حسینیه باشگاه مهندسان ایران

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
 

صدای سکوت

عضو جدید
کاربر ممتاز
20 روز دگه مونده تا زینب برگرده کربلا
........
20 روز دیگه کاروان حسین بر میگرده به نینوا همون جایی که بی قافله سالار شد
همون جایی که حرمت اهلشو شکستن و گوشواره از گوش دخترانش کشیدن
همونجایی که خیمه ها را غارت کردن و به آتش کشیدن
همونجایی که ساربان به انگشتری دست حسین هم رحم نکرد..........
:cry:
 

abolfaZZzl

عضو جدید
کاربر ممتاز
همراه با کاروان کربلا
ورود اسرای کربلا به شهر شام، روز اول صفر

همه جا تزیین شده است، بسیاری از رهگذران لباس نو پوشیده‌اند و به یکدیگر تبریک می‌گویند، این‌ها را حاکم وقت به مردم حکم کرده است و این در ادامه تبلیغات ایام طولانی گذشته است... جارچیان احکام حاکم را با صدای بلند در سطح شهر شام جار می‌زنند... روز اول صفر است، قرار است اسرای واقعه کربلا را از دروازه کوفه، وارد شهر کنند



امروز مصادف است با روز اول ماه صفر، رخدادهای این روز به شرح زیر است:

وارد کردن سر مطهر امام حسین (ع) به شام

بنی‌امیه این روز را به خاطر ورود سر مطهر امام حسین (ع‌) به شام عید قرار داد.

ورود اهل بیت (ع) به شام

با رسیدن خبر نزدیک شدن اسرای اهل بیت (ع) به دمشق، یزید دستوراتی صادر کرد از جمله آن‌که:

۱.تاجی جواهر نشان و تختی مرصع به سنگ‌های قیمتی آماده کنند.

۲.بزرگان هر صنف با کمک یکدیگر شهر را در کمال زیبایی زینت کنند.

۳.تمام اهل شهر لباس‌های زینتی بپوشند و خود را بیارایند.

۴.همگی در معابر رفت‌و‌آمد کرده، به یکدیگر تبریک بگویند.

۵.پس از آمادگی کامل با طبل و شیپور به استقبال اسرا بروند.

۶.جارچیان در شهر جار بزنند "سرهای بریده و زنان و اطفال کسانی به شهر وارد می‌شوند، که به قصد براندازی حکومت عازم عراق بوده‌اند، ولی عامل خلیفه یعنی "ابن زیاد" آنها را کشته است. هر کس خلیفه را دوست دارد امروز شادی کند".

شامیان نیز کوتاهی نکرده و بر فراز بام‌های خانه‌ها بیرق‌های رنگارنگ برافراشتند و در هر گذری بساط شراب پهن کردند.

نغمه آوازه خوانان بلند بود و مردم دسته دسته به سوی دروازه کوفه در دمشق می‌رفتند و عده‌ای از شهر خارج شده بودند. این در حالی بود که اهل بیت(ع) مصیبت زده و داغدار پیامبر (ص) را - که جبرئیل امین پاسبان حریم محترمشان بود- همراه با نیزه‌داران تازیانه به دست و بی‌رحم وارد دروازه ساعات کردند. شامیان همین که اسرا را دیدند زبان به جسارت گشودند.

در آن شهر چه گذشت...؟ قلم را یارای نوشتنش نیست.

منبع:- تقویم شیعه، عبدالحسین نیشابوری، انتشارات دلیل ما،
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار

در دل شعله وای وای یتیم
خنده کردن به گریه های یتیم
بستن آبله به پای بتیم
زیر شلاق ها صدای یتیم
از رقیه بپرس یعنی چه
محترم بودن و حقیر شدن
پیش چشم همه اسیر شدن
اول زندگیت سیر شدن
زود تر از همیشه پیر شدن
از رقیه بپرس یعنی چه
پیکری پشت کاروان افتد
تازه خوابیده ناگهان افتد
گیسویی دست این و آن افتد
خارجی زاده بر زبان افتد
از رقیه بپرس یعنی چه
سنگ از دست رهگذر خوردن
جای ناز غصه ی پدر خوردن
تازیانه ز پشت سر خوردن
یک نفر پا ز صد نفر خوردن
از رقیه بپرس یعنی چه
حنجر خشک و زخم سر نیزه
چشم حیران به سوی هر نیزه
رفته درخاک تا کمر نیزه
رأس خورشید و ماه بر نیزه
از رقیه بپرس یعنی چه
خسته ماندن غریب در صحرا
بی کس و غم نصیب در صحرا
عطر جان بخش سیب در صحرا
ذکر امن یجیب در صحرا
از رقیه بپرس یعنی چه
پای در سلسله هراس شتاب
سینه بی قرار حال و خراب
غصه زینب و نوای رباب
قاری تشنه لب کنار شراب
از رقیه بپرس یعنی چه
 

صدای سکوت

عضو جدید
کاربر ممتاز
در سنِ 3سالگی ز جان سیر شدم
از پـای پـر از آبـلـه دل گـیـر شــــدم


از بـس کـه مــزاحـمــت فـراهـم کــردم
شرمنده ام عمه، دست و پا گیر شدم

گفتی که پدر، مسافرت رفته و من
صـد بـار دگـر دوبـاره پـیـگـیـر شـدم

من بی تو چگونه از زمین برخیزم؟
باید کمکم کنی ٬ زمین گیر شدم!

یک موی سیاه بین گیسویم نیست
سِنی نگذشـته از مـن و پـیـر شـدم

از نَسل ِ علی بودنِ من باعث شد
در طیِ سفر، بسته به زنجیر شدم

شاعر: سعید خرازی
 

صدای سکوت

عضو جدید
کاربر ممتاز
سرودن هایم بهانه می خواهد
حال که بهانه ی تمام سرودن هایم شده ای
نیم نگاهی به دفتر شعرم بینداز بانو
نگاه کن!
از برگ برگش غم می بارد
و از مدادم حسرت
کمرش خم شد هنگامی که از سنگینی غمت نوشت
سَرورم! ببخش
برای کنار هم گذاشتن واژه ها
دست قلمم بیش از آنچه فکر کنی خالی است.

مُحرم هم رو به پایان است
می ترسم با حسرت نرفتن به حرم ات تمام شود ...
 

zeinab70

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
و می آید عمویم آخر از نهر
بگیرد انتقامم را از این دهر
عمویم پهلوان و مهربان است
به طفلان حسینش پاسبان است
دو چشمش چشمه ی آب حیات است
و یوسف پیش چشمش مات مات است
عمویم آخرین امید ما بود
میان ماهها خورشید ما بود
اگر دستش به شمشیرش بگیرد
تقاص طفل بی شیرش بگیرد
عمو می آید و یاری نماید
زطفلان او پرستاری نماید
عمو می آید و من را ببیند
تقاص روی نیلی ام بگیرد
رساند آب آخر بر یتیمان
بیاید عاقبت درکنج ویران
بگوید ای رقیه ناز دانه
چه کس بر صورتت سیلی نشانده؟
چرا رویت چنین نیلی بگشته؟
کدامین دست بر رویت نشسته؟
بگو تا انتقامت را بگیرم
بگردم دور تو تا که بمیرم
مرا بر روی دوشش می نشاند
ز دشمن گوشوارم می ستاند
بیارد مرحمی بر پای خسته
بگیرد سلسله از دست بسته
عمو جانم بیا من بیقرارم
برای دیدنت چشم انتظارم
تمام روزها را می شمارم
که تا بینم دمی روی نگارم
عمو جانم بیا ای مه جبینم
که روی شانه هایت من نشینم
بیا من را ببر تا اوج افلاک
زمویم پاک کن خونابه و خاک.......
شاعر : وحید مصلحی







 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر لحظه نگاهت که می افتد به نگاهم
یک قافله ریزد به هم از قدرت آهم
هر بار می آیم که تو را خوب ببینم
هِِِِِِِِِِِِِِِِِِِی سیلي و شلاق می آید سرِ راهم
دختر همه ی هوش و حواسش پی ِباباست
خوب!من که یتیمم چه به جز مرگ بخواهم؟!
حالا چه شده این همه بعد از تو نمردم!...
…از برکت عمه ست که بوده ست پناهم
ورنه لگد و کعب نی و سنگ که انگار
طوفان مهیبی ست،و من چون پرِ کاهم
آتش که نوازش کند آیا اثری هم
می ماند از آن معجر و گیسوی سیاهم؟
هر جا که رسیدیم مرا مسخره کردند
انگار نه انگار که من دختر شاهم
خولی و سنان،ضجر،دگرها و دگرها...
من یک تن و همدست شدند این همه با هم
هر کس ز عمو کینه به دل داشت مرا زد
بی آنکه بگویند چه بوده ست گناهم
بر نی سر اصغر رود اما سر من نه؟!
ای شمر ، تو یا حرمله...دریاب مرا هم
شاعر : علي صالحي​
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[h=1]رقیه ی حسین علیهماالسلام
[/h]



