دلم برای خودم تنگ میشود...

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم تنگ است و چشمم مانده بر راه
زمانم رفت و صبرم ,
مانده تنها , دلی کز شوق روزی پر در آورد
بسوی تو پريد و بر نيامد
زعشقت بر پرش زنجير کردی ,
سپس او را رها کردی و رفتی ,
صدايت کردم اما حيف دير است
اميد ماندنت ديگر محال است
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
به دريا شکوه بردم از شب دشت
وز اين عمری که تلخ تلخ بگذشت
به هر موجی که می گفتم غم خويش
سری ميزد به سنگ و باز می گشت
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
می جوشم از درون هر چند با هیچکس نمی جوشم

گیرم به طعنه ام خوانند: « ساز شکسته! » می دانند،
هر چند خامشم اما، آتشفشان خاموشم

فردا به خون خورشیدم، عشق از غبار خواهم شست
امروز اگر چه زخمش را، هم با غبار می پوشم

در پیشگاه فرمانش، دستی نهاده ام بر چشم تا عشق حلقه ای کرده است، با شکل رنج در گوشم
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
هوای دلم ابری تا کمی تا قسمتی افتابی
بی خیال این دنیای پوشالی !

 

spacechild

عضو جدید
تنهاتر از خدای شقایق نشسته ام.
درگیر و دار لحظه ی عاشق نشسته ام.
بی آن که شاعر غزلم را خبر کنم،
در غربت سکوت دقایق نشسته ام.

من مانده ام که من چه کسم.این زمین کجاست!
این جا که خلوتش پرِ از ازدحام ماست.
من کیستم میان تپش های بی کسی،
پس آن که خواند مرا تا شوم کجاست؟!

باور نمی کنی دل من سرد می شود!
از انفجار تلخی تو درد می شود!
ای ثانیه! زمان! تو دقیقه! ببین مرا؛
با تو تمام خنده ی من زهر می شود.:gol:
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
میروم این بار دیگر٫ بودنی در کار نیست
خسته ام دیگر توان گفتن و تکرار نیست

گفته بودم میروم٬اما نکردی باورم....
دیگر اکنون که زمان خواهش و اصرار نیست
گر چه میدانم که دل بر باز گشتم بسته ایی
خوش خیالی های تو مختص این یک بار نیست
دل به یار دیگری بستن اگر چه مشکل است....
میزنم دل را به دریا٬ دل سپردن عار نیست
تا به کی باید غم عشق تباهی را کشید؟
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
من شراب از شما نمی خواهم
شهد ناب از شما نمی خواهم
شکراب از شما نمی خواهم
به سرابم ره گمان نزنید
سر آب از شما نمی خواهم
زشت و زیبای چهره ام ، خوش باد
من نقاب از شما نمی خواهم
ای ز اسبم فکنده ، نا اصلان
همرکاب از شما نمی خواهم
من نپرسیدم از شما چیزی
پس جواب از شما نمی خواهم
جان بیدار من نیاشوبید
جای خواب از شما نمی خواهم
شعله را در چراغ من نکشید
آفتاب از شما نمی خواهم
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب ستاره های مرا آب برده است
خورشید واره های مرا ،‌خواب خورده است
نام شهاب های شهید شبانه را
آفاق مه گرفته هم از یاد برده است
از آسمان بپرس که جز چاه و گردباد
از چالش زمین چه به خاطر سپرده است
دیگر به داد گمشدگان کس نمی رسد
آن سبز جاودانه هم انگار مرده است
ماه جبین شکسته ی در خون نشسته را
از چارچوب منظره دستی سترده است
عشق - آتشی که در دلمان شعله می کشید
از سورت هزار زمستان فسرده است
ای آسمان که سایه ی ابر سیاه تو
چون پنجه ای بزرگ گلویم فشرده است
باری به روی دوش زمین تو نیستم
من اطلسم که بار جهانم به گرده است
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
یک فصل باران برای اندوه اردیبهشتم
بغضی که بوده است بامن از ابتدا در سرشتم
بغضی که با هربهاری زخمی تر و کهنه تر شد
دستی مگر نامقدر رفته است در سرنوشتم
آیات تنزیل چشمت فرمود:والعصر والصبر
تقویم را بار دیگر،دور از تو از سرنوشتم
تسنیم پاک نگاهت،می جوشد ازچشمهایم
پیچیده عطر خیالت، درسایه ساربهشتم
بر دشت بی دردی تو،یک تکه ابرسیاهم
یک فصل باران برای اندوه اردیبهشتم
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
دوباره خودنويسم را پر از جوهر سياه كردم. خودنويسي كه همراه شبهاي تاريكم بود، كه شب را چون رنگ جوهرش مي ديدم و تنهاييم را با آن رنگ مي زدم. چند وقتي بود كه فراموشش كرده بودم و جوهرش را خشكانده. آري! جوهرش را خشكانده بودم! چون كه خود را در حجمه‌اي از تفكرات پوچ و واهي قرار داده و تنهاييم را پايان يافته تلقي كرده بودم. اما...
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
به هنگام فراقت زبان کام ببستم،
زبان دل را چه کنم
کین به فرمان عقل است و کان به ساز خود رقاص
شکرا در خواب و خیالم همه نقشی است از نگارم
ورنه تا شب اشک ریزان به دنبال جرعه ای شرابم
یک بوسه از لبانت،
سرمست باد و هوشیار
نشاید آزرده خاطر، خجالت در میان است
حقا بسان خورشید، زدودن سیاهی
هر دم کنم کاری،
رضایت نگارم
چشم دل را نوری است،
در شب!
سوسو زند هی هی
به امید آن سواری کز دور دستها آید...
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]من همون جزیره بودم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خاکی و صمیمی و گرم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]واسه عشق بازی موجها[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]قامتم یه بسترنرم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]یه عزیز دردونه بودم پیش چشم خیس موجها[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]یه نگین سبز خالص روی انگشتر دریا[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تا که یک روز تو رسیدی توی قلبم پا گذاشتی [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]غصه های عاشقی رو تو وجودم جا گذاشتی [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]زیر رگبار نگاهت دلم انگار زیر و رو شد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]برای داشتن عشقت همه جونم آرزو شد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تا نفس کشیدی انگار نفسم برید تو سینه[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]حس عاشقی همینه[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اومدی تو سرنوشتم بی بهونه پا گذاشتی [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اما تا قایقی اومد از من و دلم گذاشتی [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]رفتی با قایق عشقت روی روشنی فردا[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]من و دل اما نشستیم چشم به راهت لب دریا[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دیگه رو خاک وجودم نه گلی هست نه درختی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]لحظه های بی تو بودن میگذره اما به سختی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دل تنها و غریبم داره این گوشه میمیره[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ولی حتی وقته مردن باز سراغت رو میگیره ....[/FONT]
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]غربت عمیق اندوه منو ، چاه خشک تو بیابون نداره
سردی و تاریکی زندگیمو ، هیچ شبی تو هیچ زمستون نداره
مثل شعر مرثیه از شب و گریه پرم ، برای تموم شدن لحظه ها رو می شمرم

