"روحانی نیستم و سنم زیاد نیست .کارم عقد کردن و پیوند دادن جوانان است. در آن لحظات خاص اتفاقات گوناگونی می افتد . گاهی البته بامزه. شما هم با من بیاید تا سر سفره عقد بشینیم و ببینیم اتفاقات غیر معمول این مراسم چه چیزهایی هستند..."
منبع:http://1aghed.blogfa.com
پ ن: این خاطرات مربوط میشه به سال های 92-88 ، اگه بعضی از نوشته ها با شرایط روز نمی خونه ، به این دلیله.
اندکی صبر...
ندا برآورد دخترکی ایستاده در کنار عروس و داماد که : عروس خانم زیرلفظی می خوان. مادر داماد دست برد از کیف سیاه مبارکه برگه ایران چکی در آورد و در دستان عروس نهاد. لحظاتی بعد بانوی دیگری با لباس مجللی ، پول در دست آمد و در دستان عروس گذاشت. زن دیگری آمد و پولی داد و رفت. دیگران هم برای اینکه جا نمانند هرکدام پول و هدیه در دست آمدند و حساب خود صاف کردند. رفت و آمد شدت گرفت و تقریبا همه بانوان هدایای سرعقد خود را دادند و در جایگاه خود نشستند.
بنده هم در این هنگامه خطبه می خواندم و بانوان هنگام نشناس هی می آمدند و هی می رفتند. آبی را که آن خانم مجلل پوش ریختند و خطبه عقد را با مراسم هدیه دادن اشتباه گرفتند ، عقد دو جوان را به صحنه آمد و شد بدل کرد ، دریغ از یک تصویر درست و حسابی برای فیلمبردار.
تجربه یک عاقد : اندکی صبر ، اندکی دقت.... می تواند از بروز چنین ماجراهایی پیشگیری کند.