karo7
اخراجی موقت
در ايران اگر شما برمىداشتيد كتاب يا مقاله يا رساله ئى تأليف مىكريد و در آن مىنوشتيد كه در شاهنامه فقط ضحا است كه فر شاهنشهى ندارد پس از توده مردم برخاسته، و اين آدم به فلان و بهمان دليل محدوديتهاى اجتماعى را از ميان برداشته و دست به اصلاحات عميق اجتماعى زده پس حكومتش به خلاف نظرفردوسى حكومت انصاف و خرد بوده، و كاوه نامى بر او قيام كرده اما يكى از تخم و تركه جمشيد را به جاى او نشانده پس در واقع آنچه به قيام كاوه تعبير مىشود كودتائى ضد انقلابى براى بازگرداندن اوضاع به روال استثمارى گذشته بوده، اگر چوب به آستينتان نمىكردند اين قدر هست كه دست كم به ماحصل تتبعات شما در اين زمينه اجازه انتشار نمىدادند و اگر هم به نحوى از دستشان در مىرفت به هزار وسيله مىكوبيدندتان. چنان كه بر سر برداشتهاى من از حافظ، استادان شاخ پشمى فرهنگستانى رژيم در كمال وقاحت رأى صادر فرمودند كه مرا بايد به محاكمه كشيد، و بعد هم كه اوضاع عوض شد بكلى جلوى انتشارش را گرفتند.
خوب. پس حقايق و واقعيات وجود دارند و آنجا هستند: توى شاهنامه، توى سنگ نبشته بيستون، توى ديوان حافظ، توى كتابهائى كه خواندن شان را كفر و الحاد به قلم دادهاند، توى فيلمى كه سانسور اجازه ديدنش را نمىدهد و توى هر چيزى كه دولتها و سانسورشان به نام اخلاق ، به نام بدآموزى، به نام پيشگرى از تخريب انديشه و به هزار نام و هزار بهانه ديگر سعى مىكنند توده مردم را از مواجهه با آن مانع شوند. در هر گوشه دنيا، هر رژيم حاكمى كه چيزى را ممنوع الانتشار به قلم داده من به خودم حق مىدهم كه فكر مىكنم در كار آن رژيم كلكى هست و چيزى را مىخواهد از من پنهان كند.
پاره ئى از نظامها اعمال سانسور را با اين عبارت توجيه مىكنند كه:«ما نمىگذاريم ميكرب وارد بدن مان بشود و سلامت فكر و ما و مردم را مختل كند.» آنها خودشان هم مىدانند كه مهمل مىگويند. سلامت فكر جامعه فقط در برخورد با انديشهآ مخالف محفوظ مىماند. تو فقط هنگامى مىتوانى بدانى درست مىانديشى كه من منطقت را با انديشه نادرستى تحريك كنم . من فقط هنگامى مىتوانم عقيده سخيفم را اصلاح كنم كه تو اجازه سخن كفتن داشته باشى. حرف مزخرف خريدار ندارد، پس تو كه پوزه بند به دهان من مىزنى از درستى انديشه من، از نفود انديشه من مىترسى. مردم را فريب دادهاى و نمىخواهى فريب آشكار شود. نگران سلامت فكرى جامعه هستيد؟ پس چرا مانع انديشه آزادش مىشويد؟ سلامت فكرى جامعه تنها در گرو همين واكسناسيون بر ضد خرافات و جاهليت است كه عوارضش درست با نخستين تب تعصب آشكار مىشود. براى سلامت عقل فقط آزادى انديشه لازم است. آنها كه از شگفتگى فكر و تعقل زيان مىبينند جلو انديشههاى روشنگر ديوار مىكشند و مىكوشند تودههاى مردم احكام فريبكارانه بسته بندى شده آنان را به جاى هر سخن بحث انگيزى بپذيرند و انديشههاى خود را بر اساس همان احكام قالبى كه برايشان مفيد تشخيص داده شده زيزسازى كنند. توده ئى كه بدين سان قدرت خلاقه فكرى خود را از دستداده باشد براى راه جستن به حقايق و شناخت قدرت اجتماعى خويش و پيدا كردن شعور و حتى براى بتوجه يافت به حقوق انسانى خود محتاج به فعاليت فكرى انديشمندان به جامعه خويش است زير كشف حقيقتى كه اينچنين در اعماق فريب و خدعه مدفون شده باشد رياضتى عاشقانه مىطلبد و به طور قطع مىبايد با آزاد انديشى و فقدان تعصب جاهلانه پشتيبانى بشود كه اين هم ناگزير در خصلت توده گرفتار چنان شرايطى نخواهد بود.
