تولدت مبارک دوست عزیز
امشب
خاک کدام میکده از اشک چشم من
نمناک می شود ؟
و جام چندمین
از دست من نثاره خاک می شود ؟
ای دوست در دشتهای باز
اسب سپید خاطره ات را هی کن
اینجا
تا چشم کار می کند آواز بی بری ست
در دشت زندگانی ما
حتی
حوا فریب دانه گندم نیست
من با کدام امید ؟
من بر کدام دشت بتازم ؟
مرغان خسته بال
خو کرده با ملال
افسانه حیات نمی گویند
و آهوان
مانده به بند
از کس ره گریز نمی جویند
دیوار زانوان من اکنون
سدی ست
در پیش سیل حادثه اما
این سوی زانوان من از اشک چشمها
سیلی ست سهمناک
این لحظه لحظه های ملال آور
ترجیع بند یک نفس اضطرابهاست
افسانه ای ست آغاز
انجام قصه ای
اینجا نگاه کن که نه آغازی
اینجا نگاه کن که نه انجامی ست
این یک دو روزه زیستن با هزار درد
الحق که سخت مایه بدنامی ست
ميدوني چيه اگه هم الان ميام فقط ميگم شايد اون روزا برگردن
نميدونم دليل اصليش چيه اتفاقات زيادي افتاد مهم ترين اونا به نظر من حادثه انتخابات بود يه جوري ملت ازهم جدا شدن حرف سيلسي ممنوع اين حرفا چيه ميزنيم دي