حضرت رقیه علیهاالسلام جلوه دیگری از شکوه و عظمت حماسه عاشوراست و حضور این کودک خردسال در متن نهضت سرخ حسینی، بی تردید امری مهم و قابل توجه می باشد، چنانکه هر یک از کسانی که در آن واقعه عظیم حضور داشته اند، حامل پیامی شگرف بوده‌اند.
رقیه علیهاالسلام دلیلی آشکار بر حقانیت قیام امام حسین علیه السلام و مظلومیت عترت پاک پیامبر صلی الله علیه و آله بوده که اوج توحّش و سنگدلی سیاهکارانی که داعیه جانشینی رسول خدا را سر دادند، برای همیشه تاریخ اثبات می کند.
نوشتار حاضر سیری است در زندگانی کوتاه اما پرشکوه این بانوی خردسال.

[h=2]رقیه ی حسین علیهماالسلام[/h] پدر بزرگوار حضرت رقیّه علیهاالسلام، سالار شهیدان حضرت امام حسین بن على علیه السلام و مادر ایشان مطابق بعضى از نقلها «ام اسحاق» می باشد كه زنی صاحب فضیلت و همسر امام حسن مجتبی علیه السلام بوده که طبق وصیت آن حضرت پس از شهادتشان به عقد امام حسین علیه السلام در آمدند. (1)
سن مبارك حضرت رقیه علیهاالسلام هنگام شهادت، طبق پاره اى از روایات سه سال و مطابق پاره اى دیگر چهار سال بود. برخى نیز پنج سال و هفت سال نقل كرده اند. (2)
نام رقیه علیهاالسلام در بعضی کتب‏ تاریخیِ مستند و مشهور همچون کتاب شریف «لهوف» سید بن طاووس و «معالی السبطین» علامه حائری و «مقتل الحسین» ابن ابی مخنف ذکر شده است چنانکه مرحوم شیخ علی فلسفی در کتاب «حضرت رقیه علیهاالسلام» می گوید در بیش از بیست کتاب، نام ایشان را رقیه دیده است

[h=2]نام رقیه علیهاالسلام[/h] کلمه ی رقیه از «رقی» به معنی بالا رفتن و ترقی گرفته شده است.(3) نخستین فردی که در اسلام به این اسم، نام گذاری گردید، دختر پیامبر اکرم صلی‏الله ‏علیه ‏و آله بود و پس از این نام گذاری، نام رقیه به عنوان یکی از نام‏های خوب و زینت بخش اسلامی درآمد.
نام رقیه علیهاالسلام در بعضی کتب‏ تاریخیِ مستند و مشهور همچون کتاب شریف «لهوف» سید بن طاووس(4) و «معالی السبطین» علامه حائری (5) و «مقتل الحسین» ابن ابی مخنف (6) ذکر شده است چنانکه مرحوم شیخ علی فلسفی در کتاب «حضرت رقیه علیهاالسلام» می گوید در بیش از بیست کتاب، نام ایشان را رقیه دیده است.
ولی در برخی دیگر از کتب تاریخی نامی از ایشان برده نشده است که این امر همچون دیگر پدیده های تاریخی به علل متعددی می تواند باشد، همچون کمبود امکانات نگارشی، کم توجهی به ثبت و ضبط جزئیات رویدادها، فشار حکومت بر سیره نویسان، فقر منابع تاریخی به دلیل تاخت و تازهای دشمنان، همنامی فرزندان امام حسین علیه السلام و... .
مرحوم آیة الله حاج میرزا هاشم خراسانى در کتاب ارزشمند خود می نویسد:
آن دخترى كه در خرابه شام از دنیا رحلت فرموده، شاید اسم شریفش رقیّه علیهاالسلام بوده و از صبایاى خود حضرت سیدالشهدا علیه السلام بوده چون مزارى كه در خرابه شام است منسوب است به این مخدّره و معروف است به مزار سیدة رقیّة. (7)
البته ذکر این نکته لازم به نظر می رسد که عرب به دختر بچه اسیر، "رِقیِه "(راء و یاء با کسره خوانده می شود) می گفتند. در نتیجه بنا به نظر برخی، شامیان به دختر امام حسین علیه السلام که برخی معتقدند نامش فاطمه بوده؛ رِقیِه می گفتند.

