شیون مرگ....

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
شیون مرگ...

بصرف اینکه یکبار ، برخلاف همیشه ،
تمنای عشق را در نگاهش نخواندم ،
او را از خود راندم ، وقتی که رفت و... مرد ،
دور از هر چه زیباست و هر چه نیکوست ،
تک و تنها ماندم... و این شیون من است !... بر مزار خاطراتش ؟...


مفشار !

وه ! بدین سان مفشار ، این تن بیمار مرا

تنگ آغوش سیه ، ای شب دیوانه ی گیج !

دست بردار ... برو !

دست و پای دل بیرحم و گنهکار مرا

بر تن مرده ی این عشق افسونکار مپیچ !

***

مرد ؟!

افسوس... ولی مرگ وی افسوس نداشت.

مرده بود او ، ز نخستین شب بیداری عشق

و کنون ، کو هوسی کو نفسی ، در دل من ؟

تا ببارم بسرش ، مویه کنان سیل سرشک...

***

ریخت ؟!

ای اشک جگر سوخته آخر ز چه رو

بی سبب از دل غم ددیده فرو غلتیدی ؟

مگر از این زن بی عاطفه ی حادثه جو

در همه عمر ، چه مهری ، چه وفائی ، دیدی ؟

***

آه ، ای مظهر حرمان دل غمناکم !

خنده ی دیده ی حسرت زده ی نمناکم !

اشک ! بگذار تو را با کفنش پاک کنم

حیف باشد بخدا ، حیف ! که با اینهمه سوز

تن لرزان تو را با تن او خاک کنم !

***
ای کلیسا ، که در آن نیمه شب بیخبری

بگرفتی ز کفم لذت تنهائی را

و چنان مست و سرا پا شعف و زنگ زنان

هدیه دادی ، بدلم این زن هر جائی را

***

بنگر از دور ، ببین :

تا کجا رفت ، سراسیمه ، بدنبال هوس

تا کجا برد هوس ، آن سر سودائی را !

مرده بدبخت ، چنین بیکس و گمنام و غریب...

زیر پای من دیوانه ی افسانه پرست...

***

پس دگر صبر چرا ؟

مثل آن نیمه شب بیخبری ، بیخود و مست

ناله کن در دل شب ، زنگ بزن ، زنگ بزن !

با فغان جرس مرگ : بکش جار : که ، های !

کاروان ابدیت ! ببر این زاده ی ننگ !...

ببرش دور ... ببر دور و بخلوتگه مرگ ،

بر سرش خنده کنان سنگ بزن ، سنگ بزن !

***

و تو ای خاک سیاه ،

هیچ بر این زن بی مهر و وفا رحم مکن !

پاره کن قلب او را ، چنگ بزن ، چنگ بزن

پاره کن قلب او را ، تا ز سیه چال جنون!...

عشق دیوانه ی خود را بدر آرم ، ببرم...

خاک ، پاسخ بده ، آخر ... بخدا قلبم ریخت

ریخت ، پاشیده شد از هم ، جگرم !

خامشی باز چرا ؟ رفته مگر همره او ...

عشق من ...مرده مگر ؟ وای خدا !...وای خدا !...

***

خاک عالم بسرم !

پس کلیسا ...نه ! دگر زنگ مزن ، زنگ مزن ...

کاروان ! پیش مرو ... یار مرا دور مبر ...

بر سرش خنده کنان سنگ مزن ... سنگ مزن !

و تو ای خاک سیه ... محض خدا ... رحم بکن

بر دلش سینه کشان ، چنگ مزن ... چنگ مزن ...

***

و تو ... ای قلب من ای ، روسپی باده پرست !

زاده ای وهم و جنون ، زنگی دیوانه ی مست !

که همه عمر ملول و قدح باده بدست...

شهوت آلود و نفس مرده و پژ مرده و گیج

پدر زندگی ام را به عبث سوزاندی !

بس کن آخر بخدا ، شرم کن ، ای وای ! بس است ،

هر چه در کنج قفس عشق مرا گریاندی ...

هر چه در صف هوس ، شعر بگویم ، خواندی...

کاروان رفت ، هوس رفت ، نفس رفت ، اکنون ! کنج عزلتگه ماتمکده ی ناکامی ...

زارو سر گشته بصحرای جنون ...

