چرا رفتی ؟
چرا رفتی ؟
با سلام خدمت دوستان گرامی
با دیدن این نوشتار حس کردم جای اتفاق دردناک و مهمی خالی هست.
اگر جسارت نباشه من هم میخواستم رویدادی اضافه کنم
خبر رفتن هنرمندی که هنری بس بزرگ داشت چرا که میتوانست با امیختن اعجاب انگیز کلمات به هم قلب ما را تکان دهد.
بدون شک هنر ایشان جامعه ی هنری مخصوصا موسیقی را به شدت تحت تاثیر قرار داده و می دهد.
فقط کاش کمی زودتر قدر آدم ها را بدانیم.
و البته
شاعر هرگز نمی میرد چرا که در شعرهایش زنده است.
سیمین بهبهانی درگذشت
سهشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۳ - ۰۳:۰۱
سیمین بهبهانی بامداد سهشنبه، 28 مردادماه، در سن 87سالگی بر اثر ایست قلبی و تنفسی دار فانی را وداع گفت.
علی بهبهانی، پسر ارشد سیمین بهبهانی، در گفتوگو با خبرنگار ادبیات خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) گفت: با همه تلاش پزشکان، متأسفانه ساعت یک بامداد مادرم درگذشت.
او افزود: حال مادر دیروز عصر اندکی بهتر شده بود و ما فکر میکردیم او متوجه اتفاقات اطرافش است اما متأسفانه مثل شعله شمع که بالا میگیرد و بعد خاموش میشود، ساعت یک بامداد از بیمارستان خبر دادند که او درگذشته است.
علی بهبهانی گفت: در حال تصمیمگیری برای انتخاب محل آرامگاه مادر هستیم و در حال حاضر نیز پیکر او در سردخانه بیمارستان است.
خبر درگذشت سیمین بهبهانی از سوی کادر بیمارستان محل بستری او نیز تأیید شد.
به گزارش ایسنا، سیمین بهبهانی از 15 مردادماه به کما رفت و در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان بستری بود.
سیمین بهبهانی زاده 28 تیرماه سال 1306 در تهران، به خاطر سرودن غزل فارسی در وزنهای تازه به «نیمای غزل» معروف است.
سیمین خلیلی معروف به «سیمین بهبهانی» فرزند عباس خلیلی (شاعر، نویسنده و مدیر روزنامه اقدام) بود. او ابتدا با حسن بهبهانی ازدواج کرد و به نام خانوادگی همسر خود شناخته شد ولی پس از او با منوچهر کوشیار ازدواج کرد.
سیمین که در سال ۱۳۳۷ وارد دانشکده حقوق شد، سالها در آموزش و پرورش با سمت دبیری کار کرد.
«سهتار شکسته»، «جای پا»، «چلچراغ»، «مرمر»، «رستاخیز»، «خطی ز سرعت و از آتش»، «دشت ارژن»، « گزینه اشعار»، «آن مرد، مرد همراهم»، «کاغذینجامه»، «کولی و نامه و عشق»، «عاشقتر از همیشه بخوان»، « شاعران امروز فرانسه»، «با قلب خود چه خریدم؟»، «یک دریچه آزادی»، «مجموعه اشعار» و «یکی مثلا اینکه» از جمله کتابهای منتشرشده توسط این شاعرند.
مرتبط :
سیمین بهبهانی با شعر و موسیقی بدرقه شد
جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۰:۵۱
پیکر سیمین بهبهانی با شعر و موسیقی و حضور دوستدارانش از تالار وحدت به سمت آرامگاه خانوادگی این شاعر غزلسرا در بهشت زهرا (س) تشییع شد.
به گزارش خبرنگار ادبیات خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، مراسم تشییع پیکر سیمین بهبهانی صبح جمعه (31 مردادماه) با حضور جمع زیادی از مردم در محوطه تالار وحدت برگزار و پیکر او برای خاکسپاری در مقبره خانوادگی شماره 72 راهی بهشت زهرا (س) شد.
در این مراسم محمود دولتآبادی، محمدرضا شجریان، جواد مجابی، ابوالحسن تهامی (دوبلور و داماد سیمین بهبهانی) و علی بهبهانی (پسر ارشد سیمین بهبهانی) سخن گفتند. همچنین شهرام ناظری، همایون شجریان و صدیق تعریف قطعاتی از شعرهای سیمین بهبهانی را به صورت آواز اجرا کردند.
در ادامه ی این مراسم
محمود دولتآبادی پشت تریبون قرار گرفت و گفت: سیمین بهبهانی انسانی بود که عمری با کار و عزت زیست و با کار و عزت خاموش شد. او انسانی پیروز بود. بهبهانی مثل همه آدمهای دیگر مثل من و شما لحظات گوناگون و متنوعی در زندگی خود داشته است و در این لحظات آثار متعددی آفریده که الآن فرصت شاخهبندی آثار او نیست.
این نویسنده در ادامه گفت: سیمین بهبهانی آثار متنوعی دارد؛ از آثاری صریحا اجتماعی تا آثاری صریحا تنهایی، آثاری مشخصا درباره آزادی زن و اعتراض به ستم اجتماعی و آثاری در لحظات ناب انسانی، که دیگر جایی برای سخن من نمیگذارد. او خود آنچه را لازم بوده سروده است.
در ادامه دولتآبادی غزلی را از سیمین بهبهانی با مطلع «ببین به هیأت نیلوفر فرانشستن بودا را / نگشته دامن پاکش تر، گذشته آب ز سر ما را» برای حاضران خواند و آن را غزلی متفاوت و عرفانی توصیف کرد.
