بسم الله الرحمن الرحیم
در رابطه با آیه 65 سوره مبارکه بقره (تفسیر آیت الله مکارم شیرازی)
فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمّا کانا فیهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حینٍ ﴿٣٦﴾
اینجا بود که آدم متوجه شد راستى به خویشتن ستم کرده و از محیط آرام و پر نعمت بهشت، به خاطر تسلیم شدن در برابر وسوسه هاى شیطان، بیرون رانده شده و در محیط پر زحمت و مملوّ از مشقتى قرار خواهد گرفت، درست است که آدم پیامبر بود و معصوم از گناه، ولى چنان که خواهیم گفت هر گاه ترک اولى از پیامبر سر زند، خداوند نسبت به او سخت مى گیرد، همانند گناهى که از افراد عادى سر بزند و این جریمه سنگینى بود که آدم در برابر آن نافرمانى پرداخت.
* * *
نکته ها:ـ بهشت آدم کدام بهشت بود؟
در پاسخ این پرسش باید به این نکته توجه داشت: گر چه بعضى آن را بهشت موعود نیکان و پاکان مى دانند، ولى ظاهر این است که آن بهشت نبود.
بلکه یکى از باغ هاى پر نعمت و روح افزاى یکى از مناطق سرسبز زمین بوده است، زیرا:
اوّلاً ـ بهشت موعود قیامت، نعمت جاودانى است که در آیات بسیارى از قرآن به جاودانگى بودنش اشاره شده، و بیرون رفتن از آن ممکن نیست.
و ثانیاً ـ ابلیس آلوده و بى ایمان را در آن بهشت راهى نخواهد بود، در آنجا نه وسوسه هاى شیطانى است و نه نافرمانى خدا.
ثالثاً ـ در روایاتى که از طرق اهل بیت(علیهم السلام) به ما رسیده این موضوع صریحاً آمده است.
یکى از راویان حدیث مى گوید: از امام صادق(علیه السلام) راجع به بهشت آدم پرسیدم امام (علیه السلام) در جواب فرمود: «باغى از باغ هاى دنیا بود که خورشید و ماه بر آن مى تابید، و اگر بهشت جاودان بود هرگز آدم از آن بیرون رانده نمى شد» (جَنَّةٌ مِنْ جِنّاتِ الدُّنْیا یَطْلُعُ فِیهَا الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ لَوْ کانَ مِنْ جِنَانِ الآْخِرَةِ ما خَرَجَ مِنْها أَبَداً).
و از اینجا روشن مى شود: منظور از هبوط و نزول آدم به زمین نزول مقامى است نه مکانى، یعنى از مقام ارجمند خود و از آن بهشت سرسبز پائین آمد.
این احتمال نیز داده شده که: این بهشت در یکى از کرات آسمانى بوده است هر چند بهشت جاویدان نبوده، در بعضى از روایات اسلامى نیز اشاره به بودن این بهشت در آسمان شده است ولى ممکن است کلمه سَماء (آسمان ) در این گونه روایات، اشاره به «مقام بالا» باشد، نه «مکان بالا».
به هر حال شواهد فراوانى نشان مى دهد: این بهشت غیر از بهشت سراى دیگر است; چرا که آن پایان سیر انسان است و این آغاز سیر او بود، این مقدمه اعمال و برنامه هاى او است و آن نتیجه اعمال و برنامه هایش.
* * *
ـ گناه آدم چه بود؟
روشن است آدم(علیه السلام) با آن مقامى که خدا در آیات گذشته براى او بیان کرد، مقام والائى از نظر معرفت و تقوا داشت، او نماینده خدا در زمین بود او معلم فرشتگان بود، او مسجود ملائکه بزرگ خدا گردید، این آدم(علیه السلام) با این امتیازات مسلماً گناه نمى کند، به علاوه مى دانیم او پیامبر بود و هر پیامبرى معصوم است.