از پریشانی دنیای پریشاندل عشق

همره درد جنون !

یاد او مانده برای من و یکقطره سرشک...

***

آه ...! ای قطره سرشک !

واپسین خاطره ی عشق من ناکس پست !

که دگر جز تو مرا یاری و غمخواری نیست...

قلب بیچاره ، که از پای در افتاد ، شکست...

بسکه در آتش حرمان جگر سوز ، گریست

***

مرغ شب مرده و بخت من بدبخت نگر

شیون مرگ مرا ، مرغ سحر داده بسر...

پس خداحافظ تو ...حافظ تو ، رفت دگر ...

بعد من بر سر هر مرده ، که شیون کردی ..

شیون مرگ مرا مرگ من از یاد مبر.....
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر من وتو برگ بودیم ...
هنگام خزان ...
زودتر از تو میشکستم و می افتادم..
تا زمانی که تو می افتادی در آغوشت گیرم.:gol:
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
غزلک


غزلک ، شکستنت کار کيه؟
به عزا نشستنت کار کيه ؟
عسلک ، نبينم افتادن تو
بگو پرپر شدنت کار کيه؟
نگو ديو قصه تو فنجون فالت افتاد
آسمون لهجه فيروزه رو ياد تو نداد
غزلک گريه نکن ،
گريه به چشمات نمی آد!

سنگ فيروزه ی اين رنگی به قاب کی شکست؟
زورق رهايی تو چه جوری به گل نشست؟
ای نگين از همه ستاره ها ، ستاره تر
راست بگو سنگ سقوط و کی به پرواز تو بست؟
نگو ديو قصه تو فنجون فالت افتاد
آسمون لهجه فيروزه رو ياد تو نداد
غزلک گريه نکن ،
گريه به چشمات نمی آد!

غزلک ، قشون قشون ستاره دنباله ی تو
همه شون عاشق بدبخت هزار ساله ی تو
پس کدوم گردنه بندی حرمت راه و شکست
که نمی رسه کسی به داد شب ناله ی تو

گلکم ، بهار بی تو ، مرگ پاييزی مونه
تن تنهايی مو ، گل زخم های تو می پوشونه
کاری از دست غزل بر نمی آد ، "آينه دار"
که حضورت غزل ها مو خط به خط می سوزونه!

شبدر پرپر از اقاقيا سر ، غزلک!
از غزل گريه ، به بغض من خودی تر ، غزلک !
دلکم ، حريق ابريشم اين رفاقت و
زير بارون غزل نداره باور ، غزلک!

جشن گل سوزان نذار عادت بشه ، عادت بشه
ريشه ی بيشه ، به دست تيشه بی حرمت بشه
وقتی هم صدايی ، اينجا يعنی "برپايی ی دار"
پس بذار تنهايی ما ، بين ما قسمت بشه !

ناخوشم ، ناخوش ناخوش ، بی خود اما خود تو!
داره من کم می شه از من ، می رسه تا خود تو!
کی برای شونه هات غزل می بافه جای شال ؟
جز من من ، کيه نزديک مث تن با خود تو؟

غزلک شکستنت کار من و ما که نبود
بغض تو ، گريه تو ، کار غزل ها که نبود
غزلک هر چی که هس ، بدجوری خوبی واسه من
هر چی بود شعرای من ، محض تماشا که نبود!

اگه تن پس می زنيم ، حرمت عشق و نشکنيم
اگه چاوش نشديم ، به شب شبيخون نزنيم
اگه من جفت تو نيس ، ترانه اندازه ی توست
تو شبای " بی کسی " ما همه دنبال " منيم "

غزلک ، يار اگه آوار تو شد ، گريه نکن!
اگه بر حق شدنت دار تو شد ، گريه نکن
اگه هر پنجره ديوار تو شد ، گريه نکن
يا پرستار اگه بيمار تو شد گريه نکن !

غزلک ، هر جا برم ترانه يعنی اسم تو !
خط هر منظره از جنس خط.ط جسم تو
ته هر کوچه ی بن بست غزل ، خونه ی تو
همه کس به اسم تو ، قصه ی ما طلسم تو !