دولتآبادی سپس گفت، اینجا هنرمندان گوناگونی هستند که از میان آنها تاج موسیقی ایران شجریان است، و تریبون را به او سپرد.
محمدرضا شجریان نیز پشت تریبون آمد و با اشاره به آفتاب گفت: وقتی معاون هنری گفتند که نشده برای این مکان سایهبان درست کنند، گفتم مهم نیست تحمل مردم ما بیشتر از اینحرفهاست.
این هنرمند و رییس شورای عالی خانه موسیقی سپس گفت: من از طرف هنرمندان موسیقی اینجا آمدم تا به غزلبانوی ایران عرض احترام کنم. سیمین بهبهانی زنی است که تاریخساز شد. او به همه جهان به عنوان خانواده مینگریست و فکرش صلح و دوستی و صفا برای آنها و پشتوانه فکریاش دفاع از حقوق زن و مادری بود.
شجریان با گفتن این سخن که جهان را مردان میسازند و مردان را زنان، ادامه داد: ملتی که بیبهره از این زندگی است مردنی است. به همه شما تسلیت میگویم. سیمین همیشه در تاریخ ما زنده است و در ما زندگی میکند. او به همه به شکل یک مادر محبت میکرد و امیدوارم بیش از پیش ما قدر مادرانمان را بدانیم.
در ادامه این مراسم
همایون شجریان پشت تریبون قرار گرفت و قطعه «رفت این سوار کولی» سیمین بهبهانی را از آلبوم جدیدش خواند.
شهرام ناظری هم بخشی از غزل «دوباره میسازمت وطن» سیمین بهبهانی را به آواز خواند که مردم هم با او همراهی کردند.
در پایان نیز
علی بهبهانی، فرزند ارشد سیمین بهبهانی، در سخنان کوتاهی گفت: مادرم همه وطن و مردمش را دوست داشت و دلش میخواست یک متر و هفتاد صدم گورش خاک وطنش باشد.
در ادامه این مراسم پیکر سیمین بهبهانی بر روی دوش تشییعکنندگان که تمام محوطه تالار وحدت را پر کرده بودند تشییع و برای خاکسپاری به مقبره خانوادگی شماره 72 واقع در بهشت زهرا (س) منتقل شد.
پیکر این شاعر حدود ساعت یک ظهر روز جمعه در میان شعرخوانی حاضران به خاک سپرده شد.
_ در اخر دو شعر از زیباترین اشعار این شاعر بزرگ را قرار می دهم ( هرچند همگی به دل می نشینند) :
سنگ گور
ای رفته ز دل رفته ز بر ،رفته ز خاطر
بر من منگر تاب نگاه تو ندارم
بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم
ای رفته ز دل ،راست بگو !بهر چه امشب
با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟
گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه
من آن نیم او مرده و من سایه اویم
من آن نیم آخر دل من سرد و سیاه است
او در دل سودا زده از عشق شرر داشت
او در همه جا ،با همه کس ،در همه احوال
سودای تو را ای بت بی مهر به سر داشت
من آن نیم ،این دیده ی من سرد و خموش است
در دیده او آن همه گفتار نهان بود
وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ
مرموز تر از تیرگی شامگهان بود
من او نیم آری ،لب من این لب بی رنگ
دیریست که با خنده یی از عشق نشکفت
اما به لب او همه دم خنده ی جان بخش
مهتاب صفت بر گل شبنم زده می خفت
بر من منگر تاب نگاه تو ندارم
آن کس که تو می خواهیش از من به خدا مرد
او در تن من بود و ندانم که به ناگاه
چون دید و چها کرد و کجا رفت و چرا مرد
من گور ویم ،گور ویم بر تن گرمش
افسردگی و سردی کافور نهادم
او مرده و در سینه ی من ،این دل بی مهر
سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم
و این یکی که همایون شجریان به زیبایی اجرا کرده است:
چرا رفتی؟
چرا رفتی، چرا؟ من بی قرارم،
به سر، سودای آغوش تو دارم.
نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست؟
ندیدی جانم از غم ناشکیباست؟
نه هنگام گل و فصل بهارست؟
نه عاشق در بهاران بیقرارست؟
نگفتم با لبان بسته ی خویش
به تو راز درون خسته ی خویش؟
خروش از چشم من نشنید گوشت؟
نیاورد از خروشم در خروشت؟
اگر جانت ز جانم آگهی داشت
چرا بی تابیم را سهل انگاشت؟
کنار خانه ی ما کوهسارست:
ز دیدار رقیبان برکنارست.
چو شمع مهر خاموشی گزیند،
شب اندر وی به آرامی نشیند.
ز ماه و پرتو سیمینه ی او
حریری اوفتد بر سینه ی او.
نسیمش مستی انگیزست و خوشبوست،
پر از عطر شقایق های خودروست.
بیا با هم شبی آنجا سرآریم،
دمار از جان دوری ها برآریم!
خیالت گرچه عمری یار من بود،
امیدت گرچه در پندار من بود،
بیا امشب شرابی دیگرم ده!
ز مینای حقیقت ساغرم ده!
دل دیوانه را دیوانه تر کن.
مرا از هر دو عالم بی خبر کن.
بیا! دنیا دو روزی بیشتر نیست؛
پی ِ فرداش فردای دگر نیست.
بیا... اما نه، خوبان خود پرستند:
به بندِ مهر، کمتر پای بستند.
اگر یک دم شرابی می چشانند،
خمارآلوده عمری می نشانند.
درین شهر آزمودم من بسی را:
ندیدم باوفا زانان کسی را.
تو هم هر چند مهر بی غروبی،
به بی مهری گواهت این که خوبی.
گذشتم من ز سودای وصالت،
مرا تنها رها کن با خیالت!
مهرتان ماندگار.