mobin master
عضو
مسافری خسته که از راهی دور میآمد به درختی رسید و تصمیم گرفت که در سایهی آن قدری استراحت کند، غافل از اینکه آن درخت جادویی بود؛ درختی که میتوانست آن چه که بر دلش میگذرد برآورده سازد!
وقتی مسافر روی زمین سخت نشست با خودش فکر کرد که چه خوب میشد اگر تختخواب نرمی در آن جا بود و او میتوانست قدری روی آن بیارامد.
فورا تختی که آرزویش را کرده بود در کنارش پدیدار شد!
مسافر با خود گفت: «چقدر گرسنه هستم. کاش غذای لذیذی داشتم.»
ناگهان میزی مملو از غذاهای رنگارنگ و دلپذیر در برابرش آشکار شد.
مرد با خوشحالی غذاها را خورد و نوشید.
بعد از سیر شدن، کمی سرش گیج رفت و پلکهایش به خاطر خستگی و غذایی که خورده بود سنگین شدند.
خودش را روی آن تخت رها کرد و در حالی که به اتفاقهای شگفتانگیز آن روز عجیب فکر میکرد با خودش گفت: «قدری میخوابم. ولی اگر یک ببر گرسنه از این جا بگذرد چه؟»
ناگهان ببری ظاهـر شد و او را درید!
هر یک از ما در درون خود درختی جادویی داریم که منتظر سفارشهایی از جانب ماست. ولی باید حواسمان باشد، زیرا این درخت افکار منفی، ترسها و نگرانیها را نیز تحقق میبخشد.
بنابراین مراقب آن چه که به آن میاندیشید باشید
وقتی مسافر روی زمین سخت نشست با خودش فکر کرد که چه خوب میشد اگر تختخواب نرمی در آن جا بود و او میتوانست قدری روی آن بیارامد.
فورا تختی که آرزویش را کرده بود در کنارش پدیدار شد!
مسافر با خود گفت: «چقدر گرسنه هستم. کاش غذای لذیذی داشتم.»
ناگهان میزی مملو از غذاهای رنگارنگ و دلپذیر در برابرش آشکار شد.
مرد با خوشحالی غذاها را خورد و نوشید.
بعد از سیر شدن، کمی سرش گیج رفت و پلکهایش به خاطر خستگی و غذایی که خورده بود سنگین شدند.
خودش را روی آن تخت رها کرد و در حالی که به اتفاقهای شگفتانگیز آن روز عجیب فکر میکرد با خودش گفت: «قدری میخوابم. ولی اگر یک ببر گرسنه از این جا بگذرد چه؟»
ناگهان ببری ظاهـر شد و او را درید!
هر یک از ما در درون خود درختی جادویی داریم که منتظر سفارشهایی از جانب ماست. ولی باید حواسمان باشد، زیرا این درخت افکار منفی، ترسها و نگرانیها را نیز تحقق میبخشد.
بنابراین مراقب آن چه که به آن میاندیشید باشید