saman205
پسندها
668

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • با صدا می رود پایین ،

    از گلویم،

    آبی ،

    که در حجم نبودنت ،

    خوش نیست !
    سالها شعر سروده ام
    برای شاعرانه ترین اعتراف زندگی ام
    که در مقابل چشم هایت
    هیچ گاه...
    هیچ حرفی...
    برای گفتن نداشته ام!!!
    ما که با هم این حرفها را نداشتیم!
    می توانستی هر زمانی که میخواستی
    برگردی و قصه ای عاشقانه ببافی
    برای هردویمان ساده
    برای هردویمان کافی!!
    کودکی نکردم تا زودتر بزرگ شوم
    و زمان چه دیر می گذشت
    امروز سال ها آنچنان زود می گذرند
    که تمام زندگی برایم
    بچه بازی می نماید!!!
    پاک ترین هوای دنیاه
    وایی است که در وجود ما جریان دارد!
    چرا که هر لحظه دلمان
    هوای هم را می کند..!!
    امشب که یاد من نیستی
    بگذار برایت ترانه ای بخوانم
    از آدمکی برفی
    که در حسرتت آب شد
    و تو چشم های خیسش را...
    به آستین پیراهنت دوختی!!!
    از تو اثری نیست....
    این نامه را برای خودم می نویسم!
    چرا که خوب میدانم
    به زودی برگشت خواهد خورد!!!
    آرام باش

    آرام باش عزیز من آرام باش

    حکایت دریاست زندگى

    گاهى درخشش آفتاب، برق و بوى نمک، ترشح شادمانى

    گاهى هم فرو مى‏رویم، چشم‏هاى‏مان را مى‏بندیم، همه جا تاریکى است،


    آرام باش عزیز من

    آرام باش

    دوباره سر از آب بیرون مى‏آوریم

    و تلألوء آفتاب را مى‏بینیم

    زیر بوته‏ئى از برف

    که این دفعه

    درست از جائى که تو دوست دارى طالع مى‏شود. "
    ﺑﺎﺯ ﮐﻦ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﺕ ﺭﺍ

    ﻣﻦ ﻫﻢ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺑﺎﺯ ﺍﺳﺖ

    ﻭ ﺟﻬﺎﻥ

    ﺩﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻦ،

    ﻧﯿﻠﻮﻓﺮﯼ ﺳﺖ ﺁﺑﯽ؛

    ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﺒﯿﻦ

    ﺗﺎ ﺳﻨﮕﯿﻨﯽِ ﭘﻠﮏ ﻫﺎﯾﺖ

    ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﻧﺒﺴﺘﻪ،

    ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺑﺴﺘﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺩﯾﺪ؛

    ﻭ ﻣﻦ

    ﻣﮋﻩ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ

    ﭼﻮﻥ ﺳﺘﻮﻧﯽ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ

    ﺑﯿﻦ ﭘﻠﮏ ﻫﺎﯾﻢ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﻡ؛

    ﭘﻠﮏ ﻧﺰﻥ!

    ﭘﻠﮏ ﻧﺰﻥ!

    ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺑﺴﺘﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺩﯾﺪ.
    سلام سامان جان
    لطف داری شما منم خوبم شکر نفسی میاد و میره. !!!!!!!
    شما چه خبرا خوبی خوشی سلامتی داداشی...
    نفسهایم را بشمار...
    آنها را به قیمت دوست داشتنت از دست میدهم نه برای گذر عمر.!!
    خدایا....
    راهی نمیبینم!!!آینده پنهان است
    اما مهم نیست.......
    همین کافیست که تو راه را میبینی
    و من تو را....
    دلم میگیرد،وقتی میبینم
    او هست،
    من هستم،
    اما...."قسمت" نیست!!!
    سلام..خوب هستی؟کی اومدی؟
    من اصلا پیغامتو ندیدم!!!!
    البته سیستمم قاطی کرده بودم همش ویروسی شده بود...
    من کم سعادت هستم که نمیبینمت..
    ببخش...
    نه تو می مانی
    نه اندوه
    و نه هیچ یک از مردم این آبادی
    به حباب نگران لب یک رود قسم
    و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت
    غصه هم خواهد رفت
    آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
    لحظه ها عریانند
    به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
    تو به آیینه، نه، آیینه به تو خیره شده است
    تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
    و اگر بغض
    آه از آیینه ی دنیا که چه ها خواهد کرد
    گنجه ی دیروزت
    پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف!
    بسته های فردا، همه ای کاش ای کاش...
    ظرف این لحظه ولیکن خالیست
    ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود
    غم که از راه رسید
    در این سینه بر او باز مکن
    تا خدا یک رگ گردن باقیست
    تا خدا هست،
    به غم وعده این خانه مده...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا