بسم رب شهدا .
.
.
.
.
در سال 1340 هجري شمسي در شهر «کرمان» متولد شد، پدرش فرهنگي بود و در آموزش و پرورش خدمت مي کرد. محيط خانواده کاملا فرهنگي بود و همه فرزندان از همان کودکي با حضور در مساجد و جلسات مذهبي با اسلام و قرآن آشنا مي شدند . علاقه زياد و ارتباط عميق محمد حسين با نهج البلاغه نيز ريشه در همين دوران دارد. در روزهاي انقلاب محمد حسين دبيرستاني بود و حضوري فعال داشت و يکي از عاملان حرکتهاي دانش آموزان در شهر کرمان بود. آغاز جنگ عراق عليه ايران در لشکر 41 ثارالله واحد اطلاعات و عمليات به فعاليت خود ادامه داد و بعدها به عنوان جانشين فرمانده اين واحد انتخاب شد. در طول جنگ پنج مرتبه به سختي مجروح شد و بالاخره آخرين بار در عمليات والفجر هشت به دليل مصدوميت حاصل از بمبهاي شيميايي در بيست و هفتم بهمن ماه سال 1364 در بيمارستان لبافي نژاد تهران به وجه الله نظر کرد. زندگي سراسر معنوي او براي همه کساني که اهل حق و حقيقت اند درسي ابدي و انسان ساز است.
وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
شهادت می دهم که خدا یکی است و محمد (ص)فرستاده و آخرین پیامبر است و علی(ع) ولی الله است و جانشین پیامبر اسلام و اولین امام است، قیامت راست است و جزاء و پاداش کلیه اعمال نیز صادق است، انسان از خاک آفریده شده و به خاک بر میگردد و باز از خاک سر بر میدارد و به اندازه خردلی به کسی ظلم نمی شود و نفس هرکس در گرو اعمال خودش می باشد.
مادر عزیزم خجالت میکشم که چیزی بنویسم و خود را فرزندت بدانم زیرا کاریکه شایسته و بایسته یک فرزند بوده انجام نداده ام. مادریکه شب تا صبح بر بالینمن می نشستی و خواب را از چشمان خود می گرفتی و به من آموختنیهایی آموختی، مرا ببخش و...
همچنین از شما پدرم که با کمک مادرم تمام زندگیتان را صرف بچه هایتان کردید خداوند اجرتان را به شما عطا کند و درجات شما را متعالی کند و بهشت را جایگاهتان قرار دهد. ای پدر و مادر عزیز و گرامی چه خوب به وظیفه خود عمل کردید و من چقدر فرزند بدی برای شما بودم. شما فرزند خود را برای خدا بزرگ کردید و برای خدا هم او را به جبهه فرستادید و در راه خدا اگر سعادت باشد میرود.
از خواهران و برادران خود که در رشد من سهم به سزایی داشتند تشکر می کنم و از خداوند متعال پیروزی، سعادت و سلامت را برای ایشان خواستارم و ای پدر و مادر و ای خوهران و برادران عزیزم این رسالت را شما باید زینب وار به دوش کشید و از عهده آن به خوبی بر میائید و می توانید چون پتک بر سر دشمنان داخلی و خارجی فرود آئید و خون ما را هم چون رود سازید تا هرچه بر سر راه دارد بردارد تا به دریای حکومت حضرت محمد(ص)برگردد.
امیدورام که خداوند عمر رهبر عزیزمان را تا انقلاب مهدی طولانی بگرداند و ظهور حضرت مهدی(عج) را نزدیک بگرداند تا مستضعفین جهان به نوائی برسند و صالحین وارثین زمین شوند.
ای مردم بدانید تا وقتی که از رهبری اطاعت کنید، مسلمان، مومن و پیروزید وگرنه هرکدام راهی به غیر از این دارید آب را به آسیاب دشمن میریزید، همچنان تا کنون بوده اید باشید تا مانند گذشته پیروز باشید و این میسر نیست به جز یاری خواستن از خدا و دعا کردن.
امیدوارم که خداوند متعال به حق پنج تن آل محمد(ص) و به حق آقا امام زمان(عج)ایران را از دست شیاطین و به خصوص شیطان بزرگ نجات دهد و از این وضع بیرون بیاورد که بدون خدا هیچ چیز نمی تواند وجود داشته باشد. به امید اینکه تمام دوستان گناهان مرا ببخشند، التماس دعای عاجزانه را از همگی دارم.
محمد حسین یوسف الهی24/12/
موقع شناسایی، ترکش به گلویش خورد. تا 3 ماه هیچ صدایی ازش شنیده نمی شد. برای فهمیدن حرف هایش لب خوانی می کردیم.توی این مدت، هر بار حالش را پرسیدم، با ایما و اشاره می گفت: خوبم، خوبِ خوب !.
.
.
.