اين ماجراى ضحاك با برديا يك نمونه بود براى نشان دادن اين اصل كه حقيقت چقدر آسيب پذير است ، و در عين حال، زدودن غبار فريب از رخساره خقيقت چقدر مشكل است. چه بسا در همين تالار كسانى باشند با چنان تعصبى نسبت به فردوسى، كه مايل باشند به دليل اين حرفها خرخره مرا بجوند و زبانم را از پس گردنم بيرون بكشند، فقط به اين جهت كه دروغ هزارساله امروز جزو معتقداتشان شده و دست كشيدن از آن برايشان غير مقدور است.
پيشينيان ما گفتهاند «آفتاب زير ابر نمىماند و حقيقت سرانجام روزى گفته خواهد شد.» اين حكم شايد روزگارى قابليت قبول داشته و پذيرفتنى بوده اما در عصر ماكه كوچكترين خطائى مىتواند به فاجعه ئى عظيم مبدل شود به هيچ روى فرصت آن نيست كهدست روى دست بگذاريم و بنشينيم و صبر پيش گيريم كه روزى روزگارى حقيقت با ما ب سر لصف بيايد و كوشه ابروئى نشان مان بدهد.
امروز هر يك از ما كه اينجا نشستهايم بايد خود را به چنان دستمايه ئى از تفكر منطقى مسلح كنيم كه بتوانيم حقيقت را بو بكشيم و پنهانگاهش را بىدرنگ بيابيم.
ما در عصرى زندگى مىكنيم كه جهان به اردوگاههاى متعديدى تقسيم شده است. ر هر اردوئى بتى بالا بردهاند و هر اردوئى به پرستش بتى واداشتهشده. اميدوارم دوستان، كه نه خودتان را به كوچه على چپ بزنيد ، نه سخن مرا به كونهئى جز آنچه هست تعبير و تفسر كنيد. اشاره من مطلقاً به بت سازى و بت پرستى نوبالغان نيست كه مثلاً مايكل جكسن قرتى يا محمد على كلى، كتك خور حرفه اى براى شان بصورت خدا در مىآيد. اشاره من به بيمارى كودكانه تر، اسف انگيزتر و بسيار خجلت آورتر كيش شخصيت است كه اكثر ما گرفتار آنيم. مائى كه كلى هم ادعامان مىشود، افاده ها طبق طبق ، و مثلاً خودمان را مسلح به چنان افكار و انديشههاى متعالى مىدانيم كه نجات دهنده بشريت از يوغ بردگى جديد است. بله، مستقيماً به هدف مىزنم و كيش شخصيت را مىگويم. همين بت پرستى شرم آور عصر جديد را مىگويم كه مبتلا به همه ما است و شده است نقطه افتراق و عامل پراكندگى مجموعه ئى از حسن نيتها تا هركدام به دست خودمان گرد خودمان حصارهاى تعصب را بالا ببرين و خودمان را درون آن زندانى كنيم. انسان به برگزيدگان بشريت احترام مىگذارد و از مشعل انديشههاى آنان روشنائى مىگيرد اما درست از آن لحظه كه از برگزيدگان زمينى و اجتماعى خود شروعبه ساخت بت آسمانى قابل پرستش مىكند نه فقط به آن فرد برگزيده توهين روا مىدارد بلكه على رغم نيات آن فرد برگزيده ، برخلاف تعاليم آن آموزگار خردمند كه خواسته است او را از اعماق تعصب و نادانى بيرون كشد بار ديگر به اعماق سياهى و سفاهت و ابتذال و تعصب جاهلانه سرنگون مىشود. زيرا شخصيت پرستى لامحاله تعصب خشك مغزانه و قضاوت دگماتيك را به دنبال مىكشد، و اين متأسفانه بيمارى خوف انگيزى است كه فرد مبتلاى به آن با دست خود تيشه به ريشه خود مىزند.
