مشاعرۀ سنّتی

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت ازین خراب تر نمی زند

دلم خزانه اسرار بود و دست قضا
درش ببست و كليدش به دلستاني داد


 

some1

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم خزانه اسرار بود و دست قضا
درش ببست و كليدش به دلستاني داد



در خیابانهای سرد شب
جز خداحافظ خداحافظ صدایی نیست
من پشیمان نیستم
قلب من گویی در آن سوی زمان جاریست
زندگی قلب مرا تکرار خواهد کرد
و گل قاصد که بر دریاچه های باد میراند
او مرا تکرار خواهد کرد
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در خیابانهای سرد شب
جز خداحافظ خداحافظ صدایی نیست
من پشیمان نیستم
قلب من گویی در آن سوی زمان جاریست
زندگی قلب مرا تکرار خواهد کرد
و گل قاصد که بر دریاچه های باد میراند
او مرا تکرار خواهد کرد

دنیا پر از ناکامیست
اخر نمیدانم برای چه هنوز بعضی گریان و بعضی خندان هستن
 

darling2011

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تمام شب برای باطراوت ماندن [/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]باغ قشنگ آرزوهایت دعا كردم [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]پس ازِ یك جستجوی نقره ای در كوچه های [/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]آبی احساس [/FONT]
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا كردم
پس ازِ یك جستجوی نقره ای در كوچه های آبی احساس


سـحر پرسيدم از گيسوي دلبر
که تو خوشبوتری یا مشک و عنبر
بگفتـــــــا دلبــــرا میرنجـــم از تو
مـــــــرا با مشک می سازی برابر


 

some1

عضو جدید
کاربر ممتاز
سـحر پرسيدم از گيسوي دلبر
که تو خوشبوتری یا مشک و عنبر
بگفتـــــــا دلبــــرا میرنجـــم از تو
مـــــــرا با مشک می سازی برابر



روزگار ما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی دل ما را نداشت
پیش پای ما سنگی گذاشت
بی خبر از مرگ ما پروا نداشت
آخر این غصه هجران بودو بس
حسرت رنج و فراوان بودو پس......
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزگار ما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی دل ما را نداشت
پیش پای ما سنگی گذاشت
بی خبر از مرگ ما پروا نداشت
آخر این غصه هجران بودو بس
حسرت رنج و فراوان بودو پس......


سر به دامان تو بنهادم شبي ، در خواب خويش
ديدمت اي نازنين دلداده و بي تاب خويش
خواستم تا خواب مانم تا ابد ، اما دريغ.... ؟
اشک شوق آمد .مرا بيدار کرد ، از خواب خويش


 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

سر به دامان تو بنهادم شبي ، در خواب خويش
ديدمت اي نازنين دلداده و بي تاب خويش
خواستم تا خواب مانم تا ابد ، اما دريغ.... ؟
اشک شوق آمد .مرا بيدار کرد ، از خواب خويش


شوقم چنان فزود که هرگه نهان شوی
باید دوید بر سر صد رهگذر مرا
برگردنم ز تیغ تو صد بار منت است
زیرا که وارهاند ز صد دردسر مرا
 

some1

عضو جدید
کاربر ممتاز

سر به دامان تو بنهادم شبي ، در خواب خويش
ديدمت اي نازنين دلداده و بي تاب خويش
خواستم تا خواب مانم تا ابد ، اما دريغ.... ؟
اشک شوق آمد .مرا بيدار کرد ، از خواب خويش



شقایقی که گل نکرد
در این باغ بندگی
سراسر کنار باغ
گل و شکوفه در چمن
خزان فقط باغ شد
کنار یاس و یاسمن
امید من به باغ بود
امید من بهار بود
 

some1

عضو جدید
کاربر ممتاز
شوقم چنان فزود که هرگه نهان شوی
باید دوید بر سر صد رهگذر مرا
برگردنم ز تیغ تو صد بار منت است
زیرا که وارهاند ز صد دردسر مرا


ای عشق، شكسته ایم، مشكن ما را
اینگونه به خاك ره میفكن ما را
ما در تو به چشم دوستی می بینیم
ای دوست مبین به چشم دشمن ما را
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
.............

.............

شوقم چنان فزود که هرگه نهان شوی
باید دوید بر سر صد رهگذر مرا
برگردنم ز تیغ تو صد بار منت است
زیرا که وارهاند ز صد دردسر مرا


ارزو دارم لبخند را بر لبانت ببینم
ارزو دارم احساسی ناب را در نگاهت ببینم
ارزو دارم لبخند همیشه بر لبانت نقش بندد
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز

ای عشق، شكسته ایم، مشكن ما را
اینگونه به خاك ره میفكن ما را
ما در تو به چشم دوستی می بینیم
ای دوست مبین به چشم دشمن ما را


اسمانت همیشه یبا بماند
عشق من
همیشه بمان در کنارم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
شقایقی که گل نکرد
در این باغ بندگی
سراسر کنار باغ
گل و شکوفه در چمن
خزان فقط باغ شد
کنار یاس و یاسمن
امید من به باغ بود
امید من بهار بود

دوستت دارم
دوستم نداری
این دیگر چه معامله هست
میخواهم دوستم بداری
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
..........

..........

يا رب کجاست؟ محرم رازي که يک زمان
دل ، شرح آن دهد که چه ديد و چه ها کشيد






دیدی چگونه تنهایم گذاشتی
تو که هر روز
میگفتی دوستم داری
اما انقدر راحت از من گذشتی
که دیگر خودم را به یاد نمیاورم
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیدی چگونه تنهایم گذاشتی
تو که هر روز
میگفتی دوستم داری
اما انقدر راحت از من گذشتی
که دیگر خودم را به یاد نمیاورم

مپرس از دل خود «لاله ها چرا رفتند»
که بوی کافری از این سؤال میآید

بیا و راست بگو، چیست مذهبت ای عشق
که خون لاله به چشمت حلال میآید

به لحظه لحظه ی این روزهای سرخ قسم
که بوی سبزترین فصل سال می آید
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
مپرس از دل خود «لاله ها چرا رفتند»
که بوی کافری از این سؤال میآید

بیا و راست بگو، چیست مذهبت ای عشق
که خون لاله به چشمت حلال میآید

به لحظه لحظه ی این روزهای سرخ قسم
که بوی سبزترین فصل سال می آید

دیدارت را هر روز ارزو داشتم
اما تو هر روز به دیگری مینگریستی
حتی لحظه ای مرا ندیدی
دوست داشتنم را ندیدی
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیدارت را هر روز ارزو داشتم
اما تو هر روز به دیگری مینگریستی
حتی لحظه ای مرا ندیدی
دوست داشتنم را ندیدی

یک لحظه تو به جای من و من به جای تو
این حال و عالمی که تو دادی برای من
دار و ندار و جان و دل من برای تو
ای دل! به جان تو دل و جانم از آن توست
ای درد تو به جان من، ای من فدای تو
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
یک لحظه تو به جای من و من به جای تو
این حال و عالمی که تو دادی برای من
دار و ندار و جان و دل من برای تو
ای دل! به جان تو دل و جانم از آن توست
ای درد تو به جان من، ای من فدای تو

و انگاه که عشق اغاز میشود
تو مرا صدا بزن
همیشه راس ساعت همیشگی
کنار همان بید مجنون در انتظارت هستم
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
و انگاه که عشق اغاز میشود
تو مرا صدا بزن
همیشه راس ساعت همیشگی
کنار همان بید مجنون در انتظارت هستم

محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان آفتاب را

بیتابم آنچنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره، خواب را
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان آفتاب را

بیتابم آنچنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره، خواب را

اسوده باش عزیزم
جای تو همیشه در قلبم هست
کسی جز تو در قلبم جا ندارد
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
و انگاه که عشق اغاز میشود
تو مرا صدا بزن
همیشه راس ساعت همیشگی
کنار همان بید مجنون در انتظارت هستم

می دانی و می دانم ..زین حال پریشانی
از خود شدن بیرون .... با دیده ی بارانی
تو درد من و درمان ...آرامش این طوفان
از عشق بگو با من ...در خلوت و پنهانی


 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
.

.

می دانی و می دانم ..زین حال پریشانی
از خود شدن بیرون .... با دیده ی بارانی
تو درد من و درمان ...آرامش این طوفان
از عشق بگو با من ...در خلوت و پنهانی



یک روز بارانی هم را دیدم
اما روز جدایمان نیز بارانی بود
نمیدانم اسمان میدانست
تو ماندنی نیستی
یا دلم گواهی میداد
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیشب چراغ دیده ی من تا سپیده سوخت
آتش فتاد بی تو به ماتم سرای اشک

کاش يادت نرود ..روي آن نقطه ي پر رنگ حضور ..بين نا باوري آدم ها
يک نفر مي خواهد ...با تو
تنها باشد ....نکند کنج هياهو ..بروم از يادت


 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا