
سلام کنم
...
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
پای این دیوار
کنار مریم
من عاشق
زمزمه باد
همه را دوست دارم
شستن صورتم در آب خنک
بوی عطر گل سرخ
دوختن خاطراتم به افق
و قدم زدن در تنهائی
یا آن روزها
همه را دوست دارم
درختان انگور
که دانه های شان مثل مروارید..
یک خوشه انگور
همه را دوست دارم
بوی کاه گل
اذان صبح
خنده مادر
دور شدن از آن ابر سیاه
خوب دیدن و رقصیدن با باد
همه را دوست دارم
مهربان پدر
گرمی نان لواش
چشمان تو
همه را دوست دارم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
من دلتنگی هایم را بهانه می کنم
تو هم دوری کسانی که دور نیستند
در راهند
رفته اند برای تاریکی هایت
یک اسمان خورشید بیاورند
یادت باشد
من اینجا
کنار همین رویاهای زودگذر
به انتظار امدن تو
خط های سفید جاده را می شمارم ...
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
و رسالت من اين خواهد بود
تا دو استكان چاي داغ را
از ميان دويست جنگ خونين
به سلامت بگذرانم
تا در شبي باراني
آن ها را
با خداي خويش
چشم در چشم هم نوش كنيم
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
نيمكت كهنه باغ
خاطرات دورش را
در اولين بارش زمستاني
از ذهن پاك كرده است
خاطره شعرهايي را كه هرگز نسروده بودم
خاطره آوازهايي را كه
هرگز نخوانده بودي
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
كودكي ها

كودكي ها

به خانه مي رفت
با كيف
و با كلاهي كه بر هوا بود
چيزي دزديدي ؟
مادرش پرسيد
دعوا كردي باز؟
پدرش گفت
و برادرش كيفش را زير و رو مي كرد
به
دنبال آن چيز
كه در دل پنهان كرده بود
تنها مادربزرگش ديد
گل سرخي را در دست فشرده كتاب هندسه اش
و خنديده بود
 

HASTI28

عضو جدید
گيوه ها را کندم ، و نشستم ، پاها در آب :
" من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشيار است!
نکند اندوهی ، سر رسد از پس کوه .
چه کسی پشت درختان است!
هيچ ، می چرد گاوی در کرد.
سايه هايی بی لک ،
گوشه ای روشن و پاک
کودکان احساس ! جای بازی اينجاست.
زندگی خالی نيست :
مهربانی هست، سيب هست ، ايمان هست.
آری
تا شقايق هست ، زندگی بايد کرد .
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
از آن سوی مرز باور و تردید
می آیم
خسته بسته
می آیم
هم رنگ درخت
در هجوم دی
می پایم
تا بهار می پایم
خاموشم و انتظار
سر تا پا
تا سبزترین ترانه را فردا
در چهچهه بوسه ی تو بسرایم
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگرتو بازنگردی
قناريان قفس ،‌ قاريان غمگين را
كه آب خواهد داد؟
كه دانه خواهد داد ؟
اگر تو بازنگردی
بهار رفته ،
- در اين دشت برنمی گردد
به روی شاخه گل ، غنچه ای نمی خندد
و آن درخت خزان ديده تور سبزش را
به سر نمی بندد
اگر تو بازنگردی
كبوتران محبت ، كبوتران جوان را
شهاب ثاقب دستان مرگ خواهد زد
شكوفه های درختان باغ حيران را
تگرگ خواهد زد
اگر تو بازنگردی
به طفل ساده خواهر
كه نام خوب ترا
زنام مادر خود بيشتر صدا زده است
چگونه با چه زبانی به او توانم گفت
كه برنمی گردی
و او كه روی تو هرگز نديده در عمرش ،
و نام خوب تو در ذهن كودك معصوم
تصوری است هميشه ،
- هميشه بی تصوير
- هميشه بی تعبير
اگر تو بازنگردی
نهال های جوان اسير گلدان را
كدام دست نوازشگر آب خواهد داد
چه كس به جای تو آن پرده های توری را
به پشت پنجره ها پيچ و تاب خواهد داد
اگر تو بازنگردی
اميد آمدنت را به گور خواهم برد
و كس نمی داند
كه در فراق تو ديگر
چگونه خواهم زيست
چگونه خواهم مرد

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
باران !‌ سرود دیگری سر کن
من نیز می دانم که در این سوگ
یاران را
یارای خاموشی گزیدن نیست
اما تو می دانی که در این شب
دیوارهای خسته را
تاب شنیدن نیست
من نیز می دانم که یاران شقایق را
دستی به نفرین
از ستاک صبح پرپر کرد
من نیز می دانم که شب افسانه ی خود را
در گوش بیداران مکرر کرد
اما نمی گویم
دیگر نخواهد رست در این باغ
خونبرگ آتشبوته ای
چون قامت یاد شهیدانش
یا گل نخواهد داد
پیوند دست نا امیدانش
باران !‌ سرود دیگری سر کن!
شعر تو با این واژگان شسته
غمگین است
ترجیع محزون تو
امشب نیز
چون ترجیع دوشین است
شعری به هنجاری دگر بسرای
آوای خود را پرده دیگر کن
باران ! سرود دیگری سر کن!
 