عبدالوهاب شامفی مصری مشهور به شعرانی نیز در کتاب «المنن» باب دهم نقل می‌کند، نزدیک مسجد جامع دمشق بقعه و مرقدی وجود دارد که به مرقد حضرت رقیه‌ علیهاالسلام، دختر امام حسین‌ علیه السلام معروف است و بر روی سنگی واقع در درگاه آن مرقد نوشته شده است: «این خانه، مکانی است که به ورود آل پیامبر‌ صلی الله علیه و آله و دختر امام حسین‌ علیه السلام، حضرت رقیه علیهاالسلام شرافت یافته است».


[h=2]عروج[/h] [h=2]پس از واقعه جانسوز عاشورا، کاروان اسرا به همراه سرهای مطهر شهدا ابتدا به سوی کوفه و سپس شام حرکت کرد. پس از ورود اهل بیت امام حسین علیه السلام به شام، آنها را در خرابه ای نزدیک کاخ یزید ملعون جای دادند.[/h] محدث خبیر، مرحوم حاج شیخ عباس قمى(ره) از كامل بهائى (8) نقل مى كند كه:
زنان خاندان نبوت در حالت اسیرى حال مردانى را كه در كربلا شهید شده بودند بر پسران و دختران ایشان پوشیده مى داشتند و هر كودكى را وعده مى دادند كه پدر تو به فلان سفر رفته است و باز مى آید، تا ایشان را به خانه یزید آوردند. دختركى بود چهار ساله، شبى از خواب بیدار شد و گفت : پدر من حسین علیه السلام كجاست؟ این ساعت او را به خواب دیدم . سخت پریشان بود. زنان و كودكان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست. یزید خفته بود، از خواب بیدار شد و از ماجرا سوال كرد. خبر بردند كه ماجرا چنین است. آن لعین گفت: بروند سر پدر را بیاورند و در كنار او نهند. پس آن سر مقدس را آوردند و دركنار آن دختر چهار ساله نهادند. پرسید این چیست؟ گفتند: سر پدر توست. آن دختر فریاد بر آورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسلیم كرد.(9)
در این هنگام زینب كبرى علیهاالسلام سر از محمل بیرون آورد و خطاب به مردم شام فرمود: «اى اهل شام! از ما در این خرابه امانتى مانده است، جان شما و جان این امانت. (او در این دیار غریب است) هرگاه كنار قبرش بروید آبى بر سر مزارش بپاشید و چراغى در كنار قبرش روشن كنید

حجة الاسلام صدر الدین قزوینى در جلد دوم كتاب شریف ثمرات الحیوه، به سند خود آورده است:
حضرت رقیه علیهاالسلام لب خود را بر لب پدرش امام حسین علیه السلام نهاد و آن حضرت فرمود:الىّ ، الىّ ، هلّمى فأنا لك بالإنتظار (اى نور دیده بیا بیا به سوى من، كه من چشم به راه تو مى باشم) و در اینجا بود كه دیدند حضرت رقیه علیهاالسلام از دنیا رفت. (10)
طبق بعضى روایات، بعد از رحلت حضرت رقیه علیهاالسلام یزید دستور داد چراغ و تخته غسل را ببرند، و او را با همان پیراهن كهنه اش كفن كنند. هنگامی که زن غساله بدن حضرت رقیه علیهاالسلام را غسل می‌داد، ناگاه دست از غسل کشید و گفت: سرپرست این اسیران کیست؟ زینب‌ علیهاالسلام فرمود: چه می‌خواهی زن غساله؟ گفت: چرا بدن این طفل کبود است؟ آیا به بیماری مبتلا بوده است؟ حضرت علیهاالسلام در پاسخ فرمود: ای زن! او بیمار نبود، این کبودی‌ها آثار تازیانه و ضربه‌های دشمن است. (11)
در هنگام بازگشت اهل بیت امام حسین علیه السلام به مدینه، زنان شام ازدحام كردند و در حالیكه سیاه پوش شده بودند براى بدرقه اهل بیت علیهم السلام از خانه ها بیرون آمدند. صداى ناله و گریه آنها از هر سو شنیده مى شد و با كمال شرمندگى با اهل بیت علیهم السلام وداع نمودند. در این هنگام زینب كبرى علیهاالسلام سر از محمل بیرون آورد و خطاب به مردم شام فرمود:
«اى اهل شام! از ما در این خرابه امانتى مانده است، جان شما و جان این امانت. (او در این دیار غریب است) هرگاه كنار قبرش بروید آبى بر سر مزارش بپاشید و چراغى در كنار قبرش روشن كنید». (12)
امروز مرقد مطهر نازدانه اباعبدالله الحسین علیه السلام در شهر دمشق کشور سوریه به صورت بارگاهی عظیم و باشکوه برای زیارت دوستداران اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله قرار دارد و همه روزه هزاران نفر عاشق، آن عزیز را زیارت می کنند.
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[h=1]رقیه سلام الله علیها در منابع تاریخی
[/h]