کی ستاره منو از آسمون ، پشت این پرده خاموشی کشید
گلدون شیشه ای مو کی زد به سنگ ، کی منو بخود فراموشی کشید
کاش میشد واسه خودم گریه کنم ، اینقدر گریه که دل پاک بشم
سبک و پاکیزه مثل خود اشک ، زیر خاک گریه هام خاک بشم
مثل شعر مرثیه از شب و گریه پرم ، برای تموم شدن لحظه ها رو می شمرم

چشمای ساکت تو رنگ شبه ، شبی که سرد و فردا نداره
شبی که باید بمیره زیر نور ، مثل اون مرگی که اما نداره
کاش یکی حرف منو باور میکرد ، کاش یکی می فهمید اندوه منو
کاش یکی تو بُهت تنهایی من ، باورش می شد غم شکستنو
مثل شعر مرثیه از شب و گریه پرم ، برای تموم شدن لحظه ها رو می شمرم
[/FONT]​
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
آتش در من نيست
در سنگيني نگاه ما
بر كفه ي بيشتري است
كه بالا مانده
صدا حادثه ساز
گوش ها مدهوش
هراس فراموشي
بعد خاموشي نيست
وقتي مي تراشد
موي گردنم را تيغ
از سرخ ، سبزه مي رويد
شقيقه ي خيانت تير مي كشد
و من
به افق فكر مي كنم
به اتفاق بعد از من
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
نمی توان خورشیدرادرتاریکی گم کرد

رودخانه رادرلیوان اب جا داد

نمی توان اسمان رافقط اسمان خانه مان تصور کرد

قفس نمی تواند پرواز رااز یادپرنده ببرد

همین گونه اند دانه های کاشته شده درخاک

ان روز که تورا درخاک قلبم کاشتم می دانستم روزی سبز میشوی

ودوباره درقلبم شکوفه میزنی


 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
سـحر بلبـل حکايت با صبا کرد
که عشق روي گل با ما چه‌ها کرد
از آن رنگ رخم خون در دل افـتاد
و از آن گلشن به خارم مبتلا کرد
 

spacechild

عضو جدید
کاش عروسکم
هنوز هم قد من بودی!
کاش دست من
هنوز دست های مادرم را می گرفتی تا راه بروی!
کاش قلمم
هنوز ساده می نوشتی!
کاش من
هنوز شمع 7سالگیت را خاموش نمی کردی!
هم بازی هایت را تنها نمی گذاشتی!
خواب هایت را عجیب تعبیر نمی کردی!
دروغ تحویل این و آن نمی دادی!
...
هنوز دارم از این کاش ها.
تنها تو فرق نکرده ای تنهایی عزیز!
تنهایی
هنوز هم فکرهای عجیب می کنی!
حرف های کودکانه می زنی!
بهانه های کودکانه می گیری!

دوستت دارم تنهایی عزیز!:gol:
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
درخور عشق نديدم كس و يك عمر مرا
دل سراپرده اين شاهد پنداري بود

عشق اگر ره نه به سر چشمه عرفان ميداشت

شعر هذيان تب و ناله بيماري بود
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
بيهوده از دسـتهايِ من قول نگير.
چشــــم هايِ من خائـن‌اند.
اين را تمامِ عاشقانِ من مي‌دانند..
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم تنگ است

بسان قایقی گم گشته دردریا
پر از ترس است
نمیدانم کجا بودم کجا هستم

مقصد نامعلوم است
در این آشفته بازار

به دیدار تومشتاقم
...............

پر تشویشمو حال خودنمی فهم
دلم تنگ است

برای آن نگاه شوخ وشیطانت
برای آن حس غریب چشمانت
نمیدانم اگر اینگونه دلتنگم

دل تو پس چرا اینسان آرام است
!!!!!!!!!!
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
مجالی نیست، نازنین
زندگی را فریاد کن!
تپش پرحرارت قلب را مجالی نیست
سرخی خون را فریاد کن!
فرصتی نیست، نازنین
زندگی را تصویر کن!
فوران اشک شوق را فرصتی نیست
آبی عشق را تصویر کن!
که تنها نگاه روشنای نیلی صبح سپید برای من کافی‌ست.
 
Similar threads

Similar threads

بالا