م.سنام

عضو جدید
خنده ای ، خنده ی گل مهتاب .
شعله ای ، شعله ی دل خورشید .
بوسه ای ، بوسه ی سحرگاهان .
تغمه ای ، نغمه ی لب امید .

غنچه ای ، غنچه ی بهار حیات .
عشوه ای ، عشوه ی نگاه نیاز .
مژده ای ، مژدهی شکست فنا .
چشمه ای ، چشمه ی نهفته راز .

ناله ام ، ناله ی نی آلام .
لاله ام . لاله ی دل خونبار .
هاله ام ، هاله ی گناه سیاه .
واله ام ، واله ی وفای نگار .

ژاله ام ، ژاله ی مه رؤیا .
باده ام ، باده ای ز ساغر ننگ .
بیش از اینم بتر ، که می بینی ،
شهره ام . شهره ام : به ننگ به رنگ .
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
بگذار بال خسته ي
مرغان
بر عرشه ي كشتي فرود آيد
در برگ زيتوني
كه با منقار خونين كبوترهاست
آرامش نزديك واري را نمي
بينم
آب از كنار كاج ها
تنها
نخواهد رفت
اين منطق آب ست
قانون سرشاري و لبريزي ست
سيلاب
در بالاترين پرواز
هر گنبد و گلدسته و
هر برج و باروي مقدس را
تسخير كرده از لجن
از لوش آكنده
اين آخرين قله ست
بيچاره آن مردي كه آن شب
زير سقف شب
با خويشتن مي گفت
من پشت تصوير شقايق ها
و در پناه روح گندم زار خواهم ماند
من تاب اين آلودگي ها را ندارم
آه
بيچاره آن مردي كه اين مي گفت
پيمانه ي لبريز تاريكي
درين بي گاه
لبريز تر شده
آه
مي
بيني
مستان امروزينه
هشياران ديروزند
اي دوست
اي تصوير
اي خاموش
از پشت اين ديوار
در رگبار
آخر بپرس از رهگذاري
مست يا هشيار
زان ها كه مي گريند
زان ها كه مي خندند
كامشب
درخيمه ي مجنون دلتنگ كدامين دشت
بر توسني
ديگر
براي مرگ شيرين گوارايي
زين و يراق و برگ مي بندند ؟
منخواب تاتاران وحشي ديده ام امشب
در مرزهاي خوني مهتاب
بر بام اين سيلاب
خوابم نمي آيد
خوابم نمي آيد
تو گر تمام شمع هاي آشنايي را كني خاموش
و بر در و ديوار اين شهر تماشايي
صد ها
چراغ خواب آويزي
با صد هزاران رنگ
خوابم نخواهد برد
وقتي افق با تيرگي ها آشتي مي كرد
خون هزاران اطلسي
تبخير مي شد
در غروب روز
كه نام ديوي روي ديوار خيابان را
آلوده تر مي كرد
باران سكوت كاج را مي شست
در آخرين ديدارشان
پيمانه
هاي روشني لبريز
شب خويش را
در شط خاموشي رها مي كرد
خواب بلند باغ را مرغي
با چهچهه كوتاه خود تعبير ها مي كرد
آن سيره ي تنها كه سر بر نرده ي سرد قفس مي زد
آگاه بود آيا كه بالش را
در خيمه ي شبگير كوته كرده بود آن مرد ؟
شايد بهانه مي گرفت اين سان
شايد
اما چه پروازي
چه آوازي
در برگ زيتوني
كه با منقار خونين كبوترهاست
آرامش نزديك واري را نمي بينم
بگذار بال خسته ي مرغان
بر عرشه ي كشتي فرود آيد