روضه حضرت رقیه علیهاالسلام با صدای سید مهدی میرداماد

آنچه امروز دباره رقیه سلام الله علیها؛ شهرت دارد و نقل می شود این است که او از دختران امام حسین علیه السلام است. در کربلا همراه کاروان بوده و همراه قافله به شام می رود. شبی در خرابه شام، خواب پدر را دیده و بهانه او را می گیرد. به دستور یزید رأس مطهر را درون طشتی گذاشته و برای او می برند. این دختر سه ساله، وقتی روپوش را کنار می زند ابتدا با پدر نجوا می کند و بعد با در آغوش کشیدن او، برای همیشه آرام می شود.
اما آنچه در منابع فعلی(1) وجود دارد به ترتیب قدمت زمانی به شرح زیر است:

[h=2]1. لباب الأنساب[/h] نسب شناس معروف قرن ششم ، ابن فُندُق بیهقى (م 565 ق) در لباب الأنساب در بیان فرزندانى كه از نسل این امام علیه السلام باقى مانده اند ، مى نویسد:
از فرزندان امام حسین علیه السلام ، جز زین العابدین علیه السلام ، فاطمه ، سَكینه و رُقیّه ، باقى نماند. ولَم یَبقَ مِن أولادِهِ إلّا زَینُ العابِدینَ علیه السلام ، وفاطِمَةُ وسُكَینَةُ ورُقَیَّةُ (2)

[h=2]2. الملهوف (که به لُهُوف مشهور است)[/h] گزارش دیگرى كه به نام رقیّه اشاره دارد، آن است كه در برخى نسخه هاى كتاب الملهوف ، آمده است كه امام حسین علیه السلام در وداع با اهل بیت خود ، فرمود :
یا اُختاه! یا اُمَّ كُلثوم! وأنتِ یا زَینَبُ! وأنتِ یا رُقَیَّةُ ! وأنتِ یا فاطِمَةُ ! وأنتِ یا رَبابُ! اُنظُرنَ إذا أنَا قُتِلتُ فَلا تَشقُقنَ عَلَىَّ جَیباً ، ولا تَخمِشنَ عَلَىَّ وَجهاً ، ولا تَقُلنَ عَلَىَّ هَجراً .(3)
خواهرم ، اى امّ كلثوم ! و تو اى زینب ! و تو اى رُقَیّه ! و تو اى فاطمه ! و تو اى رَباب! توجّه كنید كه هرگاه من كشته شدم ، براى من گریبان چاك مكنید و صورت ، خراش ندهید و حرف نامربوط مگویید .
مولاى ما امام حسین علیه السلام ، دخترى سه ساله داشت سرِ شریف امام علیه السلام را كه با دستمالى دیبقى پوشیده بود ، آوردند و در برابرش نهادند و پرده از آن برداشتند . دختر امام علیه السلام گفت : این سرِ كیست؟ گفتند : سرِ پدرت است . آن را از طَبَق برداشت و درآغوش گرفت و مى گفت : «پدر جان! چه كسى تو را با خونت خضاب كرد؟....
آنگاه ، دهانش را بر دهان شریف امام علیه السلام گذاشت و گریه سختى كرد تا از هوش رفت . وقتى تكانش دادند ، دیدند كه روحش از دنیا ، جدا شده است

در باره این گزارش مى توان گفت :
اوّلاً ، در بسیارى از نسخه هاى كتاب الملهوف ، این متن وجود ندارد .
ثانیا ، در این گزارش ، به این كه رقیّه دختر امام علیه السلام است ، اشاره اى نشده است .
ثالثا ، احتمالاً آن كه در این گزارش به این نام خطاب شده، رقیّه دختر امام على علیه السلام و همسر مسلم بن عقیل است؛(4) زیرا فرزندان مُسلم ، همراه امام علیه السلام بودند و به احتمال قوى ، همسر وى نیز در كاروان كربلا ، حضور داشته است.(5)

