رضا کاظمی

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عقربه‌ی بزرگ

دارد از مدارِ « دوستت دارم »


پرت می‌شود بیرون،

کاری بکن؛

حتا به دروغ!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حُرمتِ گل‌سرخ

وقتی میان دست‌هات شکست

من، تمام شده بودم.

باقی؛ تلاشی بودْ بی‌هوده!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چشمِ خورشید را درآورده‌ای با چشم‌هات

این‌طور که سُرمه ‌کِشیده‌ای!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
« میدانِ گُل‌ها »، / میانِ شهری سیمانی. // عجیبْ حکایتی‌ستْ عشق!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
به خنده‌هات

به چالِ گونه‌هات

گاهی می‌شود سوگند خورد؛

اما به چشم‌هاتْ

همیشه!
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرزی در میان نبود.
هرچه دورتر رفتم؛
نزدیک‌تر شدم.
انگار تمامِ پلِّه برقی‌های جهان را
عکسْ سوار شده باشم!

( رضا کاظمی )
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
باران می‌آید
و قارچ‌ها مثلِ قارچ!
سر و کلّه‌شان پیدا می‌شود.
امّا تو...؛
تو چند بارانِ دیگر
دوباره سر از خاک برمی‌داری؟

( رضا کاظمی/88 )
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
صاحب‌خانه می‌گوید بهار
خانه گران می‌شود
اجاره بهاء گران‌تر.

نگران نباش!
کوچ می‌کنیم مثلِ پرستوها

( رضا کاظمی )
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب‌ها
از خیال تو خوابم نمی‌برد
روزها
از فکر اجاره‌خانه.

زنده‌گیِ سگی که می‌گویند یعنی همین!

( رضا کاظمی )
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه بی‌رحم است باد!

بادبادک تو بودم من
از دستهایت ربود، بُرد

( رضا کاظمی )
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرگ هم پایانِ تو نبود
وقتی فردای خاکسپاری‌اَت
به خانه برگشتی وُ با هم
یک دلِ سیرْ خندیدیم!
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی می‌روی
در را پشتِ سرت ببند!
این خانه
میهمان‌ْخانه نمی‌شود دیگر
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
این‌جا آسمان
همیشه گرگ و میش است.
زیاد دور نشو!
گُمَ‌ت می‌کنم
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر صبح بیدار شدی وُ
روویِ شانه‌هاتْ بال داشتی
زیر پاهاتْ ابر؛
تعجب نکن!
عاشقَ‌ت، شاعر بوده حتمن
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
نُقره‌داغِ بوسه‌های منی،
هیچ‌وقت
گُم نمی‌شوی!
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
این قدر به زنده گی اَم سَرَک نکش!

کوتاه تر از خواب های من

دیواری ندیده ای؟!

این‌قدر سَرَک نکش!
خیالی بیش نیستْ مردی که از خیابان می‌گذرد.

من؛ نشانیِ خانه‌اَت را هم از یاد بُرده‌اَم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
و از من گذشتی، رفتی
رفتی سمتی که نور بود،
روشنایی بود.
من
در تنهایی
سمتی که تاریکی بود
فرو ریختم
و تاریکی
افزون‌تر شد.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیا زیرِ چترِ من
باران بیش‌تر ببارد
دیرتر برسیم
.
.
.
.

دلَ‌م باران می‌خواهد
و چتری خراب
و خیابانی که
هیچ‌گاه به خانه‌ی تو نرسد!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شب‌ها این‌گونه‌ام :
خشتی از خاک، آسمانی از خیال تو
و دیگر هیچ!

شب‌ها با خیالت
ماه را به سُفره‌ی خالی‌مان می‌آورم
و ابرها را به تن بچه‌ها
اندازه می‌کنم
و کیف و کفش و هرچه بخواهند.

شب‌ها،
تنها شب‌هاست که با خیالت
بچه‌ها، سیر می‌خوابند
و شاد به مدرسه می‌روند!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نه برف باریده

نه عُمر گذشته

و نه من در آسیابْ سفید کرده‌ام موهایم را

فقط، روزی که رفتی

دنیا تمام شد!
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
این جاده چه‌قدر چاله، چه‌قدر دست انداز دارد! مگر به اَخم بدرقه‌اَم کرده‌ای امروز؟!
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه‌قدر تنهاست
شاعری که عاشقانه‌هاش
دست به دست می‌روند
به دست تو اما،
نمی‌رسند!
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
با چشم هات زنده‌گی کرده‌اَم
وقتی هنوز می‌تابیدند.
ولی حالا ؛
این ابرهای لعنتی
دارند دست به خودکُشی‌اَم می‌زنند!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هنــــوز دلم
جایی
حوالی
تــــو مپتپد!
نه
خیالی،
نه حالی،
جایی
حوالی خود خودتـــــ،
مواظـــــبـــش باش...!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همه فکر می‌کنند این شعرها برای توست

حال آن‌که من هنووز

برای از تو نوشتن

مشق می‌کنم.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خروسخوانِ هر سَحَر
مادر؛ میانِ آینه‌های سجاده می‌نشیند،
صبحانه می‌خورد
بعد، سایه‌های خیس - نیمه‌خشک را
از اطراف خانه می‌چیند، اتو می‌کند
و با ماه، که دیگر نیست
از تو حرف می‌زند.
می‌گوید پنجره‌ای که قرار است بیاوری
با ما قسمت خواهد کرد!
*
خروسخوانِ هر سحر
مادر به دلَ‌ش بَرات می‌شود که باد خواهد آمد
و چیزی، نشانی؛ حتا جای پایی
از تو می‌آورد.

دلِ مادر صاف است، مثل آسمان
تو که می‌دانی، نه؟!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه‌قدر تنهاست
شاعری که عاشقانه‌هاش
دست به دست می‌روند
به دست تو اما،
نمی‌رسند!
ماهیچ وقت به هم نمی رسیم!



سال هاست روبه روی هم

دوسوی ریل هامی ایستیم

به هم نگاه می کنیم

وشاخه های گل

پژمرده می شوند

میان دست های مان.



تقصیرمانیست

قطارها

به سرعت می گذرند!
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
ماهیچ وقت به هم نمی رسیم!



سال هاست روبه روی هم

دوسوی ریل هامی ایستیم

به هم نگاه می کنیم

وشاخه های گل

پژمرده می شوند

میان دست های مان.



تقصیرمانیست

قطارها

به سرعت می گذرند!



ستاره ها !
کدام تان باران می شوید برایم
به پیراهنم شکوفه ببارید
باغِ گل شوید؟
کدام تان گل سرخ
تا میان دست هایم برویید
از چشم هایم شعله بکشید؟
و کدام تان قاصدک
تا بر پلک هام بنشینید نرم
کنار گوشم زمزمه کنید: که تا برسد
چه قدر فاصله مانده؟

آه!
تمام شهر
در خواب وُ من هنوز
با ستاره ها بیدارم.

( رضا کاظمی/ 87 )
 
بالا