تو کافی شاب با دوستم نشسته بودیم .به مناسبت ازدواجش قرار گذاشته بود شام مهمونمون کنه ..چون اخرشب بود .قرار شد بریم فست فود وپیتزا بخوریم.غذا رو سفارش داده بودیم , دوستم چند دقیقه ای رفت بیرون با خانمش تلفنی صحبت کنه.من هم خسته وکوفته , بی حوصله با سالاد بازی می کردم و زیر چشمی به میزها اطراف و ادمهاشون نگاه می کردم ..تا نگاهم به جوانی خورد که داشت با نی ابمیوه اش را ارام ارامهم می زد ..و با دستمال کاغذی چشمهایش را هرچند لحظه ای پاک می کرد..کمی دقیق تر نگاه کردم…جوان ارام ارام داشت بی صدا گریه می کرد ….یه لحظه فکر کردم ..دیدم اشناست .."همون پسر دانشجوی جوان دانشگاه ازادی بود که با دردسینه به اورژانش مراجعه کرده بود. .پس از معاینه و نوار قلب گرفتن ..و اطمینان دادن از اینکه مشکل قلبی ندارد..از دوستش پرسیده بودم: که مشکل عاطفی براش پیش امده ؟؟؟دوستش هم با خنده گفت :اره گوشاش دراز شده , خره عاشق شده ..وما را آلاخون بالاخون کرده !!
..بهرحال اون شب یکساعت تو حیاط بیمارستان باهاش حرف زدم ومتقاعدش کردم ..که بره باخانواده درمیان بگذاره و …"
آرام دستم را زدم رو به پشتش.ودر گوشش گفتم :مرد که گریه نمیکنه !!
یه لحظه جا خورد ونگاهی به عقب کرد ومنو شناخت .گفت دکتر اینجاها ..
گفتم از بدبختی روزگار ..رفیق بد و ذغال خوب …ادم رو به چه جاهایی نمی کشونه !! ..گفتم چی شده فرهاد , شیرینت رو ازت گرفتند .گفت:دست رو دلم نذار .چشمهاش خیس خیس بود ..صداش هم پر از غم …
بهش یه آدامس اربیت دادم و گفتم :بگیر دهنت رو شیرین کن , بگو چی شده که اینطور پریشونی!! ..
خندید وگفت : با حلوا گفتن وخوردن دهن من دیگه شیرین نمیشه!!.یه چیزی بده که غم دلم رو ببره؟؟..گفتم بابا مجنون !!..دستش رو گذاشت رو پیشونیش و سرش پایین کردو واروم گفت: دکتر جان , می دونی بزرگترین غم یک مرد چیه؟؟ گفتم:نه ! گفت:اینه که زنی که عاشقش هستی دوستت نداشته باشه !! ارام گریست . چند لحظه ای فضا برام خودم هم سنگین شد ….دستش رو گرفتم ..به شوخی گفتم ..می دونی بزرگترین حسادت زنها چیه ؟ گفت :چه می دونم!! ..گفتم :اینه زنی عاشق شوهر دوستش بشه ..و زورکی خندیدم ..
با نگاه خسته وراز الودش گفت :.می دونی رویای بیداری چیه؟…گفتم این اصطلاحات رو از کجا در اوردی؟ عصبانی شد وگفت مسخره نکن!! ..می دونی یا نه ؟؟..گفتم :اره ..بیماری روانیست که انسان برای ارضای نیاز های جنسی اش به اوهام پناه ببرد
.گفت : می دونی خانواده من برای من یه جایی دیگه رفتند خواستگاری ..همه چیز هم درست شده ..گفتم :بابا تبریک ..گفت:دکتر جون ..من عاشق یکی دیگه ام ..گرچه اون منو دوست نداره …
گفتم:بابا حالا یه دری بسته شده ودری دیگه باز شد ..تو داری پشت اون دربسته شده عزاداری می کنی !!
خنده تلخی زد وگفت:می دونی اسلام حتی فکر گناه واندیشیدن به غیر همسر را هنگام کامجویی مشروع ممنوع کرده و امام معصوم گفته :این عمل (همان رویای بیداری)مانند ان است که فردی در خانه اراسته دود پدید آورد.دود تزئینات را نابود می سازد .اگرچه خانه را به اتش نکشد ..
..نمی دانستم ..چی بگم …ذهنم قفل شده بود ..با انگشت رو میز ارام ارام می زدم …که ناگهان دوستم گفت :بابا بیا غذا سرد شد ..
گفت :برو دکتر جون شبت رو خراب کردم .
خداحافظی کردم ..خندید و گفت : این دوتا حرف از من به یادگار داشته باش:
اولیش از حافظ :
پی نوشت::
۱: شعر خداوند زن را از پهلوی چپ مرد آفرید از شاعر گمنام انگلیسی است.که سطر اول شعر از کتاب مقدس (_عهد عتیق) گرفته شده است و باقی تفسیر شاعر است(منبع : کتاب ۳۶۵ روز با ادبیات انگلیسی گردواری وترجمه شده توسط دکتر الهی قمشه ای )
۲:حدیث: کمن اوقد فی بیت مرزق .فافسد التزاویق الدخان وان لم یخترق البیت (منبع:وسائل الشیعه .حرعاملی جلد ۱۴ باب ۵ ص ۲۴۰)
..بهرحال اون شب یکساعت تو حیاط بیمارستان باهاش حرف زدم ومتقاعدش کردم ..که بره باخانواده درمیان بگذاره و …"
آرام دستم را زدم رو به پشتش.ودر گوشش گفتم :مرد که گریه نمیکنه !!