 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
نعره زد عشق كه: «خونين جگرى پيدا شد»

حُسن لرزيد كه: «صاحب نظرى پيدا شد»

فطرت آشفت كه: «از خاك جهانِ مجبور

خودگرى، خودشكنى، خودنگرى پيدا شد»

خبرى رفت ز گردون به شبستان ازل:

«حذر اى پردگيان! پرده درى پيدا شد»

آرزو بى‏خبر از خويش به آغوش حيات

چشم واكرد و جهان دگرى پيدا شد

زندگى گفت كه: «در خاك تپيدم همه عمر

تا از اين گنبد ديرينه درى پيدا شد»

 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
بس شنيدم داستان بي کسي بـس شنيدم قصه دلواپسي
قصه عشـق از زبان هر کسي گفته اند از ني حکايتهابسي
حال از من بشنو اين افسانه را
داسـتان اين دل ديوانـه را
چشمهايش بويي از نيرنگ داشت دل دريغا ! سينه اي از سنگ داشت
با دلـم انگار قـصد جنگ داشت گويـي از با من نشستن ننگ داشت
عاشقم من، قصد هيچ انکار نيست
ليک با عاشق نشستن عار نيست
کار او آتش زدن؛ من سوختن در دل شب چشم بر در دوختن
مـن خريدن نـاز او نفروختن باز آتـش در دلـم افـروختن
سوختن در عشق را ازبر شديم
آتشي بوديم و خاکستر شديم
از غم اين عشق مردن باک نيست خون دل هر لحظه خوردن باک نيست
از دل ديـوانه بردن باک نيست دل که رفت از سـر سپردن باک نيست
آه! مي ترسم شبي رسـوا شوم
بدتر از رسوايي ام، تنـها شوم
واي بر اين صيد و آه از آن کمند پيش رويم خنده، پشتم پوزخند
بر چنـين نامهـربانـي دل مبند دوستان گفتند و دل نشـنيد پند
پيش از اين پند نهان دوستان
حال هـم زخم زبان دوستان
خانه اي ويران تر از ويرانه ام من حقـيقت نيستم، افـسانه ام
گر چه سوزد پر، ولي پروانه ام فاش مي گويم که من ديوانه ام
تا به کي آخر چنين ديوانگي؟
پيلگي بهـتر از اين پروانگي!
گفتمش:آرام جـانـي، گفت:نه گفتمش:شيرين زباني، گفت:نه
مي شود يک شب بماني، گفت:نه گفتمش:نامهـربانـي،گفت:نه
دل شبي دور از خيالش سر نکرد
گفتمش؛ افسـوس! او باور نکرد
چشم بر هم مي نهد،من نيستم مي گشـايد چشم، من من نيستم
خود نمي دانم خدايا! کيستم يکـنفر با مـن بگويد چيسـتم؟
بس کشيدم آه از دل بردنش
آه! اگـر آهم بگيرد دامنش
با تمـام بي کسي ها ساختم دل سپردم، سر به زير انداختم
اين قماري بود و من نشاختم واي برمـن، ساده بودم باختم
دل سپردن دست او ديوانگي ست
آه!غير از من کسي ديوانه نيست
گريه کردن تا سحر کار من است شاهد من چشم بيمار من است
فکر مي کردم که او يار من است نه، فقط در فکر آزار من است
نيت اش از عشق تنها خواهش است
دوستت دارم دروغـي فاحش است
يک شب آمد زير و رويم کرد و رفت بغض تلخي در گلويـم کرد و رفت
پايـبند جسـت وجويم کرد و رفت عاقـبت بـي آبرويم کرد و رفت
اين دل ديوانـه آخر جاي کيست؟