انسان خردگرى صاحب فرهنگ چرا بايد نسبت به افكار و باورهاى خود تعصب بورزد؟ تعصب ورزيدن كار آدم جاهل بى تعقل فاقد فرهنگ است: چيزى را كه نمىتواند دربارهاش به طور منطقى فكر كند به صورت يك اعتقاد دربست پيش ساخته مىپذيرد و در موردش هم تعصب نشان مىدهد. چوبى را نشانش بدهد بگو تو را اين آفريده، بايد روزى سه بار دورش شلنگ تخته بزنى هر بار سيزده دفعه بگوئى من دوغم. كارش تمام است. برو چند سال ديگر برگرد به اش بگو خانه خراب! اين حركات كه مىكنى و اسن مزخرفاتى كه به عنوان عبادت بلغور مىكنى معنى ندارد! - مىدانيد چه پيش مىآيد؟ - مىگيرد پاى همان چوبى كه مىپرستد درازت مىكند به عنوان كافر حربى سرت را گوش تا گوش مىبرد! - اين را به اش مىگوئيم تعصب. حالا بفرمائى به اين بنده شرمنده بگوئيد چرا تعصب نشان دادن آن بابا جاهلانه است، تعصب نشان دادن ما كه خودمان را صاحب درايت هم فرض مىكنيم عاقلانهأ
تبليغات رژيم ها هم درست از همين خاصيت تعصب ورزى تودهها است كه بهره بردارى مىكنند. دست كه براى ما ايرانىها اين گرفتارى بسيار محسوس است. از نهضت عظيم تصوف كه چشم بپوشيم و دلايل نضج و نفوذ آن را استثنا كنيم، به علل متعددى كه يك خفقان سنتى دو هزار و پانصد ساله را بر قلمرو موسوم به ايران تحميل كرده است انديشمندان وطن ما - كه از قضا تعدادشان چندان هم كم نبوده - هرگز به درستى نتوانسته اند پاك و ناپاك و شايست و ناشايست و درست و نادرست افكار و عقايد را چنان كه بايد با جامعه در ميان نهند.
توده كه غافل و نادان و بىسواد ماند و تعصب جاهلانه كورش كرد، انديشه و فرهنگ هم از پويائى مىافتد و در لاك خودش محبوس مىشود و در نتيجه ، تبليغاتچىهاى حرفهاى مىتوانند هر انديشه ئى را بر زمينه تعصب عامه قابل پذيرش كنند. وقتى لقب جبار آدمخوارى مثل شاه صفى را بگذارند ظل الله ، ياروئى كه همه فكر و ذكرش الله است چه كند؟
نمونه هم مىدهم:
يكى از پرشكوه ترين مبارزاتى كه طى آن ملتى توانسته است تمام فرهنگ خود را به ميدان بياورد و به پشتوانه آن ملتى توانسته است تمام فرهنگ خود را به ميدان بياورد به پشتوانه ان پوزه اشغالگران را به خاك بمالد نهضت تصوف در ايران بوده است.
