بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این سایت کامران دیباست.اونجا از موزه هم عکس گذاشته:

http://www.kamrandiba.com/
واییی
مرسی
چرا من نیافتم؟

سلام شب همگی بخیر
ایام محرم و به همه شما کرسی نشینان تسلیت میگم
خوبید بر وبچ دوست داشتنی
سلامم داداشی
تو خوبی؟

سلام تنهایی جان خوبی:crying2:
چه عجب از این طرفا:w25:
داداشی!!
با خودتم حرف می زنی؟

دوباره سلام دوستان
خوبین؟:gol:
سلام
به به
خوبین؟
 

Sparrow

مدیر تالار مهندسی هوافضا
مدیر تالار
سلام تنهایی جان خوبی:crying2:
چه عجب از این طرفا:w25:

تحویلت نگرفتن داداشی؟ :mad:
خون راه میندازم، کی جرأت کرد جوآب سلوم داش ما رو نده؟


همگی با هم بگید: سلام!
هان،این شد.بکش بالا دماغتو! مرد که گریه نمیکنه! :victory:

آره واقعا!
من یه خلاء هایی احساس می کنم امشب!:w05:

بیا فوت کنم خلاء پر شه! :D
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این سایت کامران دیباست.اونجا از موزه هم عکس گذاشته:

http://www.kamrandiba.com/
واییی
مرسی
چرا من نیافتم؟

سلام شب همگی بخیر
ایام محرم و به همه شما کرسی نشینان تسلیت میگم
خوبید بر وبچ دوست داشتنی
سلامم داداشی
تو خوبی؟

سلام تنهایی جان خوبی:crying2:
چه عجب از این طرفا:w25:
داداشی!!
با خودتم حرف می زنی؟

دوباره سلام دوستان
خوبین؟:gol:
سلام
به به
خوبین؟
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این سایت کامران دیباست.اونجا از موزه هم عکس گذاشته:

http://www.kamrandiba.com/
واییی
مرسی
چرا من نیافتم؟

سلام شب همگی بخیر
ایام محرم و به همه شما کرسی نشینان تسلیت میگم
خوبید بر وبچ دوست داشتنی
سلامم داداشی
تو خوبی؟

سلام تنهایی جان خوبی:crying2:
چه عجب از این طرفا:w25:
داداشی!!
با خودتم حرف می زنی؟

دوباره سلام دوستان
خوبین؟:gol:
سلام
به به
خوبین؟
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
واااا
چرا این همه پست شد
ممنون اسپرو
عالی بود
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به همه .
شبتون خوش.
احوالتون چطوره ؟

فرا رسیدن ماه محرم را به همگی تسلیت میگم .
انشاالله که تو این ماه عزیز همه بهره کافی ببریم .
تو این شب ها و عزاداری هاتون
التماس دعا از همه دارم .
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
سیلامممممممممممم!!به همه !!نخسوزن تنهایی که می بینم جوابش رو با تاخیر دادن!!
من و شیرجه و زیر کرسی رفتن!!چه عالمیه به به!:w25:
 

knight 3

عضو جدید
سلام به همه .
شبتون خوش.
احوالتون چطوره ؟

فرا رسیدن ماه محرم را به همگی تسلیت میگم .
انشاالله که تو این ماه عزیز همه بهره کافی ببریم .
تو این شب ها و عزاداری هاتون
التماس دعا از همه دارم
.
سلام
خوبین؟:gol:
فقط یادمون باشه که "شور بدون شعور بدبختی میاره!"
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ممنون
تو چه طوری؟

امشب من میخوام یه قصه از قصه های مثنوی رو بگم.فقط باید یه کم صبر داشته باشید تا تایپم تموم شه.
عالیییییییییییه
سلام به همه .
شبتون خوش.
احوالتون چطوره ؟

فرا رسیدن ماه محرم را به همگی تسلیت میگم .
انشاالله که تو این ماه عزیز همه بهره کافی ببریم .
تو این شب ها و عزاداری هاتون
التماس دعا از همه دارم .
سلام
به به

سلام سکرت جون
خوبی/.؟
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
به به آقا محسن از این طرفا
بفرما بفرما زیر کرسی
که خیلی دلمون واست تنگ شده
الان واست یه قصه تو پ میگم
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
بزي

روزي بود؛ روزگاري بود. خياطي بود كه در اين دار دنيا سه پسر داشت و هر سه آن ها در دكان خياطي وردستش بودند.

روزي از روزها, خياط بزي خريد و با پسرهاش قرار گذاشت هر روز يكي از آن ها بز را ببرد صحرا بچراند تا صبح به صبح شيرش را بدوشند و قاتق نانشان كنند.

روز اول, پسر بزرگ بز را برد صحرا تو سبزه ها چراند و غروب كه شد از بزي پرسيد «بزي! خوب سير شدي؟»

بز گفت «بله! آن قدر خورده ام كه تو دلم به اندازه‌يك برگ جاي خالي باقي نمانده.»

پسر گفت «حالا كه اين طور است بريم خانه.»

و طناب بزي را گرفت و آوردش خانه.

خياط از پسرش پرسيد «پسرجان! بزي خوب سير شد؟»

پسر جواب داد «آن قدر خورده كه تو شكمش به اندازه يك برگ هم جاي خالي باقي نمانده.»

خياط براي اينكه خوب مطمئن بشود, رفت تو طويله و از بز پرسيد «بزي! خوب سير شدي؟»

بز گفت «اي بابا! چه جوري سير شدم؟ مگر تو سنگ و سلاخ علف پيدا مي شود؟»

خياط پرسيد «چطور؟»
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
سلام محسن.ساکت بشین شلوغ نکن اسپرو داره قصه می نویسه!!به به!!!
تنهایی داداشیت کو؟؟قرار بود امشب بیاد که!
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
ز گفت «پسرت من را برد بست وسط سنگ و كلوخ ها. از صبح تا غروب هر چه اين ور جستم و آن ور جستم علفي گيرم نيامد كه لااقل مزه اش را بگيرم.»

خياط اوقاتش تلخ شد. نيم ذرعي را ورداشت رفت سر وقت پسر بزرگش. گفت «اي دروغگو! حيوان زبان بسته را بردي بستي تو سنگ و سلاخ ها و حالا آمده اي دروغ برايم سر هم مي كني.»

پسر تا آمد حرف بزند خياط گرفتش به باد كتك و از خانه انداختش بيرون.

روز بعد, خياط به پسر وسطي گفت «بچه جان! امروز نوبت تو است. بيا مردانگي كن و مثل برادر بزرگت نباش. اين حيوان را ببر تو سبزه ها بچران و تا خوب سير نشده نيارش خانه.»

پسر گفت «اي به روي چشم!»

و بز را برد صحرا و ول كرد تو سبزه ها.

تنگ غروب, پسر ديد بزي ديگر نمي چرد. پرسيد «بزي! چرا نمي چري؟»

بز گفت «آن قدر سير شده ام كه نگاه به علف مي كنم عقم مي گيرد.»

پسر گفت «حالا كه اين طور است بريم خانه.»

و بز را آورد خانه و برد بستش تو طويله.

خياط پرسيد «بچه جان! بزي خوب سير شد؟»

پسر جواب داد «آن قدر خورده كه نگاه به علف مي كند دلش به هم مي خورد.»

خياط پاشد رفت تو طويله و گفت «بزي! خوب سير شدي.»
 

Similar threads

بالا