وانکه مجنونش منم ليلاي کيست؟
مذهب او هر چه بادابـاد بود خوش به حالش کاين قدر آزاد بود
بي نياز از مستي مي شاد بود چشـمهـايش مسـت مادرزاد بود
يک شبه از عمر سيرم کرد و رفت
بيست سالم بود، پيرم کرد و رفت
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزای خیلی طلایی یادته؟ روز ترس از جدایی، یادته؟
روز تمرین اشاره یادته؟ شب چیدن ستاره یادته؟
شعرای کتاب درسی یادته؟ یادته گفتی می ترسی ،یادته؟
عکسمون تو قاب عکس و ، یادته؟ بله بدون مکث و یادته؟
دستمون تو دست هم بود یادته؟ غصه هامون کم کم بود، یادته؟
چشم نازت مال من بود یادته؟ دیدن من غدغن بود یادته؟
روزگار قهر و آشتی یادته؟ هیج کس و جز من نداشتی ، یادته؟
رویاهای آسمونی ،یادته؟ قول دادی پیشم بمونی، یادته؟
روزای بی غم و غصه یادته؟ ببینم اول قصه یادته؟
عصر ابراز علاقه یادته؟ خبر خوش کلاغه ،یادته؟
دست گرمت تو زمستون یادته؟ شونه من زیر بارون یادته؟
واسه خنده اجازه یادته؟ اونا که می گفتی رازه ؛ یادته؟
یادته فال های حافظ تو حیاط ؟ یادته قسم جون شاخه نبات؟
گل سرخا رو نچیدیم یادته؟ یه روزی هم و ندیدیم ؛ یادته؟
حرفامون سر صداقت یادته؟ تو ، تو مجازات خیانت ، یادته؟
پنهونی سر قرارا ، یادته؟ تأخیرات توی بهارا یادته؟
گوش ندادیم به نصیحت، یادته؟ گشتنت دنبال فرصت یادته؟
دستات و میخوام بگیرم یادته؟ راستی تو ، بی تو می میرم یادته؟
دونه دادن به کبوتر یادته؟ خاطرات توی دفتر یادته؟
فال با نیت رسیدن یادته؟ طعم قهوه رو چشیدن یادته؟
واسه فال قهوه رو خوردن یادته؟ روزی صد بار بی تو مردن ، یادته؟
یادته دعا، یادته دعای زیر طاقیا ؟ کنار بوته های اقاقیا ؟
زیر اون درخت گیلاس، یادته؟ با دوتا شاخه گل یاس؛ یادته؟
یادته گفتن راز ،به قاصدک ؟ یادته، چه قدر به هم گفتیم، کمک ؟
فکر بودن توی قایق یادته؟ تو به من گفتی شقایق، یادته؟
پیش هم بودیم نذاشتن، یادته؟ اونا ما رو دوست نداشتن ،یادته؟
نامه بدون امضاء یادته؟ اسم مستعار رویا ، یادته؟
طرح اون انگشتر من یادته؟ پاسخ مختصر من یادته؟
فال حافظ شب یلدا ، یادته؟ اسمم و گذاشتی شیدا یادته؟
چیزی خواستیم از خدامون یادته؟ مستجاب نشد دعامون، یادته؟
چشمون زدن حسودا یادته؟ چشامون شد مثل رودا ، یادته؟
گفتی ما باید جداشیم یادته؟ گفتی باید بی وفاشیم ، یادته؟

یه دفه ازم بریدی ؛ یادته؟ خط رو اسم من کشیدی ؛یادته؟
گفتی عشق تو هوس بود یادته؟ گفتی خوب بود ولی، بس بود یادته؟
حلقه من دست تو دیدم یادته؟ کلی سرزنش شنیدم ؛ یادته؟
چشم من به چشمت افتاد یادته؟کاری که دست دلم داد ؛ یادته؟
حالا اومدم همون جا وایسادم که تقاضای تو رو جواب دادم
دراوردم از دسم انگشتر و، جا گذاشتمش همونجا ، دفتر و
اما قول دادم به قلبم و خدا، دیگه دل ندم به عشق آدما
حیف شعری که نوشتم یادته ؛ شعر من بدم باشه، زیادته،

حیف شعری که نوشتم یادته شعر من بده ولی، زیادته
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خواهر فکر کنم یه سر برین تالار ادبیات بهتر باشه
ولی خوب خود دانید
 

HASTI28

عضو جدید
شیون مرگ...

بصرف اینکه یکبار ، برخلاف همیشه ،
تمنای عشق را در نگاهش نخواندم ،
او را از خود راندم ، وقتی که رفت و... مرد ،
دور از هر چه زیباست و هر چه نیکوست ،
تک و تنها ماندم... و این شیون من است !... بر مزار خاطراتش ؟...


مفشار !

وه ! بدین سان مفشار ، این تن بیمار مرا

تنگ آغوش سیه ، ای شب دیوانه ی گیج !

دست بردار ... برو !

دست و پای دل بیرحم و گنهکار مرا

بر تن مرده ی این عشق افسونکار مپیچ !

***

مرد ؟!

افسوس... ولی مرگ وی افسوس نداشت.

