بهروز افخمی
كارگردانان سینمایی
اولین دیداررابه یاد نمی آورم.یادم هست که اولین فیلم او را برایش تدوین کردم .نامش (خان گزیده ها) بود و خیلی زود شروع کردم به این که دوستش داشته باشم. یادم هست که روی نیمکت راه روی بخش تدوین فیلم برایم شعر می خواند و شعرش قشنگ بود و حتی قسمتی از آن را به یاد دارم
باغ خنجر، خنجر، خنجر)یا(باغ دشنه، دشنه، دشنه...).اما به یاد نمی آورم که چند روز بعد وقتی خواستم شعرش را یادداشت کنم و داشته باشم چه بهانه ای آورد. بعدها به من گفت تمام اشعار و قصه های پیش از انقلابش را سوزانده است اما من امیدوار بودم آن شعر را بعد از انقلاب سروده باشد ونسوزانده باشد. ودر تمام این پانزده سال (که مثل ده پانزده روز گذشت) همیشه فکر می کردم در یک فرصت مناسب از او خواهم خواست که شعرش را دوباره بخواند تا یادداشت کنم حالا که ناگهان خیلی دیر شده بدون هیچ دلیلی احساس می کنم که تنها شنونده ی آن شعر من بوده ام و از روی بی لیاقتی فراموشش کرده ام.
...وداع شاهانه سید مرتضی با زمین و زمان برای آنها که سنگدل نشدهاند و بر گوش و چشم خویش پرده ندارند، حرف آخر بود و اتمام حجت، اما حتی پیش از این نیز، آشنایان میدیدند که سید اصلا سید است، چیزی از مستی و بیخودی در خمیرهی وجودش بود و برقی از حسرت و گمگشتگی در نگاهش میدرخشید.(مثل آن پلنگ خوابگرد که افسون شده بر فراز پرتگاهی در جنگل دور دست، به چشمانداز افسانهای ماه مهآلود چشم دوخته بود و در هوس یک خیز میسوزد). فروتنیش مثل فروتنی برج عاجنشینان عالم ملکوت بود، که برج عاج نشینی برازندهی آنهاست. معصومیتش معصومیت زهاد و رهبانان نبود، معصومیت آن رند نظربازی بود که معشوقی در ناکجاآباد دارد. اهل قمار هم بود، اما فقط بر سر جان و به قصد باختن قمار میکرد. نه به هوای پیروزی، طبیعتش اشرافیتی داشت و تفاوت ذاتی فرزندان آدم را ناخواسته به رخ میکشید، همین بود که نور چشم دوستان حسرت به دل و خار چشم دشمنان بدگهرش میساخت. خر مهرههایی که خودشان رابه قیمت لعل فروختهاند و تکیه بر جای بزرگان زدهاند، به نحوی بیمارگونه و هذیانی، از او میترسیدند، ورودش را منع میکردند، صدای غربتزدهاش را قدغن میکردند و اگر خداوند شاخشان داده بود، اصلاً وجودش را ممنوع کرده بودند. سید مرتضی فرزند جنگ بود و شکارچی شیر، نه اهل جدال با کلاغها و کرکسها و کفتارها، فهمیده بود که به مقصد نزدیک شده است، و میدانست که در اواخر راه، جادوگران و خونآشامان و اشباح و اعوان شیطان، آشکارا و سراسیمه از این سو و آن سو پیش می آیند تا هر طور که بتوانند رهزنی کنند، این بود که سربلند نمیکرد و تمام هوش و حواسش را به پایش داده بود، آرام و پاورچین گام برمیداشت و قدم در جای پای راهنما میگذاشت، این میدان شوخی ندارد و حتی یک قدم لغزش را بر نمیتابد...
از خدا چیزی میخواست که آسان نمی بخشد و به هر سختکوش ریاضتکشی هم نمیدهد. «بهشت را به بها دهند و به بهانه ندهند». اما سید ما فاش میگفت که بهشت نمیخواهد، بهشت ارزانی عقلاندیشان، اما، در عالم رازی هست که جز به بهای خون فاش نمیشود، آنها که او را شناختند دیدند که با چه ذوق و شوقی برای پرداختن آن بهای سرخ، با مرگ دست به گریبان میشد و مرگ، پیراهن چاک و پریشان از چنگ او میگریخت، بسیاری کسان در طول سالهای آن جنگ مقدس، هرچند گاه که سید را میدیدند بیاختیار حیرت میکردند و از خود میپرسیدند:«چهطور هنوز زنده است؟».
سید مرتضی فرزند جنگ بود وشکارچی شیر نه اهل جدال با کلاغ ها و کرکس ها و کفتارها این بود که به زوزه ی آن ها بزرگوارانه می خندید و به راه خود می رفت.
فهمیده بود که به مقصد نزدیک شده است و می دانست که در اواخر راه جادوگران و خون آشامان و اشباح اعوان شیطان آشکارا و سراسیمه از این سو و آن سو پیش می آیند تا هر طور که بتوانند رهزنی کنند . این بود که سر بلند نمی کرد و تمام هوش و حواسش را به پایش داده بود آرام و پاورچین گام بر می داشت و قدم در جای پای راه نما می گذاشت این میدان شوخی ندارد و حتی یک قدم لغزش را بر نمی تابد.
این مهم نیست که من اولین دیدارم را با سید مرتضی به یاد نمی آورم او را پیش از تولدم می شناختم و نورش از ازل تاریکی وجودم را گرما بخشیده است . شه سواری مثل او که حقیقتا حاصل نور پدران بزرگوار خویش است همیشه با ما بوده است و هیچ وقت تنهایمان نمی گذارد (هر عیب که هست از مسلمانی ماست )اگر لیاقت داشته باشیم باز هم صدای آسمانی و مهربانش را می شنویم و خودش را (در خواب یا بیداری )می بینیم. برایمان شعر هایی می خواند که فراموش کرده ایم و افسانه هایی می گوید که هیچ وقت نشنیده ایم.باید یادمان باشد که وقتی دوباره دیدمش فریب نخوریم و غره نشویم .آن چه می گوید گرچه زیبا و شنیدنی است اما مهم نیست. مهم آن است که هر وقت خدا حافظی کرد و به راه افتاد تردید نکنیم به خودمان و عادت های زمینیمان نچسبیم و بی درنگ به دنبالش برویم و پا جای پایش بگذاریم...
زمین و تمام افلاک خلق شده اند تا امثال سید مرتضی آوینی به عالم وجود بیایند و بدرخشند و ببالند و در راهی گام بردارند که به اجداد مطهرشان می پیوندد...