[h=2]3. کامل بهایی[/h] كامل بهایى ، كتابى فارسى ، نوشته عماد الدین طبرى(6) است. متن نوشتار او این است :
در حاویه(7) آمد كه زنان خاندان نبوّت ، در حالت اسیرى ، حال مردان كه در كربلا شهید شده بودند ، بر پسران و دختران ایشان ، پوشیده مى داشتند و هر كودكى را وعده ها مى دادند كه : پدر تو به فلان سفر رفته است [و] باز مى آید. تا ایشان را به خانه یزید آوردند . دختركى بود چهارساله .


شبى از خواب ، بیدار شد و گفت : «پدر من حسین كجاست ؟ این ساعت ، او را به خواب دیدم سخت پریشان!» . زنان و كودكان ، جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست . یزید ، خفته بود . از خواب ، بیدار شد و حال ، تفحّص كرد . خبر بردند كه حال ، چنین است . آن لعین ، در حال گفت كه بروند و سر پدر او را بیاورند و در كنار او نهند . مَلاعین ، سر بیاورد و در كنار آن دختر چهارساله نهاد . پرسید : «این چیست؟» . مَلاعین گفت : سرِ پدر توست . آن دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز ، جان به حق ، تسلیم كرد.(8)

[h=2]4. روضة الشهداء[/h] پس از عماد الدین طبرى، ملّا حسین واعظ كاشفى سبزوارى (م 91ظ ق) در كتاب روضة الشهدا ، مطالب طبرى را با تفصیل بیشترى مطرح مى كند ؛ امّا همچنان ، نامى از كودك نمى بَرد و او را چهارساله ذكر مى كند و محلّ وقوع حادثه را كوشْك (كاخ) یزید مى داند و مى افزاید:
چون مِندیل برگرفت(9) سرى دید در آن طَبَق ، نهاده . آن سر را برداشت و نیك در آن نگریست . سرِ پدر خود را بشناخت . آهى از سینه بركشید و روى در روى پدر مالید و لب خود بر لب وى نهاد و فى الحال ، جان شیرین بداد.(10)

[h=2]5. المنتخب طُرِیحِى[/h] فخر الدین طُرَیحى (م 1ظ 85 ق) در كتاب المنتخب، داستان را با تفاوت هایى تعریف مى كند. بخشى از متن المنتخب، بدین شرح است:
روایت شده كه وقتى آل اللّه وآل رسول او در شهر شام بر یزید ، وارد شدند ، او خانه اى به آنها اختصاص داد و آنها در آن ، به سوگوارى مى پرداختند . مولاى ما امام حسین علیه السلام ، دخترى سه ساله داشت سرِ شریف امام علیه السلام را كه با دستمالى دیبقى(11) پوشیده بود ، آوردند و در برابرش نهادند و پرده از آن برداشتند . دختر امام علیه السلام گفت : این سرِ كیست؟ گفتند : سرِ پدرت است .
بی شک با وقوع چنین مشاهدات و کراماتی از آن مضجع شریف، این اطمینان (اگر نگوییم یقین) برای انسان حاصل می شود که آنجا دختری از دختران امام حسین علیه السلام با قدر و منزلت فراوان آرمیده است و بر ما لازم است آن را احترام کرده و مقامش را ارج نهیم.

آن را از طَبَق برداشت و درآغوش گرفت و مى گفت : «پدر جان! چه كسى تو را با خونت خضاب كرد؟ پدر جان! چه كسى رگ هاى تو را بُرید؟ پدر جان! چه كسى مرا در كودكى ، یتیم كرد؟ پدر جان! پس از تو ، ما به چه كسى دل ببندیم؟ پدر جان! چه كسى از یتیم ، نگهدارى مى كند تا بزرگ شود؟ پدر جان! چه كسى پاسدار زنانِ رنجور است؟ پدر جان! چه كسى نگهدار بیوه هاى اسیر است؟ پدر جان! چه كسى نوازشگر چشم هاى گریان است؟ پدر جان! پناه دهنده دور افتادگان غریب كیست؟ پدر جان! چه كسى نوازشگر موهاى پریشان است؟ پدر جان! براى ناكامى ما پس از تو ، چه كسى هست؟ پدر جان! براى غریبى ما ، چه كسى پس از تو هست؟ پدر جان! كاش من ، فداى تو مى شدم . پدرجان! كاش پیش از این ، نابینا مى شدم . پدر جان! كاش من در خاك شده بودم و محاسن تو را خون آلود نمى دیدم» .
آن گاه ، دهانش را بر دهان شریف امام علیه السلام گذاشت و گریه سختى كرد تا از هوش رفت . وقتى تكانش دادند ، دیدند كه روحش از دنیا ، جدا شده است.(12)