لذا این سؤال مطرح مى شود آنچه از آدم سر زد چه بود؟
در اینجا سه تفسیر وجود دارد که مکمّل یکدیگرند:
1 ـ آنچه آدم(علیه السلام) مرتکب شد «ترک اولى» و یا به عبارت دیگر «گناه نسبى» بود نه «گناه مطلق».
گناه مطلق گناهى است که از هر کس سر زند گناه است، و درخور مجازات (مانند شرک، کفر، ظلم و تجاوز) و گناه نسبى آن است که گاه بعضى اعمال مباح و یا حتى مستحب، درخور مقام افراد بزرگ نیست، آنها باید از این اعمال چشم بپوشند، و به کار مهم تر پردازند، در غیر این صورت، ترک اولى کرده اند، فى المثل نمازى را که ما مى خوانیم قسمتى از آن با حضور قلب و قسمتى بى حضور قلب مى گذرد درخور شأن ما است، اما این نماز، هرگز درخور مقام شخصى همچون پیامبر(صلى الله علیه وآله) و على(علیه السلام) نیست، او باید سراسر نمازش غرق در حضور در پیشگاه خدا باشد، و اگر غیر این کند حرامى مرتکب نشده اما ترک اولى کرده است.
آدم(علیه السلام) نیز سزاوار بود از آن درخت نخورد هر چند براى او ممنوع نبود بلکه «مکروه» بود.
2 ـ نهى خداوند در اینجا نهى ارشادى است، یعنى همانند دستور طبیب که مى گوید: فلان غذا را نخور که بیمار مى شوى، خداوند نیز به آدم(علیه السلام) فرمود: اگر از درخت ممنوع بخورى از بهشت بیرون خواهى رفت، و به درد و رنج خواهى افتاد، بنابراین، آدم مخالفت فرمان خدا نکرد، بلکه مخالفت نهى ارشادى کرد.
3 ـ اساساً بهشت جاى تکلیف نبود بلکه دورانى بود براى آزمایش و آمادگى آدم(علیه السلام) براى آمدن در روى زمین و این نهى تنها جنبه آزمایشى داشت.
* * *
ـ مقایسه معارف «قرآن» با «تورات»طبق آیات فوق، بزرگ ترین افتخار و نقطه قوت، در وجود آدم(علیه السلام)، که او را به عنوان یک برگزیده آفرینش مى توان معرفى نمود ـ و به همین دلیل مسجود فرشتگان شد ـ همان آگاهى او از «علم الأسماء» و اطلاع از «حقائق و اسرار آفرینش و جهان هستى» بود.
پیدا است: آدم به خاطر این علوم آفریده شد، و فرزندان آدم اگر بخواهند تکامل پیدا کنند باید هر چه بیشتر از این علوم بهره گیرند، تکامل بیشتر هر کدام از آنها نسبت مستقیم با معلومات آنها از اسرار آفرینش دارد.
آرى، قرآن با صراحت تمام عظمت مقام آدم را در اینها مى داند، ولى در «تورات» چنان که مى خوانیم، سر بیرون رانده شدن آدم از بهشت و گناه بزرگ او را توجه به علم و دانش و دانستن نیک و بد مى داند!.
در فصل دوم «سفر تکوین» از «تورات» آمده است:
«پس خداوند خدا، آدم را از خاک زمینى صورت داد و نسیم حیات را بر دماغش دمید، و آدم، جان زنده شد.
و خداوند خدا، هر درخت خوش نما و به خوردن نیکو، از زمین رویانید، و هم درخت «حیات» در وسط باغ و درخت «دانستن نیک و بد» را... و خداوند خدا آدم را امر فرموده گفت: که از تمامى درختان باغ مختارى که بخورى، اما از درخت «دانستن نیک و بد» مخور چه در روز خوردنت از آن مستوجب مرگ مى شوى!...».