مرده بود او ، ز نخستین شب بیداری عشق

و کنون ، کو هوسی کو نفسی ، در دل من ؟

تا ببارم بسرش ، مویه کنان سیل سرشک...

***

ریخت ؟!

ای اشک جگر سوخته آخر ز چه رو

بی سبب از دل غم ددیده فرو غلتیدی ؟

مگر از این زن بی عاطفه ی حادثه جو

در همه عمر ، چه مهری ، چه وفائی ، دیدی ؟

***

آه ، ای مظهر حرمان دل غمناکم !

خنده ی دیده ی حسرت زده ی نمناکم !

اشک ! بگذار تو را با کفنش پاک کنم

حیف باشد بخدا ، حیف ! که با اینهمه سوز

تن لرزان تو را با تن او خاک کنم !

***
ای کلیسا ، که در آن نیمه شب بیخبری

بگرفتی ز کفم لذت تنهائی را

و چنان مست و سرا پا شعف و زنگ زنان

هدیه دادی ، بدلم این زن هر جائی را

***

بنگر از دور ، ببین :

تا کجا رفت ، سراسیمه ، بدنبال هوس

تا کجا برد هوس ، آن سر سودائی را !

مرده بدبخت ، چنین بیکس و گمنام و غریب...

زیر پای من دیوانه ی افسانه پرست...

***

پس دگر صبر چرا ؟

مثل آن نیمه شب بیخبری ، بیخود و مست

ناله کن در دل شب ، زنگ بزن ، زنگ بزن !

با فغان جرس مرگ : بکش جار : که ، های !

کاروان ابدیت ! ببر این زاده ی ننگ !...

ببرش دور ... ببر دور و بخلوتگه مرگ ،

بر سرش خنده کنان سنگ بزن ، سنگ بزن !

***

و تو ای خاک سیاه ،

هیچ بر این زن بی مهر و وفا رحم مکن !

پاره کن قلب او را ، چنگ بزن ، چنگ بزن

پاره کن قلب او را ، تا ز سیه چال جنون!...

عشق دیوانه ی خود را بدر آرم ، ببرم...

خاک ، پاسخ بده ، آخر ... بخدا قلبم ریخت

ریخت ، پاشیده شد از هم ، جگرم !

خامشی باز چرا ؟ رفته مگر همره او ...

عشق من ...مرده مگر ؟ وای خدا !...وای خدا !...

***

خاک عالم بسرم !

پس کلیسا ...نه ! دگر زنگ مزن ، زنگ مزن ...

کاروان ! پیش مرو ... یار مرا دور مبر ...

بر سرش خنده کنان سنگ مزن ... سنگ مزن !

و تو ای خاک سیه ... محض خدا ... رحم بکن

بر دلش سینه کشان ، چنگ مزن ... چنگ مزن ...

***

و تو ... ای قلب من ای ، روسپی باده پرست !

زاده ای وهم و جنون ، زنگی دیوانه ی مست !

که همه عمر ملول و قدح باده بدست...

شهوت آلود و نفس مرده و پژ مرده و گیج

پدر زندگی ام را به عبث سوزاندی !

بس کن آخر بخدا ، شرم کن ، ای وای ! بس است ،

هر چه در کنج قفس عشق مرا گریاندی ...

هر چه در صف هوس ، شعر بگویم ، خواندی...

کاروان رفت ، هوس رفت ، نفس رفت ، اکنون ! کنج عزلتگه ماتمکده ی ناکامی ...

زارو سر گشته بصحرای جنون ...

از پریشانی دنیای پریشاندل عشق

همره درد جنون !

یاد او مانده برای من و یکقطره سرشک...

***

آه ...! ای قطره سرشک !

واپسین خاطره ی عشق من ناکس پست !

که دگر جز تو مرا یاری و غمخواری نیست...

قلب بیچاره ، که از پای در افتاد ، شکست...

بسکه در آتش حرمان جگر سوز ، گریست

***

مرغ شب مرده و بخت من بدبخت نگر

شیون مرگ مرا ، مرغ سحر داده بسر...

پس خداحافظ تو ...حافظ تو ، رفت دگر ...

بعد من بر سر هر مرده ، که شیون کردی ..

شیون مرگ مرا مرگ من از یاد مبر.....


من این شعر کارو رو خیلی دوست دارم:w27::w27:
 

Similar threads

بالا