همه ميدانيم كه ايرانيان فريب در باغ سبزى را خوردند كه اعراب با شعار مساوات و عدل و انصاف به آنها نشان داده بود. بحرانهاى اجتماعى ايران هم به اين فريب خوارگى تحرك بيشترى بخشيد تا آنجا كه مىتوان گفت دفاعى از كشور صورت نگرفت و دروازهها از درون به روى مهاجمان گشوده شد. اما اعراب با ورود به ايران شعارهاى خود را فراموش كردند و روشى با ايرانيان در پيش گرفتند كه فى الواقع رفتار فاتح با مغلوب و خواجه با برده بود. كار عرب صحرا گرد در ايران بجائى رسيد ك وقتى پياده بود ايرانى حق نداشت سوار مركب بماند. وقاحتش به آنجا رسيد كه بگويد اگر سگ و خوك و ايرانى از جلو نمازانه بگذرد نماز عرب باطل است!
عرب بيابانگرد بى فرهنگ به ملتى كه فرهنگى عميق داشت و به مظاهر هنرى خود به شدت دلبسته بود گفت موسيقى حرام است، شعر مجگروه است، رقص معصيت است، هنرهاى تجسمى (نقاشى و حجارى و چهرهسزى و پيگرتراشى ) كفر محض است. اما ايرانى با همه فرهنگش به پاخاست و در برابر اين تحريم ايستاد و به جنگ آن رفت و بر بنياد همان دينى كه هر گونه تجلى ذوق و فرهنگ و هنر را به آن صورت فجيع منع كرده بود نهضت تصوف را تراشيد و عاشقانه ترين شعر زمينى را و موسيقى را و رقص را در قالب قول و سماع به خانقاهها برد. زيباترين معمارى را به عنوان معمارى اسلامى ارائه داد و گنبدهائى بالاى اين مسجد و آن مزار به وجود آورد كه رنگ در آنها مويسقى منجمد است و طرحها و نقش هاى آن به قيقت تجلى عقده ممنوعه و سركوفته رقص. اين نهضت نه فقط فرهنگ ايرانى را نجات بخشيد بلكه تمامى احساسات ملى و ضد عربى ايرانيان را هم از طريق عناصر و اشكال نمادين همچون متلكى به خورجين هنر اسلامى چپاند نقوش هنرهاى اسلامى ايران از اين لحاظ به راستى قابل مطالعه است: مثلاً طرح موسوم به بته جقه همان سرو است. سروى كه از فراسوهاى آئين زرتشت مىآيد و براى ايرانيان درخت مقدس بوده، و نشانه جاودانگى و سرسبزى و ابدى، كه لابد رديفهاى آن را در كنده كارى هاى تخت جمشدى ديده ايد. قوس ها و دواير طرح معروف به اسليمى نيز، اگر از من بپرسيد مىگويم همان انار ميوه مقدس زرتشتى - است كه استيليزه شده و گلشن به شعلههاى آتش مىماند كه يادآور آتشكدهها است و سرش به تاج كيانى مىماند.
خوب. پس حقايق و واقعيات وجود دارند و آنجا هستند: توى شاهنامه، توى سنگ نبشته بيستون، توى ديوان حافظ، توى كتابهائى كه خواندن شان را كفر و الحاد به قلم دادهاند، توى فيلمى كه سانسور اجازه ديدنش را نمىدهد و توى هر چيزى كه دولتها و سانسورشان به نام اخلاق ، به نام بدآموزى، به نام پيشگرى از تخريب انديشه و به هزار نام و هزار بهانه ديگر سعى مىكنند توده مردم را از مواجهه با آن مانع شوند. در هر گوشه دنيا، هر رژيم حاكمى كه چيزى را ممنوع الانتشار به قلم داده من به خودم حق مىدهم كه فكر مىكنم در كار آن رژيم كلكى هست و چيزى را مىخواهد از من پنهان كند.
