خودتو با یه شعر وصف کن...!

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
رهایم کردی و رهایت نکردم!
گفتم حرف ِ دل یکی ستّ
هفتصدمین پادشاه راهم اگر به خواب ببینی،
کنار ِ کوچه ی بغض و بیداری
منتظرت خواهم ماند!
چشمهایم را بر پوزخند ِ این آن بستم
و چهره ی تو را دیدم!
گوشهایم را بر زخم زبان این آن بستم
و صدای تو را شنیدم!
دلم روشن بود که یک روز،
از زوایای گریه هایم ظهور می کنی!
حالا هم،
از دیدن ِ این دو سه موی سفید در آینه تعجب نمی کنم!
قفط کمی نگران می شوم!
می ترسم روزی در آینه،
تنها دو سه موی سیاه منتظرم باشند
و تو از غربت ِ بغض و بوسه برنگشته باشی!
تنها از همین می ترسم!!!!!
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
وفانکردی وکردم،جفاندیدی ودیدم

شکستی و نشکستم ،بریدی و نبریدم




اگرزخلق ملامت وگرزکرده ندامت

کشیدم ازتو کشیدم،شنیدم ازتوشنیدم



کی ام؟شکوفه اشکی که درهوایتو هرشب

زچشم ناله شکفتم،به روی شکوه دیدم



به جزوفاوعنایت،نماند درهمه عالم

ندامتی که نبردم،ملامتی که ندیدم



نبودازتوگریزی ،چنین که بارغم دل

زدست شکوه گرفتم،به دوش ناله کشیدم



جوانی ام به سمند شتاب میشد و ازپی

چوگرددرقدم او،دویدم نرسیدم




به روی بخت زدیده،زچهرعمرگردون

گهی چواشک نشستم،گهی چورنگ پریدم
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
نگاه کن
گوش کن
پنجره مرا می خواند
باران مرا صدا می زند
باران با انگشتانش به شیشه می زند
باران مرا صدا می زند
و من
باران را خوب می شناسم
باران مدادیست
که بر همه چیز رنگ می زند
باران تیریست که
بر دلی از سنگ می زند
باران
سازیست که باز آهنگ می زند

باران باز هم مرا صدا می زند
و من
تردید می کارم
میان ماندن و رفتن


فریبا شش بلوکی
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
من آلوده بودم
آلوده ی جزر ومد صدایت
و تو برای دست کشیدن به پوست من
انگشت هایت را
گم کرده بودی
سه دقیقه از مرگ من گذشت
حالا اندامم را در آیینه غسل می دهم
و با هر چه بود و نبود این گنبد کبود ، بدرود !
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
شنديم مي خواي بري باز من و تنها بذاري
هرچي ياد و خاطره ست پشت دلت جا بذاري
شنيدم گفتي نگاهش واسه چشمام عاديه
هر چيزي حدي داره محبتاش زياديه
شنيدم يه مدتي مي خواي ازم دوري كني
اينه رسمش كه با اين ديوونه اينجوري كني
شنيدم همين روزا بازم مي خواي بري سفر
بسلامت ! عزيزم اما همينجور بي خبر
شنديم خسته شدي از بازياي سرنوشت
نكنه اينبار ديگه بي من مي خواي بري بهشت
شنيدم گفتي كه سرنوشتمون دست خداست
اما
تو خوب مي دوني حسابت از همه جداست
شنيدم گفتي بايد برم سراغ زندگيم
شنيدم گفتي با اينكه خيلي چيز يادم داده
نمي دونم چي شده از چش من افتاده
شايدم تموم اين شنيدنيها شايعه ست
از تو اما نمي پرسم گفته باشي فاجعه ست
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
برو اي زاهد و دعوت نکنم سوي بهشت
که خدا در ازل از اهل بهشتم بسرشت