[h=2]

6. شَعشعة الحسینی[/h] اوایل قرن چهاردهم ، شیخ محمّدجواد یزدى ، در كتاب شعشعة الحسینی(13) آورده است :
منقول است كه طفلى از حضرت امام حسین علیه السلام در خرابه شام ، از دیدن سرِ پدر بزرگوارش ، از دنیا رفت ؛ ولیكن در نام او ، اختلاف است كه زُبَیده یا رُقَیّه یا زینب یا سَكینه بوده باشد.(14)
او همچنین در صفحات بعد ، به نقل از كتاب ریاض الأحزان ، آورده است كه اسم آن دختر ، فاطمه بوده است.
در این گزارش ، چندین نام و از جمله رُقَیّه براى كودكِ از دنیا رفته در شام، مطرح گردیده است.(15)

بحث کتابخانه ای جدای از بحث شهود و کرامت است
آنچه گذشت، سیر گزارش هاى گوناگون بود درباره وفات دخترى از امام حسین علیه السلام در شام. با توجه به این اسناد و مدارک و اینکه جزئیات این واقعه در هیچ یك از منابع معتبر نیامده و اگر هم در کتاب معتبری بوده اکنون در دسترس ما نیست؛ بنابراین نمی توان در مورد جزئیات آن با قاطعیت سخن گفت؛ اما کراماتی که از آن بارگاه شریف صادر شده و می شود و نیز مشاهداتی که برای برخی رخ داده است خود سخن و حدیث دیگری است جدای از این بحث کتابخانه ای.
بی شک با وقوع چنین مشاهدات و کراماتی از آن مضجع شریف، این اطمینان (اگر نگوییم یقین) برای انسان حاصل می شود که آنجا دختری از دختران امام حسین علیه السلام با قدر و منزلت فراوان آرمیده است و بر ما لازم است آن را احترام کرده و مقامش را ارج نهیم.
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[h=1]به خدا دیدم آن چه شنیده بودم
[/h]

مرحوم شیخ «احمد کافی»، واعظ مشهور نقل می‏کرد:
مرحوم «سید هاشم» رحمه‏الله یکی از علمای بزرگ شیعه در شام بود که سه دختر داشت. او می‏گوید: یکی از دخترهایم یک شب بیدار شد و صدا زد:
بابا! امشب حضرت رقیه را در خواب دیدم که به من فرمود:
« دختر جان! به پدرت سید هاشم بگو که در قبر من، آب آمده و بدن مرا ناراحت کرده است. قبر مرا تعمیر کنید.»
سید هاشم اعتنایی نکرد و با خودش گفت: مگر می‏شود با یک خواب، به قبر دختر امام حسین علیه‏السلام دست زد؟! فردا شب دختر وسطی همین خواب را دید. باز پدر اعتنایی نکرد. شب سوم، دختر کوچکِ سید همین خواب را می‏بیند، ولی سید هم چنان اعتنایی نمی‏کرد، تا این که شب چهارم خود سید خواب می‏بیند و می‏گوید:
دیدم یک دختر کوچک آمد جلوی من. با این که سن کمی داشت، ولی با ابهت و جلالتی زیاد به من فرمود:
« سید هاشم! مگر بچه‏هایت به تو نگفتند که من ناراحتم و قبر مرا تعمیر کن؟»
به خدا وقتی این بدن را بردم در قبر و دستم را از زیر کفن کشیدم یک مقدار از بدن حضرت نمایان شد و دیدم که بدن او هنوز سیاه و کبود است و جای تازیانه‏ها بر روی بدن او باقی است