پاره ئى از نظامها اعمال سانسور را با اين عبارت توجيه مىكنند كه:«ما نمىگذاريم ميكرب وارد بدن مان بشود و سلامت فكر و ما و مردم را مختل كند.» آنها خودشان هم مىدانند كه مهمل مىگويند. سلامت فكر جامعه فقط در برخورد با انديشهآ مخالف محفوظ مىماند. تو فقط هنگامى مىتوانى بدانى درست مىانديشى كه من منطقت را با انديشه نادرستى تحريك كنم . من فقط هنگامى مىتوانم عقيده سخيفم را اصلاح كنم كه تو اجازه سخن كفتن داشته باشى. حرف مزخرف خريدار ندارد، پس تو كه پوزه بند به دهان من مىزنى از درستى انديشه من، از نفود انديشه من مىترسى. مردم را فريب دادهاى و نمىخواهى فريب آشكار شود. نگران سلامت فكرى جامعه هستيد؟ پس چرا مانع انديشه آزادش مىشويد؟ سلامت فكرى جامعه تنها در گرو همين واكسناسيون بر ضد خرافات و جاهليت است كه عوارضش درست با نخستين تب تعصب آشكار مىشود. براى سلامت عقل فقط آزادى انديشه لازم است. آنها كه از شگفتگى فكر و تعقل زيان مىبينند جلو انديشههاى روشنگر ديوار مىكشند و مىكوشند تودههاى مردم احكام فريبكارانه بسته بندى شده آنان را به جاى هر سخن بحث انگيزى بپذيرند و انديشههاى خود را بر اساس همان احكام قالبى كه برايشان مفيد تشخيص داده شده زيزسازى كنند. توده ئى كه بدين سان قدرت خلاقه فكرى خود را از دستداده باشد براى راه جستن به حقايق و شناخت قدرت اجتماعى خويش و پيدا كردن شعور و حتى براى بتوجه يافت به حقوق انسانى خود محتاج به فعاليت فكرى انديشمندان به جامعه خويش است زير كشف حقيقتى كه اينچنين در اعماق فريب و خدعه مدفون شده باشد رياضتى عاشقانه مىطلبد و به طور قطع مىبايد با آزاد انديشى و فقدان تعصب جاهلانه پشتيبانى بشود كه اين هم ناگزير در خصلت توده گرفتار چنان شرايطى نخواهد بود.
اين ماجراى ضحاك با برديا يك نمونه بود براى نشان دادن اين اصل كه حقيقت چقدر آسيب پذير است ، و در عين حال، زدودن غبار فريب از رخساره خقيقت چقدر مشكل است. چه بسا در همين تالار كسانى باشند با چنان تعصبى نسبت به فردوسى، كه مايل باشند به دليل اين حرفها خرخره مرا بجوند و زبانم را از پس گردنم بيرون بكشند، فقط به اين جهت كه دروغ هزارساله امروز جزو معتقداتشان شده و دست كشيدن از آن برايشان غير مقدور است.
پيشينيان ما گفتهاند «آفتاب زير ابر نمىماند و حقيقت سرانجام روزى گفته خواهد شد.» اين حكم شايد روزگارى قابليت قبول داشته و پذيرفتنى بوده اما در عصر ماكه كوچكترين خطائى مىتواند به فاجعه ئى عظيم مبدل شود به هيچ روى فرصت آن نيست كهدست روى دست بگذاريم و بنشينيم و صبر پيش گيريم كه روزى روزگارى حقيقت با ما ب سر لصف بيايد و كوشه ابروئى نشان مان بدهد.
امروز هر يك از ما كه اينجا نشستهايم بايد خود را به چنان دستمايه ئى از تفكر منطقى مسلح كنيم كه بتوانيم حقيقت را بو بكشيم و پنهانگاهش را بىدرنگ بيابيم.
ما در عصرى زندگى مىكنيم كه جهان به اردوگاههاى متعديدى تقسيم شده است. ر هر اردوئى بتى بالا بردهاند و هر اردوئى به پرستش بتى واداشتهشده. اميدوارم دوستان، كه نه خودتان را به كوچه على چپ بزنيد ، نه سخن مرا به كونهئى جز آنچه هست تعبير و تفسر كنيد. اشاره من مطلقاً به بت سازى و بت پرستى نوبالغان نيست كه مثلاً مايكل جكسن قرتى يا محمد على كلى، كتك خور حرفه اى براى شان بصورت خدا در مىآيد. اشاره من به بيمارى كودكانه تر، اسف انگيزتر و بسيار خجلت آورتر كيش شخصيت است كه اكثر ما گرفتار آنيم. مائى كه كلى هم ادعامان مىشود، افاده ها طبق طبق ، و مثلاً خودمان را مسلح به چنان افكار و انديشههاى متعالى مىدانيم كه نجات دهنده بشريت از يوغ بردگى جديد است. بله، مستقيماً به هدف مىزنم و كيش شخصيت را مىگويم. همين بت پرستى شرم آور عصر جديد را مىگويم كه مبتلا به همه ما است و شده است نقطه افتراق و عامل پراكندگى مجموعه ئى از حسن نيتها تا هركدام به دست خودمان گرد خودمان حصارهاى تعصب را بالا ببرين و خودمان را درون آن زندانى كنيم. انسان به برگزيدگان بشريت احترام مىگذارد و از مشعل انديشههاى آنان روشنائى مىگيرد اما درست از آن لحظه كه از برگزيدگان زمينى و اجتماعى خود شروعبه ساخت بت آسمانى قابل پرستش مىكند نه فقط به آن فرد برگزيده توهين روا مىدارد بلكه على رغم نيات آن فرد برگزيده ، برخلاف تعاليم آن آموزگار خردمند كه خواسته است او را از اعماق تعصب و نادانى بيرون كشد بار ديگر به اعماق سياهى و سفاهت و ابتذال و تعصب جاهلانه سرنگون مىشود. زيرا شخصيت پرستى لامحاله تعصب خشك مغزانه و قضاوت دگماتيك را به دنبال مىكشد، و اين متأسفانه بيمارى خوف انگيزى است كه فرد مبتلاى به آن با دست خود تيشه به ريشه خود مىزند.
انسان خردگرى صاحب فرهنگ چرا بايد نسبت به افكار و باورهاى خود تعصب بورزد؟ تعصب ورزيدن كار آدم جاهل بى تعقل فاقد فرهنگ است: چيزى را كه نمىتواند دربارهاش به طور منطقى فكر كند به صورت يك اعتقاد دربست پيش ساخته مىپذيرد و در موردش هم تعصب نشان مىدهد. چوبى را نشانش بدهد بگو تو را اين آفريده، بايد روزى سه بار دورش شلنگ تخته بزنى هر بار سيزده دفعه بگوئى من دوغم. كارش تمام است. برو چند سال ديگر برگرد به اش بگو خانه خراب! اين حركات كه مىكنى و اسن مزخرفاتى كه به عنوان عبادت بلغور مىكنى معنى ندارد! - مىدانيد چه پيش مىآيد؟ - مىگيرد پاى همان چوبى كه مىپرستد درازت مىكند به عنوان كافر حربى سرت را گوش تا گوش مىبرد! - اين را به اش مىگوئيم تعصب. حالا بفرمائى به اين بنده شرمنده بگوئيد چرا تعصب نشان دادن آن بابا جاهلانه است، تعصب نشان دادن ما كه خودمان را صاحب درايت هم فرض مىكنيم عاقلانهأ
تبليغات رژيم ها هم درست از همين خاصيت تعصب ورزى تودهها است كه بهره بردارى مىكنند. دست كه براى ما ايرانىها اين گرفتارى بسيار محسوس است. از نهضت عظيم تصوف كه چشم بپوشيم و دلايل نضج و نفوذ آن را استثنا كنيم، به علل متعددى كه يك خفقان سنتى دو هزار و پانصد ساله را بر قلمرو موسوم به ايران تحميل كرده است انديشمندان وطن ما - كه از قضا تعدادشان چندان هم كم نبوده - هرگز به درستى نتوانسته اند پاك و ناپاك و شايست و ناشايست و درست و نادرست افكار و عقايد را چنان كه بايد با جامعه در ميان نهند.