تو و تسبيح و مصلا و ره زهد و ورع
من و ميخانه و ناقوس و ره دير و کنشت

يک‌جو از خرمن هستي نتوان برداشت
هرکه در دار فنا در ره حق دانه نکشت
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق ديوانه که بودم
در نهانخانه ی جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد
يادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتيم
پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم
ساعتی بر لب آن جوی نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان زمان رام
خوشه ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
يادم آيد تو به من گفتی
از اين عشق حذر کن
لحظه ای چند بر اين آب نظر کن
آب آيينه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از اين شهر سفر کن
با تو گفتم
حذر از اين عشق
ندانم
سفر از پيش تو
هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رميدم نه گسستم
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم جراتش قطره ای بیش نیست
تو ای عشق ان را به دریا ببر
بگذارید اگر هم نه بهاری باشم
شاعر سوخته گلهای سحای باشم
می توانم که خو را بسرایم هر چند
نتوانم که همانند قناری باشم
کاری از پیش نبردم همه عمر ولی
شاید این لحظه ی نایافته کاری باشد
همچنان طاقت فرسوده شدن با من نیست
نپسندید که در لحظه شماری باشم
همه درد من این است که می پندارم
دیگر ای دوست من دوست نداری باشم
مرگ هم عرصه ی بایسته از زندگی است
کاش شایسته این خاکسپاری باشم
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیگه امشب آخرین بار که من
دست سردتو تو دستام می گیرم
آخرین بار که من
با یه دنیا عشق و حسرت پیش چشمات می میرم
چشم تو خودش داره می گه برو
می رم اما می دونم هرجای دنیا که باشم
هر چقدر تنها باشم
نمی تونم مث تو
سرد و بی وفا باشم!
می دونم واسه رسیدن به تو دیر اومدم
تو چشات دنبال تقدیر اومدم!
می دونم من نبودم قلبتو دادی به کسی
هنوزم یکم براش دلواپسی!
حالا که دارم می رم
کاش یه بار نگام کنی!
من به اینم راضیم
که فقط دعام کنی....!
می رم اما آخر راه من و تو این نبود
آخر عاشقیمون این همه نقطه چین نبود!
اگه مهربونتر از توسر راه من بیاد
به دلم نمی شینه....
قلب من تورو می خواد....
حرف آخرم بگم حالا که دارم می رم
همیشه
با خاطرت می مونم تا بمیرم!



مریم حیدر زاده:gol:
 

p_sh

عضو جدید
قلبم را در مجری ِ کهنه ئی
پنهان می کنم
در اتاقی که دریچه ئیش
نیست.
از مهتابی
به کوچه تاریک
خم می شوم
وبه جای همه نومیدان
میگریم.

آه
من
حرام شده ام!
***
با این همه - ای قلب در به در!-
از یاد مبر
که ما
- من وتو -
عشق را رعایت کرده ایم،
از یاد مبر
که ما
- من و تو -
انسان را
رعایت کرده ایم،
خود اگر شاهکار خدابود
یا نبود

 

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
در عصرهای دلگشای ماه اسفند
وقتی که کم کم از نفس می رفت سرما
می آمد از دور
لبخنده بر لب چرخک سمباده بر دوش
ما بچه ها می خواستیمش
با او نوید عید می آمد به خانه
درها به آوازش یکایک باز می شد
 

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز دریای دلم توفانی ست
اسمان کسلم بارانی ست

دور باطل زده ام؛قصه ی من
همه سرگشتگی و حیرانی ست

بعد ِسر گشتگی و حیرانی
باز هم حیرت و سرگردانی ست
..
بوی پیراهن یوسف نرسید
می رسد باد،ولی هجرانی ست

دار و تیشه همه آسودگی اند
عشقبازی نه بدین آسانی ست
..
نای بی همدمم و تا به ابد
ناله در حنجره ام زندانی ست
:cry:
 
آخرین ویرایش:

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
من از سمت بارونی چشم تو
به اعجاز دریا رسیدم ببین!
می خوام پر شم از رنگ چشمای تو
بازم گریه کن گریه کن نازنین!
می خوام تر شم از لمس اشکای تو
می خوام تازه شم عاشقونه ببار!
میام تکیه می دم به دستای تو
بیا سر روی شونه ی من بذار!
ببین نازنین از دلم تا چشات
پلی بستم از جنس نور و نیاز
یه بی تاب دیوونه ام شک نکن!
اگه عاشقی با جنونم بساز!
منو تا شکوه نوازش ببر!
که دستای پاکت پر از مرهمه
منو تا خدا تا نهایت ببر
که دنیا واسه عاشقیمون کمه!
نفس های من خسته و بی قرار
هوای تو لبریز آرامشه
تو ای علت پاک تسکین من
تنم ذره ذره پر از خواهشه!
تویی اوج زیبایی و معجزه
تو تندیسی از عطر وبارون و نور
می خوام تا همیشه نگاهت کنم
چقدر خیسی از عطر و بارون ونور!
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
به دامن این آسمان خدا یک ستاره ندارم

گوهر که نگو در زمانه یکی سنگ خاره ندارم

کجا بروم با که می بزنم آشنای دلم کو

به گریه غم رود ز میان من که چاره ندارم

:gol:
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستی ام زآلودگی ها کرده پاک
ای تپشهای تن سوزان من
آتشی در مزرع مژگان من
عشق چون در سینه ام بیدار شد
از طلب پا تا سرم ایثار شد
ای مرا باشور شعر آمیخته
این همه آتش به شعرم ریخته
 

russell

مدیر بازنشسته

بسيار وقتها

با يكديگر از غم و شادي خويش سخن ساز مي كنيم

اما در اين همه رازي نيست

گاه به سخن گفتن از زخمها نيازي نيست

سكوت ملال ها

از راز ما

سخن تواند گفت.
 

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دیداری یک سویه

وقتی که آمدی
بی آشتی پلنگ
وقتی که چشمهای تو می گردید
با آشنا به مهربانی و بیگانه را به خشم
وقتی که استوار نشستی و پر غرور
همچون عقاب قله نظر دوخته به دور
انگشت تو خواب سبیلت
وقتی دست می کشیدی در رویا
بر گیسوی دامون پسرت تنها
وقتی که زیر بارش طعن منافقان
می غریدی
یا در فضای یخ زده تالار
عطر خوش وفا را پرسان
در پیکر یکایک یاران
می بوییدی
آن گاه
وقتی نگاه تو
برق نگاه کرامت را آغوش می گشود
آن گاه
وقتی که دادگاه
مقهور کین کرامت بود
وقتی که تو درآمدی از جامه
شیر بدون بیشه
شمشیر بی غلاف
در حلقه مسلسل و سرنیزه
وقتی که ایستاده صلا دادی
وقتی درآمد خسن ات شعر سرخ بود
صدها هزار غنچه نا سیراب
آب از کلام تو می خوردند
رنگ از لبان تو می بردند
وقتی که گفته های تو کوته بود
اما بلند زنگ خطرهایت
وقتی نفس نفس
تنها سرود ما
در آن سکوت بود هم آوایت
لبخند با شکوه تو چون پیشواز کرد
در واژه نظامی اعدام
مهمان جلف مرگ
وقتی که قامتت
قد می کشید در دل آویز اشک من
وقتی بهار بود گلی سرخ در قفس
میعادگاه عشق
وقتی که هر سپیده و هر صبح
میدان تیر بود
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوابم می آید
خوابم می آید اما
باید دوباره تمام کتاب کوکب را دوره کنم
بی گلایه وگریه که نمی توان به دیدار دیار دور رؤیا رفت!
باید به رکعت سکوت و صدای کبوتر فرو شوم
باید به پنجره ی باز و پرواز پاک پر بیندیشم
به جریمه های نانوشته ی جمعه های کودکی
به گلوی گرفته و گریه ی گیتار
به طنین ترانه و طبل تندر
باید به حقارت ابرها بیندیشم
به بیم بارش باران
به سرود ساکت اشک
خوابم می آید اما
باید به اندازه ی گریه یی کوتاه هم که شده
به تو بیندیشم
شاید نگاه گرم تو
در لابه لای این همه رویا
یا در خیال این همه خمیازه گم شده باشد
چه کنم ؟
باید بیابمت
به این گریه های گاه به گاه بالش و بستر
خو کرده ام دیگر ...
 

Similar threads

بالا