مقصد یزد بود اما قم و کاشان هم رفتیم!
600 کیلومتر و اندی راه بود!
امروز تو راه برگشت رفتیم یه روستای دور افتاده!
باور کن من میگم اینا 200 سال عقب بودن از همه چیز!
اصلا یه چیزی بودااا
بعد یه جایی برای دفن مرده ها داشتن...
من دیدم همه مشغول ناهار خوردن هستن من گفتم برم
اونجا رو ببینم که ای کاش نمیرفتم!
کلی جوان ناکام دیدم دور از جون.
تنها چیزیکه تو این دنیا ذهن منو تا حداقل یک هفته
مشغول و ناراحت میکنه دیدن این جمله روی قبره!!
بعدشم که تو راه کلی تصادف دیدم!!
اصلا حالم کلا دگرگون شد!
حالا هم که میگی مهمونا میان!!
من بیزااااااااااااارم از دید و بازدید عید!
وای وای وای!!
من اگر متاهل بشم حتی یک عید هم تهران نمیمونم!
باید بریم سفر! بدم میاد هی بریم خونه این بریم
خونه اون!
اونا بیان ما بریم!!
واقعا دوست داری؟؟!!
راستی چی شده که انقدر خوشحالی شروین؟؟
مشکوک میزنی!