سوغاتی.........

only

عضو جدید
سلام زاد شفق
زیارتتون قبول
من خیلی دوست دارم برم منطقه...
اما این سعادت نصیبم نشده.
هرموقع که صحبت از اونجا میشه اشک تو چشمام جمع میشه و حسرت می خورم.
که چرا نیستم اونجا...
چرا اون موقع نبودم...
بگذریم
خوش به حالتون.
راستی عکسی از فاو نداشتین چرا؟
خیلی دوست دارم بدونم اونجا چه جوریه!
 

علی رضا1111

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلااااااااااااااااام صادق
خوبی؟
نیگاه کن واسه من از این سوغاتیای الکی نزن زود باش برنجا و کتابارو بفرست بچه

راستی دورکعت نماز تو طلایه واسم خوندی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگه بگی نه دیگه...

اقا رسیدن بخیر قدم روچش ما گذاشتین
بوی شهادت اوردین
خوبه اولین کاروانه کربلای ایران روهم راه انداختی ها
 

zadshafagh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام زاد شفق
زیارتتون قبول
من خیلی دوست دارم برم منطقه...
اما این سعادت نصیبم نشده.
هرموقع که صحبت از اونجا میشه اشک تو چشمام جمع میشه و حسرت می خورم.
که چرا نیستم اونجا...
چرا اون موقع نبودم...
بگذریم
خوش به حالتون.
راستی عکسی از فاو نداشتین چرا؟
خیلی دوست دارم بدونم اونجا چه جوریه!
سلام
ایشاءلله قسمتتون میشه و میرید زیارت;)
فاو مربوط به عراقه
اون طرف اروند رود شهر فاو عراقه
البته بری اروند کنار قشنگ معلومه
عکس سومی که از اروند کنار گذاشتم مربوط میشه به مسجد فاو
(همون مسجدی که بلافاصله بعد فتح فاو پرچم امام رضا(ع) رو گنبدش به اهتزاز دراومد)
این عکس:
 

zadshafagh

عضو جدید
کاربر ممتاز


سلام داداش شفق..بابت عکس ها دستت درد نکنه..
زیر عکسات یه خط توضیح یا یه متن هم بزاری عالی و خیلی قشنگ میشه..

میخوام البوم درست کنم.. با اجازت میخواستم چند تا از عکس هاتو بزارم توی البومم..اجازه هست که..؟؟


.

سلام
خواهش میکنم
راستش توضیح ندادم به خاطر اینکه همتون اهل دلید و میدونید چه خبر بوده اونجا ها....
اگه واقعا توضیح لازمه از آقا سید که بزرگمونه میخوام بیشتر توضیح بده در مورد مناطق عملیاتی.....
عکسام قابل شما رو نداره
نمیدونستم عکسام خریدارم داره!!!:D
 
آخرین ویرایش:

zadshafagh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام زادشفق....

زيارتت قبول...
سلام من رو به شهدا رسوندي؟
گفتي كه دلتنگشونم؟؟؟
گفتي منتظر دعوتنامشونم!؟:(

ممنون بايت عكسا و سوغاتيات...
دلمو بدجور هوايي كردي...
:cry:



منم مثل آقا سيد:gol: دعا ميكنم كه انشالله زيارت مكه و مدينه و كربلا بري.... (هرچه زودتر):gol:




:gol:
خواهش میکنم آبجی
تو همه این جاها به یاد دوستان بودم
اگه اسمی یادم می اومد به اسم و اگرم نه به نیت دوستانی که التماس دعا گفتن دعا کردم...
نماز زیارتم به نیابت خودنم برای دوستان(تف به ریا:biggrin:)
ایشاءلله قسمتت میشه میری زیارتشون
 

zadshafagh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام محمد جان
دستت درد نکنه
خیلی عالی بود
دعا کن :heart: شهدا :heart: من رو هم بطلبند..... :cry:
خیلی دلم میخواد برم زیارتشون :gol::gol:
سلام
خواهش میکنم
ایشاءلله قسمتت میشه و میری زیارت این مناطق خدایی...
و درکنار این، زیارت کربلا و مکه و مدینه....:gol::gol:
 

zadshafagh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلااااااااااااااااام صادق
خوبی؟
نیگاه کن واسه من از این سوغاتیای الکی نزن زود باش برنجا و کتابارو بفرست بچه

راستی دورکعت نماز تو طلایه واسم خوندی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگه بگی نه دیگه...

اقا رسیدن بخیر قدم روچش ما گذاشتین
بوی شهادت اوردین
خوبه اولین کاروانه کربلای ایران روهم راه انداختی ها

سلام سید علی اولا برنج مال شماله مال جنوب نیست
برات خاک میفرستم یه کاریش بکن
دوما کتاب چی چیه؟؟!!همه نمایشگاه ها بسته بود اونجا
سوما
طلاییه گلی بود نمیشد روش نماز خوند
اما تو حسینیه حضرت ابالفضل(ع) به نیابت دوستان خوندم
به توهم درصدی میرسه
فکر کنم پیامت دیر رسید بهم
از طلاییه رفته بودیم....
خب خودت میری نماز میخونی دیگه!!!
خیلی مخلصم
شهید شی سید:gol:
 

mary90

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
ممنون داداش
خيلي خوب بود
من هم اين جا رفته بودم ولي نمي دونستم اسمش حي
وقتي مي خواستيم بريم كربلا
اه خيلي حيف شد حه حيزي از دستم پريد:cry::cry::cry:
 

mary90

عضو جدید
کاربر ممتاز
خيلي وقته نرفتم گلزار شهداي شهرمون
خيلي دلم براي شهيدا تنگ شده:heart::gol::heart:
هر بار كه از كنارش رد مي شم اشك توي حشام حلقه مي زنه:cry:
خوش به حالشون:heart::heart:
حه طور به جنين مقامي رسيدن:(
اي كاش من هم شهيد مي شدم:cry::cry::cry:
 

آقا سید

مدیر بازنشسته
آقا سید گل سلام
خواهش میکنم
ولله اسم ساختمون شو نمیدونم رفتم بالاشو عکس گرفتم
پشت ساختمونه میدان صبحگاه بود.....
زودتر میگفتی دنبال اسمت میگشتیم تو دوکوهه....
خیلی به یادتون بودم :gol:
خصوصا تو طلاییه
خواستم تماس بگیرم از اونجا باهاتون که آنتن نمیداد
آقا سید
دعا کن تا تو اون حال و هوا بمونیم...:gol:
محمد جان اسم این ساختمان ، ذوالفقاره ،
مربوط به بچه های ادوات بود ، این تیپ فرمانده های بزرگی به خودش دیده ،
شهید ناهیدی ، شهید کابلی از بزرگان این تیپ بودند ،
خاطرات زیادی از این پادگان دارم ،
از اینکه به یادم بودی ممنونم .
سلام
اگه واقعا توضیح لازمه از آقا سید که بزرگمونه میخوام بیشتر توضیح بده در مورد مناطق عملیاتی.....
:D
محمد جان عزیزی ،
این بچه ها دنیای مطالعه هستند ،
بخاطر عشقی که دارن تمامی محورهای عملیاتی رو فوته آبن ،
ولی اگه لازم شد منم در خدمت هستم .
خيلي وقته نرفتم گلزار شهداي شهرمون
خيلي دلم براي شهيدا تنگ شده:heart::gol::heart:
هر بار كه از كنارش رد مي شم اشك توي حشام حلقه مي زنه:cry:
خوش به حالشون:heart::heart:
حه طور به جنين مقامي رسيدن:(
اي كاش من هم شهيد مي شدم:cry::cry::cry:
سلام ،
نیتت پاکه ،
این روحیه ای که داری سرشار از معنویته ،
این شرایط روحی رو برای خودت حفظ کن ،
اولین قدم اینه که دلت با اونا باشه ،
باورشون کنی ، راهی رو که رفتن قبول داشته باشی ،
عشق به ولایت و شهادت تو وجودشون موج می زد ،
اسم شهید رو به سادگی به کسی نمیشه داد ،
باید شرایطش فراهم شه ، باید آمادگی ایجاد شه ،
این روح باید شرایط پرواز پیدا کنه ، غیر از خدا هیچ چیز رو نبینه ،
شهادت جنسیت نمی شناسه ،
همه ما یه روز باید بریم ، باید آماده سفر باشیم ،
ولی چه زیباست اگه مرگمون شهادت در راه خدا باشه ،
برای این خواسته باید دعا کرد ،
اللهم الزقنی توفیق شهادت فی سبیلک :gol:
 

mary90

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام ،
نیتت پاکه ،
این روحیه ای که داری سرشار از معنویته ،
این شرایط روحی رو برای خودت حفظ کن ،
اولین قدم اینه که دلت با اونا باشه ،
باورشون کنی ، راهی رو که رفتن قبول داشته باشی ،
عشق به ولایت و شهادت تو وجودشون موج می زد ،
اسم شهید رو به سادگی به کسی نمیشه داد ،
باید شرایطش فراهم شه ، باید آمادگی ایجاد شه ،
این روح باید شرایط پرواز پیدا کنه ، غیر از خدا هیچ چیز رو نبینه ،
شهادت جنسیت نمی شناسه ،
همه ما یه روز باید بریم ، باید آماده سفر باشیم ،
ولی چه زیباست اگه مرگمون شهادت در راه خدا باشه ،
برای این خواسته باید دعا کرد ،
اللهم الزقنی توفیق شهادت فی سبیلک :gol:
خيلي ممنون شما لطف دارين :gol:
ولي من كه خيلي دورم تا به اون مقام برسم
نميدونم هم بايد حي كار كنم
ولي اي كاش روزي برسه كه من هم به اين مقام برسم
 

zadshafagh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام برادر
ممنون بابت عکسا....
زیارتتون قبول باشه
منم اگه لیاقت داشته باشم 23ام اسفند می رم.
دعا کنید....:cry:
سلام
ممنونم:gol:
ایشاءلله بهر کافی رو ببیرین از این سفر معنوی
سلام
ممنون داداش
خيلي خوب بود
من هم اين جا رفته بودم ولي نمي دونستم اسمش حي
وقتي مي خواستيم بريم كربلا
اه خيلي حيف شد حه حيزي از دستم پريد:cry::cry::cry:
سلام
خواهش میکنم
ایشاءلله این سری که رفتین نهایت استفاده رو میبرین
موفق باشید:gol:
 

zadshafagh

عضو جدید
کاربر ممتاز
محمد جان اسم این ساختمان ، ذوالفقاره ،
مربوط به بچه های ادوات بود ، این تیپ فرمانده های بزرگی به خودش دیده ،
شهید ناهیدی ، شهید کابلی از بزرگان این تیپ بودند ،
خاطرات زیادی از این پادگان دارم ،
از اینکه به یادم بودی ممنونم .

محمد جان عزیزی ،
این بچه ها دنیای مطالعه هستند ،
بخاطر عشقی که دارن تمامی محورهای عملیاتی رو فوته آبن ،
ولی اگه لازم شد منم در خدمت هستم .
آقا سید خیلی مخلصم
خدا این شهدای عزیز و سر سفره امام حسین (ع) مهمان کنه

منم به خاطر اینکه بچه ها همه شون میدونن چیزی درمورد این مناطق ننوشتم.....
ایشاءلله اگه کسی سوال داشت خدمتتو ن میاد:gol:
 

آقا سید

مدیر بازنشسته
خيلي ممنون شما لطف دارين :gol:
ولي من كه خيلي دورم تا به اون مقام برسم
نميدونم هم بايد حي كار كنم
ولي اي كاش روزي برسه كه من هم به اين مقام برسم
خودتو دست کم نگیر ، مقدمه کار اینه که بخوای ،
این مسائل رو نمیشه به یک باره بهش رسید ،
فرض کن سر کلاس درس ، معلم از بچه ها یه سوال می کنه ،
واضحه اونهایی نسبت به دیگران مقدمترن ، که برای جواب دادن دستشونو بالا بردن ،
یعنی کسانی که فعل خواستن رو تو وجودشون ایجاد کردن ،
اونهایی که منفعل هستند معلم کاری به کارشون نداره ،
و سوال رو از کسانی می پرسه ، که داوطلب شدن و خواستن ،
اگه دقت کنی متوجه میشی تو هم جزء افرادی هستی که دستت رو بالا بردی ،
یعنی خواستی ، چه جوری خواستی ، همین که دلت پاکه و روحت رو صفا دادی ،
می بینی چه شرایط روحی زیبایی داری ،
این مقدمه کاره ، حالا یه چیزهایی رو باید تو وجودت تقویت کنی ،
اولین چیز که آدم و از هر گناهی باز میداره ، اقامه نمازه ، اونم اول وقت ،
موارد زیادی وجود داره که روح رو تقویت می کنه ،
ان شاءالله به وقتش :gol:
 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز

هرچند شب قبلش تو پادگانی که مستقر شدیم کلی شیطونی کرده بودم و نخوابیده بودم اما این دلیل نمی شد صبح تو اتوبوس چرت بزنم.من داشتم شیطونی هامو می کردم.اتوبوس با سرعت تمام می رفت.اینقدر گرم شیطنت بودم که نفهمیدم کی رسیدیم.وارد یه منطقه شده بودیم.ورودی اتوبوسها بازار محلی راه انداخته بودند و بعد جایی که تا چشم کار میکرد اتوبوس بودو اتوبوس.پیاده شدیم.اولش نخل بود.و سنگرها و تابلوهایی که عکس رزمنده ها رو زده بود و صدای عملیاتی که از بلندگو پخش میشد یه حس و حال خاصی به آدم میداد و عبور از شناورهایی که تو گل بودند و رسیدن به یه انبار که گویا انبار مهمات بود.تا اینجا که اومدم گفتم من کل منطقه رو دیدم اما یهو وارد یه فضای باز شدیم.خدای من پشت این نخلها یه رود بزرگ بود.اروند.هرکی یه گوشه ای نشسته بود و به زبون حال خودش داشت راز و نیاز میکرد.یه حسی داشتم.اروند آروم به نظر می اومد.انگار همه جا سکون بود.دقیقا جایی ایستاده بودم که نیروهای لشگر بیست و پنج کربلا(مازندران)وارد آب شده بودند یه حس خاصی بود انگار غواصها تو آب بودند و من منتظر بودم یکی یکی سر از آب بیرون بیارند.اروند خیلی گیرا بود و مجذوب...
یادش به خیر
 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز

از اتوبوس پیاده شده بودیم.محمد از همکلاسی های دانشگاهم که صداش خیلی گیرا بود و سرش تو کار خودش بلندگو رو دست گرفته بود.همه کفشهامونو در آورده بودیم.ما 14 دختر پشت پسرهای دانشگاهمون و دو تا روحانی که تو جنوب شدند همسفر ما،شدیم یه دسته.محمد با سوز و گداز می خوند و همه سینه میزدند.یه گوشه ای از ورودی یه آزاده با یه زبان صمیمی و چشمهای گریان داشت از روزهای جنگ می گفت و رفتیم و به اون جمع اضافه شدیم و مرد آزاده داشت از تکه تکه شدن بچه ها و سوختنشون میگفت.دوربین رو روشن کردم.نباید این واقعیتها رو از دست میدادم باید خیلی ها که نبودند میشنیدند.و بعد حرکت کردیم.وارد جایی شدیم که تانک بود و از دور یه گنبد آبی معلوم شد.اینجا شلمچه است.
موقع ظهر بود.گویا تو مسجد مراسم شعر بود.آقای هاشمی بازیگر به عنوان مجری بود.معلم سبزواری هم یه شعر خوند.و بعد اذان گفتند و ما ایستادیم به نماز.بعد نماز بچه های دانشگاه دور هم جمع شدیم راه افتادیم.رفتیم یه گوشه از خاک شلمچه نشستیم.زیارت عاشورا خوندیم.وقتی به خودمون اومدیم دیدیم کلی کاروان کنار ما نشستند و با ما از خاک شلمچه به حسین سلام دادند.
 

zadshafagh

عضو جدید
کاربر ممتاز

هرچند شب قبلش تو پادگانی که مستقر شدیم کلی شیطونی کرده بودم و نخوابیده بودم اما این دلیل نمی شد صبح تو اتوبوس چرت بزنم.من داشتم شیطونی هامو می کردم.اتوبوس با سرعت تمام می رفت.اینقدر گرم شیطنت بودم که نفهمیدم کی رسیدیم.وارد یه منطقه شده بودیم.ورودی اتوبوسها بازار محلی راه انداخته بودند و بعد جایی که تا چشم کار میکرد اتوبوس بودو اتوبوس.پیاده شدیم.اولش نخل بود.و سنگرها و تابلوهایی که عکس رزمنده ها رو زده بود و صدای عملیاتی که از بلندگو پخش میشد یه حس و حال خاصی به آدم میداد و عبور از شناورهایی که تو گل بودند و رسیدن به یه انبار که گویا انبار مهمات بود.تا اینجا که اومدم گفتم من کل منطقه رو دیدم اما یهو وارد یه فضای باز شدیم.خدای من پشت این نخلها یه رود بزرگ بود.اروند.هرکی یه گوشه ای نشسته بود و به زبون حال خودش داشت راز و نیاز میکرد.یه حسی داشتم.اروند آروم به نظر می اومد.انگار همه جا سکون بود.دقیقا جایی ایستاده بودم که نیروهای لشگر بیست و پنج کربلا(مازندران)وارد آب شده بودند یه حس خاصی بود انگار غواصها تو آب بودند و من منتظر بودم یکی یکی سر از آب بیرون بیارند.اروند خیلی گیرا بود و مجذوب...
یادش به خیر

لشکر25 کربلا(گیلان و مازندران)!!!!!!
 
  • Like
واکنش ها: FZ.H

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز

همه خسته و کوفته بودیم.از صبح همش تو مناطق بودیم یا تو اتوبوس.شب شده بود.شام نخورده بودیم.رسیدیم به یه پادگان.تو دلم گفتم خدایا شکرت که داریم میریم استراحت.رو سر در ورودی نوشته بود پادگان حمید.وارد شدیم.بعد ما رو بردند وارد یه آسایشگاه کردند.سهمیه شام رو هم داده بودند.سر تا پام خاکی خاکی بود.اول رفتم شلنگ آب یه منبع رو برداشتم و تمام لباسهامو شستم و تو حیاط پادگان رو یه طنابی که معلوم نبود واسه چی اونجا زدند آویزون کردم.رفتم سر وقت نماز و بعد یه شامی که تو عمرم لب بهش نمیزدم اما از فشار گرسنگی مجبور شدم بخورم.و بعد یه راست سرمو گذاشتم سر موکت و خواب که صبح ساعت سه ونیم بیدار باش!مغزم داشت میترکید.گویا مراسم دعا بود.با گریه رفتم سر دعا و بعد نماز و رفتم که بخوابم گفتند کجا؟باید بریم صبحگاه!کارم در اومده بود.صبحگاه!اولین بار بود.یه صبحونه مسافرتی خوردیم و رفتیم صبحگاه یه پادگان شرکت کردیم.به محل صبحگاه که رسیدم متوجه انبوه لاله ها شدم.برام خیلی عجیب بود.بعد مراسم فرمانده اومد و از حماسه بچه های پادگان حمید گفت.دشت لاله ها بودم و نمی دونستم.اینجا پادگان حمید بود.پادگانی که هنور در دل خودش با وجود این همه سال سربازهایی رو داره که به خاطر وجود مینی که دشمن بعد از قتلشون کار گذاشتند به آغوش خانواده بر نگشتند.
اینجا پادگان حمید هست دشت لاله ها...
 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
لشکر25 کربلا(گیلان و مازندران)!!!!!![/QUOTE]
بله گیلان و مازندران.
 

Eshragh-Archi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام
خواهش میکنم
راستش توضیح ندادم به خاطر اینکه همتون اهل دلید و میدونید چه خبر بوده اونجا ها....
اگه واقعا توضیح لازمه از آقا سید:gol: که بزرگمونه میخوام بیشتر توضیح بده در مورد مناطق عملیاتی.....
عکسام قابل شما رو نداره
نمیدونستم عکسام خریدارم داره!!!:D

عکسات خیلی قشنگ هستن..البته که خریدار هم دارن ..
چند تا از عکسات و برداشتم:gol:


محمد جان اسم این ساختمان ، ذوالفقاره ،
مربوط به بچه های ادوات بود ، این تیپ فرمانده های بزرگی به خودش دیده ،
شهید ناهیدی ، شهید کابلی از بزرگان این تیپ بودند ،
خاطرات زیادی از این پادگان دارم ،
از اینکه به یادم بودی ممنونم .

اولین قدم اینه که دلت با اونا باشه ،
باورشون کنی ، راهی رو که رفتن قبول داشته باشی ،
عشق به ولایت و شهادت تو وجودشون موج می زد ،
اسم شهید رو به سادگی به کسی نمیشه داد ،
باید شرایطش فراهم شه ، باید آمادگی ایجاد شه ،
این روح باید شرایط پرواز پیدا کنه ، غیر از خدا هیچ چیز رو نبینه ،
شهادت جنسیت نمی شناسه ،
همه ما یه روز باید بریم ، باید آماده سفر باشیم ،
ولی چه زیباست اگه مرگمون شهادت در راه خدا باشه ،
برای این خواسته باید دعا کرد ،
اللهم الزقنی توفیق شهادت فی سبیلک :gol:

این مسائل رو نمیشه به یک باره بهش رسید ،
فرض کن سر کلاس درس ، معلم از بچه ها یه سوال می کنه ،
واضحه اونهایی نسبت به دیگران مقدمترن ، که برای جواب دادن دستشونو بالا بردن ،
یعنی کسانی که فعل خواستن رو تو وجودشون ایجاد کردن ،
اونهایی که منفعل هستند معلم کاری به کارشون نداره ،
و سوال رو از کسانی می پرسه ، که داوطلب شدن و خواستن ،
اگه دقت کنی متوجه میشی تو هم جزء افرادی هستی که دستت رو بالا بردی ،
یعنی خواستی ، چه جوری خواستی ، همین که دلت پاکه و روحت رو صفا دادی ،
می بینی چه شرایط روحی زیبایی داری ،
این مقدمه کاره ، حالا یه چیزهایی رو باید تو وجودت تقویت کنی ،
اولین چیز که آدم و از هر گناهی باز میداره ، اقامه نمازه ، اونم اول وقت ،
موارد زیادی وجود داره که روح رو تقویت می کنه ،
ان شاءالله به وقتش :gol:


:gol:
این طوریه که یه انسان به مقام شفاعت میرسه..:gol:
خیلی زیبا بود ممنون..:gol:
.
 

آقا سید

مدیر بازنشسته
این طوریه که یه انسان به مقام شفاعت میرسه..:gol:
خیلی زیبا بود ممنون..:gol:
سلام آبجی ...
خوشم میاد ، حواست به همه چیز هست ،
اولین چیز که آدم رو از هر گناهی باز میداره ، اقامه نمازه ، اونم اول وقت ،
موارد رو داری دیگه آبجی نه ؟
موارد زیادی وجود داره که روح رو تقویت می کنه ،
ان شاءالله به وقتش
 

Eshragh-Archi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام آبجی ...
خوشم میاد ، حواست به همه چیز هست ،

موارد رو داری دیگه آبجی نه ؟


مرسی ...:redface::redface::redface:

اره همه مواردو دارم..حواسم جمع جمع ِ
اولیه روکه همیشه سر جاشه..
دومیه هم طی 2 روز تمومش میکنم..
فقط یادم میره گزارش بدم..

موارد زیادی وجود داره که روح رو تقویت می کنه ،
ان شاءالله به وقتش

چشم..:gol:

راستی این یه تیکه رو خیلی دوست دارم..خیلی قشنگ بود..
یه دنیا حرف داره..

فرض کن سر کلاس درس ، معلم از بچه ها یه سوال می کنه ،
واضحه اونهایی نسبت به دیگران مقدمترن ، که برای جواب دادن دستشونو بالا بردن ،
یعنی کسانی که فعل خواستن رو تو وجودشون ایجاد کردن ،
اونهایی که منفعل هستند معلم کاری به کارشون نداره ،
و سوال رو از کسانی می پرسه ، که داوطلب شدن و خواستن ،

.
 

آقا سید

مدیر بازنشسته
مرسی ...:redface::redface::redface:

اره همه مواردو دارم..حواسم جمع جمع ِ
اولیه روکه همیشه سر جاشه..
دومیه هم طی 2 روز تمومش میکنم..
فقط یادم میره گزارش بدم..

چشم..:gol:

راستی این یه تیکه رو خیلی دوست دارم..خیلی قشنگ بود..
یه دنیا حرف داره..

.

آفرین :gol:
خیلی تیزی آبجی ،
اگه تو درس هات هم همینطور باشی ،
که مطمئن هستم ، هستی ،
می تونم بگم یه پا استادی :gol:
 

only

عضو جدید
سلام
ایشاءلله قسمتتون میشه و میرید زیارت;)
فاو مربوط به عراقه
اون طرف اروند رود شهر فاو عراقه
البته بری اروند کنار قشنگ معلومه
عکس سومی که از اروند کنار گذاشتم مربوط میشه به مسجد فاو
(همون مسجدی که بلافاصله بعد فتح فاو پرچم امام رضا(ع) رو گنبدش به اهتزاز دراومد)
این عکس:

ممنون.
یعنی نمیشه اونجا رفت
:(
 
بالا