بي خيال بابا

mohamad javid

عضو جدید
کاربر ممتاز
دو قدم اونور تر ...فقط دو قدم اونور تر...بیا بیا دو قدم اونور تر...می خوام بنویسم دو قدم بیا کنارم...ببین چی می نویسم ...ببین آشیان این دل من هم با چشمانی از کبودی و نیلی صورتم که از داغ تو م ینوسد ...بیا از دیدن عذابم ازاد تر باش ولی ...ترنم ،تو نگاهم ،اشک تو نگاهت، بالشت خیس ...دلتنگی نه...دلتنگتر از یه پَره آه عاشقم...بیا ویرگول بزنم تو پام ،بپیچم تو کوچه ها ازبیراهه ها برم تا دور دور ها، از کنارگوشه ها، رها از نگاه هیز مردم، ترسناک تر از خیال یک کابوس ...تازه اشکات که میخوان بیان پشت چشمات بیشتر گرم تر میشه صمیمی تر از اونچه که فک می کنی گپ زدن با اشک هم خودش یه غنیمتی تو دراز کش شدن تو رختخوابت ...اروم هِق هق...انگار گلوم نفس نمیگیره می خوام گریه کنم تنم می گه بالاتر بایست بعد گریه کن اونوقت من زنده می مونم تو هر جور راحتی ...دیگرون می گن تو خودت باش حرفی داری بزن گوش هستیم ولی حرفتو تا جایی جلو ببر که برامون جالب باشی..من دارم تو این نوشته خدایا می پیچم ،حلق اویز احساسم، چرا نمیاد اونی که هیچ وقت ندونستم کیه چیه کجاست چجوریه...چرا نمیاد بیا بیا میخوام بنویسم بیا.
 
بالا