parvizs
پسندها
1

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • با دیدن این تصاویر چه حسی به شما دست میده ؟
    سلاااااااااام...چطوری؟خوبی؟خوش میگزره؟چه خبرا؟
    درسا خوبن مهندس؟
    اعتبار آدما به حضورشان نیست.به دلهره ایی است که در نبودشان احساس می کنیم!
    آدمهای ساده را دوست دارم،همان هایی که بدی هیچکس را باور ندارند،همان هایی که برای همه لبخند دارند،برای همه هستند
    ادم های ساده را باید مثل تابلو ی نقاشی ساعت ها تماشا کرد،آدمهای ساده را دوست دارم،بوی ناب آدم می دهند
    آرزو دارم نوروزی که پیش رو دارید آغاز روزهایی باشد که آرزو دارید...سال نومبارک
    چه ساختن هایی که مرا سوخت و چه سوختن هایی که مرا ساخت ،
    ای خدای من مرا فهمی عطا کن که از مقصد سوختنم ساختنی آباد از من به جا ماند
    فیزیک بعدها ثابت خواهد کرد که در روزهای بارانی جای خالی ادم ها بزرگتر خواهد شد
    زلال که باشی
    سنگ های کف رود خانه ات را می بینند
    بر می دارند و نشانه می روند
    درست به سوی خودت!
    باید از بهترین دوست ترسید....
    چون..هیچکس روح تو را آنقدر عریان ندیده است که جای دقیق زخم ها را بداند
    جایت خالی....
    می خواستیم بخندیم.....
    جای لبخند بر لب خالی بود....
    هیچ کس دست مرا وا کرد؟ نه!
    فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!
    هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه!
    هیچ کس اندوه مارا دید؟ نه!
    هیچ کس اشکی برای ما نریخت
    هر که با ما بود از ما می گریخت
    چند روزی هست حالم دیدنیست
    حال من از این و آن پرسیدنیست
    گاه بر روی زمین زل می زنم
    گاه بر حافظ تفأل می زنم
    حافظ دیوانه فالم را گرفت
    یک غزل آمد که حالم را گرفت:

    "ما زیاران چشم یاری داشتیم
    خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
    روزگارت باد شیرین! شاد باش
    دست کم یک شب تو هم فرهاد باش
    آه! در شهر شما یاری نبود
    قصه هایم را خریداری نبود!!!
    وای! رسم شهرتان بیداد بود
    شهرتان از خون ما آباد بود
    از درو دیوارتان خون می چکد
    خون من،فرهاد،مجنون می چکد
    خسته ام از قصه های شومتان
    خسته از همدردی مسمومتان
    اینهمه خنجر دل کس خون نشد
    این همه لیلی، کسی مجنون نشد
    آسمان خالی شد از فریادتان
    بیستون در حسرت فرهادتان
    کوه کندن گر نباشد پیشه ام
    بویی از فرهاد دارد تیشه ام
    عشق از من دورو پایم لنگ بود
    قیمتش بسیار و دستم تنگ بود
    گر نرفتم هر دو پایم خسته بود
    تیشه گر افتاد دستم بسته بود
    عد ازاین با بی‌کسی خو می کنم
    هر چه در دل داشتم رو می کنم
    نیستم از مردم خنجر بدست
    بت پرستم بت پرستم بت پرست
    بت پرستم، بت پرستی کار ماست
    چشم مستی تحفه ی بازار ماست
    درد می بارد چو لب تر می کنم
    طالعم شوم است باور می کنم
    من که با دریا تلاطم کرده ام
    راه دریا را چرا گم کرده ام
    قفل غم بر درب سلولم مزن!
    من خودم خوش‌باورم گولم مزن!
    من نمی گویم که خاموشم مکن
    من نمی گویم فراموشم مکن
    من نمی گویم که با من یار باش
    من نمی گویم مرا غم خوار باش
    من نمی گویم؛ دگر گفتن بس است
    گفتن اما هیچ نشنفتن بس است
    حالمان بد نیست غم کم می‌خوریم
    کم که نه! هر روز کم کم می‌خوریم
    آب می‌خواهم، سرابم می‌دهند
    عشق می‌ورزم عذابم می‌دهند
    خود نمیدانم کجا رفتم به خواب
    از چه بیدارم نکردی آفتاب؟؟
    خنجری بر قلب بیمارم زدند
    بی گناهی بودم و دارم زدند
    دشنه‌ای نامرد بر پشتم نشست
    از غم نامردمی پشتم شکست
    سنگ را بستند و سنگ آزاد شد
    یک شبه بیداد آمد، داد شد
    عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام
    تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام
    عشق اگر اینست مرتد می شوم
    خوب اگر اینست من بد می شوم

    بس کن ای دل نابسامانی بس است
    کافرم دیگر مسلمانی بس است
    در میان خلق سردرگم شدم
    عاقبت آلوده مردم شدم
    گذشته رو اگه به دوش بکشی کمرت خم میشه
    ولی اگه بذاری زیرپات قدت بلند میشه...........
    سلاممممممممممممم مهندس .. شما هم بی خوبی گرفتین ؟؟؟ نصفه شب .. سر صبح ت بخیر .... زنذه باد مهندسان بیدار ...
    برنده می گوید:مشکل است اما ممکن
    بازنده می گوید:ممکن است اما مشکل
    خدایا دستانم به اسمانت نمی رسد اما تو که دستت به زمین می رسد بلندم کن....
    اگر میخواهی محال ترین اتفاق زندگیت رخ بدهد باور محال بودنش را عوض کن...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا