سلام خدا
از احوال ما که بپرسی، طبق معمول میگوییم : خوب، خدا را شکر.
منظورمان از خدا دقیقاً تویی، همان کسی که ما را خلق کرده. شاید بعضی وقتها فراموشت میکنیم یا در ذهنمان کسی دیگر را به جای تو مینشانیم، اما دست آخر میدانیم که تو یکی هستی و دقیقاً همانی هستی که وقتی دلمان میگیرد، هوامان را خوب دارد.
خدایا
اینجا اوضاع خیلی خوب نیست. مردم شدهاند سه دسته. بعضی مثل ما سبزاند. تا اطلاع ثانوی هیچ قدرتی ندارند، اما تا دلت بخواهد امیدوارند که اوضاع را تغییر دهند.
یک دسته سیاه شدهاند خدای من. اصلاً سر در نمیآورم چه به سرشان آمده. خیلی خشن شدند. کارهایی میکنند که من اصلاً شرمم میآید الان که من و تو تنهاییم هم حتی برایت تعریف کنم. البته خودت از آن بالا دیدی. یک دلم میگوید کاش ندیده باشی آن ماجراها را و یک دلم میگوید دیده باشی و کاری بکنی.
یک دسته هم سکوت کردند خداجان. به خیال خودشان دارند ادای تو را در میآورند. ولی من گفته باشم! تو تنها کسی هستی که ظلم را میبینی و طبق معمول سکوت میکنی، ولی باز هم دوستت دارم. به غیر از تو، اگر کسی در مقابل ظلم سکوت کند، اصلاً نمیشود تحمل کرد.
خدایا
میدانم که ما را به حال خودمان گذاشتهای که خودمان راه را پیدا کنیم.، اما اگر کمکی کنی -آن هم یواشکی- به هیچ جای دنیا بر نمیخورد. من قول میدهم. میدانم که خیلی زیر قولم زدهام تا به حال، اما این بار مردانه قول میدهم.
خدایا
از دارِ دنیا، همین سبزیاش مانده برای ما. این سبزی را برای ما نگه دار خواهشاً. بگذار در این طوفان دروغپردازیها -از چپ و از راست- راه درست را خودمان پیدا کنیم و همیشه بایستیم طرف حق، یعنی همان طرفی که خودت هم هستی. خلاصه کاری نکنیم که تو را خوش نیاید.
خدایا
بعضی از ما سبزها، الان آمدهاند پیش تو. اسم همهشان را از وقتی آمدهاند ببیننت گذاشتهایم ”شهید“. هوای خودشان را که آنجا داری، هوای خانواده و بازماندههاشان را داشته باش، گاهی دلشان خیلی تنگ میشود.
خدایا
بعضی دیگر از ماها را انداختهاند داخل زندان. اکثرشان داخل اوین هستند، جایی در شمال تهران، از آن بالا که نگاه کنی معلوم است. سر اینها چه میآورند، فقط خودت میدانی. یک فکری به حالشان بکن. از آن نوع صبری که به جناب ایوب دادی یک مقدار برای اینها هم بگذار کنار. راه دوری نمیرود. خانوادههای اینها هم زیاد دلتنگ میشوند، دلشان را یک جور گشاد کن، اگر از آن صبرها چیزی ماند به اینها هم بده.
خدایا
زیاد حرف زدم. راستش اگر می-شد بیشتر هم حرف داشتم. ولی این یک دعا را هم بشنو و برو سراغ دیگر بندهها:
یاد و ذکر خودت را از ما نگیر. میبینی که الان هیچ چیز نداریم، ولی وقتی یاد تو هست راضی میشویم. خودت را از ما نگیر.
از احوال ما که بپرسی، طبق معمول میگوییم : خوب، خدا را شکر.
منظورمان از خدا دقیقاً تویی، همان کسی که ما را خلق کرده. شاید بعضی وقتها فراموشت میکنیم یا در ذهنمان کسی دیگر را به جای تو مینشانیم، اما دست آخر میدانیم که تو یکی هستی و دقیقاً همانی هستی که وقتی دلمان میگیرد، هوامان را خوب دارد.
خدایا
اینجا اوضاع خیلی خوب نیست. مردم شدهاند سه دسته. بعضی مثل ما سبزاند. تا اطلاع ثانوی هیچ قدرتی ندارند، اما تا دلت بخواهد امیدوارند که اوضاع را تغییر دهند.
یک دسته سیاه شدهاند خدای من. اصلاً سر در نمیآورم چه به سرشان آمده. خیلی خشن شدند. کارهایی میکنند که من اصلاً شرمم میآید الان که من و تو تنهاییم هم حتی برایت تعریف کنم. البته خودت از آن بالا دیدی. یک دلم میگوید کاش ندیده باشی آن ماجراها را و یک دلم میگوید دیده باشی و کاری بکنی.
یک دسته هم سکوت کردند خداجان. به خیال خودشان دارند ادای تو را در میآورند. ولی من گفته باشم! تو تنها کسی هستی که ظلم را میبینی و طبق معمول سکوت میکنی، ولی باز هم دوستت دارم. به غیر از تو، اگر کسی در مقابل ظلم سکوت کند، اصلاً نمیشود تحمل کرد.
خدایا
میدانم که ما را به حال خودمان گذاشتهای که خودمان راه را پیدا کنیم.، اما اگر کمکی کنی -آن هم یواشکی- به هیچ جای دنیا بر نمیخورد. من قول میدهم. میدانم که خیلی زیر قولم زدهام تا به حال، اما این بار مردانه قول میدهم.
خدایا
از دارِ دنیا، همین سبزیاش مانده برای ما. این سبزی را برای ما نگه دار خواهشاً. بگذار در این طوفان دروغپردازیها -از چپ و از راست- راه درست را خودمان پیدا کنیم و همیشه بایستیم طرف حق، یعنی همان طرفی که خودت هم هستی. خلاصه کاری نکنیم که تو را خوش نیاید.
خدایا
بعضی از ما سبزها، الان آمدهاند پیش تو. اسم همهشان را از وقتی آمدهاند ببیننت گذاشتهایم ”شهید“. هوای خودشان را که آنجا داری، هوای خانواده و بازماندههاشان را داشته باش، گاهی دلشان خیلی تنگ میشود.
خدایا
بعضی دیگر از ماها را انداختهاند داخل زندان. اکثرشان داخل اوین هستند، جایی در شمال تهران، از آن بالا که نگاه کنی معلوم است. سر اینها چه میآورند، فقط خودت میدانی. یک فکری به حالشان بکن. از آن نوع صبری که به جناب ایوب دادی یک مقدار برای اینها هم بگذار کنار. راه دوری نمیرود. خانوادههای اینها هم زیاد دلتنگ میشوند، دلشان را یک جور گشاد کن، اگر از آن صبرها چیزی ماند به اینها هم بده.
خدایا
زیاد حرف زدم. راستش اگر می-شد بیشتر هم حرف داشتم. ولی این یک دعا را هم بشنو و برو سراغ دیگر بندهها:
یاد و ذکر خودت را از ما نگیر. میبینی که الان هیچ چیز نداریم، ولی وقتی یاد تو هست راضی میشویم. خودت را از ما نگیر.