من با وحشت از خواب پریدم و سراغ والی شام رفتم. جریان را گفتم و او نیز قضیه را برای سلطان عبدالحمید نوشت، اما او جواب داد که ما جرأت نداریم به قبر ایشان دست بزنیم. اگر خود سید هاشم جرأت دارد، قبر را تعمیر کند.
سید هاشم به اتفاق چند تن از علمای شیعه، حرم حضرت را قُرُق کردند و مشغول نبش قبر شدند. کمی که قبر را حفر کردند، آثار رطوبت مشخص شد. پایین‏تر رفتند، دیدند که آب آمده و قبر را پر کرده است و بدن حضرت در میان آب قرار دارد. سید هاشم پایین رفت و دست برد و زیر بدن آن را بیرون آورد. تا سه روز کار تعمیر قبر طول کشید و به جای آب، با گلاب گِل درست می‏کردند و قبر را می‏ساختند. سید هاشم یک تکه پارچه‏ی سفید آورد، بدن را داخل آن قرار داد و درون قبر گذاشت. علمای شیعه می‏گویند:
در این سه روز همه گریه می‏کردند، اما سید هاشم وقتی بدن را داخل قبر گذاشت، دیگر از شدت گریه داد می‏زد و فریاد می‏کشید. یکی گفت: چی شده؟ چرا فریاد می‏زنید؟ جواب داد: به خدا دیدم آن چه شنیده بودم. گفتیم: چه دیدی؟ گفت: به خدا وقتی این بدن را بردم در قبر و دستم را از زیر کفن کشیدم یک مقدار از بدن حضرت نمایان شد و دیدم که بدن او هنوز سیاه و کبود است و جای تازیانه‏ها بر روی بدن او باقی است.
 

zeinab70

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز



میلاد هفتمین فخر عالم امکان باب الحوائج ، موسی بن جعفر (ع) بر شما مبارک باد.

امام موسی کاظم(علیه السلام) فرمودند:
خسارت دیده و ورشكسته كسى است كه عُمْر خود را هر چند به مقدار یك ساعت هم كه باشد بیهوده تلف كرده باشد.
نزهة الناظر و تنبیه الخاطر حلوانى : ص 123، ح 6.
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مشک بر دوش سوی علقمه رفت، تا که شق‌القمر نشان بدهد
تا که چشمش هزار معجزه را، بین خوف و خطر نشان بدهد
شیهه در شیهه اسب وگرد وسوار،آسمان مکث کرده تا چه کند؟
خیمه در خیمه گریه می شنود ، آب را شعله ور نشان بدهد؟!
مشک لب‌تشنه گرم زمزمه شد، گریه‌های رقیه در گوشش
تا که یک دشت لاله‌عباسی، غرق خون جگر نشان بدهد
قبضه ی ذوالفقار در مشتش، خشم دریاست در سر انگشتش
کربلا قلعه قلعه خیبر شد، رفت مثل پدر نشان بدهد
با خودش فکر می‌کند که فرات، عطش باغ را نمی‌فهمد
می‌رود معنی شکفتن را، فوق درک بشر نشان بدهد
همه ی خشم خونفشان علی، در صدایش وزیده، می‌خواهد
خطبة شقشیقه‌ای دیگر،‌ با رجز‌ها مگر نشان بدهد
ساعتی بعد آفتاب گرفت، لحظة بعثتی شگفت آمد
سوره‌ای قطعه قطعه در دستش، رفت شق‌القمر نشان بدهد



 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
به خدا آه نفس هاي غريب تو كه آغشته به حزني است ز جنس غم و ماتم،
زده آتش به دل، عالم و آدم
مگر اين روز و شب رنگ شفق يافته در سوگ كدامين غم عظمي
به تنت رخت عزا كرده اي اي عشق مجسم
كه به جاي نم شبنم
بچكد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت

به فداي نخ آن شال سياهت- به فداي رخت اي ماه! بيا، صاحب اين بيرق و اين پرچم
و اين مجلس و اين روضه و اين بزم تويي، آجرك الله!
عزيز دو جهان يوسف در چاه، دلم سوخته از آه نفس هاي غريبت...
 

سامرانی

عضو جدید
کاربر ممتاز
مردن در این بادیه رویاست با حسین

راه طواف کعبه از اینجاست با حسین

گاهی عطش نشانه ی سیراب بودن است

وقتی دلی به وسعت دریاست با حسین

بر نیزه های لشکر شب را نگاه کن

سرهای این قافله بالاست با حسین

با خون خود به قلعه ی تاریخ رفته ام

ازادگی به قیمت خون میشود شبی

این اخرین وسوسه ی ماست با حسین

وقتی دلی به وسعت دریاست با حسین
 
بالا