یه لحظه جا خورد ونگاهی به عقب کرد ومنو شناخت .گفت دکتر اینجاها ..
گفتم از بدبختی روزگار ..رفیق بد و ذغال خوب …ادم رو به چه جاهایی نمی کشونه !! ..گفتم چی شده فرهاد , شیرینت رو ازت گرفتند .گفت:دست رو دلم نذار .چشمهاش خیس خیس بود ..صداش هم پر از غم …
بهش یه آدامس اربیت دادم و گفتم :بگیر دهنت رو شیرین کن , بگو چی شده که اینطور پریشونی!! ..
خندید وگفت : با حلوا گفتن وخوردن دهن من دیگه شیرین نمیشه!!.یه چیزی بده که غم دلم رو ببره؟؟..گفتم بابا مجنون !!..دستش رو گذاشت رو پیشونیش و سرش پایین کردو واروم گفت: دکتر جان , می دونی بزرگترین غم یک مرد چیه؟؟ گفتم:نه ! گفت:اینه که زنی که عاشقش هستی دوستت نداشته باشه !! ارام گریست . چند لحظه ای فضا برام خودم هم سنگین شد ….دستش رو گرفتم ..به شوخی گفتم ..می دونی بزرگترین حسادت زنها چیه ؟ گفت :چه می دونم!! ..گفتم :اینه زنی عاشق شوهر دوستش بشه ..و زورکی خندیدم ..
با نگاه خسته وراز الودش گفت :.می دونی رویای بیداری چیه؟…گفتم این اصطلاحات رو از کجا در اوردی؟ عصبانی شد وگفت مسخره نکن!! ..می دونی یا نه ؟؟..گفتم :اره ..بیماری روانیست که انسان برای ارضای نیاز های جنسی اش به اوهام پناه ببرد
.گفت : می دونی خانواده من برای من یه جایی دیگه رفتند خواستگاری ..همه چیز هم درست شده ..گفتم :بابا تبریک ..گفت:دکتر جون ..من عاشق یکی دیگه ام ..گرچه اون منو دوست نداره …
گفتم:بابا حالا یه دری بسته شده ودری دیگه باز شد ..تو داری پشت اون دربسته شده عزاداری می کنی !!
خنده تلخی زد وگفت:می دونی اسلام حتی فکر گناه واندیشیدن به غیر همسر را هنگام کامجویی مشروع ممنوع کرده و امام معصوم گفته :این عمل (همان رویای بیداری)مانند ان است که فردی در خانه اراسته دود پدید آورد.دود تزئینات را نابود می سازد .اگرچه خانه را به اتش نکشد ..
..نمی دانستم ..چی بگم …ذهنم قفل شده بود ..با انگشت رو میز ارام ارام می زدم …که ناگهان دوستم گفت :بابا بیا غذا سرد شد ..
گفت :برو دکتر جون شبت رو خراب کردم .
خداحافظی کردم ..خندید و گفت : این دوتا حرف از من به یادگار داشته باش:
اولیش از حافظ :
غم حبیب نهان , به زگفت وگوی رقیب
که نیست سینه ارباب کینه , محرم راز
بعدیش ..می دونی چرا خداوند زن را از پهلوی چپ مردم افرید:که نیست سینه ارباب کینه , محرم راز
خداوند زن را از پهلوی چپ مرد آفرید
نه از سر او , تا فرمانروای او گردد
نه از پای او , تا لگدکوب امبالش شود
بلکه از پهلوی او , تا برابر او باشد
و از زیر بازوی او , تا در حمایت او باشد
و از نزدیک ترین نقطه به قلب او , تا معشوق او باشد
نه از سر او , تا فرمانروای او گردد
نه از پای او , تا لگدکوب امبالش شود
بلکه از پهلوی او , تا برابر او باشد
و از زیر بازوی او , تا در حمایت او باشد
و از نزدیک ترین نقطه به قلب او , تا معشوق او باشد
پی نوشت::
۱: شعر خداوند زن را از پهلوی چپ مرد آفرید از شاعر گمنام انگلیسی است.که سطر اول شعر از کتاب مقدس (_عهد عتیق) گرفته شده است و باقی تفسیر شاعر است(منبع : کتاب ۳۶۵ روز با ادبیات انگلیسی گردواری وترجمه شده توسط دکتر الهی قمشه ای )
۲:حدیث: کمن اوقد فی بیت مرزق .فافسد التزاویق الدخان وان لم یخترق البیت (منبع:وسائل الشیعه .حرعاملی جلد ۱۴ باب ۵ ص ۲۴۰)