توده كه غافل و نادان و بىسواد ماند و تعصب جاهلانه كورش كرد، انديشه و فرهنگ هم از پويائى مىافتد و در لاك خودش محبوس مىشود و در نتيجه ، تبليغاتچىهاى حرفهاى مىتوانند هر انديشه ئى را بر زمينه تعصب عامه قابل پذيرش كنند. وقتى لقب جبار آدمخوارى مثل شاه صفى را بگذارند ظل الله ، ياروئى كه همه فكر و ذكرش الله است چه كند؟
نمونه هم مىدهم:
يكى از پرشكوه ترين مبارزاتى كه طى آن ملتى توانسته است تمام فرهنگ خود را به ميدان بياورد و به پشتوانه آن ملتى توانسته است تمام فرهنگ خود را به ميدان بياورد به پشتوانه ان پوزه اشغالگران را به خاك بمالد نهضت تصوف در ايران بوده است.
همه ميدانيم كه ايرانيان فريب در باغ سبزى را خوردند كه اعراب با شعار مساوات و عدل و انصاف به آنها نشان داده بود. بحرانهاى اجتماعى ايران هم به اين فريب خوارگى تحرك بيشترى بخشيد تا آنجا كه مىتوان گفت دفاعى از كشور صورت نگرفت و دروازهها از درون به روى مهاجمان گشوده شد. اما اعراب با ورود به ايران شعارهاى خود را فراموش كردند و روشى با ايرانيان در پيش گرفتند كه فى الواقع رفتار فاتح با مغلوب و خواجه با برده بود. كار عرب صحرا گرد در ايران بجائى رسيد ك وقتى پياده بود ايرانى حق نداشت سوار مركب بماند. وقاحتش به آنجا رسيد كه بگويد اگر سگ و خوك و ايرانى از جلو نمازانه بگذرد نماز عرب باطل است!
عرب بيابانگرد بى فرهنگ به ملتى كه فرهنگى عميق داشت و به مظاهر هنرى خود به شدت دلبسته بود گفت موسيقى حرام است، شعر مجگروه است، رقص معصيت است، هنرهاى تجسمى (نقاشى و حجارى و چهرهسزى و پيگرتراشى ) كفر محض است. اما ايرانى با همه فرهنگش به پاخاست و در برابر اين تحريم ايستاد و به جنگ آن رفت و بر بنياد همان دينى كه هر گونه تجلى ذوق و فرهنگ و هنر را به آن صورت فجيع منع كرده بود نهضت تصوف را تراشيد و عاشقانه ترين شعر زمينى را و موسيقى را و رقص را در قالب قول و سماع به خانقاهها برد. زيباترين معمارى را به عنوان معمارى اسلامى ارائه داد و گنبدهائى بالاى اين مسجد و آن مزار به وجود آورد كه رنگ در آنها مويسقى منجمد است و طرحها و نقش هاى آن به قيقت تجلى عقده ممنوعه و سركوفته رقص. اين نهضت نه فقط فرهنگ ايرانى را نجات بخشيد بلكه تمامى احساسات ملى و ضد عربى ايرانيان را هم از طريق عناصر و اشكال نمادين همچون متلكى به خورجين هنر اسلامى چپاند نقوش هنرهاى اسلامى ايران از اين لحاظ به راستى قابل مطالعه است: مثلاً طرح موسوم به بته جقه همان سرو است. سروى كه از فراسوهاى آئين زرتشت مىآيد و براى ايرانيان درخت مقدس بوده، و نشانه جاودانگى و سرسبزى و ابدى، كه لابد رديفهاى آن را در كنده كارى هاى تخت جمشدى ديده ايد. قوس ها و دواير طرح معروف به اسليمى نيز، اگر از من بپرسيد مىگويم همان انار ميوه مقدس زرتشتى - است كه استيليزه شده و گلشن به شعلههاى آتش مىماند كه يادآور آتشكدهها است و سرش به تاج كيانى مىماند.