در سال 1340 هجري شمسي در شهر «کرمان» متولد شد، پدرش فرهنگي بود و در آموزش و پرورش خدمت مي کرد. محيط خانواده کاملا فرهنگي بود و همه فرزندان از همان کودکي با حضور در مساجد و جلسات مذهبي با اسلام و قرآن آشنا مي شدند . علاقه زياد و ارتباط عميق محمد حسين با نهج البلاغه نيز ريشه در همين دوران دارد. در روزهاي انقلاب محمد حسين دبيرستاني بود و حضوري فعال داشت و يکي از عاملان حرکتهاي دانش آموزان در شهر کرمان بود. آغاز جنگ عراق عليه ايران در لشکر 41 ثارالله واحد اطلاعات و عمليات به فعاليت خود ادامه داد و بعدها به عنوان جانشين فرمانده اين واحد انتخاب شد. در طول جنگ پنج مرتبه به سختي مجروح شد و بالاخره آخرين بار در عمليات والفجر هشت به دليل مصدوميت حاصل از بمبهاي شيميايي در بيست و هفتم بهمن ماه سال 1364 در بيمارستان لبافي نژاد تهران به وجه الله نظر کرد. زندگي سراسر معنوي او براي همه کساني که اهل حق و حقيقت اند درسي ابدي و انسان ساز است.
وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
شهادت می دهم که خدا یکی است و محمد (ص)فرستاده و آخرین پیامبر است و علی(ع) ولی الله است و جانشین پیامبر اسلام و اولین امام است، قیامت راست است و جزاء و پاداش کلیه اعمال نیز صادق است، انسان از خاک آفریده شده و به خاک بر میگردد و باز از خاک سر بر میدارد و به اندازه خردلی به کسی ظلم نمی شود و نفس هرکس در گرو اعمال خودش می باشد.
مادر عزیزم خجالت میکشم که چیزی بنویسم و خود را فرزندت بدانم زیرا کاریکه شایسته و بایسته یک فرزند بوده انجام نداده ام. مادریکه شب تا صبح بر بالینمن می نشستی و خواب را از چشمان خود می گرفتی و به من آموختنیهایی آموختی، مرا ببخش و...
همچنین از شما پدرم که با کمک مادرم تمام زندگیتان را صرف بچه هایتان کردید خداوند اجرتان را به شما عطا کند و درجات شما را متعالی کند و بهشت را جایگاهتان قرار دهد. ای پدر و مادر عزیز و گرامی چه خوب به وظیفه خود عمل کردید و من چقدر فرزند بدی برای شما بودم. شما فرزند خود را برای خدا بزرگ کردید و برای خدا هم او را به جبهه فرستادید و در راه خدا اگر سعادت باشد میرود.
از خواهران و برادران خود که در رشد من سهم به سزایی داشتند تشکر می کنم و از خداوند متعال پیروزی، سعادت و سلامت را برای ایشان خواستارم و ای پدر و مادر و ای خوهران و برادران عزیزم این رسالت را شما باید زینب وار به دوش کشید و از عهده آن به خوبی بر میائید و می توانید چون پتک بر سر دشمنان داخلی و خارجی فرود آئید و خون ما را هم چون رود سازید تا هرچه بر سر راه دارد بردارد تا به دریای حکومت حضرت محمد(ص)برگردد.
امیدورام که خداوند عمر رهبر عزیزمان را تا انقلاب مهدی طولانی بگرداند و ظهور حضرت مهدی(عج) را نزدیک بگرداند تا مستضعفین جهان به نوائی برسند و صالحین وارثین زمین شوند.
ای مردم بدانید تا وقتی که از رهبری اطاعت کنید، مسلمان، مومن و پیروزید وگرنه هرکدام راهی به غیر از این دارید آب را به آسیاب دشمن میریزید، همچنان تا کنون بوده اید باشید تا مانند گذشته پیروز باشید و این میسر نیست به جز یاری خواستن از خدا و دعا کردن.
امیدوارم که خداوند متعال به حق پنج تن آل محمد(ص) و به حق آقا امام زمان(عج)ایران را از دست شیاطین و به خصوص شیطان بزرگ نجات دهد و از این وضع بیرون بیاورد که بدون خدا هیچ چیز نمی تواند وجود داشته باشد. به امید اینکه تمام دوستان گناهان مرا ببخشند، التماس دعای عاجزانه را از همگی دارم.
محمد حسین یوسف الهی24/12/
مسئول اکیپ شناسایی بود. وقتی از شناسایی برگشت، گفت: بچّه ها امشب یه اتفاقی عجیب افتاد.
وارد میدان که شدم، به معبر عراقی ها خوردم؛ پشت بندش خودشون هم سر رسیدند.اون قدر بهم نزدیک بودن که هیچ کاری نمی تونستم بکنم؛ روی زمین خوابیدم و «وجعلنا» خواندم.اونها هم بدون اینکه منو ببینند، رفتند.
خواب دیده بودم شهید می شود. بعد از 15 روز دیدمش. از موتور پیاده شد و گفت: شاید دیگه هم دیگر رو ندیدیم؛کاری ندارید؟ من دارم می رم.گفتم: از تو بعیده. تو که اهل این حرف ها نبودی.
آرام گفت: به خدا قسم دو ساله که به خاطر رفاقت با شماها موندم. بعد از شهادت اکبر، این دو سال رو فقط به هوای شما صبر کردم؛ بیش از این ظلمه که بمونم؛ انصاف بده. اون طرف خیلی ها منتظرم هستند.