شفیعی کدکنی
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
طنین آوای من


اگر دیگر نگذاشتند زندگی را ببینم ،
گفته ام که نثرهایم را به چاپخانه بدهند تا چاپ کنند
اما شعرهایم را
که از دستبرد هر چشمی پنهان کرده ام،
بردارند و بی آن که بخوانند ،
همه را ببرند و در شکافته ی کوه ساکت تنهایی ام
صومعه ای هست کوچک و زیبا
و روحانی و مجهول ،
به آن جا بسپارند .
چه در همین صومعه است که من
از وحشت تنهایی در انبوه دیگران می گریختم
و به درون آن پناه می بردم.
همین جا بود که شب ها و روزهای سیاه و خفه و دردناک را به نیایش می گذراندم
در برابر سر در آن که به رنگ دعاست ،
گرم ترین و پرخلوص ترین سروهاهای عاشقانه ام را
خاموش زمزمه می کردم.
و نغمه ی مناجات من ،
از چشم های پر اسرار مناره ای باریک و بلند آن
در آستانه ی هر سحرگاه و در دل هر شامگاه
و در بهت غمگین و اندوهبار هر غروب
در آن کوهستان خلوت و ساکت و مغرور تنهایی من می پیچید.
و همواره انعکاس طنین آن در این دره ،
گرداگرد دیوارهای بلند و سنگی و عظیم کوهستان ، می گردد و می پیچد و می خواند.
حتی اگر برای همیشه خاموش شوم،
حتی دیگر نگذارند فردا برگردم ،
و باز آوای محزون تنهایی سنگین و رنج آلود روح تنهایم را
در زیر رواق بلند و زیبای صومعه ام زمزمه کنم ،
آری
حتی اگر فردا دیگر نگذاشتند که برگردم ،
حتی اگر دیگر نتوانستم آواز بخوانم ،
طنین آوای من که از درون صومعه بر می خاست ،
همواره در این کوهستان خواهد پیچید !
 

meh_61

عضو جدید
به سراغ من اگر مي آييد،
پشت هيچستانم.
پشت هيچستان جايي است.
پشت هيچستان رگ هاي هوا، پر قاصدهايي است
كه خبر مي آرند، از گل واشده دور ترين بوته خاك.
روي شن ها هم، نقش هاي سم اسبان سواران ظريفي
است كه صبح
به سر تپه معراج شقايق رفتند.
پشت هيچستان، چتر خواهش باز است:
تا نسيم عطشي در بن برگي بدود،
زنگ باران به صدا مي آيد.
آدم اينجا تنهاست
و در اين تنهايي، سايه ناروني تا ابديت جاري است.

به سراغ من اگر مي آييد،
نرم و آهسته بياييد، مبادا كه ترك بر دارد

چيني نازك تنهايي من
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گل باغ آشنائي

گل باغ آشنائي


گل من پرنده اي باش و به باغ باد بگذر.
مه من شكوفه اي باش و به دشت آب بنشين.
گل باغ آشنائي گل من كجا شكفتي
كه نه سرو مي شناسد
نه چمن سراغ دارد.
نه كبوتري كه پيغام تو آورد به بامي
نه بدست مست بادي گل آتشين جامي
نه بنفشه اي نه بوئي نه نسيم گفت و گوئي
نه كبوتران پيغام
نه باغهاي روشن
گل من ميان گلهاي كدام دشت خفتي
به كدام راه خواندي
به كدام راه رفتي
مه من
تو راز ما را به كدام ديو گفتي؟
كه بريده ريشه مهر شكسته شيشه دل
منم اين گياه تنها
به گلي اميد بسته...
همه شاخه ها شكسته!
به اميدها نشستيم و به يادها شكفتيم
در آن سياه منزل
به هزار وعده مانديم
به يك فريب خفتيم .


م . آزاد ( محمود مشرف تهرانی ):gol:
 

HASTI28

عضو جدید
وقتي آخر يه قصه، غصه ي تلخ فراقه


خاطرات سبز و رنگي همشون يه مشت سرابه


قلم از سکه ميفته، چشم ميشه يه رود پر آب


دل اسير درد دلتنگي ميشه يه دشت مرداب





يعني اون روزاي آبي بينمون فنا شد و رفت؟!


يعني روزگار دلگير کار ما رو ساخت و در رفت؟!


يعني باز موج جدايي ساحل عشق و خراب کرد؟!


دوباره جاي ستاره آسمون رد شهاب کرد؟!
 

شاهد

عضو جدید
]شعری که تقدیم به روح بزرگ خادم القرآن شاعره بزرگ سیرجانی خانم طاهره صفارزاده شده است​
<DIV align=right>
<FONT style="FONT-SIZE: 20pt; LINE-HEIGHT: 115%" face="'Arial','sans-serif'"><FONT style="FONT-SIZE: 18pt; LINE-HEIGHT: 115%" face="'Arial','sans-serif'">ندید صورتم چهره ماه شما نشد بگویم دل اسیرراه شما
 

Similar threads

بالا