و در فصل سوم چنین آمده است:
«و آواز خداوند خدا را شنیدند که به هنگام نسیم روز در باغ مى خرامید و آدم و زنش خویشتن را از حضور خداوند خدا، در میان درختان باغ پنهان کردند!! و خداوند خدا آدم را آواز کرده، وى را گفت که کجائى؟
او دیگر جواب گفت که آواز تو را در باغ شنیدم و ترسیدم، زیرا که برهنه ام! به جهت آن پنهان شدم!
و خدا به او گفت که تو را که گفت که برهنه اى؟! آیا از درختى که تو را امر کردم که نخورى، خوردى؟!.
و آدم گفت: زنى که از براى بودن با من دادى او از آن درخت به من داد که خوردم !...
و خداوند خدا گفت که اینک آدم نظر به «دانستن نیک و بد» چون یکى از ما شده است، پس حال مبادا که دست خود را دراز کرده و هم از «درخت حیات» بگیرد و خورده دائماً زنده ماند!
پس از آن سبب خداوند خدا او را از باغ عدن راند، تا آن که در زمینى که از آن گرفته شده بود فلاحت نماید!...».
همان طور که مشاهده فرمودید: این «افسانه زننده» که در «تورات» کنونى به عنوان یک واقعیت تاریخى آمده است علت اصلى اخراج آدم را از بهشت، و گناه بزرگ او را توجه به علم و دانش و دانستن نیک و بد مى داند.
و چنان چه آدم(علیه السلام) دست به «شجره نیک و بد» دراز نمى کرد تا ابد در جهل باقى مى ماند تا آنجا که حتى نداند برهنه بودن زشت و ناپسند است، و براى همیشه در بهشت باقى مى ماند.
به این ترتیب: مسلماً آدم(علیه السلام) نباید از کار خود پشیمان شده باشد; زیرا از دست دادن بهشتى که شرط بقاى در آن، ندانستن نیک و بد است، در برابر به دست آوردن علم و دانش، تجارت پر سودى محسوب مى گردد، چرا آدم از این تجارت نگران و پشیمان باشد؟
بنابراین، افسانه «تورات» درست در نقطه مقابل قرآن که ارزش مقام انسان و سرّ آفرینش او را در «علم الأسماء» معرفى کرده قرار دارد.
از این گذشته، در افسانه مزبور، مطالب زننده عجیبى درباره خداوند و یا مخلوقات او دیده مى شود که هر یک از دیگرى حیرت انگیزتر است و آن عبارت است از:
1 ـ نسبت دادن دروغ به خدا (چنان که در جمله شماره 17 فصل دوم مى گوید: خداوند گفت از آن درخت نخورید که مى میرید در حالى که نمى مردند بلکه دانا مى شدند).
2 ـ نسبت بخل به خداوند ـ (چنان که در جمله 22 فصل سوم مى گوید: که خدا نمى خواست آدم و حوا از درخت علم و حیات بخورند و دانا شوند و زندگى جاویدان پیدا کنند).
3 ـ امکان وجود شریک براى خداوند (چنان که در همان جمله مى گوید: آدم پس از خوردن از درخت نیک و بد همچون یکى از ما خدایان شده است).
4 ـ نسبت حسد به خداوند (چنان که از همان جمله استفاده مى شود که خداوند بر این علم و دانشى که براى آدم پیدا شده بود رشک برد!).
5 ـ نسبت جسم به خداوند (چنان که از فصل سوم استفاده مى شود که خداوند به هنگام صبح در خیابان هاى بهشت مى خرامید)!
6 ـ خداوند از حوادثى که در نزدیکى او مى گذرد بى خبر است! (چنان که در جمله 9 مى گوید صدا زد آدم کجائى و آنها در لابلاى درختان خود را از چشم خداوند پنهان کرده بودند).
(البته نباید فراموش کرد که این افسانه هاى دروغین از نخست در تورات نبوده و بعداً به آن افزوده شده است).